advertisement@gooya.com |
|
آن چه از سه روز پيش در مجلس شورای اسلامی اتفاق افتاده، اخراج خبرنگاری که گوشه ای از پرده را بالا زده بود، از چندين جنبه جای کاوش دارد. از ديدگاه وظيفه خبرنگاران که کارشان جست و جو و به دست آوردن خبرست، از جايگاه مجلس به عنوان خانه ملت که به طور اصولی نمی تواند مدافع آزادی بيان و آگاهی مردم نباشد، و سرانجام از جهت وضعيت فعلی کشور که در آستانه انتخاباتی که به طور چشم گيری در آينده و سرنوشت کشور اهميت دارد و سخت ترين گروه ها با مردم مهربان شده و حرف های سابق از دست نهاده و سعی می کنند با هر کرشمه نظر عموم را به خود و به انتخابات جلب کنند تا بعد که خر از پل بگذرد و چه بر سر ها آورند. در چنين حالی عجب است چنين کاری، يعنی اخراج خبرنگاری از مجلس، آن هم مجلسی که به قاعده حضور مردم عادی هم در آن ممنوع نمی تواند باشد. اما از نگاه يک گروه از محافظه کاران به قدرت و حکومت هم می توان اين ماچرا را ديد. آن ها کسانی هستند که هر گاه قدرتی به دست آورده اند از آن در جهت منافع و خواست های خود بهره گرفته اند و البته اين خواست ها گاه هم با منافع ملی همسو بوده است، اما اين بار نيست.
کارپرداز فرهنگی مجلس، با همه آن چه اين روزها گفته و نوشته می شود چنان مسلط و بی اعتناست که به خبرنگاران می گويد" تا من هستم خانم مسيح علی نژاد حق ورود به مجلس نخواهد داشت." توجه کنيد. از نظر او مجلس اگر آن نباشد که رضاشاه می گفت دست کم خانه شخصی است. او نمی گويد تا از اين خبرنگار رفع اتهام نشده، نمی گويد وی به علت تخلف از قانون نمی تواند به مجلس وارد شود، نمی گويد مصالح چنين حکم می کند و مثلا خانم علی نژاد از فلان آئين نامه و قانون تخلف کرده است و نمی گويد ... نه . از اسلام و نظام هم دليلی نمی بيند که مايه بگذارد. برای او همه اين ها در پرتو يک چيز رنگ می بازند " من". بنابراين من محسن کوهکن کارپرداز مجلس که با سه در صد رای مردم تهران به نمايندگی انتخاب شده کافی است. خودم وسط زمينم و حکم می رانم و کسی هم نمی تواند آن را نقص کند. ادبيات استبدادی.
اين که آقای کوهکن اين اختيار و قدرت از کجا به دست آورده است موضوع سخن نيست که حرکات وی را حتی در سال های اخير که در اتاق بازرگانی بود می توان مثال آورد که نظارت استصوابی را وارد سيستمی کرد که از سال های اول انقلاب با درايت مهندس خاموشی به طور نسبی با مصلحت انديشی و رای صاحبان صنايع می گشت، اما وقتی آقای کوهکن از کرسی مجلس محروم ماند و لابد به حکم حزب متبوعش به اتاق بازرگانی فرستاده شد و می گفت برای نجات مهندس از دست اصلاح طلبان آمده، کارهائی در آن جا صورت گرفت که در نهايت صدای سالخوردگان محترمی مانند آقای ميرمحمدصادقی را هم بلند کرد. و چنين نتيجه داد که اتاق بازرگانی و صنايع تبديل به پايگاهی انتصابی شد که مانند دوران رياست مهندس شريف امامی با ابلاغ دستورهای از بالا اداره می شود و مجمعی نمايشی است. اين طرز تفکر که آقای کوهکن آن را نمايندگی می کند همه نهادهای کشور را اينچنين می پسندد. خالی از شور و مردمی و مملو از راز و رمزهای متکی به قدرت های بالا. حياط خلوت هائی که هر گاه به دست اعضای هيات موتلفه افتاده ديگر از دستشان خارج نخواهد شد مگر با مرگ. نگاه کنيد به حضور واعظ طبسی در مقام توليت آستان قدس، دکتر جاسبی در راس دانشگاه آزاد، آقای عسگراولادی در کميته امداد تا جائی که در مورد دکتر ولايتی هم گفته می شد که گروميکوی