آری ما ایرانیان محرومیت زیادی کشیده ایم، محرومیتی که به هیچ وجه مستحق آن نبوده ایم، حق و سهم ما در این جهان، که بسیاری از مفاهیم انسانی اش در فرهنگ ما ایرانی ها به بارآمده، داشتن جامعه ای غیرمدنی و بی قانون نیست، این را بدون هیچ ارفاق واغراقی می توان از گذشته این ملت نتیجه گرفت، هر چند عده ای شکوه شهرهای 2500 ساله آن، که بعد از این همه سال در میان "آب وآتش"، "باد و باران" و یورش های بی امان که آن چنان عظمتی را گواهی می دهند، اندک می بینند و ایرانی را با مفهومی منفی و تحقیرآمیز "دهاتی" می دانند، اما باز هم ما "دهاتی"ها مستحق آن نبوده ایم که به خاطرعقایدمان به زندان اندر شده و یا از وطن خود رانده شویم! درست است آن چه که داشنه ایم، پاسش نداشته ایم اما آن طور نیست که مدنیتی در بساطمان نبوده باشد، "بربریت" به عنوان نقطه تاریک دنیای غرب هرگز در خاطره تاریخی این کشور وجود نداشته است.
ما مستحق آن نیستیم که در وطن خود بیگانه باشیم و نتوانیم قدرت حاکم بر سرنوشت حود را نقد کنیم! ما مستحق آن نیستیم که در مدیریت میهن مان نقشی نداشته باشیم و در آن تبعیض اعتقادی و قومی ببینيم، ما مستحق آن نبوده و نیستیم، که با دخالت کشورهای دیگر،از رسیدن به حاکمیت ملی(آن چنان که بر سر دولت ملی دکتر مصدق آمد) محروم شویم. ملتی که می توانست در صلح جهانی و همزیستی مسالمت آمیز، نقش برجسته ای ایفا کند و با دیگر مدعیان صلح در جهان همکاری تنگاتنگی داشته باشد، مستحق آن نیست که مروج خشونت باشد و فریاد "مرگ بر این و آن " سر دهد.
برخی ها بر اساس اندیشه های کهن، جامعه ایران را تحلیل می کنند، در این تحلیل ها، شرط تشکیل جامعه مدنی را وجود انسان های کامل و بی نقص می دانند، حتی شکست و ناکامی ایرانیان در ایجاد جامعه مدنی را بدون آن که تلاش های مستمر آنان مورد توجه قرار گیرد، به خلقیات خرافی و خودشیفتگی آنان نسبت می دهند، مجموعه شکست های آنان که به مقوله عمل انسان ها (که به اراده های خارج از اراده انسان) برمی گردد را به خلقیات طبیعی(ذاتی) آن ها ربط می دهند. تصور می کنند که "فرودستان" جامعه در اکثریت قرار گرفته اند، و جامعه را به روال طبیعت "پست" خود اداره می کنند، یا که تصور می کنند، طبیعت "شر" در شهروندان جامعه بر طبیعت "خیر" آنان برتری یافته، استبداد و خودکامگی را به مثابه فرهنگ عمومی شکل داده است. بدبن ترتیب، خلقیات گروهی کوچک را که بنا به هزار دلیل توانسته با به دست گرفتن قدرت، تسلط خود را بر جامعه تحمیل کند، به عنوان فرهنگ غالب مردمان ایرانی تلقی می کنند.
برخلاف این گونه تحلیل ها، به دلیل منافع مشترک و حداکثری که شهروندان یک جامعه با یکدیگر دارند، و این منافع نیز تنها در شرایط "خیر" قابل دستیابی هستند، هرگز "شر" در جامعه حتی اگر وجود داشته باشد، به امری غالب در نمی آید، چرا که با منافع اکثریت شهروندان در تضاد است، مگر این که این "شر" از منابع قوی تری که منافع متفاوتی را با شهروندان جامعه مذکور دارند (مثل منابع و منافع خارجی) مورد حمایت قرار گیرد. چنین "شر"ی برای کل جهان خطرناک خواهد بود. چون منبع حمایت کننده، منافع آنی خود را می بیند و توجهی به منافع آتی همگان ندارد.
