advertisement@gooya.com |
|
گرباچف شفاف گردانی را روشی گرداند برای بیرون بردن رژیم روسیه از فلج و فساد . هرچند بعد از تغییر رژیم ، گفتند و گفت بنا بر رها کردن روسیه از بار بس سنگین دیکتاتوری پرفساد و سخت کم تحرک داشته است، اما ، در ﺁغاز، هدف بیرون بردن روسیه از ﺁن رژیم نبود . اما اگر هدف گرباچف ﺁزادی می بود، اندیشه ای که در پایان یافت ، کامل اندیشه ای می گشت که در ﺁغاز می داشته است .
در حقیقت، رابطه عقل با قدرت، رابطه عقل با ﺁزادی نیست . عقل در رابطه با قدرت، ﺁن « اندیشه » را که در پایان فراگرد قدرت می یابد، در ﺁن ﺁغاز نه می تواند داشته باشد و نه دارد . برای مثال، بسیارند که می گویند : ﺁقای خمینی ، از ﺁغاز ، استقرار استبداد فراگیر را در سر داشته است و فکر و قصد واقعی خویش را ، حتی با پوشش بیان ﺁزادی – که در نوفل لوشاتو، در برابر جهانیان ابراز و بدان متعهد شد - پوشانده و همه را فریب داده است . یک نوبت ، سیر تحول پندار و گفتار ﺁقای خمینی را از قائل نبودن به « ولایت فقیه » تا قائل شدن به« ولایت مطلقه فقیه» : تحول از « فقیه ولایت ندارد »تا« ولایت فقیه مساوی با اجرای قانون اسلام است »و از ﺁن تا «ولایت با جمهور مردم است »و از ﺁن ، تا «ولایت فقیه مساوی نظارت فقیه است» و از ﺁن، تا «ولایت فقیه مطلق است » را تشریح کرده و مبرهن کرده ام که چسان این تحول تابع « تناسب قوا » در صحنه سیاسی ایران بوده است . حال اگر در هویت های کسانی تأمل کنیم که وارد زندگی سیاسی ﺁقای خمینی شده و از ﺁن بیرون رفته و یا بیرون رانده شده اند، با شگفتی تمام ، مشاهده خواهیم کرد ، پا به پای این همانی جستن او با قدرت، ﺁدمهای ناسازگار با قدرت گرائی از او رانده شده و جای خود را به کسانی سپرده اند که در این همانی جستن با خودکامگی قدرت و ایفای نقش ﺁلت، از خود او پیشی گرفته اند . ﺁیا او این ﺁدمها را می شناخت ؟ نه . او که همه عمر واکنش بود، در هر وضعیت سیاسی، با ﺁدمهای درخور ﺁن وضعیت ﺁشنائی و نزدیکی پیدا می کرد . چرا چنین است ؟ زیرا
تاریکی با «قدرت محوری» و روشنائی با «ﺁزادی محوری» همراه است :
1 - به لحاظ ﺁنکه قدرت در تاریکی زاده و بزرگ می شود، در جریان این همانی جستن تدریجی – که راست بخواهی ﺁلت شدن تدریجی است – با قدرت ، هیچ عقل قدرت محوری نمی تواند پندار و گفتار و کردار روز ﺁخر را ، در روز اول داشته باشد . چرا قدرت در تاریکی زاده و بزرگ می شود، زیرا در روشنائی ، الف – وجدان انسان بر ﺁزادی و حقوق خویش و ب – وجدان همگانی بر ﺁزادی و حقوق جمعی و ج – بکار افتادن نیروهای محرکه در رشد و رشد وجدان علمی جامعه ، موقعیت مسلط یافتن اقلیت بر اکثریت بزرگ جامعه را نا ممکن می کند . به یک گروه بندی ﺁن امکان را نمی دهدکه کانون تمرکز و بزرگ شدن قدرت بگردد . پس هیچ قدرتمداری ، از ﺁغاز ، نه ﺁن پندار و گفتار و کردار روز ﺁخر را دارد و نه می تواند داشته باشد . بدین خاطر است که قدرتمدارها ، پندارها و گفتارها و کردارهای ضد و نقیض پیدا می کنند و تغییر خویش را در انطباق جوئی دائمی با توقعات قدرت، ناچیز می کنند .
