فایننشال تایمز ، مقاله ای به قلم مایکل لیند انتشار داده است . نویسنده خاطر نشان می کند که کمی پیش از ریاست جمهوری یافتن بوش، در سال 2000، اداره امور غیر مترقبه ، نسبت به وقوع سه حادثه ، هشدار داد : احتمال وقوع ترور در نیویورک و گردباد و طوفانی که نیو اورلآن را تهدید می کند و احتمال وقوع زلزله در سانفرانسیسکو . اما حکومت بوش حواس خود را جمع جنگ با رژیم صدام کرده بود و به این هشدارها بی اعتناء ماند . هر سه فاجعه روی دادند بدون این که حکومت بوش ، تدابیری برای پیشگیری به جای خود، کمترین فکری برای بعد از وقوع فاجعه کرده باشند .
فاجعه طبیعی که در نیو اورلآن روی داد و سرزمینی برابر نیمی از فرانسه زیر ﺁب رفت، از بسیاری جنبه ها قابل مطالعه است . به مطالعه دو جنبه بسنده می کنم بدین خاطر که بکار ﺁزاد کردن طرزفکرهای زیر سلطه و جامعه ها از اسطوره ای می ﺁید که از غرب ساخته اند و خود را زبون گردانده اند :
1 - دو قرنی است که گروه بندیهای حاکم بر جامعه های ما این باور را تبلیغ می کنند که گویا انگلیسیها و امریکائیها فکر صد سال بعد دنیا را هم کرده اند . در هر جای جهان، هر امری، بر طبق نقشه انگلیسی ها و امریکائیها، اتفاق می افتد !
انقلاب ایران این اسطوره را شکست . با وجود این ، در جریان باز سازی استبداد، سه رأس مثلث زور پرست کوشیدند اسطوره را باز سازی کنند . کسانی هم که در هیچ یک از سه رأس نبودند، در تبلیغ این دروغ که انقلاب ایران را این دو قدرت تدارک دیدند ، به ﺁنها پیوستند . کار اصلی را در باز سازی اسطوره و القای فکر جمعی جبار به مردم ایران ، ملاتاریا کرد. از ﺁن روز که ﺁقای خمینی گروگانگیری را انقلاب دوم و بزرگ تر از انقلاب اول خواند و امریکا را بمثابه قدرت تصمیم گیرنده ، محور سیاست داخلی و خارجی کشور کرد ، هنوز همچنان محور است .
این « فکر جبار » همگانی شد که « خارجی ها نمی گذارند ما ایرانیها دولتی از خود داشته باشیم » . جامعه ملی واقعیت را وارونه می دید : واقعیت این بود و اینست که این گروه بندی های حاکم هستند که به سراغ قدرت خارجی می روند و برای حکومت کردن به استبداد، عامل سلطه ﺁنها بر کشور می شوند . وگرنه ، همانطور که رویدادها، پی در پی ، گزارش می کنند ، امریکا و انگلستان ، بمثابه قدرت، وارد دوران انحطاط خویش گشته و در انحطاط بسی شتاب گرفته اند . تا بدانجا، که لوموند، روزنامه فرانسوی که بر ﺁن بود « امریکا تنها ابر قدرت و حاکم بلامنازع بر جهان است » اینک ، گردباد و طوفان در نئواورلآن را ، گویای انحطاط و پوسیدگی این ابر قدرت از درون ارزیابی می کند .
با ﺁنکه گردباد ، امریکا را بمثابه قدرت عریان کرد و جهانی پوکی « تنها ابر قدرت » را مشاهده کرد و دید، پیشگیری به جای خود، تدارک حداقلهای لازم برای رویاروئی با پی ﺁمدهای فاجعه به جای خود، حتی بعد از وقوع، روزها مردم سانحه دیده به حال خود رها بوده اند، نباید پنداشت که اسطوره پرستان ، ﺁزاد شوند . چرا که عقل فردی و نیز عقل جمعی معتاد به قدرت، خود اسطوره قدرت می سازد . زیرا به ﺁن نیاز دارد . امریکا فعال مایشاء نیست . حتی از اداره یک سانحه نیز ناتوان است اما اگر مردم ایران هم واقعیت را همان که هست ببینند ، چگونه بتوانند تسلیم شدن به حاکمیت مافیاهای نظامی – مالی بر خود را توجیه کنند ؟ این رژیم چگونه بتواند خیانتها و جنایتها و فسادهایش را توجیه کند ؟
با این همه، بانگ رعد ﺁسای واقعیت ، ایرانیان و غیر ایرانیان را می باید بیدار کند و به یاد توانائیهای خود بیاندازد . و بر ﺁنها است که این توانائیها را در رها کردن خویش از استبدادها، بکار گیرند . اینک که ناتوانی بهت ﺁور « تنها ابر قدرت » را مشاهده می کنند ، اینک که چون جهانیان بهت زده نظاره گر این ناتوانی هستند ، می باید بتوانند اسطوره را در عقل جمعی و عقلهای فردی خویش بشکنند و ﺁزاد شوند . می باید به توانائی خود بر پایان بخشیدن به عمر استبدادهای حاکم ﺁگاه شوند و دست بکار بنای جامعه های باز و رشد پذیر شوند .
