دوشنبه 2 آبان 1384

دانشجو و مسئله جوان، ابوالحسن بنی صدر

رویه شمار بزرگی از دانشجویان این شده است که برای حل مسئله ای که جمعی است ، راه حل فردی بجویند . این رویه کمتر بیانگر فردگرائی و بیشتر بیانگر نظامی است که تبعیض را ضابطه اصلی جای گرفتن فرد در سلسله مراتب اجتماعی کرده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

سال تحصیلی ، در سکوت ، ﺁغاز شد . پیش از ﺁغاز سال تحصیلی ، زیر عنوان « نسل جوان در برهه انتخاب » ، واقعیتهائی را که این نسل ، در گزینش اندیشه راهنما می باید لحاظ کند، موضوع بحث قرار دادم . بنا داشتم ، این پیام را در پی ﺁن مطالعه، بیاورم . در این میان، موفقیت بی مانند رژیم مافیاها در تشکیل جبهه ضد ایران ، به رهبری امریکا، برﺁنم داشت که بحران اتمی را موضوع بحث و هشدار به مردم ایران قرار دهم .
پیرامون « جوان و نقش او » ، دانشجویان و دانشگاهیان و نقششان ، بی وقفه نوشته ام . هرچند فایده تکرار اقتضا دارد که جا و موقع عمل جوان در جامعه و نقش او ، جامعه و موقع دانشگاهیان و دانشجویان و نقششان ، به تکرار خاطر نشان شوند، در این پیام ، برﺁنم الف – یادﺁور شوم که جوان که نقشش حل مسئله ها برای بنای جامعه باز فردا است ، توسط رژیم به مسئله بدل شده است: در دوران جنگ 8 ساله ، تباه کردن یک نسل از راه جنگ و از راه از بین بردن فرصت رشد ، راه حل مسئله شد . در حکومت خاتمی ، « صدور نیروی کار » راه حل مسئله جوان گمان رفت . « رئیس » کنونی مجلس مافیاها ، « مهاجرت استعداد ها » را بلامانع دانست و دلیل او این بود که استعداد بیش از اندازه داریم ! . پیش از « انتخابات » قلابی ریاست جمهوری ، گفته می شد « اصول گرایان » برﺁنند که افزون بر سیل مهاجرت استعدادها، از راه سخت گیری هرچه تمامتر، مشکل جوان را حل کنند .
خاطر نشان کردم که این رژیم را توانی بیشتر از ﺁنچه در سرکوبگری بکار می برد ، نیست . بنا بر این ، نه در انتظار تشدید سرکوب از راه سخت گیری که در انتظار ، به عمل درﺁوردن « الگوی چینی » باید بود . الگوی چینی بستن فضای سیاسی است تا جائی که ممکن است و گشودن فضای « ﺁزادیهای اجتماعی » است تاجائی که ممکن است .
اما قصدم این نیست که به شما دانشجویان و از راه شما به نسل جوان کشور نسبت به پی ﺁمدهای « الگوی چینی » هشدار بدهم . برﺁنم از شما بپرسم : شما چرا باید بجای رژیم مافیاها، خود خویشتن را « مسئله » کنید ؟ اگر چنین کرده اید، از چه راه می خواهید این مسئله را حل کنید ؟ و اگر نکرده اید چرا باید بکنید و از چه راه می باید مسئله را حل کنید :

در معنای خویشتن را برای خود مسئله کردن و حل مسئله ؟ :

مهاجرت سالانه 150 هزار جوان تحصیل کرده ، راه حل فردی برای مسئله هائی است که نسل جوان کشور با ﺁنها روبرو است و راه حل فردی ﺁنها را حل نمی کند. این راه حل نیز نه راه حل که گریز از مسئله ها است . این مهاجرت از سوئی و روش اکثریت بزرگ دانشجویان از سوی دیگر،گریز از برابر مسئله ها را گزارش می کنند . اما ﺁیا گویای ﺁنند که جوانان دانشجو، خود را « مسئله » تلقی کرده و راه حل را برای این مسئله جسته اند ؟ بسا چنین است. اما،
1 - در بحث از واقعیتهایی که می باید مبنای گزینش اندیشه راهنما بگردد، دیدیم از ﺁنها، یکی و بسا مهمترینشان، نگرش در خود است : من کیستم و نقشم چیست؟ .« من کیستم ؟ » دو پاسخ می جوید :
1/1 - اگر قدرت حاکم، نسل جوان را « مسئله » بگرداند و بخواهد برایش راه حل پیدا کند،تعریف میشود به « صدور نیروی کار » برای ﺁنها که کشور را ترک می کنند و «موجودی که قدرت حاکم به او هویت می دهد» ، برای ﺁنها که می مانند .