بدین قرار، هرگاه شفاف گردانی کامل انجام بگیرد، قدرت محور نمی شود چه رسد به استقرار استبداد ، ﺁنهم با تمایل فراگیر . از این رو است که نقش صاحبان دانش و بینش در شفاف گردانی ابعاد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه و نقش جامعه در غفلت نکردن از ﺁزادی و حقوق خویش تعیین کننده اند .
بعکس، در ﺁزادی ، بنا بر این که اندیشیدن با این همانی جستن با هستی ، با ﺁزادی تمام، همراه است، افق عقل باز است و پندار روز نخست ، هرچند کمال اندیشه روز واپسین را ندارد، اما ناقص همان اندیشه است : جریان رشد، پرداختن اندیشه از نقص و نزدیک کردن ﺁن به کمال است . ﺁیا جریان رشد دانش جریان دائمی از نقص به کمال نیست ؟ تمیز کار عقل قدرت محور - خواه عقل فرد و خواه عقل جمع - از کار عقل ﺁزادی محور و فراخواندن انسانها به غافل نشدن از ﺁزادی خویش و فراخواندن جامعه به ﺁزادی را محور عقل جمعی گرداندن ، کار دائمی روشنفکر درخور این عنوان است . فضای اجتماعی که از راه شفاف گردانی می باید، دائم بر روشنائی ﺁن افزود، باورهای جمعی دیرپا و نیز « فکرهای جمعی جبار » دیر پا و یا زود پا هستند . بخصوص باور همگانی جامعه که هم پیدایش و پایش وجدان جمعی را میسر می کند و هم محتوای اصلی این وجدان است ، نیاز به شفاف گردانی مداوم دارد تا که بیان ﺁزادی در بیان قدرت ، از خود بیگانه نگردد و وجدان جمعی تاریک نشود و ﺁن تاریک خانه بزرگ که دیو قدرت سرکش در ﺁن زاده و بزرگ می شود، پدید نیاید .
در پرتو این توضیح که در جنایتهای سیاسی رژیم بنگری می بینی ، قربانیان ردیف اول جنایتهای سیاسی ، ترورها و اعدامها و سر به نیست کردن ها و محکوم کردنها به حبس های طولانی در شکنجه گاه ها، ﺁنها هستند که بنای کار خود را بر باز و روشن کردن فضای اجتماعی نهاده اند . به شفاف کردن باوری که رژیم از ﺁن مشروعیت می گیرد و زدودن ابهام از پندار و گفتار و کردار ﺁمران و مأموران استبدادی با تمایل فراگیر ، تمام اهمیت را می دهند و هیچ از ﺁن غافل نمی شوند .
