advertisement@gooya.com |
|
چندان بي تجربه نيستم که از پيش ندانسته باشم با ابراز محبت انجمن صنفي روزنامه نگاران و به ديده گرفتن چهل و اندي سال فعاليت حرفه ايم توسط همکاران، خون چه کسان به جوش مي آيد. آن کسان که همه مي دانند نتايج اولين دوره جشنواره مطبوعات را به چه خشونت و بدکاري شبانه با ادعاي دستور از بالا تغيير دادند تا نامي از زنده ياد مميز و عميد نائيني و من برده نشود.
مي دانستم ساکت نخواهند ماند. و اين هم مي دانم که انتقاد گهگاهي من از نوع روزنامه نگاري کيهان و يادآوري گاه به گاه بدکاري هاي کيهانيان عقوبتي دارد.
با اين همه از سال ها قبل بر خود هموار کرده ام که جواب ياوه هاي کيهان را ندهم. ورنه بايد در جواب آن چه در اين سال ها درباره من نوشته اند، کتابي سه برابر همان جزوه نيمه پنهان که درباره من منتشر کرده اند، مي نوشتم. اما ارزش يادآوري امري که همه در ايران از آن باخبرند، چيست.
پس روز سه شنبه همين هفته که کيهان ادعا کرد نشريه اينترنتي روز "تحت اشراف" من و سرکار خانم عبادي است، آن را لايق پاسخ نديدم. اما روز چهارشنبه، کيهان در سرمقاله خود، به بهانه اعتراض به مصاحبه اي با عبدالمالک ريگي – باز در "روز" – يک داستان تخيلي دست و پا کرده و هر کس را که نمي پسندد به هر جا که مي خواهد دوخته، و در اين هزله که ظاهر جدي دارد کوشيده است تا سرانجام ثابت کند که من دستم در دست تروريست هاست همان طور که اکبر گنجي هست. من به دليل آن که نشريه اينترنتي روز با عبدالمالک ريگي مصاحبه کرده و گنجي به دليل آن که در کنفرانس برلين بهمن نيرومند مترجمش بوده که اين مترجم زماني در يک شورا با مجاهدين همراه بوده است – داستان به بيست و پنج سال قبل بر مي گردد – هوادار تروريسم هستيم و کيهان نه. و اين هزارپاره سراسر تخيل و اتهام سرانجام به ادعاي انسان دوستي به پايان مي رسد. تمام اين داستان با اين توضيح کوچک من که "روز" تحت اشراف من نيست، و آن مصاحبه را همانند ديگران در اينترنت ديده ام مي تواند پوچ شود، اما به پايان نمي رسد، چون آبشخور اين سخن جاي ديگرست.
اين دنيا را به رنگ پيرهن خود ديدن، و همه را به کيش خود پنداشتن مرضي است که در بعضي ها مزمن مي شود و چاره نمي شود. از همين رو در مثل ها و حکايت هاي زبان فارسي بدان اشارت ها رفته است. از جمله آن لطيفه "جيب بر زندان" که همه زندانيان را جيب بر مي ديد و وقتي زنداني جديد با بي حوصلگي به او گفت دست از سرم بدار من زنداني سياسي هستم، آه از نهادش برخاست که "اي واي جيب رييس الوزرا را زدي". حالا اين حکايت ماست. برخي که با حکم روزنامه نگار شده اند، ما روزنامه نگاران مستقل را هم مانند خود مي بينند. اينان حقوق خود را از خرانه مي گيرند و پاداش اعمال را از خزانه غيب ، شنود دارند، به برگ هاي بازجوئي دست دارند، ششلول مي بندند و محافظان متعدد دارند که حتي وقتي به عشرت مشغولند، دور و برشان پاس مي دهند. اين ها که هيچ نگران تيراژ و فروش نشريه خود نيستند و براي اولين بار در تاريخ روزنامه نگاري ايران ميليون ميليون در اول هر سال هم از بودجه عمومي توماني و ارزي به آن ها مي رسد، و هم از وجوه شرعيه، مستقيم و غيرمستقيم.
