از روزی حدود يک ماه پيش که اکبر گنجی امکان یافت که از کشور خارج شود و جايزه قلم طلائی را به عنوان روزنامه نگار برگزيده جهانی دريافت دارد، که سزاوارش بود، اين سووال در آشکار و در پنهان در ذهن و زبان آزادیخواهان ايرانی، در داخل و يا خارج از کشور می گردد و پاسخ مطلوب می جويد. اگر رييس جمهوری آمريکا، به عنوان مطرح ترين نام در چالش های فعلی آزادی خواهان جهان، خواستار ديدار با وی شود، پاسخ بايد چه باشد.
سئوال اين است: گنجی به عنوان نشانه مقاومت و پايداری، در حالی که هنوز يک فصل از پايان زندان شش سال او نگذشته، با اين ديدار آيا چيزی از دست می دهد و يا برعکس نفس اين ديدار، هر چه در آن بگذرد، اهمیت جهانی جنبش دموکراسی خواهی ايران را نشان خواهد داد.
به جز آنان که همواره پاسخ های آماده ای دارند که معمولا يک بار مصرف است و دور انداختنی، اهل انديشه و عمل، آنان که سرنوشت ايران را جدی می گيرند، در برابر اين سئوال تامل دارند. حق هم همين است.
نخست اين که پاسخ به اين سئوال نمی تواند به نگرش به وضعيت يک طرف حکايت بسنده کند. مثلا بگويد جورج بوش صاحب بالاترين قدرت موجود جهان، اين روزها در پائين ترين ميزان محبوبيت دوران رياست خود به سر می برد، دستگاه اداری وی و هم حزب جمهوری خواه برای زدودن تصوير جنگ طلبی که بعد از وقايع عراق و افغانستان از آن ها در ذهن جهانيان نقش بسته، دنبال مناسبت هائی می گردند تا نقش صلح دوستی و مدارا به آنان دهد.
کسانی که اين پاسخ می دهند معتقدند از آن جا که موضوع ايران و پرونده هسته ای مهم ترين موضوع سياست خارجی آمريکاست، و توجه رای دهنده آمريکائی بيش تر از هر کشوری در جهان به ايران جلب است، ديدار با مظهر جنبش دموکراسی خواهی ايران می تواند چنين معنا دهد که دستگاه حاکمه نومحافظه کاران تنها به جنگ و اعمال قدرت نمی انديشد بلکه به سرنوشت مردم هم می انديشند، آن هم کشوری که دولتشان مطرح ترين نام در فهرست دشمنان آمريکاست. کشوری که ماشين تبليغاتی حاکمه آمريکا بيست سالی است که به عنوان يکی از محور شرارت – و مصرترين آن ها – نشانش داده است و گنجی چهره مشخص جنبش دموکراتيک آن است.
اين برداشت نادرست نيست و بسيار بهره ها از واقعيت دارد، اما به تنهائی پاسخ سئوال ما نيست. بايد ديد و دريافت که بهره اکبر گنجی و جنبشی که وی آن را مظهرست از اين ديدار چيست. هواداران ملاقات اولین و مهم ترين دستاورد اين ديدار را در گشودن راه سومی می دانند که ايرانيان بدان نيازمندند. راهی برای آن که صلح جويان ايران و جهان با هم گفتگو کنند. گنجی هر چه بتواند صدای خود را بلند کند، بيش تر جلب نظر آزادی خواهان و صلحجويان جهانی را خواهد کرد. نه اين که پرزيدنت بوش مظهر صلح خواهی است که نيست، بلکه از آن جا که ملاقات با وی برد صدای آدمی را بالا می برد و از جمله به گوش صلح طلبان جهان می رساند اهميت دارد.
به گفته اين گروه اينک جهانیان، به جهت حضور دو دولت تندرو در ايران و آمريکا، وقتی نام ايران را می شنود سه دايره در هم در نظرش می نشیند، يعنی اتم، که روی آن جمجمه ای هم نقش بسته است، يعنی سلاح هسته ای. و چون عميق شويم در پشت اين نشانه، شبح جنگ نشسته است. چرا که اگر ايران و رهبرانش مظهر جنگ – آن هم جنگ هسته ای – تصور شوند، گرفتن مجوز حمله به اين کشور از افکارعمومی کشوری مانند آمريکا آسان است. اين وضعيتی است که هم اکنون تا اندازه زيادی جا افتاده. ادعای مدام دولت ايران به صلح آميز بودن فعاليت هسته ای، به هر دليل چندان مسموع جهان نيست. در عالم واقع همسايگان وهمکيشان را هم به تمامی قانع نکرده است.