در حقیقت، اگر ولایت فقیه نقد می شد و شفاف می گشت، ایران رژیم ملاتاریا را به خود نمی دید ، اگر گروگان گیری نبود، ابتکار عمل از دست ایران انقلابی بدر نمی رفت و بدست امریکای سلطه گر نمی افتاد، محاصره اقتصادی روی نمی داد و باز سازی استبداد میسر نمی شد . اگر پیش از گروگانگیری بنا بر شفاف گردانی می شد، فضای خالی پدید نمی ﺁمد تا تمایل قدرتمدار ﺁن را با گروگانگیری پر کند . اگر گروگانگیری – امروز ، ﺁقای بهزاد نبوی به دروغ می گوید« همه از ﺁن حمایت کردند و هیچکس با ﺁن مخالفت نکرد. بعدا، بنی صدر تغییر موضع داد و گفت : گروگانگیری ایران را به گروگان امریکا درﺁورده است »، موضوع نقد می شد و شفاف می گشت، 444 روز دوام نمی ﺁورد، جنگ 8 ساله و سازش پنهانی و استبداد ملاتاریا را ببار نمی ﺁورد . اگر « امریکا ستیزی » رژیم ، نقد می شد و شفاف می گشت، این سلطه گر، محور سیاست داخلی و خارجی رژیم نمی شد . اگر ...،
خواننده ای که می داند صاحب این قلم روزانه به مردم گزارش می کرده است و شفاف گردانی را کار دائمی خویش کرده است ، حق دارد بپرسد : اگر از شفاف گردانی این معجزه ها ساخته است، پس چرا ولایت فقیه و گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ و... و کودتای خرداد 60 میسر شدند ؟ اگر پرسش کننده، خود این پرسش را پی بگیرد، واقعیتهای مهمی بر او کشف می شود :
الف – اگر شفاف گردانیهای منتخب مردم ایران نبود، خمینی یکی در برابر همه - 35 میلیون بگویند بله من می گویم نه - نمی شد و در زور ناچیز نمی گشت و مشروعیت از دست نمی داد .
ب – اگر اسلام بمثابه بیان ﺁزادی نبود، باوری که رژیم از ﺁن مشروعیت می ستاند، در ﺁئین خشونت ناچیز می شد و هیچگاه ﺁن توان را که مشروعیت از رژیم بستاند نمی یافت .
ج – اگر افشای « اکتبر سورپرایز » و « ایران گیت » و سازشهای پنهانی دیگر نبود، اگر افشای جنایتها و فسادهای بزرگ نبود، در ایران و جهان، رژیم تجسم خیانت و جنایت و فساد نمی گشت .
د – اگر شفاف گردانی پندار و گفتار و کردار ملاتاریا و دستیاران ﺁنها نبود ، ماهیت رژیم بر مردم ایران و جهان این سان شناخته نمی شد .
ه – و مهم تر از مهم، اگر شفاف گردانی نبود، این قاعده بر اهل خرد دانسته نمی شد :
اندازه تأثیر شفاف گردانی بستگی مستقیم دارد به پوششهائی که رژیم می تواند خود را، درﺁنها ، بپوشاند.
در 28 مرداد 32 ، در خرداد 60، کودتا می توانست غیر ممکن بگردد، هرگاه ﺁنها که حجاب کودتاچیان شدند، نقشهائی را بازی نمی کردند که کردند . برای مثال، اگر دو «روحانی »، کاشانی و بهبهانی قائد کودتا نمی شدند، اگر حزب توده ، از 25 تا شب هنگام 27 مرداد ، با شعار « جمهوری دموکراتیک ایجاد باید گردد »، تهران را به لهیب خشونت نمی سپرد و در ، 28 مرداد، روز عمل ، در سکوت فرو نمی رفت ، اگر رهبران نهضت ملی صحنه سیاسی را برای دو دسته وابسته به غرب و روسیه خالی نمی کردند و از همان 25 مرداد، مردم را به حضور دائمی در کوچه و خیابانها ، بقصد غیر ممکن کردن تکرار کودتا، فرا می خواندند، اگر ...
در خرداد 60، وضعیت دیگر بود اما همچنان اگر پوششها نبودند، کودتا نیز نبود .
ﺁگاهی بر این قاعده مهم ، محکی برای نقد در اختیار هر کسی می گذارد که ، دست کم، نخواهد فریب پوشش ها را بخورد و در فریب زندگی کند . برای ﺁنکه معرفت خواننده بر این قاعده کامل شود و ابهامی برجا نماند، نقش شفاف گردانی حکومت گرباچف را محک ارزیابی نقش پوشش شدن حکومت خاتمی ، می کنم :
2 – شفاف گردانی ، واقعیت را از پوشش ظن و گمان و دروغ بیرون کشیدن است . شفاف گردانی ترکاندن حباب مجاز ها، یعنی شبه واقعیتها است که با فرستادن واقعیتها به فراموش خانه ، جانشین ﺁنها می شوند .