در ایده آل ترین جوامع، تنها مردمانی کمتر از 20% نسبت به کیفیت "قدرت"، "دولت"، "قانون" و نظایر آن حساسیت به خرج می دهند مابقی افراد جامعه در مسائل گفته شده توده و دنباله رو هستند، این بدان معنی نیست که مابقی مردمان در همه زمینه ها دنباله رو هستند، هر کس به تناسب حرفه و علایقی که دارد، نسبت به کیفیت آن حساسیت نشان می دهد، یعنی هر گروه اجتماعی نقش توده و دنباله رو را برای گروهی دیگر دارد، این خصلت ذاتی جوامع انسانی است، تنها با نظم و قانونی که بر آمده از اراده این جمع باشد، می تواند این مجموعه را از حالت توده وار خارج کند، و به شکل مدنی درآورد، تنها نظم و قانون است که روابط میان توده ها و افراد مرتبط به هم را سامان می دهد، در صورت عدم وجود قانون، جامعه "توده وار" و بی سر و سامان خواهد ماند، انسان ساکن در چنین جامعه ای همواره ناراضی، ناآرام و خودستیز خواهد بود.
فرودستی نیز، تنها از تنگدستی ناشی نمی شود بلکه تنگ نظری نیز می تواند عامل فرودستی باشد، تنگدستان در همه اقشار جامعه هستند چه آنان که نسب به "حاکمیت" و "قدرت" بر سرنوشت خود حساس هستند، چه آنان که به "فتوای" الهی "آقا" حساسیت "انتحاری" به خرج می دهند، بدین ترتیب فرودستان تنگدست را نیز نمی توان "پست" نامید، خصوصا تهیدستان ایرانی که اگر با فردوسی شاعر حماسه های ملی ننشسته باشند، قطعا با حافظ و خیام و مولوی شاعر اسطوره های انسانی و عاشقانه دمساز شده اند، آن ها اگر به نقش قدرت در جامعه حساس نیستند، اما انسانیت را در حد اعلی می فهمند، آنان به دلیل ناکامی در ایجاد جامعه مدنی (که به طور طبیعی در همه جوامع انسانی از تلاش های کنشگران محدودی نتیجه می دهد) هر یک با ویژگی های به شدت انسانی تنها مانده و برای آن که از تنهایی به درآیند ثناگوی "آقا" می شوند و گوش به فرمان او می سپارند.
داشتن ویژگی های ناب انسانی یا فهم آن ها، شرط کافی یا حتی مثل بعضی از جوامع مدنی امروز شرط لازم ساختن جامعه مدنی نیست، همچنین نداشتن حساسیت به چگونگی "قدرت" در جامعه نیز از شروط "دونی" و "پستی" محسوب نمی شود، ممکن است فرودستان تنگدست جامعه ایران همچون مولوی در آفاق وانفس سیر کنند و محرومیتی از بابت عدم وجود نظم اجتماعی احساس نکنند و حساسیتی نیز نسبت به قدرت برآمده از اراده "جمع" نداشته باشند، اما احساس محرومیت جان سوزی نسبت به عدم وجود "انسانیت" در وجود آنان شعله وراست.
احساس محرومیت از مفاهیم "ناب انسانی" و همچنین محرومیت از "نظم اجتماعی" در پوست و گوشت هر ایرانی وجود دارد، این را می توان از لحن بغض آلود هر ایرانی در مواجهه با گذشته اش دریافت، زمانی احساس محرومیت به آدمی دست می دهد که بداند شکل بهتری از زندگی فردی(انسانی) و اجتماعی (مدنی) نیز وجود دارد، بغض حاصل از محرومیت تنها زمانی شکل می گیرد، که آدمی شکل بهتری از زندگی فردی واجتماعی را در گذشته های دور تجربه کرده باشد، درست است که در بغض شاعرانش "این وطن هرگز برای آنان وطن نبوده است"، اما آنان در همین فضا و با همین زبان، عاشقانه ترین شعرها را سروده اند، با همه مصیبت ها باز هم آن را وطن خود دانسته اند، چرا که "نفرت" درسفره این وطن جایی نداشته است، حتی در نزد کوته نظران اگر نفرتی ورزیده می شود، آن را به بهانه عشق آفتابی می کنند.