2/1 - اگر جوان ، خود خویشتن را « مسئله بگرداند » و بخواهد با یافتن هویت انسان حقوقمند و ﺁزاد ، به پرسش « من کیستم » پاسخ دهد، از راه تغییر کردن و تغییر دادن ، از راه رشد کردن و ﺁزاد شدن ، به پرسش پاسخ داده است .
در راه حل اول ، بی تفاوتی و مهاجرت و تسلیم شدن به سرنوشتی که قدرت حاکم برای جوان تقدیر می کند و یا مهاجرت، گریز از برابر پرسش « من کیستم » است . می توان گفت ﺁنها که مهاجرت می کنند، بقصد یافتن امکان خلق هویتی برای خود مهاجر می شوند . اما می دانیم که هویت در جامعه خلق می شود . گریز از برابر مسئله ها ، مهاجر را در جامعه های دیگر، از محیط اجتماعی و تاریخ محروم می کند . ﺁیا از راه جذب شدن در جامعه های میزبان ، مهاجر می تواند هویتی برای خویش بسازد ؟ برفرض که پاسخ ﺁری باشد، هویتی که ساخته می شود ، هویت انسانی است که از راه حل مشکلها ،ﺁن را نساخته و از راه گریز از برابر مشکلها، ﺁن را ساخته است .
در راه حل دوم، بی تفاوتی و تسلیم قدرت شدن محل پیدا نمی کنند . در حقیقت، پاسخ نخست به پرسش « من کیستم ؟ » اینست : من انسان ﺁزاد و ذی حقوقی هستم که با سرباز زدن از تسلیم در برابر قدرت است که می باید هویت خویش را بسازم . ساختن این هویت ، نیاز به تغییر کردن و تغییر دادن ، به رشد دارد . رشد نیاز به اندیشه راهنمائی دارد که رشد قدرت سرمایه و جز ﺁن را جانشین رشد انسان نکند .
بدین قرار ، بدست ﺁوردن ابتکار در ساختن هویت ، میسر نیست مگر ﺁنکه الف - جوان دریابد اگر خود خویشتن را مسئله نکند، درجا ، به قدرت است که اجازه داده است او را مسئله کند و راه حل مسئله را هم به زیان جوان ، به او تحمیل کند . ب – انسان بی هویت وجود ندارد . یا انسان خود را چون موم در دست قدرت رها می کند و هویتی را پیدا می کند که قدرت به او می دهد و یا بر قدرت عصیان می کند ، بر ﺁزادی خویش معرفت می جوید و، در ﺁزادی و از راه رشد، هویت خویش را می سازد . اهمیت وجدان بر این واقعیت را جوان ﺁنگاه نیک درک میکند که بداند
2 - در جامعه ها ، بنیادها ( نهادها ) مثل خم رنگرزی هستند و به انسانها هویتی را می دهند که در خور قدرت است . خانواده ، مدرسه ، مؤسسه های دینی ، کارفرمائیهای اقتصادی ، سازمانهای سیاسی و... هویت سازگار با قدرت محوری را به کودک و نوجوان و جوان می دهند . در هر جامعه ، میزان نقش انسان در خلق هویت خویش را ، میزان شعور همگانی بر ﺁزادی و حقوق انسان بدست می دهد . بعلت کاهش میزان این شعور، در جهان امروز، بحران هویت شدید است و از علتهای مهم ﺁن یکی اینست که، زمان به زمان ، از استقلال انسان کاسته شده و نقش او در خلق هویت نو به نو شونده اش، ناچیز گشته است.