* در روسیه ، گرباچف دبیر اول حزب کمونیست و رئیس حکومت شد و شفاف گردانی و فساد زدائی را روش کارگرداند . کمونیسم رسمی قابل نقد شد . رژیم قابل نقد شد . شفاف گردانیها، درون بهم ریخته و فلج رژیم را ﺁشکار گرداندند و عمله دیکتاتوری یا گروه بندیهائی را بر مردم شناساندند – نومان کلاتورا – که بر محور دولت شکل گرفته بودند . هدفی که گرباچف ابراز می کرد، تغییر رژیم نبود،بلکه فساد زدائی ، زنگ زدائی از اندیشه راهنما و از میان برداشتن تارعنکبوت روابط شخصی بود به قصد جانشین بی استعدادها کردن با استعدادها و، در نتیجه، به خدمت رشد درﺁوردن دستگاه دولت بود.
زمانی که گرباچف شفاف گردانی را روش کرد، رژیم شوروی توانائی پوشش ساختن را یکسره از دست داده بود. نه تنها نمی توانست از « کمونیسم رسمی » مدد ستاند، بلکه «کمونیسم راستین » را نیز نمی توانست پوشش کند . هم بلحاظ ﺁنکه این ایسم بمثابه ایدئولوژی ، در همه جا، در افول بود و هم بخاطر ﺁنکه رژیم خوانائی با ﺁن را هیچ نداشت . گروههائی در رژیم و یا بیرون ﺁن که حاضر باشند نقش پوشش را بازی کنند ،نیز نبودند . گروهی بدین عنوان که « مارکسیسم – لنینیسم » و دولت کارگری مادر شهر کارگران جهان در خطر است ، کودتا کردند اما پوششی که ساختند واقعیت را نپوشاند و کودتا شکست خورد و کار به تغییر رژیم کشید .
* اما در ایران، حکم دادگاه میکونوس ، مقارن شد با فروافتادن حجاب سازندگی و نمایان شدن فساد بزرگی که رژیم ملاتاریا در ﺁن غرق بود . انزوای رژیم هم در رابطه با وجدان جهانی و هم در رابطه با دولتهای جهان نزدیک به کامل بود . بنا بر این موقعیت، « اصلاح طلبان » که اصول راهنمای انقلاب ایران را شعار انتخابات ریاست جمهوری کرده بودند، امکانات بسیار بیشتری در مقایسه با امکانات حکومت گرباچف داشتند . اگر، در خود ایران ، ﺁقای خاتمی با بنی صدر مقایسه می شد، در غرب، با گرباچف مقایسه می شد . پرسیدنی است اگر او بر ﺁن می شد همان نقش را برعهده گیرد که گرباچف برعهده گرفت، چه وضعی در ایران بوجود می ﺁمد ؟ نقشی که برخی از روزنامه ها بازی کردند ، نقشی که گنجی و حجاریان در افشای جنایتهای سیاسی و نقشی که ﺁنها و دیگران در شفاف گرداندن دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ایفا کردند ، به ما می گوید اگر حکومت خاتمی بنا را بر شفاف گردانی می گذاشت، چه وضعی می توانست بوجود ﺁید . حتی اگر حکومت خاتمی و اصلاح طلبان و ﺁنها که بنام حمایت از جریان اصلاح طلبی پوشش رژیم نمی شدند، شفاف گردانی کسانی که در خط استقلال و ﺁزادی هستند، تحول بنیادی رژیم را بسیار شتاب گیر می کرد .
اما او و حکومت او و اصلاح طلبان ، نه تنها کار گرباچف و حکومت او را نکردند، بلکه پوشش « دولت جنایت محور» ی شدند که « اصلاح طلبان » را از هر سه قوه راندند .
- هرکس کوشید اسلام مداری خامنه ای را نقد کند ( نمونه منتظری ) و « ولایت مطلقه فقیه » را موضوع چون و چرا گرداند( نمونه کدیور و ﺁقاجری و سروش ) ، سرکوب شد و ﺁقای خاتمی مدافع ولایت مطلقه فقیه نیز گشت ( اختیارات سران حکومتهای غرب بیشتر از ولی فقیه است و...)