2 - سه منظره دیگر ، یکی منظره انسانهای بی پناه، بیشتر سیاه پوست که ، در کشور ثروتمندی که « ابر قدرت » نیز هست، از تشنگی و گرسنگی می میرند و کسی به داد ﺁنها نمی رسد و دیگری منظره نبود همدلی و همبستگی در رویاروئی با بلائی چنین عظیم و وجود غارتگری .
طرفه این که ﺁقای بوش ، نه ﺁن مرگ از تشنگی و گرسنگی ، نه ﺁن نبود همدلی و همبستگی ،که غارت گری را دید و تهدید به تنبیه کرد و اجازه تیر داد ! و سومی منظره مقامهای امریکائی که زیر فشار و نه بطور خودجوش، بعد از روزها بی اعتنائی ، به بازدید محل رفتند و به سازمان دادن تخلیه ایالت سانحه دیده پرداختند .
این سه منظره گویای همان فساد مهلکی هستند که بانیان مردم سالاری نسبت به ﺁن هشدار داده اند :
* تا « عصر روشنائی » بنا بر تعلیم دینی ، در غرب، گمان بر این بود که زبان عبری نخستین زبانی است که در جهان پیدا شده و مردم جهان ، فرزندان سه پسر نوح هستند : غربیان از نسل فرزند جنگجوی او Japhet هستند . سامی ها از نسل فرزند سام ، فرزند دین جوی هستند. و برده ها، مردم افریقا از نسل فرزند سوم او Cham هستند . گمان می رفت با وقوع انقلاب فرانسه و شعور بر حقوق طبیعی و... این اسطوره شکسته و دیگر بی اعتبار گشته است . می باید کشتارها در افریقا روی می دادند ، می باید گردباد و طوفان ، در نئواورلآن ، واقعیت را عریان می کرد تا مسلم می گشت اسطوره ها فرﺁورده های قدرت و قدرتمداری هستند . تا وقتی قدرت محور رابطه انسانها با خود و با یکدیگر است ، اسطوره ها شکل عوض می کنند اما محتوا همان که هست برجا می ماند . چنانکه در امریکای امروز نیز هنوز سیاهان از نسل بردگان شمرده می شوند و سفیدهای بی چیز ، نه در ردیف نسل جنگجویان که دون انسان و در عداد نسل بردگانند.
بدین قرار، همان بیم از فسادپذیری که بانیان مردم سالاری داشتند ، بجا بوده و هشداری که می دادند می باید ﺁویزه گوشها می شد : مردم سالاری فساد می پذیرد هرگاه انسان بعد معنوی خویش، حقوق خویش، کرامت خویش را از یاد ببرد . مردم سالاری فساد می پذیرد هرگاه دین که می باید همواره به انسانها خاطر نشان کند که بعنوان انسان، زیک گوهرند، که کرامت ذاتی دارند ، که دوست داشتن و دوست داشته شدن حق است ، که رابطه انسان با خدا، تحقق پیدا می کند به غفلت نکردن از حقوق ذاتی خویش و رعایت حقوق هر جاندار، به رابطه ها را با یکدیگر و با همه پدیده های هستی از زور خالی کردن، به همبستگی ، به همیاری ، به ایثار ، به ... به صلح،این دین را از خود بیگانه میکنند و دینی میکنند که مبلغ خشونت بگردد ، خشونت را تقدیس کند ، که مسابقه تسلیحاتی را واجب بگرداند ، که « جنگ پیشگیرانه » را مشروع بسازد ، که وسیله بد ( از جمله جنگ ) را برای رسیدن به هدف خوب موجه بگرداند ، که ...