و با توجه به اینکه قدرت زاده تضاد است، هر زمان که نسل جوان مسئله ای بگردد که قدرت باید حل کند، بنا بر میزان تمرکز قدرت ، هویتی که به او می دهد، هویت ضد است . در جهان امروز، تنها رابطه های خصمانه میان ملتها نیست که باعث میشوند اعضای ﺁن جامعه ها ، از ضدیت با یکدیگر هویت گیرند . در درون جامعه ها ، نیز قشرهای اجتماعی ، از رهگذر روابط قوا با یکدیگر ، هویت می جویند . در جامعه های زیر سلطه، تضاد جدیدی هویت بخش شده است . برای مثال ، در جامعه ایران ، استبداد پهلوی برﺁن شد ، بنام تجدد، در تضاد به اسلام و بخشی از تاریخ ایران ، به ایرانیان، بخصوص نوجوانان و جوانان ، هویت ببخشد ، شکست خورد . در روسیه، رژیم استالینی در تضاد با دین و فرهنگ روسی ، کوشید هویتی به مردم روسیه و جامعه های زیر سلطه امپراطوری ببخشد و شکست خورد . در ایران ، این بار ، نوبت به ملاتاریا رسید که در بیگانگی با ایرانیت ، با استقلال و ﺁزادی و حقوق ذاتی انسان و رشد، به جامعه جوان ایران هویتی ببخشد ، شکست خورد . بدین قرار، نه تنها بدین خاطر که قدرت به انسان هویتی می بخشد که الف – حاصل رشد او بمثابه موجودی فرهنگ ساز نیست و ب – هویتی که می دهد قالبی است که استعدادهای انسان را در ویرانگری انسانیت او جهت می بخشد، بلکه بدین خاطر نیز که هرگاه انسان ، خود خویشتن را مسئله نکند و برای این مسئله راه حل نجوید، وسیله شکل گرفتن قدرتی می شود که چاره ای برایش نمی ماند جز این که چون مرده در دست مرده شوی ، خود را در اختیار قدرت بگذارد .
3 - بدین سان، نخستین رویاروئی جوان با بنیادهای جامعه است . توضیح این که هرگاه جوان خود خویشتن را مسئله کند ، راه حل در ﺁزادی و رشد پیدا می شود . و رابطه انسان با بنیادهای جامعه از بنیاد تغییر می کند : تکرار می کنم که انسان فوق بنیاد است و اگر ﺁلت بنیادهای اجتماعی شد، به اندازه ای که ﺁلت می شود و استقلال خویش را از دست می دهد، استبداد ساز می گردد . برای مثال، دولت یک بنیاد است . هرگاه انسانها مستقل و ﺁزاد باشند و به میزانی که مستقل و ﺁزاد هستند، دولت تابع ﺁنها می شود . اما اگر خود را مسئله ای بگردانند که دولت باید حل کند، استقلال و ﺁزادی خود را از دست می دهند و ﺁلت فعل دولت بمثابه قدرت می شوند . بدین قرار، انسانها واقعیتی را کشف می کنند که ، در هر جامعه ای که هستند، از ﺁن غافلند :
1/3 – هرگاه اعضای یک جامعه انسانهای مستقل و ﺁزاد باشند و با عمل به حقوق خویش در جریان رشد، برای خود، بمثابه مسئله ، راه حل جسته باشند، تابعیت دولت از ﺁن جامعه کامل است . دولت سازماندهی مدیریتی می شود که اعضای جامعه ، بر اصل ولایت جمهور مردم ، در ﺁن شرکت می کنند .
2/3 – به نسبتی که اعضای جامعه استقلال و ﺁزادی ندارند ، رابطه هاشان با یکدیگر رابطه قوا و رابطه جامعه با جامعه های دیگر نیز رابطه قوا میگردد و دولت نه ترجمان اراده ﺁزاد اعضای جامعه ،که سازماندهی تمرکز و تکاثر قدرت می شود . رابطه دولت با ملت را قدرت ( = زور ) معین می کند . هرگاه دولت بتواند اختیار باور اعضای جامعه را از ﺁن خود کند و مهار دو جریان اندیشه و اطلاع ها را هم بدست ﺁورد و از نظر مالی، نیز ، از جامعه بی نیاز شود ( در مثال ایران ، به لحاظ درﺁمد نفت ، مردم تابع دولت هستند و این دولت است که وعده می دهد پول نفت را به سفره های مردم ببرد ) ، استبدادش میل به فراگیر شدن می کند .