ايران اگر دوم خرداد نشده بود تا پايان عمر سکاندار سياست خارجی می ماند و آقای علی لاريجانی هم اگر خود را آماده رياست جمهوری نمی ديد برای سال ها در صدا و سيما می ماند. اين يک طرز تفکر است که ريشه در فرهنگ استبدادی دارد و هر مقامی را وقتی به خود رسيد ثابت و انتصابی می خواهد. تا به مکانی نرسيده نياز به لابی و دادن طرح و انتقادهای اصولی دارد، مانند مخالفت با حکومت سابق اما وقتی رسيد همان می شود که در مجلس شد و با تصويب قانون نظارت استصوابی شورای نگهبان کاری کردند که کرسی های مجلس برای هميشه در اختيار آن ها بماند، چه باک اگر چنين مجلسی نماينده مردم نيست. به همين قياس برای کل کشور هم حکومت اسلامی [ و نه جمهوری که رييسش با هزار اگر و مگر و محدوديت های اختيار از سوی مردم انتخاب شود] پيشنهاد دادند.
اين طرز تفکری است که با دنيای شفاف امروز نمی خواند. جز آن که مخالف طبع بشری است که تغيير و قرار گرفتن فرصت ها در اختيار همگان را می خواهد، عوارض ديگری هم دارد که يکی از آن ها تاريکخانه سازی است.
آقای شجاع پوريان که در دوره گذشته مجلس هم نشان داد که شفافيت و مساوات را برای نهادهای مختلف و حتی صدا و سيمای تحت تسلط رهبری طلب می کند به درستی در جلسه روز سه شنبه مجلس گفت آينه گر نقش تو بنمود راست. خودشکن آينه شکستن خطاست. اما اين شعار امثال آقای کوهکن نيست. که می دانند اشکال مملکت از قامت ناساز و بی اندام کيست. و چون اين می دانند از شفافيت که کار آينه است بی زاری می جويند و هر جا که هستند چراغ ها را خاموش و درهای بسته و خبرنگاران را دور می طلبند.
اين طرز تفکر که اين روزها دارد خودش را به آب و آتش می زند تا بلکه رياست جمهوری را هم به يک خودی بسپارد و تمام آن چه را تا پريروز دستاورهای انقلاب می دانست به حراچ گذاشته تا از مردم رای بگيرد در اين تقلا برای افشاگری عليه ديگران مرز نمی شناسد. از شنود و گذاشتن جاسوس در اطراف مقامات اصلی ابائی ندارد. از منتشر کردن نامه فرماندهان سپاه که رييس جمهور را تهديد به کودتا کرده اند نمی ترسد. از متهم کردن نمايندگان مجلس و روحانيون به رشوه خواری باک نمی کند. از اتهام وارد کردن به هياتی که دارد مذاکرات دشواری را با جهان پیش می برد پروا نمی کند، اما وای اگر خبرنگاری فاش کند که ميزان حقوق و مزايای نمايندگان چقدرست که می توان قيصريه را به آتش کشيد او را به بی نزاکتی متهم کرد و از زبان خانم نماينده ای به او نسبت های حرام داد. چرا چون آن خبر ساده پرده فريب و ريا را بالا زده بود. تبليغات چند ماهه و مردم فريب را لو داده بود که در رسانه ها ساخته بودند که نمايندگان مجلس هفتم ساده زيست و زاهدند و از تمام مزايای خود گذشته اند. اما وقتی معلوم شد که ساده زيستان چقدر مزايا گرفته اند البته که خانم مسيح علی نژاد و هر کس ديگر بود گناهی نابخشودنی مرتکب شده بود. چرا که اين ماجرا هم مانند رشوه خواری علنی نماينده ديگر همين مجلس و مانند فاجعه گارد محافظ [ برادر ] آن يکی نماينده متعهد که به زور قصد تجاوز به زنی را داشت و او را در روز روشن در خيابان های حوزه نمايندگی برادر تعقيب کرده بود و مانند کشتن بازرس اعزامی نماينده مجلس خبرگان و مانند بدکاری حفاظت اطلاعات قوه قضاييه بايد مدفون می ماند. و اين ها کارهائی است که در مجلس رخ داده است که به هر حال به علت وجود چندين نفر از جناح مقابل چندان هم خلوتکده نيست وای به وقتی که نهاد و سازمانی پشت پرده در دست افتد.