تنها مقامات آلمانی نيستند که بنا به گفته ها وقتی رييس جمهور سابق را تنها يافتند در گوش او پيامی برای تهران فرستادند که جدی بگيرند خطر را. از اميرعبدالله و امير قطر، ريیس دولت اسلامگرای ترکيه، رييس جمهور روسيه، مقامات چينی، دبيرکل سازمان ملل و مديرکل آژانس بين المللی انرژی اتمی، تا دانشمندان صلحجو همه نگرانند. و مجموع نگرانی ها بدان معناست که امروز تصوير مردم ايران نه آن است که ايرانيان می خواهند، بلکه انگار در آن چيزی جز جنگ و خطر هسته ای نمی گنجد. اگر در اين تصوير جائی هم خالی بماند به کمک رسانی دولت ايران به تروريست های خطرناک جهانی و ساخت موشک و تسليحات کشتار جمعی می رسد.
همه آزادی خواهان و صلح جويان ايرانی – در اين مقام موقع تقسيم بندی آن ها بر اساس مرام و پيشينه نیست – در اين وضعيت حساس چاره ای جز آن ندارند که در انديشه راهی ديگر باشند، خطی ديگری و تصويری ديگر. اين کار جز با اتحادی گرچه ناننوشته بين همه آن ها، و همفکریشان با صلح جويان جهان ميسر نمی شود. چاره در آن است که سواری ديگر در ميدان آوريم تا مجال از اسواران کف بر دهانی که جز جنگ راهی برای فرونشاندن هوس هاشان نیست، بگيرد. اين کار ممکن و ميسر است. اکثر روشنفکران جهان با اين موج همصدا خواهند بود.
به باور من برای پاسخ دادن به سئوالی که در صدر مقال آمد بايد ديد که چنان ديداری به ايجاد چنين مجالی کمک می کند يا برعکس به آن زيان می رساند. اکبر گنجی که نماد و مظهر آزادی خواهی و مقاومت بر دموکراسی در زمان حاضرست، چندان که نظر خود را به صراحت گفته باشد – که گفته است و باز هم بايدش گفت – می تواند به ديدار شيطان هم تن دهد، چه رسد به ديدار با کسی که موثرترين مقام در ماجرای ماست و با اين ديدار ممکن است نگاه های بيشتری متوجه جنبش صلحطلبی و دموکراسی خواهی ايران شود.
advertisement@gooya.com |
|
اما نگفته پيداست، ديداری فقط از جهت ماجراجوئی و شهرت طلبی – که از گنجی دور باد – می تواند زيان بخش هم باشد. بدون روشن کردن مخالفت خود با مداخله نظامی آمريکا و بدون تاکيدی بر آسيب قطعی هر نوع مداخله نظامی بر روند آزادسازی ايران، ملاقات گنجی با بوش عملی است که از آن بهره ای به جنبش دموکراتيک مردم ايران نمی رسد، بلکه فقط کمک خواهد رساند به تلطيف چهره به شدت آسيب ديده نومحافظه کاران جنگ طلب و بهانه ای به دست همتايان ايرانی آن ها که گنجی و جنبش را بيش تر بکوبند. در واشنگتن کسانی هستند که نشان داده اند که به کمتر از گنجی ها هم راضی و قانع اند. و در خود اين توانائی را می بينند که هر کسری از اعشار را به عدد قابل اعتنائی نمايش دهند.
گنجی چه بخواهد و چه نخواهد، مظهر نسلی از ايرانيان است که در نوجوانی انقلابی کردند به سودای آزادی و استقلال، جوانی آغاز نکرده با ديکتاتوری جنگ طلب صدام درگير شدند که به خاک کشورشان هجوم آورده بود. جان و جوانی بر سر دفاع از کشور نهادند. نسلی که چون دريافت ريشه های خودکامگی ديگری دارد در خاک وطن می رويد به فغان آمد. جان بر کف نهاد و در اوج هيجان و غوغای جنگ، از صلح سخن گفت و از بهشت اقتدارگرايان بيرون شد. اين نسل بعد از جنگ هم آرمانخواهی را رها نکرد. نسلی که هر طرف دعوا که بود زجر کشید و درد دید. زندگيش در مبارزه با دو ديکتاتوری آغاز شد و در ادامه خود اينک جان را مايه چالشی ديگر با اقتدارطلبی و استبداد جوئی کرده است. اين نسل از خون ديده ترين و زجرکشيده ترين نسل های ايرانی است که اينک در ميانه عمر ايستاده است در برابر استبدادی که به مذهب آراسته است و پشت اعتقادات و باورهای مردمی کمين کرده . گنجی حق ندارد اين همه را آسان داو قماری کند که حاصلی بر آن مترتب نيست.
به گمانم بهترست تا دير نشده همه اهل نظر و عاشقان آزادی به ميدان درآيند و در اين باب نظر بدهند. سئوال همان است: آيا اکبر گنجی بايد با بوش ديدار کند.