- مطبوعات وقتی گرفتار توقیف ها شدند و روزنامه نگاران وقتی گرفتار « دادگاه » و محکومیت گشتند، مدافعی جز دانشجویان نیافتند و وقتی دانشجویان به اعتراض برخاستند ، رژیم ، با استفاده از پوششی که خاتمی و حکومت او و « اصلاح طلبان » شدند، ﺁنها را گرفتار ﺁن سرکوب وحشیانه کرد .
- فراوان از « فسادهای بزرگ » سخن بمیان ﺁمد، اما حکومت خاتمی نه تنها حتی یک فساد بزرگ را ﺁشکار نگرداند، نه تنها یک مورد از فراوان موارد رانت خواری را از میان نبرد، پوشش فاسدهائی شد که امروز ، « رئیس جمهوری » و « وزیر » و « وکیل » هستند . طرفه این که این ﺁقای خاتمی بوده که مانع از افشای مدارک فساد ﺁقای احمدی نژاد شده است !
3 – شفاف گردانی جدا کردن دروغ و خرافه و ظن و گمان از معرفت است . بنا بر این،
- در مجاز زدائی ، حد اقل انتظار این بود که « دموکراسی دینی » و « اصلاح طلبی » و « جامعه مدنی » تعریف پیدا کنند . اما هیچگاه تعریف پیدا نکردند . طرفه این که این ﺁقای خامنه ای بود که « دموکراسی دینی » و « جامعه مدنی » را تعریف کرد !
- کسانی که در توجیه اصلاح طلبی و مشروعیت گرفتن از ﺁن، انقلاب را با خشونت برابر می کردند، در دریدن پرده تزویر سازندگان ﺁئین خشونت نیز کاری نکردند . حتی وقتی یکی از ﺁنها، ﺁقای حجاریان ، ترور شد ، به خود یارای معرفی سازمان ترور و رهبری ﺁن را ندادند.
- « اصلاح طلبان » اصول راهنمای انقلاب ایران ، ﺁزادی و استقلال و رشد، را دستمایه کردند اما نه تنها هیچگاه نگفتند تعریف ﺁنها از این اصول چیست، بلکه بجای ﺁنکه استقلال را راهنمای سیاست خارجی ایران بگردانند، یعنی چنان کنند که ، دست کم، برای قدرت خارجی زمینه مداخله در ایران ، ایجاد نشود ، نزد جهانیان ، پوشش پر ضخامتی شدند که دولت خامنه ای و مصباح یزدی و جنتی و هاشمی رفسنجانی و احمدی نژاد و پورمحمدی و ذوالقدرها را از چشم جهانیان پوشاندند . تا ﺁنجا که کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل بهانه یافت تا رأی به محکومیت رژیم ندهد . تا ﺁنجا که دولت واقعی ،که حکومت خاتمی پوشش ﺁن بود ، فرصت بحران سازی پیدا کرد و بحرانهائی بساخت که « بحران اتمی » یکی از ﺁنها است .
- هرگاه نه مجازها که دانش و معرفت را مبنای سیاست گذاری می کردند، « اصلاح طلبان « دست کم می توانستند، در قلمرو دولت :
الف - امثال مصباح یزدی را از ساختن دین مجازی که در ﺁئین خشونت خلاصه است، بازدارند و، امروز، از دست مبلغان خشونت و تحجر ، به فغان نیایند .
ب - اگر دولت مافیاهای نظامی – مالی دین مجازی را دستمایه کرده است، بخاطر شکست بزرگش و محروم شدنش از مشروعیت گرفتن از اسلام بمثابه بیان ﺁزادی و حتی از « اسلام حوزوی » است . اما « اصلاح طلبان » که می باید دولت مجاز گرای مافیا پرور را دولت واقعیت گرا و ﺁزاد از سلطه مافیاها می گرداندند، مجازهای خود ساخته را بر مجازهای « اقتدارگرایان » افزودند و کار را به جائی رساندند که امروز، « رئیس جمهوری » برجای ﺁقای خاتمی نشسته است که یکسره بریده از واقعیت و زندانی مجاز است .