اگر اندیشه های افلاطون را که در ستایش فرادستان گشاده دست مطرح کرده است به کناری نهیم و از میان آنان فرادستان تنگ نظر(تازه به دوران رسیده ها) را نیز علی رغم اندیشه آن فیلسوف مورد بازشناسی و تفکیک قراردهیم و با فرودستان تنگ نظر مقایسه کنیم، خواهیم دید که تنها گروه هایی که احساس محرومیت نمی کنند، همان فرودستان یا فرادستان تنگ نظرند، به رغم اندیشه های آن فیلسوف بزرگ این فرادستان تنگ نظر هستند که به پستی می گرایند، اما در جامعه ایرانیان حتی اگر تنگدستی، تنگ نظری را دامن بزند باز هم به پستی نمی گراید،اما اگر تنگ نظری، گشاده دستی را دامن بزند در هر جای دنیا که باشد، قطعا به پستی خواهد گرایید.
چرا باید از "پیشرو" بودن این ملت در منطقه خاورمیانه در جهت تنش، تفرقه، تنفر و تحجر استفاده شود، این ملت ظرفیت آن را دارد که در جهان نقش مفید، مثبت و منطقی ایفا کند، بلای خانمان سوزی که امروز خانه ما را فرا گرفته، فردا سراسر جهان را شعله ور خواهد ساخت، دیر یا زود به همه جا سرایت خواهد کرد و تمام دستاورد مثبت بشر را در خود خواهد سوزاند، مگر آن که چاره ای اندیشیده شود. قطعا در شکل گرفتن چنین بلایی که به جان ما افتاده دیگران بی تاثیر نیستند، این طور نیست که فقط بگوییم "از ماست که بر ماست" یا که بگوییم، آن چه که هست حق ماست، چراکه تنها نقش بازدارنده تحولاتی که در اروپا و آمریکا منجر به شکل گیری جامعه مدنی گردید، "موانع داخلی" آن ها بود، آن ها به هیچ وجه در تحولات مثبت جوامع خود، مانعی به نام "نقش خارجی" نداشتند، حتی در ایالات متحده آمریکا فاکتور "نقش خارجی" به عنوان کاتالیزوری مثبت و تسریع کننده در جهت گشایش و تثبیت جامعه مدنی ایفای نقش نموده است. اما آن طور که در تجربه ما ایرانیان به کرات دیده می شود، علاوه بر "موانع داخلی" که صورت ذاتی و طبیعی هر جامعه ای می تواند باشد، "نقش خارجی" همواره به عنوان نقشی مهم، بازدارنده، منفی و تعیین کننده بوده است،در کشوری مثل ایران، کنشگر سیاسی(بخوانید حقوقی یا اجتماعی) اگر بخواهد به برپایی جامعه مدنی بپردازد قبل از این که بخواهد با موانع داخلی دست و پنجه نرم کند، می بایست رویاروی بیگانگان قرارگیرد، یعنی در برابر ایجاد جامعه مدنی و قانونمند غولی به نام "مانع یا منافع" خارجی را در مقابل خود می بیند و باید ابتدا با آن ها دسته پنجه نرم کند، مانند آن چه که برای کنشگران یک صد و پنجاه سال اخیر خصوصا مصدق و یاران او اتفاق افتاد، زیرا پیش نیاز جامعه مدنی "استقلال" است، استقلال کشوری مثل ایران هزینه سختی را در بر دارد، سال هاست که مسئله "استقلال" برخی کشورها مثل ایران منافع بسیاری را در جهان دچار تغییر و تحول می کند، به همین خاطر حاضر نیستند به استقرار حاکمیت ملی در این کشورها تن در دهند، به هر بهانه ای شده، موانعی ایجاد می کنند، خارجی ها علی رغم شعارهایی که در رابطه با دموکراسی، آزادی و حقوق بشر سرمی دهند، در کشورهای صاحب منابع مثل کشورهای خاورمیانه حکومت های خلافتی را بیشتر از هر نوع حکومتی ترجیح می دهند، به همین خاطر شرایط داخلی و خارجی را برای ثبات چنین حکومت هایی مهیا می کنند. برای ملت جنبنده، زنده و پیشرویی مثل ایران تنها حکومتی که می تواند بشرایرانی را در چنبره خود له کند و توانایی هایش را از حیض انتفاع ساقط نماید، حکومت پر دم و دستگاه، شلوغ و سرسام از نهادهای تودرتو و بی خاصیتی مثل "جمهوری اسلامی" است .