اما ماجرا باز هم از اين بزرگ ترست. واقعيت اين است که هزاران کارشناس و متخصص اين کشور بزرگ را می گردانند. چه آن که در سردترين نقاط کشور در شبانه روز خطوط انتقال نيرو و سدها را می پايند، چه آن ها که به کار باورنکردنی فعاليت های هسته ای با همه محدوديت های آن مشغولند، چه کارشناسانی که در هيات های ديپلوماتيک مشغول مذاکره ای سخت با جهانند، هزاران پزشگ حاذق که آوازه پزشگی کشور را نگاه می دارند، هزاران مهندس و صاحب صنعت کوچک که با انواع مشکلات مربوط به کار و زندگی در کشوری که قدرت در آن به سامان نيست، در بخش های مختلف کشور مشغولند. هزاران متخصص و استاد دانشگاه با چه زحمتی کمبود وسايل و امکانات و وجود نابسامانی های علم کش را تحمل می کنند تا جوانان نسل آينده علم بياموزند، ميليون ها فارغ التحصيل دانشگاه ها و مراکز علمی کشور که بخشی از آن ها با اکراه و ناگزيری چشم به ويزا و اجازه سکونتی در کشورهای ديگر دارند، اما بيش ترشان آينده خود را در همان خاک جست وجو می کنند، همان متخصصان که توليد گندم کشور را به مرزهای قابل افتخار رسانده و از واردات بی نياز کردند و.. اين پيکره سنگين که در محاسبه ها معمولا در نظر نمی آيد تازه تمام حيثيت و آبروی مذهب ما هم در آن گروست. چرا بايد کسانی مانند اين ها که گفتم امکان يابند که با آبروی و تصوير اين مجموعه بازی کنند. تفکر آقای محسن کوهکن هم اکنون در ماجرای قتل زهرا کاظمی چه هزينه ای بر دوش ها گذاشته است. راستی را بايد پرسيد چيست در درون آن پرده که عاقلان و مال انديشان هم در آن مانده اند. کدام مصلحت کشور را قوروق قدرت کسانی می شناسند که از قدرت تصويری هارون الرشيدی دارند.