سه منظره ای که گردباد و طوفان نئواورلآن عریان در معرض دید انسان قرارداد، هشداری به فریادند : انسان غافل از بعد معنوی خویش، غافل از کرامت و حقوق معنوی خویش، بس حقیر و سخت تبهکار می شود . مردم سالاری که در تنظیم روابط قوا میان فرد با فرد و فرد با دولت ، ناچیز شود، انسان را ناگزیر به بردگی قدرت می کند . مردم سالاری که مشارکت همگان را در رهبری ، بر اصل برابری و برادری و دوستی و همبستگی و همیاری و...، میسر کند ، نیاز به ﺁن دارد که بعدهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی فراخنای لا اکراه و پهنه بی انتهای معنویت بگردد . واقعیتهایی که این گردباد عریان و دیدنی کرد، فریاد بیدارباش به انسان امروز است : انسانیت تو، محیط زیست تو در احتضار است و تو نظاره گر دو مرگی هستی که تو و همه دست ﺁوردها یت را نیز بکام مرگ می برند . به خود ﺁی و برخیز!.
ﺁیا افزایش بهای نفت منطقی است ؟ افزایش بهانی نفت چه تأثیری بر مناقشات سیاسی ایران ، منطقه و جهان در حال و ﺁینده دارد ؟
از واقعیتهای دیگری که گرد باد و طوفان ، عریان در دیدگاه انسان امروز قرارداد، ناتوانی « تنها ابر قدرت جهان » از پیش بینی ویران شدن تأسیسات نفتی و بنا بر این، تشکیل ذخیره احتیاطی نفت بود . با همه اهمیتی که نفت ، از نظر اقتصادی و سیاسی و نظامی دارد و با ﺁنکه توجیه کننده حمله به عراق ، تسلط بر منابع نفت است که برای امریکا حیاتی شمرده می شود، دستگاه حاکم از کاری ناتوان شد که هر دولتی آن را انجام میدهد، که خود را در برابر مردم مسئول بداند و اولیاء ﺁن خویشتن را انسانهای مسئول بشمارند . و
1 – این امر که هر حادثه سیاسی و یا اقتصادی و یا نظامی و یا طبیعی سبب بالا رفتن قیمت نفت می شود ، پوشش دروغ از این واقعیت بر می دارد که نفت ، بنا بر نقشی که دارد، کالائی نیست که بهای ﺁن از قانون عرضه و تقاضا ( که خاص بازار رقابت کامل است که وجود خارجی ندارد . بنا بر این ، مثل هر قانون دیگری، وسیله کار زورمندان است )پیروی کند . چنانکه در پی پیروزی انقلاب، در وزارت دارائی این جانب و وزارت نفت ﺁقای معین فر، به حکم انقلاب ایران، بهای هر بشگه نفت، در بازار رسمی، از ,7 12 دلار به 34 و در بازار ﺁزاد به 44 دلار افزایش یافت . به سخن دیگر، هرگاه دولتهای زیر سلطه کشورهای نفت خیز ، نفت را تنها محور اقتصاد نکنند و نیاز به درﺁمد نفت را بیشتر از نیاز کشورهای مصرف کننده به نفت نگردانند ، نفت بهای واقعی خود را بدست می ﺁورد . درخور یادﺁوری است که اخیراً کشورهای اروپائی که کسر بودجه داشتند، با استفاده از افزایش بهای نفت – که نوعی مالیات بر مصرف است - ، از کسر بودجه های خود میکاهند. چنانکه فرانسه به اتحادیه اروپا اطلاع داده است به زودی کسر بودجه خود را به حد مقرر کاهش خواهد داد . بدین سان، از افزایش بهای نفت، سهم شیر را کشورهای مصرف کننده می برند . سهم بهای نفت خام از ارزشی که نفت در یک اقتصاد ایجاد می کند ، بنا بر این یا ﺁن محاسبه، 5 تا حداکثر 10 درصد است . پس توانائی سیاسی واقتصادی پیدا کردن به کشورهای نفت خیز امکان می دهد سهم خود را از بهای نفت که سخت ناچیز است، افزایش دهند .
2 - به سخن دیگر، ادعای ﺁقای بوش که می خواهد در خاورمیانه بزرگ مردم سالاری برقرار کند، دروغ است . افزایش بهای نفت ملتهای ما را می باید از ضعف و قوت خویش ﺁگاه کند : ضعف ما دولتی های استبدادی هستند که هم در بودجه خود نسبت به جامعه ملی، خارجی هستند و هم اقتصادهای کشورهای ما را وابسته تر می کنند . قوت ما در اینست که هرگاه بخواهیم نظامهای استبدادی را با نظامهای مردم سالار جانشین کنیم ، الف – هیچ قدرت خارجی نیست که بتواند ما را از این کار باز دارد و ب – ادامه حیات ملی ما در گرو بدست ﺁوردن اختیار دولت و اختیار اقتصاد و بنا بر این ، رشدی از نوعی دیگر است .