جز آن که با احکام ديگر هزاران مترمربع زمين هاي مرغوب دماوند هم دريافت مي دارند تا در آن جا به خانه سازي و تجارت مشغول شوند، و اين ها هيچ يک نه پنهان است و نه اتهامي که براي نخستين بار باز شود . اين حضرات گمان مي کنند همه روزنامه نگاران به اين کيشند. اينان گمان از کسي ندارند که بعد از چهل و سه سال روزنامه نگاري نه ديناري از بودجه عمومي دريافت کرده، نه بيمه است. هميشه نان از قلم خود خورده است و هر عملي که انجام داده در برابر چشم خلايق بوده و نه در پسله و در برابر زندانيان با چشم بند.
ساده بگويم. يک عده از دانشکده هاي علوم ارتباطات فارغ التحصيل روزنامه نگاري مي شوند، کساني هم هستند که خرده استعداد و علاقه اي دارند از پائين ترين کارها در حرفه شروع مي کنند و به تجربه مي رسند و مي شوند روزنامه نگار. اين دو ورودي اين حرفه است در تمام جهان.
اين گروه [روزنامه نگاران واقعي] از جمله درس ها که در دانشگاه مي آموزند يا به تجربه به آن مي رسند اين است که هر موضوعي را ساده کنند تا بتوانند گزارشش کرد، ورنه هيچ گزارشگر موفق به گزارش هيچ موضوعي نمي شود. اصل در ساده کردن است پس. اما در حرفه هاي ديگر گاه چنين نيست. مثلا کسي که کارش بازجوئي است، درست بر عکس اين، اگر مسائل را ساده کند که به قاعده به وظيفه اش عمل نکرده و هر متهمي را بايد در همان ساعات اول بازجوئي آزاد کند. پس بازجو شروع مي کند به بافتن، اصل بر اين است که متهم دروغ مي گويد و بايد به او اثبات کرد و از وي مچ گرفت. همه کاري هم مجازست براي بازجو، از دروغ گوئي، تهمت زني، بهتاني که زنداني را به خشم آورد و ... خلاصه اين که در خوشبيانه ترين تحليل ها کار بازجو پيچيده کردن هر امر ساده است به قصد رساندن به نتيجه اي.
مثال ساده بزنم يکي از زندانيان سال هاي گذشته که الان خوشبختانه در موقعيتي است که مي تواند به سادگي شهادت دهد، بازجويش آقاي حسين شريعتمداري مدير فعلي کيهان بوده است، از جيب او وقت دستگيري يک بسته کاغذ يادداشت با مارک" کارتيه " مدساز فرانسوي بيرون کشيده بودند، برگ سفيدي که در جيب بسياري از افراد در جهان هست. به گفته وي در بازجوئي آقاي شريعتمداري از او مي پرسد که رابطه تو با جيمي کارتر چيست و چرا سرکاغذ سفيد وي را در جيب داشته اي [در فرانسه کارتيه به يک "ر" در انتها نوشته مي شود که آن "ر" خوانده نمي شود، همين بازجو را به توهم انداخته که سرکاغذ کارترست] به گفته اين شخص، هر چه او توضيح مي دهد فايده اي ندارد و بارها و بارها همين سئوال در بازجوئي هاي شبانه تکرار مي شود. چقدر از حبس سه ساله اين فرد بابت همين شبهه است او نمي داند و هيچ کس ديگر هم، چرا که سرانجام بي محاکمه اي آزاد مي شود. من خود بابت اشاره اي که در بيوگرافي ام به کار با يک آژانس خبري [زيگما] کرده بود بارها جواب پس داده ام که: اين آژانس وابسته به کدام سازمان اطلاعاتي بود. چه اطلاعاتي از اين طريق منتقل کرديد و... تا سرانجام رها کند. اين يک ذهنيت است که همان طور که گفتم با ذهنيت يک روزنامه نگار که به طور ذاتي ساده انديش است به کلي متفاوت مي نمايد.
حالا به نظرم خوب که در نوشته ها و تحليل ها و گزارش هاي کيهان دقت کنيد پيداست که همين طرزتفکر و عادت بر همه نوشته هايشان سايه دارد. من خود يک بار در سال هاي گذشته با حضور در دفتر نشريه کيهان هوائي و ملاقات با آقاي سليمي نمين پي به اين واقعيت بردم. اتاقي بود که در آن ميکروفن کار گذاشته بودند و اين پنهاني نبود. آقاي سليمي و آقاي شکوهي همکاراشان براي من نواري را پخش کردند از گفتگويشان با فريدون فرخ زاد که چندي بعد به وضع مشکوکي در آلمان به قتل رسيد. خلاصه اين اتاق شباهتي به دفتر هيچ نشريه اي در عالم نداشت. همان جا دريافتم که اين آقايان تصور مي کنند که همه روزنامه نگاران عالم به اين کار بوده و هستند. با چنين تصوري به خود حق مي دهند که سناريوهاي تخليلي بسازند. چه باک اگر همه اين سناريوها بي ربط است. مگر در مورد آن کس که سه سال زندان کشيد کسي سئوالي کرد. اين جا هم تا پشتشان به کوه احدست چه باک.