بدین قرار، تغییر رابطه ملت با دولت ، تنها از راه تغییر اعضای جامعه میسر است . به سخن دیگر، زمان ﺁنست که جامعه جوان ایران ، در خود بمثابه مسئله ای که دولت باید حل کند، ننگرد . هشیار باشد و بداند که دولت بمثابه سازماندهی تمرکز و تکاثر قدرت، مسئله ساز است و برای مسئله هایی که می سازد، یک راه حل بیشتر نمی شناسد و ﺁن تخریب است . چنانکه نسل انقلاب را مسئله گرداند و از راه جنگ 8 ساله و شدیدترین سرکوبها و برانگیختن موج مهاجرت ، مسله را حل کرد .
و علامت ﺁنکه دانشجویان و دانشگاهیان نه تنها خود و جامعه جوان ، بلکه دولت و دیگر بنیادهای جامعه را مسئله ای کرده اند که خود باید ﺁن را حل کنند و دست بکار حل مسئله شده اند، تغییر رابطه دانشجویان و دانشگاهیان هم با دولت و دیگر بنیادها و هم با جامعه ملی است :
4 – از تجربه هایی که بکار نسل امروز می ﺁید، تحربه نسل دانشجوئی است که در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد، وارد مبارزه شد . ﺁن نسل که بعد از کودتای 28 مرداد، برﺁن بود که بداند کودتا چرا موفق شد، از جمله این عامل را کشف کرد : دانشجویان ، بعنوان عنصر مترقی، حساب خود را از حساب جامعه جدا، و مستقل از جامعه فعالیت می کردند . و چون ، قدرت را بمثابه هدف مبارزه پذیرفته بودند، نه تنها نمی توانستند از راه مردم عمل کنند بلکه قادر به شفاف کردن اندیشه راهنما و عمل سیاسی خود نیز نبودند . کودتا در تعطیل تابستانی دانشگاه روی داد . اما اگر هم در تعطیل تابستانی دانشگاه روی نمی داد، باز می توانست موفق شود . پس ﺁن نسل دانشجو بر ﺁن شد که از راه مردم عمل کند . این روش سخت موفق شد : جنبش همگانی مردم ایران در انقلاب ، فرﺁورده تمرین هایی شد که در سالهای 39 و 1340 ، انجام شدند . نه تنها در فرصتهایی که پیش می ﺁمدند، بلکه در فرصتهائی که دانشجویان پدید می ﺁوردند ، به برانگیختن جنبش همگانی موفق می شدند ( زلزله قزوین و جنبش همگانی کمک رسانی ، تحریم انتخابات ، جنبش امداد به سیل زدگان تهران و ساختن پل دانشجو، تبدیل مراسم تشییع معلم شهید دکتر خانعلی به جنبش اعتراضی عظیم مردم تهران ، مراجعه مردم به دانشجویان در جنبش 15 خرداد و توانائی شگرفی که دانشجویان در اعتصاب همگانی 22 خرداد 1342 از خود نشان دادند و سازماندهی گردش دادن فراوان روزنامه نگار خارجی که بمناسبت 15 خرداد به تهران ﺁمده بودند و از 16 خرداد ببعد، ماجرا را پایان یافته تلقی کرده بودند ، ﺁنهم بدون ﺁنکه ساواک شاه بتواند ممانعتی پدید ﺁورد و ارزیابی لوموند از ﺁن اعتصاب که در 22 بهمن 57 به واقعیت پیوست و... ) .