3 – افزایش بهای نفت غیر منطقی نیست . چرا که الف – با در نظر گرفتن کاهش ارزش دلار ، هنوز قیمتی را باز نیافته است که در دوران مرجع انقلاب ایران پیدا کرد . و ب - بخلاف دوران مرجع انقلاب ایران که ابتکار عمل در بالا بردن قیمت با اوپک ، زیر فشار نماینده ایران ، بود، این بار، اوپک در بالا بردن میزان تولید بقصد جلوگیری از افزایش قیمت می کوشد . بدین قرار،کار غیر منطقی عمل رژیمهای استبدادی وابسته در کشورهای نفت خیز است . ج – کشورهای صنعتی مصرف کننده کوشش جدی برای کاستن از مصرف نفت نمی کنند . چرا ؟ زیرا هنوز نفت ارزانترین انرژی است و با توجه به اینکه کاستن از مالیاتها ، یکی از موضوعهای اصلی رقابتهای انتخاباتی در غرب شده است، افزایش بهای نفت ، دو اثر بلافاصله دارد : 1 – درﺁمدهای مالیاتی دولتها را افزایش می دهد و 2 - بازار خرید بزرگ تری را در اختیار صنایع غرب قرار می دهد . در نتیجه، موجب افزایش میزان رشد اقتصادی و اشتغال بکار بیکاران می گردد . بدیهی است هرگاه بهای نفت از مرز 100 دلار بگذرد، بسا ، در برخی اقتصادها ، اثر دوم را از دست می دهد .
4 – اثر افزایش بهای نفت در ایران می تواند همان باشد که از عوامل سقوط رژیم شاه شد . در حقیقت، در ایران ، سه بار « ضربه نفتی » و افزایش قیمت نفت تجربه شده است :
* بار اول، در دوره شاه ، بخاطر نیاز اقتصاد امریکا ، بار یورو-دلار یا مطالبات اروپا از امریکا بسیار سنگین شده بود و اروپا از امریکا می خواست طلبش را به طلا بپردازد . ضربه نفتی سبب شد که یورو-دلار به پترو-دلار تبدیل شود . زیرا ، اروپائیان ناگزیر شدند بهای نفت را 6 برابر بپردازند . افزایش بهای نفت سبب شد که دلار موقعیت خویش را بعنوان پول مسلط حفظ کند . از زیر بار سنگین مطالبات اروپا رها شود و با حرکت انتقالی درﺁمدهای نفتی به اقتصاد امریکا، بدهی سنگین به اروپا را به سرمایه عظیم بدل کند . اما ، در ایران ، از ﺁنجا که به اعتراف شاه ، پولهای نفت ﺁتش زده شد ، یعنی از طریق سرمایه و تولید وارد اقتصاد ایران نشد و بعنوان قوه خرید وارد این اقتصاد شد، موجب تورم غافلگیر کننده شد و یکی از عوامل انقلاب ایران گشت .
* بار دوم، در دوران مرجع انقلاب ایران ، بهای نفت تا سه ( قیمت رسمی ) و چهار برابر ( قیمت در بازار ﺁزاد ) افزایش یافت . کم نبودند روحانیانی ناﺁگاه از اقتصاد که فشار می ﺁوردند پول را بریزید بازار و برسانید به دست مردم که چشمشان پول ببیند و ﺁن را از انقلاب ببینند . بودجه های دوران مرجع انقلاب ایران ، اسناد گویای سیاست اقتصادی هستند که اتخاذ شد :
الف – کاستن از هزینه های دولت و در نتیجه کاستن از میزان قدرت خریدی که هزینه های دولت ایجاد می کرد .
ب – افزودن بر بودجه عمرانی یا وارد کردن درﺁمد نفت در اقتصاد ایران ، از راه تبدیل کردنش به سرمایه .
ج - افزایش درﺁمدها از دو راه : الف – افزودن بر امکانها و توانائیهای تولید کنندگان ( صفر کردن نرخ بهره ، تغییر ترکیب اعتبارات بانکی ، تغییر ساخت واردات ، کاستن از قیمت ابزار تولید، افزایش قیمت های فرﺁورده های کشاورزی ، و... ) و ب – توزیع برابر تر قدرت خرید در سطح جامعه ( بخشودن وامهای کشاورزان ، بخشودن بهره های وامها، دادن وامهای مسکن بدون بهره، بالا بردن دستمزدهای کارگران و کارمندان ، حذف واسطه ها و کاهش قیمتهای کالاها و... )
حاصل این سیاست اقتصادی این شد که قیمتها قابل مهار شدند و برای نخستین بار در تاریخ ایران ، دست کم از دو قرن به این طرف، میزان درﺁمد خانوارها در شهرها و روستاها، از میزان هزینه ها بیشتر شد . بیکاری جذب شد و روشن گشت راه رشد وجود دارد و واپس گرائی سرنوشت ملتهای ما نیست . تا ﺁنجا که ﺁقای کیسینجر متوحش شد و گفت : امریکا تحمل دو ژاپن در ﺁسیا را نمی ﺁورد . افسوس که ﺁقای خمینی ، بجای تشویق ، گفت : اقتصاد مال خر است ! و نیز گفت : بنی صدر می خواهد ایران را سوئیس و فرانسه بکند و مردم برای اسلام انقلاب کرده اند !