همين دسته از کسان که حالا به حرفه شريف روزنامه نگاري درآمده اند، گمان از رسانه هاي امروز دنيا ندارند که شفاف است، مانند پنهانخانه و خانه هاي امن اطلاعاتي نيست. نمي دانند و يا نمي خواهند بدانند که نوشتن در يک نشريه اينترنتي - چنان که "روز" - تحت اشراف کسي نيست، نه مجوز مي خواهد و نه رييس و نماينده منصوب. به همين منوال نه نياز به ميليون ها دلار دارد که راهي به اعبتاري و بودجه اي بگشايد. اين در خلقت اين گونه نشريات است. نه به زور مي توان به ادارات دولتي فروختشان، نه در خدمت گروه و جناحي است که به قدرت چسبيده باشند .
کيهان در سرمقاله روز چهارشنبه خود مرا به خاطر مصاحبه اي که "روز" با عبدالمالک ريگي انجام داده است، به تازيانه بسته . در اين باره توضيح مي دهم. دو ادعا در اين نوشته مطرح شده، با عنايت به همان نگاه که گفتم. اول اين که چنين مصاحبه اي ثابت مي کند من [کذا] با تروريست ها دست در يک کاسه دارم و ديگر خطائي شده است از نظر انساني و نظرات يک تروريست منعکس شده است. هر کدام اين ادعاها جاي خدشه دارد به ويژه وقتي رسانه اي مانند کيهان، با مشخصاتي که گفتم مطرح مي کند.
مصاحبه کردن با هر کس که نامش در خبرهاست به قصد اطلاع رساني، در شرح وظايف هر روزنامه نگاري است. در اين جا انتخابي نيست. روزنامه نگار انتخاب نمي کند بلکه ذات خبرست که براي او برمي گزيند. روزنامه نگار را در اين انتخاب نه گزينشي است نه سهم و نقشي. چنان که امروز صدها روزنامه نگار در جهان در پي مصاحبه با آدمکشاني مثل مقتدا صدر، زرقاوي و بن لادن هستند و اگر امکان يابند که سئوال هاي افکارعمومي جهان را با آنان در ميان گذارند، برايشان موفقيتي است. اين تنها نشريات حزبي و درون گروهي ايدئولوژيک هستند که فقط به سراغ تروريست هاي همفکر خود مي روند و تنها شبه خبرنگاران هستند که در عين حال ششلول هم مي بندند و يا مانند عوامل ترور شاه مسعود، مواد انفجاري در دوربين و وسايل خود کارسازي مي کنند. ورنه خبرنگاران عالم – که در سخت ترين حرفه هاي جهان همه جا در خطر ترور و دستگيري قرار دارند، به ذات مخالف تروريسم هستند- از مصاحبه از کساني مانند بن لادن پرهيز ندارند. پس گفتگو با کسي مانند عبدالمالک ريگي از نظر حرفه اي، عمل نسنجيده و نکوهيده اي نيست.
اما من به يک دليل عمده شخصي با چنين کاري موافقت ندارم و اگر از من مشورت خواسته مي شد با انعکاس آن مخالف بودم و تاب آن نداشتم – اين هم از ضعف است و از علت پيري.
اما دومين نکته که مربوط است به انسان دوستي، و اين که مرقوم فرموده اند که آدمي بايد از تروريست ها پرهيز کند. فاش بگويم که از قضا کساني مانند من [ که ليبرالیم و به ليبرالي خود مفتخر] مشکلي بزرگ تر از اين با کيهان نداریم. کافي است به صف کساني که همواره مورد محبت و تجليل کيهان هستند نگاه کنيد. همه تروريست هاي عالم را در بين آن ها مي بنييد. اما برعکس تمام کساني که به نرم خوئي و انساني شهرت دارند در رديف کساني هستند که کيهان نيمه پنهان آن ها را افشا مي کند، مدام با آن ها دشمني دارد. مهندس بازرگان، دکتر سروش، محمد خاتمي، عباس اميرانتظام، عبدالله نوري، يوسفي اشکوري، عطالله مهاجراني، عزت الله سحابي، اکبر گنجي و... بسياري از کسان از روزي که به صف انسان دوستان درآمدند شايسته لعن و نفرين و بدگوئي کيهان شدند.