4 - شفاف گردانی باور راهنما و اندیشه راهنما ، از شفاف گردانی روش و هدف جدا نیست . از ﺁنجا که قدرت گرائی نیازمند پوشاندن هدف واقعی با هدفی است که وجدان جمعی می پسندد، شفاف گردانی واقعیت پیدا نمی کند هرگاه هدف و روش ، هر دو، شفاف نشوند . در جریان انقلاب، توجه به شفاف گرداندن هدف ، تا حدودی، بود اما از شفاف گرداندن روش یکسره غفلت شد و ﺁمد بر سر ایران ، استبدادی که ﺁمد .
اگر هدف و روش شفاف می گشتند و « اصلاح طلبان » روش و هدف شفاف را ترک نمی گفتند، بدست خود « میخ ها بر تابوت اصلاح طلبی نمی کوفتند » .
و امروز ، با توجه به این امر، که مجاز زدائی از دولت و از روابط دولت با ملت ، بسا مهمترین مسئله روز کشورهای جهان است ، با توجه به این امر که در همه جای جهان، قدرت برای انسانها دنیای مجازی می سازد و بدان از دنیای واقعی غافلشان می کند، با توجه به این امر که قرن بیستم ، قرن جنگ بنام « نظریه » ( = معرفت + ظن و گمان) شد ، با توجه به این امر که هم اکنون ، بنیادگرائی ( = باوری که نزدیک به تمام ﺁن ظن و گمان است ) و « اصول گرائی » قلابی دارند خشونت را ﺁئین جهان شمول می گردانند ، دو شفاف گردانی ، یکی ظن و مجاز و دروغ و خشونت زدائی و دیگری شفاف کردن هدف و روش ، هر بار که رژیم یا این و ﺁن گروه سیاسی اتخاذ می کند، بر هر همگان فرض است .
ایرانیان باید بدانند که به یمن شفاف گردانیها زمان استبداد تاریخی ایران بسر رسیده است . حجابها بر افتاده اند و افق باز ﺁینده را می توان دید . و به این افق می توان درﺁمد هرگاه ، نگذارند ، رژیم ، بنام غرور ملی و حق ایران ، بحران اتمی بسازد و به ﺁقای بوش بنام « استقرار دموکراسی در خاورمیانه بزرگ »، اجازه مداخله دهد و به زورپرستان دست نشانده ، بنام ﺁزاد کردن مردم ایران از استبداد واپس گرا ، امکان بدیل سازی دهد و به تجزیه طلبان ، بنام « حق تعیین سرنوشت » اجازه دست نشاندگی امریکا و اسرائیل را بدهد و تا دست خود، خاورمیانه را به « موزائیک اقوام » تحت سلطه اسرائیل و امریکا، بدل سازند . در حقیقت،
5 - شفاف گردانی تمیز حق از ناحق است . یادﺁور شویم که دلیل و رهبری حق در حق است . هر بار که دلیل یک ادعا بیرون از ﺁن قرار گرفت و رهبری را از انسان ستاند و به قدرت داد، حق نا حق شده است . چنانکه انسان موجود زنده ای صاحب استعدادها و حقوق است . هر حقی که انسان از ﺁن برخوردار است، خود دلیل خویش است . برای مثال، نفس کشیدن دلیل حق نفس کشیدن است . استعداد رهبری در انسان است و دلیل حق رهبری است که هر انسان دارد . ولایت فقیه بمعنای رهبری یک تن بر دیگران ، رهبری را از انسان به بیرون او می برد . به ظاهر ، رهبری در فقیه قرار می گیرد اما بواقع، از ﺁن قدرت می شود . همانطور که بارها توضیح داده ام، رابطه میان دو کس ، هرگاه انتقال دانشی ، هنری ، عشقی ، صفائی و وفائی نشد و رابطه قدرت گشت، رهبری هر دو با قدرت می شود . حال اگر ﺁدمی بپذیرد که حق دادنی و ستاندنی است ، دلیل حق نیز در خارج ، یعنی در قدرت قرار می گیرد . زیرا گمان می رود قدرت است که حق را می ستاند و با قدرت است که باید حق را پس گرفت . شفاف گردانی اینست که بدانیم حق داشتنی است و هرگاه انسانها خود از حقوق خویش غافل نشوند، روابط قدرت پدید نمی ﺁیند و ﺁنها ﺁلت قدرت نمی شوند .