اگر عکسی و يا فيلمی از ايران سال پنجاه و هفت و مردمانش ديده باشيد تصديق خواهيد کرد که هيچ چيز امروز مردم ايران به بيست و شش سال پيش شباهت نمی برد. شايد بتوان ناديده گرفتن تحول و تغيير اساسی وبنيادين جامعه ايران را بر بخشی از اوپوزيسيون که در اين مدت از کشور دور بوده بخشيد که معشوقی خيالی را می پرستند که در عالم واقع ديگر وجود ندارد و با موجودی خيالی می جنگند که ديگر آن گونه نيستند که آن ها می پندارند. اما اين کج خيالی را چگونه بايد به گروهی بخشيد که خود درون اين تغييرند و هيچ چيز خودشان به گذشته شباهت نمی برد ولی باز در هوای کاری هستند که بوی کهنگی و اندراس از آن می آيد. آن ها بر اين تصورند که تنها خودشان و خانواده شان و محل زندگيشان و روابطشان، نوع گفتگويشان و سرگرمی شان و حتی نوع اعتقادشان تغيير پذيرفته، اما جامعه و مردمانش همچنان ثابت مانده اند تا بر آن مانند هزاره های گذشته حکم رانده شود. باور ندارند تفاوت های اين نسل را که اکثريت افراد ايران را تشکيل می دهد، با جوانی ما و خودشان. اين ها نمی دانند آن گونه قدرت رانی که در ذهن دارند متعلق به دورانی بود که بشر می پنداشت پرآب تر از دجله رودی در جهان نيست و دورتر از چين جائی در زمين، و برای رفتن به حجاز بايد حتما از صحرائی پر از خار مغيلان گذشت. نه حالا که حاجيه خانم پای تلويزيون هر هفته چند باری به تماشای می سی سی پی و آمازون نائل آمده و می داند که نوه اش که در کدام بندر استراليا سکونت دارد و تازه در نيوزيلند نيز هزاران ايرانی زندگی می کنند که از محل کار خود با تلفن دستی شان با همت آباد زرند تماس می گيرند و از خود خبر می دهند، و نه فقط مسلمانان ساکن سويس که اهالی کهکيلويه هم با جمبوجت به حج می روند و معشوقشان به طفيل علم همسايه ديوار به ديوارست و آن ها در وادی سرگشته به هيچ هوائی نيستند. به شوخی می ماند ولی بايد به امثال محسن کوهکن های گفت نگاهی به کمد کفش های فرزندانتان بکنيد اگر شباهتی بين موجودی آن کمد با چارق و گيوه پدرشان هست، در دنيای اينان هم هست. اين گروه که از قدرت باوری ندارند نمی دانند اما آن ها که بر امکان می دهند اين گونه کسان امکان ترک تازی بگيرند، آنان چرا.
اينان به معلمی می مانند که چند سال قبل در امتحان از شاگردی پرسيده بود دلايل کرويت زمين را. انتظار داشت که شاگرد همچون دوران ما مثلا از نحوه دور شدن کشتی ها در دريا کرويت زمين را اثبات کند اما کودک گفته بود درعکس های ماهواره ای پيداست که زمين گردست. همين. حالا بايد به کارپرداز فرهنگی مجلس که به طفيل بی رغبتی مردم به شرکت در انتخابات مجلس بر جايگاه نمايندگی ملت تکيه زده گفت خبرنگار را تا هستی بيرون در می گذاری. ساعت شماطه دار چه می کنی که حالا ديجيتال هم شده است و با نگاهی به آن می توان گذر لحظه ها را هم ديد که بی فرمان و اذن شما می گذرد. و چه سنگين گام ومهيب.
روزنامه های تهران تعجب کرده اند از برخورد روز سه شنبه محمدرضا باهنر که رياست جلسه مجلس را به عهده داشت با موضوع اخراج خانم مسيح علی نژاد من بر آن بيفزايم که حيرتم از آقای حدادعادل است. اميدی در درونم هست که مانع می شود دکتر را به جای مهندس رياضی بنشانم که وی نيز شان علمی داشت و وقتی شاه می خواست همه قوای مملکت را تحت اختيار بگيرد از دانشگاه به مجلس فراخوانده شد تا آلت دست سياست بازان باشد و در دورانی که خبرنگار پارلمانی بودم بسيار ديده بودم که هر گاه کسی می آمد و اشاره می کرد که اين موضوع به تصويب بالا [ اشاره به عکس شاه دربالای سرش ] رسيده، مهندس که به قول همکلاسش مهندس بازرگان، خوب درس خوانده و از قضا اصفهانی پاکدامنی هم بود با همان لهجه غليظ می گفت حالا راجع به موضوع ديگه ای صجبت بکونيم. يعنی ديگر کاريش نمی شود. آيا واقعا چنين است و به روزگاری که يکی مانند آقای کوهکن در ماجرای قتل زهرا کاظمی سنگی به چاه انداخته که هزار عاقل از به درآوردنش عاجزند، باز می توان گفت ديگر کاريش نمی شود کرد.