* بار سوم ، در سالهای پایانی « ریاست جمهوری » ﺁقای خاتمی و این ایام است که بهای نفت افزایش یافته است . مافیاهای رانت خوار مانع از ﺁن شدند که در ﺁمد نفت از راهی وارد اقتصاد بگردد که در دوران مرجع انقلاب وارد شده بود . از همان راه وارد اقتصاد شد که در دوران شاه سابق شده بود . گرانی سرسام ﺁور و توزیع نابرابر درﺁمدها و افزایش واردات که جانشین تولید داخلی می شود و افزایش میزان بیکاری و وسعت فساد مالی ، حاصل افزایش درﺁمدهای نفتی هستند . در صورتی که « بردن درﺁمد نفت به سفره های مردم » بمعنای توزیع درﺁمد نفت بصورت قوه خرید ، انجام بگیرد، فشار تورمی را بسیار بیشتر خواهد کرد و بدیهی است پی ﺁمدهای اقتصادی و سیاسی از نوع پی ﺁمدهای سیاسی و اقتصادی پایان دوران شاه ببار خواهد ﺁورد .
اما ﺁیا دولت مافیاهای نظامی – مالی می تواند همان سیاست اقتصادی دوران مرجع انقلاب ایران را بکار برد؟ نه . زیرا نخست می باید خود را بعنوان نظام مافیائی منحل کند . رها کردن دولت و اقتصاد و دین و فرهنگ و جامعه از اختاپوس مافیاها قدم اول است .
5 – اثر افزایش نفت بر روابط ایران با امریکا و غرب و نیز بر روابط منطقه با امریکا و غرب، بستگی مستقیم پیدا می کند که ماهیت دولتها و نقشی که ملتها به خود می دهند :
* برای ﺁنکه ایران از فرصت بی مانندی که بدست ﺁورده است، سود جوید، می باید نیاز خویش را به درﺁمد نفت کمتر از نیاز غرب به نفت کند . یعنی همان سیاستی را در پیش بگیرد که ایران در دوران انقلاب اتخاذ کرد . در صورتی که درﺁمد نفت سرمایه نشود و قوه خرید بشود و موجب افزایش واردات و وسعت فساد و رانت خواری بگردد، وابستگی ایران به غرب بیشتر خواهد شد و چون معتاد ناگزیر خواهد شد دائم بر میزان صدور نفت برای بدست ﺁوردن درﺁمدی بازهم بیشتر تقلا کند . کشورهای نفت خیز و عموم کشورهای منطقه نیز در همین موقعیت هستند . به یاد می ﺁورد که پیش از گروگانگیری ، ما توانستیم غیر از مطالبات ، افزون بر 16 میلیارد دلار ذخیره ارزی پیدا کنیم و به استناد ﺁن ، الف - سیاست کاستن از تولید و افزودن بر قیمت را به اوپک تحمیل کنیم ( صادرات نفت را تا روزانه 1 میلیون و 200 هزار بشکه کاهش دادیم ) . و ب – طرح جانشین کردن دلار را با سبد ارزها ، تهیه و به اجرا بگذاریم و ج - رشد را حق ملت خویش بدانیم و از غرب بخواهیم در ازای بردن نفت، رشد کشورهای ما را بپذیرند . یعنی نه تنها مانعی بر سر راه ﺁن ایجاد نکنند بلکه ﺁنچه از دانش و تکنیک ضرور است ، در اختیار ما بگذارند . و د – رشد چیست ؟ پرسشی نیست که پاسخ ﺁن بدین صورت داده شده باشد : تقلید از غرب . بلکه پرسشی است که پاسخ ﺁن را ما خود می دهیم . به یاد می ﺁوریم که ﺁن روز اسطور رشد غرب نشکسته بود و امروز شکسته است .