و باز ، حق تعیین سرنوشت ، حق هر انسان و هر جمع انسانی است . اما بسا با بکار بردن منطق صوری، بنام این حق، ناحقی به مردم تحمیل می شود . بهوش باید بود که خطرناک ترین پوشش ها، پوششی است که از حق ساخته می شود و پیش می ﺁید که هستی ملتی را بر باد می دهد . برای مثال، ایران یک کشور است . این کشوراز اتحاد اقوام پدید ﺁمده است و در طول این تاریخ دراز، ایران وطن تمامی اقوامی بوده است که، به اتفاق ، موجودیت خویش را بمثابه یک ملت و ایران را بمنزله وطن حفظ کرده اند . اینک شخص معلوم الحالی چون ﺁقای لودین ، به اقوام ایرانی ، حق سرنوشت می ﺁموزد. با روش کردن منطق صوری، نه تنها اقوام ایرانی که مردم امریکا را نیز می خواهد بفریبد . از صورت به واقعیت که عبور کنیم ، می بینیم و شفاف که :
الف – ایران ، بمثابه وطن همه ایرانیان نیز حق تعیین سرنوشت دارد .حداقل به اندازه یک ساختمان واقع در واشنگتن ، حق دارد و این حق به صاحب هیچ ﺁپارتمانی اجازه نمی دهد مدعی شود که می خواهد ﺁپارتمان را از ساختمان جدا کند و حتی رنگ پنجره های ﺁن را از بیرون تغییر دهد . بدیهی است به او ، در محدوده ﺁپارتمان ، بشرط ﺁنکه برای ساکنان ﺁپارتمانهای دیگر ، ایجاد مزاحمت نکند، در محدوده ساختمان خود مختاری می دهد . بنا بر این،
ب – نخست این جامعه ملی است که حق تعیین سرنوشت دارد . ﺁن ادعائی که حق این مردم را نادیده بگیرد و رهبری را از مردم ایران بستاند و به این و ﺁن دسته مسلح وابسته ای بسپارد که از قدرت خارجی دعوت به مداخله در امور کشور می کنند، حق نیست ، حکم زور است . بنا بر این ،
ج - حق تعیین سرنوشت ، بمعنای ﺁنست که هم رهبری و هم یافتن این یا ﺁن سرنوشت ،حق دارندگان این حق است . بیرون بردنش برای مثال از یک قوم و از ﺁن یک گروه کردنش ، حق را ناحق گرداندن است . چرا که حق تعیین سرنوشت پوشش قیمومت یک گروه، بسا دست نشانده ، بر یک قوم شده است . بنا بر این ،
د – حق تعیین سرنوشت نیاز دارد به نبود دولت استبدادی و بود مردم سالاری ، به نبود هیچ گروه مسلح و بود سازمانهای سیاسی و از میان برخاستن تبعیضهای قومی و غیر قومی چنان که به واقع، هر ایرانی یک رأی ، و رأی واقعی پیدا کند . جانشین کردن تبعیضی با تبعیض قومی، ناقض حق ﺁزادی و حق تعیین سرنوشت و حق استقلال ایران بمثابه وطن همه ایرانیان است .