اما يک تفاوت اساسي هست بين اين دو گروه. از نظرکيهاني ها تروريست ها تقسيم مي شوند به دو دسته اگر مقتدا صدر و بن لادن و گلبدين حکمتيار و کساني مانند آن ها هستند چون همفکرند نه تنها تروريستشان نبايد خواند که قهرمانانند، اما اگر در اردوي مقابل بودند نه تنها آدم کشند بلکه کسي نبايد با آن ها مصاحبه کند و آدم کش و گروگان گير بودنشان را ثابت کند. اکبر گنجي – بنا به استدلال کيهان، چون در يک روزي که در برلين بوده مترجمش کسي بوده که زماني با مجاهدين پالوده خورده شايسته نکوهش است. اما قهرماني سعيد عسگر و سعيد حنائي و سعيد امامي محرزست و اگر کس آن ها را آدم کش خطاب کند شايسته نکوهش است و مانند آقاي اميرانتظام بايد دوباره به زندان برگردد.
اما مثلا از نظر من هر کس ديگري را بکشد با هر بهانه آرماني و به هر فتوائي، قاتل است. عبدالمالک ريگي از اين قاعده مستثني نيست. "تروريست" براي کسي که ديگران را به زور اسلحه مي ربايد و بعد به بهانه مي کشد کمتر صفتي است که من سراغ دارم. اما مي دانم - و به هزار نشانه همه مي دانند - که کيهانيان چنين معياري ندارند و برايشان کشتن در مواقعي مستحسن هم هست. و اين مهم ترين تفاوت و وجه اختلاف ما اهل اصلاح و ميانه روي است با کساني که بيماري تندروي دارند. از اول انقلاب هم جز اين نبود. به شهادت نوشته هايم برايم فرقي نمي کند هم صادق خلخالي، اسدالله لاجوردي، سعيد امامي، سعيد عسگر و هم سعيد جنائي، هم مقتدا صدر، هم گلبدين حکمتيار و هم صدام حسين آدم کشند. اما از نظر حرفه اي هيچ عيب نمي دانم که خبرنگاري با آن ها مصاحبه کند. چنان که خبرنگاران جوان ما خوب کردند وقتي با سعيد حنائي مصاحبه کردند، وگرنه از کجا مي دانستيم وي و سعيد عسگر به الطاف و حمايت هاي کدام کسان مستظهرند که چنين سينه سپر مي کنند و مفتخر عمل مجرمانه خويش اند.
چنين است که معقتدم نوشته هاي کيهان را بايد به حساب روزنامه نگاري نگذاشت. بلکه در حقيقت اين بولتن بازجويان است با همان نگاه که گفتم. حتي اگر آقاي شريعتمداري ديگر مدتي باشد که بازجوئي نمي کند، که به قاعده چنين است اما بنگريد به مصاحبه کيهان با آقاي هاشمي رفسنجاني در سالگرد انقلاب سال گذشته که به صورت جزوه اي هم منتشر شده و در آن شرح گزارشي را ببنيد که بنا به سفارش مقام رهبري نماينده ايشان در کيهان تهيه کرده درباره بيست شماره اول روزنامه همشهري. و عواقب آن گزارش اطلاعاتي را هم بخوانيد. از همين جا برسيم که دستگاه کيهان اصولا با اين همه هزينه اي که از بيت المال برايش مي شود وظيفه اي جز آن دارد که اين روزنامه، و بالطبع نويسندگانش براي آن کار درست شده اند، روزنامه نگاري پوششي است براي آن ها. اخبار اين روزنامه هم از همين دست است. به نوشته هائي که در چند ماه گذشته درباره آقاي عبدالفتاح سلطاني و اکبر گنجي نوشتند و اين روزها درباره رامين جهانبگلو مي نويسد دقت کنيد. همان حکايت کارتر و کارتيه است. حالا جهانبگلو که در چند روز به گفته وزير اطلاعات صدها صفحه بازجوئي پس داده اگر هم اثبات کند که اين کارتر نيست اتفاقي نيفتاده بلکه از زندان که بيرون آمد بايد همه آن چه درباره اش نوشتند را بخواند و هيچ نگويد وگرنه بر وي همان خواهد رفت که بر اميرانتظام رفت. و هم بر گنجي.