با توجه به این واقعیت که نفت و جانشین کردن ارزهای دیگر بجای دلار ، از عوامل تعیین کننده حمله امریکا به عراق بود، هر ایرانی می باید از خود بپرسد : ﺁیا گروگانگیری و محاصره اقتصادی و جنگ ایران و عراق که سبب شدند مازادهای ارزی کشورهای نفت خیز به کمبودها بدل شوند و ضد ضربه نفتی میسر شود و... ، فرﺁورده همدستی استبدادیان با امریکا و انگلستان و اسرائیل و اروپا نبود ؟
* بدین قرار، تسلط بر نفت و درﺁمدهای نفتی، تعیین کننده استقلال ایران و دیگر کشورها و یا وابسته تر شدن ایران و کشورهای نفت خیز دیگر است . اما برای این که ایران و کشورهای نفت خیز دیگر بتوانند بر نفت و درﺁمد ﺁن مسلط شوند و اقتصاد خویش را مسلط بگردانند، ضرورت دارد دولتهای استبدادی که نسبت به جامعه های ملی بیگانه وبا غرب یگانه گشته اند، ملی و مردم سالار بگردند . وگرنه ، نفت و بالا رفتن درﺁمد ﺁن موجب مزید وابستگی کشورهای ما و قطعی تر شدن سلطه غرب بر سیاست و اقتصاد و فرهنگ کشورهای ما و در نتیجه ، بر زندگی اجتماعی ملتهای ما خواهد شد :
با وجود انسداد سیاسی و بحران اتمی و تهدیدهای پی در پی ، الف - ﺁیا رژیم با قدرتهای خارجی معامله خواهد کرد ؟ ب – اگر نه ، ﺁیا ایران را تحریم اقتصادی خواهند کرد ؟ ج – اگر ﺁری ، تحریمهای اقتصادی چه اندازه در تغییر رژیم می تواند مؤثر شود ؟ به سخن دیگر، ﺁیا می توان طول زمان از پا در ﺁمدن رژیم را ، زیر فشار تحریم ، پیش بینی کرد ؟ :
الف - ﺁیا رژیم با قدرتهای خارجی معامله خواهد کرد ؟ پرسشی است که پرسش کنندگان گفته اند خود پاسخ ﺁن را ﺁری می دانند و پیش بینی می کنند که معامله خواهد کرد . راستی اینست که بحران ساختن و بحران را هرچه سخت تر کردن و از ضعیف ترین موضع ، با امریکا و غرب معامله کردن، روشی بوده است که ملاتاریا، در گروگانگیری ، در محاصره اقتصادی، در جنگ 8 ساله، بکار برده است . بنا بر این ، با توجه به ضعف مفرط رژیم مافیاها ناشی از انزوای داخلی و خارجی، و نحوه نگرش این مافیا که نگرش از موضع تضاد است ، این انتظار که بحران اتمی نیز به معامله از ضعیف ترین موضع بیانجامد، به جاست .
با وجود این، ضعف رژیم از سوئی و نقشی که مردم و بدیل مردم سالار می توانند بازی کنند ، از سوی دیگر، و نیز نقش وجدان جهانی ، معامله ای که سود سیاسی ﺁن را رژیم مافیاها ببرد و هزینه اقتصادی و سیاسی ﺁن را مردم ایران بپردازند، کمتر از گذشته محتمل است . احتمال انجام گرفتن معامله ای از نوع معامله بر سر گروگانها و یا جنگ 8 ساله، بسیار کمتر است . این امر که مافیاهای نظامی – مالی پس از تصرف سه قوه، می کوشند بباورانند که حکومت خاتمی همه چیز داد و هیچ چیز نگرفت و ما می خواهیم همه چیز بدهیم و هیچ چیز نگیریم، ناشی از توجه مافیاها به این واقعیت است که این بار ، بهای سیاسی معامله را خود باید بپردازند و معامله ﺁن ها را بیش از پیش ، ناتوان خواهد کرد.
از این رو، نقش مردم با اقبالی که به بدیل مردم سالار می کنند و نقش این بدیل بمثابه بیانگر اراده مردم در جهت یابی بحران و چگونگی حل ﺁن ، بیش از هر زمان دیگر، تعیین کننده است .
ب - در صورتی که رژیم مافیاها زیان سیاسی معامله را بسیار سنگین بیابند و بدان تن ندهند، دو احتمال امکان وقوع پیدا می کنند :
1 – حمله نظامی در حد بمب و موشک بارانهای مداوم یا ادواری .
2 – تحریم اقتصادی ایران. که در صورت شدت، می تواند تحریمی از نوع تحریم اقتصادی عراق بگردد .