هشدار می دهم که هرگاه این شفاف گردانی بعمل نیاید و ترس و ملاحظه و توجیه سازیها ، به رژیم امکان دهند ترس از تجزیه را دست مایه کند و به قدرتهای خارجی اجازه دهند « حق تعیین سرنوشت » را دست ﺁویز مداخله گری سازند، موجودیت ایران به خطر می افتد . بهوش باشیم ! ﺁقای علاوی که نیاز به معرفی ندارد، می گوید : وضعیت امروز عراق از وضعیت ﺁن در دوران صدام بدتر است . بهوش باشیم که در جهنم عراق همه می سوزند، بهوش باشیم که مقامات امریکائی می گویند افغانستان دارد به عراق دیگری بدل می شود . و تأکید کنیم که « اصلاح طلبان » و دیگران، نه تنها از شفاف گردانی حقوق انسان و حقوق ملی ، روی گرداندند، که در امتیاز فروشی از حکومت هاشمی رفسنجانی نیز پیشی گرفتند . هرگاه حقوق ملی و حقوق هریک از اقوام را شفاف می گرداندند، امثال لودین فرصت گرد ﺁوردن تجزیه طلبها را نمی یافتند .
دریدن حجاب « مصلحت » ها که بدون ﺁن، نه انسان ایرانی می تواند حقوق خویش را بشناسد و نه جامعه ایرانی می تواند حقوق ملی خویش را بشناسد و عمل به حقوق و دفاع از ﺁنها را وظیفه خویش بداند ، دریدن حجاب ترسهایی است که ملتی را ، پیشاروی استبدادی میان تهی و سخت ناتوان ، در تردید و حیرت نگاه داشته است. شفاف گردانی های دیگری هم هستند که پیش از این انجام گرفته اند و از این پس نیز انجام خواهند گرفت . اما این بار، بنا بر نقد رفتاری است که فضای پندار و گفتار و کردار جامعه ایرانی را تاریک گردانده است . بخصوص بنا بر نقد ابهام پسندی و گریز از روشنائی مردمی است که زمینه ساز ابهام و پوشش سازیها و پوشش شدنها گشته است . جامعه ای که به این بهانه که نور چشمم را می زند، از ﺁن نگریزد و در پی نور زلال برای دیدن ، کامل دیدن، باشد، کجا زور پرستان می توانند حجاب بر حجاب افزایند و او را از دیدن حقوق خویش ناتوان سازند ؟ رژیم میان تهی گشته و خالی بودنش برای همگان قابل دیدن است . اما ﺁیا مردم ایران خود را برای فردا، فردائی که تارعنکبوت سست قدرت مافیاها ، می درد، ﺁماده می کنند ؟ ﺁیا دانسته اند که دیگر زمان منتظر ﺁنها نمی ماند و باید جرأت کنند و از نظام اجتماعی – سیاسی استبدادی بیرون ﺁیند ؟ و یا گروه مافیائی دیگری ، از گروههائی که دولت مافیاها را در دست دارند، در پوششی جدید، خود را بر ﺁنها تحمیل خواهد کرد ؟
به یمن وجود ﺁنها که خطر کردند و از دریدن پوششهای محتوای زشت استبداد، باز نایستادند و شفاف گردانی را راه و روش پیروز گرداندن تجربه انقلاب کردند، پوشش های رژیم دریدند و با هر پوششی که درید، مشروعیتی از دست بداد . اینک ، برای ﺁنها و همه ایرانیان نه وقت بر زمین ﺁسایش نشستن است، وقت برخاستن به مجاهدت از راه شفاف گردانی است . بر هر ایرانی است که برخیزد و ایران را از تاریکی نیرنگ و فریب و دروغ و خشونت بیرون کشد . گفته اند بر فلات ایران ، از شرق و غرب ، ﺁفتاب می تابد . حجابها را بر دریم تا ایران، وطن ما، سرزمین نور بگردد، نور ﺁزادی، نور بیان ﺁزادی، نور اندیشه ﺁزادی و این نور جهان را روشن بگرداند .