باقي مي ماند درس انسان دوستي. آنان که در لابلاي سطر به سطر نوشته هايشان عشق به کشتن و کيفرهاي سخت به آدم ها جلوه مي کند. آنان که دشمن هر چه نو و سازنده اند، و خصم هر چه نکوست. براي عدالت متري دارند که در اندازه اش تنها در دست خودشان است، و از کلماتشان جز نفرت نمي زايد، بهتر مي دانم که براي انسان هاي بي گناه دلسوزي نکنند که چنين ادعائي به هيچ چسبي به آن ها نمي چسبد و در قامتشان نمي گنجد. مرا نوشته اند "متلون المزاج". دروغگويان لافزن که تا نفس از سعيد حجاريان برمي آمد وي را به هر صفت ناپسند متصف داشتند اما چون همرايشان تير در مغز وي خالي کرد قلم گرداندند و در صف عزاداران سياه پوشيدند و دردنامه نوشتند که مگر "سعيد عزيزما" چه کرده بود، و ترور وي را کار صهيونيسم و استکبار جهاني جا زدند؛ اما چندي بعد که نفس حجاريان بازآمد باز قلم گرداندند و اين بار حامي سعيد عسگر هفت تيرکش درآمدند و معترض آن که چرا حجاريان معالجه مي شود، از تلون مزاج بهترست چيزي نگويندو بدين شوخي ها خلق را نخندانند. عوام فريبان آن ها هستند که سال ها جلسات هفتگي مدام دوشنبه ها با سعيد امامي داشتند [صدها نفري که به کيهان رفت و آمد دارند اين ديده اند و مي دانند. کارکنان صدا و سيما هم وقت تهيه برنامه مهوع "هويت" آقاي شريعتمداري و سعيد امامي را دست به گردن و لطيفه گويان ديده اند] اما چندان که مطمئن شدند وي در دنيا نيست حاج سعيدشان را "عامل صهيونيسم و سيا و حتي اف بي آي" خواندند و شرم نکردند از خانواده آن شخص، و ندانستند که اين شتري است که در خانه خودشان هم ممکن است بخوابد چرا که در همه جهان کسي از آنان به سعيد امامي شبيه تر و همخون تر و همفکرتر نيست. در همين مقام گفته باشم که در عمل آشکار شد که آقاي روح الله حسينيان که به دفاع از دوست و همفکر و هممشرب خود قد علم کرد به مراتب شريف تر اينان است که مظهر تلون و بوقلموني اند و قلم جز به مزد و در عطش قدرت نمي زنند.
در دم زدن از انسان، شرم کنند کساني که در قلمشان جان و نام و حيثيت هيچ گرفتاري در امان نيست – چه برنده جايزه صلح نوبل باشد، چه رييس جمهور کشور، و به ويژه اهل فکر همچنان که هم اکنون دکتر رامين جهانبگلو، که فقط کيهاني ها از احوالش خبر دارند.
اما دفاع از مصاحبه اي که "روز" انجام داده است با عبدالمالک ريگي آدمکش، و بهانه آخرين سناريو سازي کيهان شده است به عهده خانم مريم کاشاني است که مانند هر روزنامه نگاري ديگري که در بيرون ايران زندگي مي کند امکان آن داشته تا با کسي که شماره تلفنش اعلام شده تماس بگيرد و به شرحي که خود نوشته با وي مصاحبه کند و هم صداي آن گروگان مظلوم را به جهان برساند. مصاحبه گري که روزنامه نگاري مستقل است، "تحت اشراف" کسي نيست، و جز به منشور حرفه اي خود پاسخگو نبايد باشد.
اما پاسخگوئي به کساني مي ماند که در سخن با جهان گلاويزند و در عمل از به دام انداختن يک آدم کش ناتوان، پاسخگو بايد فرمانده نيروي انتظامي ناحيه باشد که به جاي انجام وظيفه و امن کردن منطقه مهم "تحت اشراف" ش براي عبدالمالک ريگي پيام دوستانه مي فرستد و - به شرحي که روزنامه ها نوشته اند - از وي مي خواهد که رحم کند به گروگان هاي بي گناه. کسي که به دروغ استاني را که هر روز در آن گروگان گيري و آدم کشي است "امن" توصيف مي کند و کيهان هم مدافع اوست. پاسخگو فرمانده اي بايد باشد که به همين منطقه ترکتازي عبدالمالک مي رود و در تلويزيون اعلام مي دارد که به تحقيق دريافتيم که محافظ رييس جمهور را ناشناخته کشته اند و خطري رييس را تهديد نمي کند، پس سوار هلي کوپتر مي شود و به تهران برمي گردد و وظيفه اش در همين جا پايان يافته تلقي مي شود.