با ﺁنکه ، گروههای مسلح که در سالهای 1350 دانشجویان پدید ﺁوردند، به راه خطائی بازگشتند که عبارت بود « سازمان انقلابی » را جانشین مردم کردن، اما الف – شکست ﺁن سازمانها و ب – تکرار هشدار به دانشجویان و دانشگاهیان که نمی باید تجربه موفق را رها کرد، به دانشگاهها امکان داد از راه جنبش همگانی ، انقلاب بی مانندی را به ثمر رسانند . امروز که استبدادیان، به روی خود نمی ﺁورند که از ﺁقای خمینی به بعد، همه بعد از جنبش همگانی وارد عمل شدند ، و چون می دانستند که هرگاه دانشجویان تجربه خویش را از یاد نبرند، استقرار استبداد ممکن نمی شود، برﺁن شدند ، رابطه دانشجویان و دانشگاهیان را با مردم قطع و با قدرت جدید برقرار کنند . در حقیقت ، تشکیل « سازمان دانشجویان پیرو خط امام » و گروگانگیری و سپس تعطیل دانشگاهها و جنگ 8 ساله ، این هدفها را تعقیب می کردند :
1/4 - از یاد دانشجویان بردن گرانقدرترین تجربه های چند نسل دانشجوئی که با مردم رابطه جذب شدن و جذب کردن برقرار کردند و شیوه عمل از راه مردم یافتند و بدان ، استبداد تاریخی ایران را ریشه کن کردند . و
2/4 - تبدیل کردن دانشگاه به ریخته گری برای قالب زدن دانشجویان و به ﺁنها هویت ﺁلت فعل ملاتاریا را بخشیدن .
3/4 - تغییر رابطه دانشگاه با حوزه های دینی که دانشجویان ، در طول زمان ، بطور خودجوش، بر قرار کرده و عامل تحول حوزه ها شده بودند . مسلط کردن نمایندگان « ولی فقیه » بردانشگاهها و مقام استادی بخشیدن به عوامل استبداد و ... به قصد گرفتن استقلال از دانشگاهها و بخصوص از میان بردن رابطه خودجوش حرکت زائی که بوجود ﺁمده بود و انقلاب اسلامی بمثابه بازگرداندن اسلام به بیان ﺁزادی را پی گرفته بود ،
4/4 - بازگرداندن دانشگاهها به دوران اول استبداد ، یا به دوره ای که هدف ، تعلیم و تربیت مأموران برای دستگاه اداری – نظامی استبداد بود.
5/4 – قطع پیوند دانشگاه با جنبش یک قرنی مردم ایران برای بازیافت استقلال و ﺁزادی و تبدیل دانشگاه به محل ترویج فکر راهنمای استبداد وابسته ( = خط سید ضیاء ) . در نتیجه،
6/4 – باز سازی دانشگاه بر وفق الگوی استالینی : دانشگاه محل جریان ﺁزاد دانشها و اندیشه ها و اطلاعها و دانشگاه محل بحث ﺁزاد، به دانشگاه محل سانسور علم و اندیشه ها و اطلاعها و بنابر این ، عامل مهار فکری جامعه بسود استبدادی با تمایل به فراگیر شدن .
7/4 – از زمانی که رژیم در هدفهای خود شکست خورد و نخست دانشگاه و ﺁنگاه سازمانهای دانشجوئی از مهارش بدر رفتند، سانسور شدید جریانهای اندیشه و اطلاعات بقصد جلوگیری از گزینش بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما ، همراه گشته است با الف - با ایجاد تشتت از راه ترتیب دادن انشعابهای پی در پی و ب – جلوگیری از نمایندگی جستن سازمانهای دانشجوئی از سوی دانشجویان از راه ج – شدت بخشیدن به سرکوب و القای شک نسبت به اصالت هر سازمان دانشجوئی که بیان ﺁزادی را انتخاب می کند و به مبارزه با استبداد بر می خیزد .