هر دو احتمال وجود دارند و با پیدایش « بحران اتمی » ، ما بطور مداوم نسبت به ﺁن هشدار می دهیم و مرتب اطلاعات و نظرها در این باره را به اطلاع مردم ایران می رسانیم . با توجه بشدت سانسور، بر هر ایرانی است که نخست مجموعه هائی را نیک مطالعه کند که خبرها و اطلاعها و داده ها و نظرهائی که ﺁنها را تشکیل می دهند، با زحمتی طاقت فرسا ، تهیه می شوند . و ﺁن گاه، ایرانیان دیگر را از ﺁنها ﺁگاه کنند .
در حال حاضر ، عوامل بازدارنده ، نفت و بهای ﺁن، گردبادی که ضعف بزرگ امریکا بمثابه قدرت را نمایان کرد ، درماندگی امریکا در عراق، سقوط اعتبار و محبوبیت ﺁقای بوش در افکار عمومی امریکا ، مخالفت اروپا و روسیه و چین و بازتاب ﺁن در جهان اسلام ، احتمال حمله نظامی را ، ولو در حد بمب و موشک باران ، کمتر کرده است . با وجود این ، هرگاه در انتخابات ﺁلمان دموکرات مسیحی ها برنده شوند و سیاست نزدیک شدن به امریکا را در پیش بگیرند و تب بهای نفت بیفتد و دولتهای غرب بتوانند افکار عمومی خود و وجدان جهانی را قانع کنند که « ایران در کار تولید سلاح اتمی است » و انتشار اسلحه اتمی ، جهان را گرفتار اضطراب از تروریسم اتمی خواهد کرد و...، هر دو احتمال قوی تر می شود .
در حقیقت، احتمال دوم، یعنی تحریم اقتصادی ، وقوع یافتنی تر است . چرا که ایران 70 میلیون جمعیت دارد و نیازش به درﺁمد نفت، روزانه است . تصویب تحریمی از نوع تحریم اقتصادی عراق، بر قرار کردن نوعی قیمومت در فروش نفت و خرج درﺁمد ﺁن می شود . با توجه به بلائی که بر سر عراق ﺁورد، می توان ابعاد فاجعه ای که ایران بدان گرفتار خواهد شد،را بر ﺁورد کرد . رژیم، مردم ایران را می فریبد وقتی ادعا می کند با توجه به نیاز غرب به نفت و تب قیمت نفت ، هیچیک از دو احتمال وقوع یافتنی نیستند . به یاد می ﺁورم که همین اطمینان را نسبت به رأی غیر متعهدهای عضو شورای حکام می داد . در عمل، مسلم شد که به مردم ایران دروغ گفته است . هشدار می دهم که با توجه به این امر که تسلط بر نفت و درﺁمد ﺁن از راه سیاسی ( = استقرار مردم سالاری ) توانا به جلب حمایت وجدان جهانی و اقتصادی ( کاستن از وابستگی به درﺁمد نفت و اجرای برنامه رشد اقتصادی ، اقتصاد مستقل ) میسر است و از راه مجهز شدن به سلاح اتمی نیست، « بحران اتمی » می تواند به سلب اختیار ایران از نفت و گاز بیانجامد . یعنی بر قرار کردن تحریم ها .
advertisement@gooya.com |
|
ج - اما سئوال سوم ، اعتراف به ناتوانی ملت گرفتار دولت مافیاها است . در حقیقت، پرسش کنندگان بر این مبنی پرسش کرده اند : حال که مردم ایران خود نمی توانند خویشتن را از رژیم مافیاهای نظامی – مالی ﺁزاد کنند، تحریم اقتصادی در چه مدت سبب سقوط رژیم می شود ؟
بر سئوال کنندگان گرامی و همه مردم ایران است که نخست به سراغ اثر محاصره اقتصادی ایران ، بعد از گروگانگیری و سپس به سراغ اثر تحریم اقتصادی عراق بروند . اگر چنین کنند در می یابند که الف - بهای سنگین محاصره و تحریم اقتصادی را مردم می پردازند و سود ﺁن، عاید رژیم می شود . هم در ایران ، محاصره اقتصادی از اسباب باز سازی استبداد شد و هم در عراق ، عامل بقای رژیم صدام شد . بنا بر این، تحریم اقتصادی سبب سقوط رژیم نمی شود . سبب فقر بیشتر مردم و بنا بر این وابستگی شدید ترشان به دولت ، بمثابه توزیع کننده « بخور و نمیر » می شود .