آن چه که در 27 سال گذشته شاهد بوده ایم، علی رغم هیاهویی که دول غربی بر سر مخالفت با حکومت اسلامی ایران به راه انداخته اند، همه اقدامات آن ها در جهت ثبات هر چه بیشتر چنین رژیمی بوده است، حتی تحریم های اقتصادی بیشتر برای رویارویی با توسعه و رشد علمی، اقتصادی و فرهنگی ملت ایران اتخاذ شده است، کشور ما علی رغم شعارهایی که سران حکام تیرانی سر می دهند، اکنون در شرایط "استقلال" نیست، حکومت اسلامی و کنشگران آن تنها نمی توانند به مثابه یک مانع داخلی بر سر راه تحقق حاکمیت مردم مطرح باشند، بلکه آنان به مثابه یک "مانع خارجی" برای استقلال کشور محسوب می شوند. در دنیای امروز ممانعت از استقرار یک حاکمیت ملی در کشور، تنها می تواند به عنوان یک خواست خارجی مطرح باشد. "استقلال" بنا به هر تعریفی که از آن می شود، حتما با تحقق حاکمیت ملی (حاکمیتی که در آن "قدرت" از طریق رای مستقیم مردم شکل می گیرد) میسر خواهد بود.
advertisement@gooya.com |
|
البته موثر بودن "نقش خارجی" در سرنوشت ما ایرانیان بیشتر به تقدم آنان در دسیابی به جامعه مدنی بستگی دارد. نه آن چنان که برخی ها نقش آفرینی خارجی ها را نشانه ضعف ما می دانند، تقدم در دسیابی به جامعه مدنی نیز به یک علت بستگی ندارد، بلکه به هزاران علت وابسته هست، بسیاری از این علت ها از اراده انسان ها خارج است به همین دلیل و به دلیل شرایط مساعدتری که برای آنان وجود داشته، آن ها بسی پیش از ما به ملت هایی تبدیل شدند، که در جستجوی کسب منافع در اقصا نقاط جهان برآمدند. ملت ایران بعد از این همه تلاش تا اکنون موفق به کسب چنین موقعیتی نشده است. رژیم حاکم بر ایران به دروغ دنبال سعادت کل بشریت است، این در حالی است که ملت بزرگی را به بدبختی کشانده و نخبگانش را آواره کرده است. انتظار ما از مدعیان آزادی وحقوق بشر در جهان آن است که بر سر آتش خانه ما "نفت" نریزند (بخوانید نبرند)، بلکه ما را برای فرونشاندن این آتش یاری کنند. هر چند ما را به "خیر"شان امیدی نیست، امیدواریم "شر" مرسانند.
محرومیت، شرایط روانی بسیار متفاوتی را با شرایط روانی محظوظیت (بهره مندی) ایجاد می کند،این تفاوت ممکن است به شکل گیری دو نوع انسان منجر شود. وجود دو نوع انسان بر روی کره خاکی زندگی کل بشر را دچارمخاطره می کند. اگر امروز ایرانیان از جامعه انسانی و قانونمند محروم هستند، مشکل از جای دیگری است. البته گناهی متوجه کسی نیست، نقصان از شرایطی است که ما در آن گرفتارآمده ایم، با قدرتمندان جهان بر سر ایجاد حاکمیت ملی وجامعه مدنی دچار تضاد منافع شده ایم راه سختی را در پیش داریم، باید تلاش کنیم از این شرایط سخت گذر کنیم، باید موانع خارجی را در شکل گیری جامعه مدنی از میان برداریم، آن هم فقط در صورت گفتگو و مفاهمه امکان پذیر خواهد بود، باید به آنان تفهیم کنیم که وجود جامعه مدنی در کشور ما بیش از پیش منافع آنان را تامین خواهد نمود، این را باید با گفتگو به باور آنان در آوریم تا دست از ممانعت، تحقق اراده ملی در جامعه ما بردارند.
الف. ع. خ