5 - بر دانشجویان است که در این هدفها تأمل کنند بقصد الف – مشاهده اندازه موفقیت رژیم در عملی کردن این هدفها. ب - رابطه تبعیضهائی که در سطح دانشگاهها برقرار شده اند و تصفیه های مستمر ، با ناتوانی رژیم در تحقق بخشیدن به این هدفها و ج - علت پراکنده کردن دانشگاهها و جلوگیری از تحقق یک نظام دانشگاهی مستقل و توانا به رشد . و د – ترس رژیم از دانشجویان و دانشگاهیان و یافتن نقطه های حساس رژیم . توضیح این که چه و کدام فعالیتها هستند که بلادرنگ تمامی سازمانهای سرکوب رژیم را بر ضد دانشجویان فعال می کنند . و ه - موفقیتها و ناکامیهای جنبش دانشجوئی ( برای مثال، اگر جنبش دوم خرداد و نیز جنبش تحریم «انتخابات » اخیر ریاست جمهوری را عمل از راه مردم بشماریم ، چرا این روش عمومی نشد و برای مثال، در جنبش 18 تیر ، بکار نرفت یا سخت ناقص بکار رفت ؟ ) و – برای ﺁنکه جنبش دانشجوئی از رژیم ببرد و از راه مردم عمل کند، کدام توانائیها را دارد و کمبودهایش کدامها هستند و چگونه می باید آنها را رفع کند ؟ .
رویه شمار بزرگی از دانشجویان این شده است که برای حل مسئله ای که جمعی است ، راه حل فردی بجویند . این رویه کمتر بیانگر فردگرائی و بیشتر بیانگر نظامی است که تبعیض را ضابطه اصلی جای گرفتن فرد در سلسله مراتب اجتماعی کرده است . در استبداد کنونی ، بسیار بیشتر از استبداد پهلویها، تبعیض ، ضابطه اصلی تعیین محل فرد در سلسله مراتب اجتماعی است : در ﺁغاز تصور می شد که رژیم ، تنها یک تبعیض ، تبعیض دینی را مقرر می کند . چرا که افراد جامعه را به مکتبی و غیر مکتبی و بی تفاوت و ضد مکتبی تقسیم می کرد . اما با شکل مافیائی که رژیم پیدا کرده است . دیگر یک تبعیض تنها کافی نیست . در حقیقت، تعلق به این یا ﺁن مافیا و نقشی که فرد می تواند در رویاروئیها پیدا کند و رفتار فرد هرگاه رژیم با مردم رویارو شود و اندازه اطاعت از قدرت و... مجموعه بغرنجی از تبعیض ها پدید ﺁورده اند . این مجموعه ، سبب شده است که رژیم گرفتار رکود شدید بگردد . ریاست جمهوری جستن کسی چون احمدی نژاد گویای شدت این رکود است . در همان حال، این مجموعه عامل پدید ﺁمدن تبعیض دیگری است : چون در سلسله مراتب اجتماعی ، محل قرار گرفتن هر فرد را مجموعه بغرنج تبعیضها تعیین می کند و جای هر فرد نسبت معکوس با استعداد و دانش و استقلال و ﺁزادی او دارد ، دو راه کار رواج پیدا می کنند :
1/5 - استفاده از نیاز رژیم و انطباق دادن خویش با مجموعه تبعیضها و به خدمت رژیم درﺁمدن ، برای اقلیتی که می خواهند در سلسله مراتب ، به رأس هرم نزدیک شوند ، و بی تفاوتی برای اکثریتی .
2/5 – خارج شدن از جامعه که سیل مهاجرت شکلی از اشکال این خروج است .