هشدار می دهم که دو رأس مثلث زور پرست ، هر یک به زبانی ، مداخله قدرت خارجی در ایران را توجیه می کنند :
* یک رأس می پرسد : در وضعیت کنونی ایران ، مبارزه با استبداد مقدم است و یا مبارزه با امپریالیسم ؟ پاسخی که این رأس القا می کند اینست : مبارزه با استبداد مقدم است . تضاد اصلی با استبداد است . پس می توان با امپریالیسم بر ضد استبداد ، متحد شد . پنداری هیچ ربطی میان « امپریالیسم » و استبداد نیست !
* رأس دیگر ، استقلال را کهنه باوری متعلق به گذشته تبلیغ می کند . انگیزه امریکا را نه سلطه بر منطقه و منابع نفت و گاز ﺁن ، که استقرار مردم سالاری تبلیغ می کند و همکاری با این قدرت را ضرور نیز می شمارد !
این دو دسته ، با « نظری » که تبلیغ می کنند، به ناتوانی مطلق خویش اعتراف می کنند . چون خود نمی توانند جانشین رژیم مافیاها شوند، راه حل را یکی و ﺁن سقوط رژیم توسط قدرت خارجی تبلیغ می کنند. بدین گمان که پس از ساقط کردن رژیم، امریکا کشور را تحویل ﺁنها خواهد داد .
با وجود این ، در صورتی که غرب بخواهد کاری کند که عمر استبداد در کشور ما و کشورهای دیگر کوتاه بگردد، می باید تدابیری را به اجرا بگذارد که « سیاست بی طرفی فعال » و نیز در « مداخله بنام حقوق بشر » اولی را در دانشگاه ﺁزاد برلین و در بحث ﺁزاد با نمایندگان مجلس ﺁلمان در شهر بن و دومی را در دانشگاه کیل ، پیشنهاد کرده ام . از جمله ﺁن تدابیر هستند :
1 – پایان بخشیدن به روابط پنهانی با رژیم مافیاها ،
2 – بجای محاصره اقتصادی ایران ، افزایش توانائی دولتهای غرب در جلوگیری از فروش تجهیزات و تسلیحات کشتار جمعی به رژیم .
3 – نبردن ایران به زیر قرضه های سنگین ،
4 - قطع رابطه با گروههای زور پرست وابسته ( دو رأس مثلث زور پرست ) ،
5 - رعایت جدی حقوق بشر از سوی دولتهای غرب در خود این کشورها و در بقیت جهان ،
6 – مستقل و فعال کردن کمیساریای حقوق بشر سازمان ملل و دادگاه جنائی بین المللی .
7 - دستگیر کردن مأموران رژیم که در جنایت و فسادها شرکت داشته اند .
8 – تعقیب سران رژیم و بستگان ﺁنها که ثروتهای ملی ما را می دزدند و به خارج منتقل می کنند و توقیف پولها و سپردن ﺁنها به حسابی متعلق به ملت ما برای تحویل دادن به دولت مردم سالار .
9 – تحریم کامل سیاسی و حقوقی رژیم بخاطر ارتکاب جنایت بر ضد بشریت و نپذیرفتن نمایندگی ﺁن از مردم ایران .
10 – مبارزه با ترور و تروریسم ، که اینک وسیله توجیه سلطه گری است ، را به مبارزه با عوامل پدید ﺁورنده ﺁن بدل گرداندن . در درجه اول ، مدار بسته سلطه گر – زیر سلطه را ، از راه باز دادن استقلال ملی واقعی، گشودن .
و...
و نیز ، پرسش بر این تصدیق بنا شده است که رژیم مافیاها، از حمایت قدرتهای خارجی برخوردار نیست و بسا ممکن است از سوی ﺁنها مجازات نیز بگردد . اگر چنین باشد که هست ، راه حل در انتظار اثر درﺁمد نفت و تحریم اقتصادی نشستن نیست. بلکه سود جستن از فرصت کم مانندی است که مردم ایران یافته اند برای بر خاستن . برای این که مردم ایران ضعفهای خویش را به توانائی برگردانند و بر خیزند می باید :
بنا بر واقعیتها ( نگاه کنید به سه مقاله نسلی در برهه انتخاب ) ، نخست تکلیف هدف و اندیشه راهنما را معین کنند. اگر ﺁزادی را هدف کنند ، بیان ﺁزادی اندیشه راهنمای ﺁنها می شود و بدان توانائی های خود را باز میابند . و ﺁنگاه ، بکوشند امنیت اخلاقی برای فعالیت سیاسی و مبارزه پدید ﺁورند . تردید نکنند بیشتر از سرکوب رژیم، فقدان امنیت اخلاقی است که سبب قوت نگرفتن بدیل مردم سالار می شود .
در فرصتی دیگر ، به امنیت اخلاقی که مثلث زور پرست از میانش برده است، خواهم پرداخت .