پاسخگو بايد آن دستگاهي باشد که مي خواهد با آمريکا بجنگد ولي از به دام انداختن يک ياغي بيست و سه ساله عاجزست و ايستاده تا – باز به شرحي که همه جا منعکس شده است – هر روز در بلوچستان گروگان گيري شود و گرفتاران ميليون ميليون پول فراهم کنند و به گروگان گيران آدمکش تا جان خود و عزيزانشان را نجات دهند. چون دستگاه عريض و طويل به فرمان کيهاني ها کارهاي مهم تري مانند مبارزه با بدحجابي مشغول است. پاسخ گو بايد استانداري باشد که از محل استانداري و خانه مجلل استاندار دورتر نمي تواند رفت، از فرد موثقي شنيده ام که با سه اتومييل و هفت ده محافظ، با رد گم کردن هاي متعدد به جائي مي رود، آن وقت به جاي شرمساري و عذرخواهي از ناامني منطقه "تحت اشراف" ش، نطق مي کند که وقتي خانواده هاي بلوچ پرجمعيت هستند خب چند تايشان هم شرور مي شوند. يعني از تعداد جمعيت بکاهيد تا من استانداري کنم و حکومت بياموزم و اين سخن دل بسياري از نودولتان است.
پاسخگو بايد دوستان کيهاني باشند که جز اسباب مضحکه کردن کشوري بزرگ، کاري در دولت مطلوبشان صورت نمي گيرد. چنان که همين دو روز مانده اند که اين نامه کودکانه و انشاي دبيرستاني را که به علت اهميت ايران و حساسيت اوضاع خبرش در جهان پيچيده چگونه توجيه کنند. پس سکوت پيشه کرده و همه غيرت نمائي در سال هاي گذشته در باب خط قرمز مذاکره با آمريکا را از خاطر برده اند.
به باورم نگراني و غيرت نمائي کيهان در موضوع مصاحبه روز با عبدالمالک ريگي آن جاست که با نقل سخنان آقاي هراتي، مرد بي گناه گرفتار، ضعف و ناتواني دولت مطلوبشان آشکار مي شود. خون مديران کيهان نه از جهت به خطر افتادن جان بي گناهان، بلکه از بابت رو شدن دستشان به خوش آمده که 17 فروردين امسال تيتر بزرگ زدند "هلاکت عبدالمالک" و حتي شماره کردند که يازده تن از ياران وي هم به هلاکت رسيدند، خبري که دروغ بودنش با اين مصاحبه ها آشکار مي شود. غيرت اينان همان است که آن گروگان بي گناه مي گويد. رسوائي است که مسوولان با عبدالمالک تماس بگيرند تا به او بگويند بکش گروگان ها را، شهيد مي شوند. و اين تمام اندازه مسووليت پذيري اين گروه است.
در بهترين تعريف ها روزنامه نگاري را آينه داري خوانده اند. و اين همه پرخاشجوئي کيهان به روزنامه نگاران مستقل و اصلاح طلب، آينه شکستن است، به جرم اين که قامت اينان را چنان که هست مي نمايد، و اين بر اهل نظر پوشيده نيست.
اين شرح از باب تذکار نوشتم وگرنه هيچ آرزو ندارم که کيهان مرا از فهرست موضوعي خود حذف کند. اين بخت براي روزنامه نويس کوچکي چون من آسان به دست نيامده که نامش در کنار عزيزان و محترماني مانند مهندس بازرگان، محمد خاتمي، دکتر سروش، عزت الله سحابي، عبدالله نوري، اکبر گنجي، داريوش شايگان، زنده يادان شاملو و سعيدي سيرجاني، و هزاران فرهيخته ديگر قرار گيرد که هدف مدام تازيانه هاي اين قافله اند. کم بها نيست کزآن درگذرم. که مولانا فرمود:
زخمي که زني بر ما مردانه و محکم زن
گر تخت نهي ما را، بر سينه ي دريا نه
ور دار زني ما را، بر گنبد اعظم زن