بدین قرار، دو تبعیض از دو سو، یکی مجموعه بغرنج تبعیضها که رژیم برقرار کرده است و دیگری تبعیض ترک عضویت جامعه ایرانی و درﺁمدن به عضویت یکی از جامعه های دیگر، دو عامل از عوامل نپیوستن انبوه دانشجویان به جنبش دانشجوئی و بطریق اولی ، شرکت نکردن ﺁنها در عمل از طریق مردم هستند . عاملها به این دو عامل محدود نیستند . فقدان اندیشه راهنمای شفافی که ترجمان واقعیت ها – همان واقعیتهایی که در « نسلی در برهه انتخاب »، یک به یک توضیح داده ام - ، عاملی دیگر است . این واقعیت که دانشجوی سالهای 40 ﺁرمانخواه بود و در پی تغییر کردن و تغییر دادن ایران و شرکت در تغییر جهان بود و ، این ایام ، در جامعه ها، جوان از ﺁرمان و بنا بر این از جوانی تهی شده است ، تفاوتی بزرگ و عاملی دیگر از عوامل ناتوانی دانشگاهها بشمار است . بر جنبش دانشجوئی است که این عاملها و عاملهای دیگر ( از جمله چند و چون سرکوبها ) را ، بمثابه بخشی از مسئله ای که جوان است و راه حلی که برای مسئله باید جست، شناسائی کند . بدیهی است ، در پی شناسائی ، می باید راه حلی برای تبدیل این عاملها به عاملهای برانگیزنده جنبش دانشجوئی بجوید . بدیهی است همه ﺁنهائی که تجربه انقلاب را در نیمه رها نکرده اند ، در حد توان ، جنبش دانشجوئی را در ﺁن شناسائی و این تبدیل ، یاری خواهند رساند .
6 - خود عمل کردن و شعار دادن که مردم به دانشجو بپیوندید را عمل کردن از راه مردم نمی توان گفت . پیش از این ، به این پرسش که چگونه می توان از راه مردم عمل کرد؟ پاسخ داده ام . در این جا، به سه عامل می پردازم که هم از عوامل ضعف جنبش دانشجوئی هستند و هم مانع می شوند جنبش دانشجوئی بتواند از راه مردم عمل کند :
پرسشهایی که از این جانب می شوند ، هویت گروه اجتماعی – سیاسی را بدست می دهند که پرسش کنندگان در ﺁنها هستند . بدین قرار، پرسشهایی که برای گروههای اجتماعی – سیاسی مختلف مطرح هستند ، از جمله این سه فصل مشترک را دارند :
1 – جو ابهام در جامعه بسیار سنگین است . ابهام تنها سیاسی نیست، در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است . تنها در هدف و روش نیست ، در حال و ﺁینده نیز هست : من کیستم ؟ پاسخ روشنی نمی جوید .
2 – انسان فرهنگ ساز که انقلاب وارد عرصه خلق فرهنگ کرده است ، در وطن و بنا بر این ، بر وفق خاصه های ایرانیت، می تواند دست بکار رشد پذیر کردن فرهنگ بگردد . حال ﺁنکه الف – فضای فرهنگی خفقان ﺁور است و ب – هنوز مشکل رابطه خلق فرهنگ و ایرانیت و نیز مشکل رابطه دین و ایرانیت ، دین و جای ایران در وسیع ترین حوزه تمدنی جهان که حوزه تمدن اسلامی است و دین و جای ایران در جهان و دین و ﺁزادی و مردم سالاری و رشد ، پرسشهائی هستند که دولت استبدادیان پاسخهائی را بدان داده است که جنبش دانشجوئی را در تنگنا قرار داده است : از سوئی « دین ملاتاریا » را ﺁئین زورمداری می یابد و هر پاسخی بر پرسشی شامل از سر راه برداشتن این مانع می شود و از سوی دیگر، عمل از راه مردم ایجاب می کند انقلابی عظیم در طرز فکر دینی ﺁنها روی دهد . عمل از راه مردم ، از جمله ، شرکت در این انقلاب عظیم است .
3 - یکچند از پرسشها گویای نیاز به غنی و شفاف کردن وجدان جمعی و ممکن کردن عمل در حوزه وجدان جمعی و بر وفق این وجدان هستند . زنهار ! نه جنبش دانشجوئی و نه هیچ جنبش دیگری نمی تواند همگانی شود مگر ﺁنکه بیانگر وجدان همگانی و ترجمان خاصه های ایرانیت بگردد.
در نوبتی دیگر به این سه عامل و نیز امور دیگری می پردازم که توجه بدانها جنبش دانشجوئی را به ممنوع کردن دولت استبدادیان از ساختن مسئله جوان و حل مسئله از راه تخریب جوان ، توانا می کنند و به برانگیختن جنبش همگانی، از راه جوان را مسئله ای گرداندن که خود می باید برایش راه حل بجوید.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دانشجو و مسئله جوان، ابوالحسن بنی صدر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016