advertisement@gooya.com |
|
ahmad_faal@yahoo.com
روزي كه محافظه كاران در شوراي هماهنگي انقلاب به وحدت رسيدند و به دنبال دو پيروزي بزرگ در انتخابات، تصور مي رفت كه همه مخالفان بايد در حسرت وحدت و پيروزي آنان، به حيرت فيلسوفانه فرو روند. تصور مي رفت و چنين وانمود مي كردند كه اصلاح طلبان، هنوز در حيرت فلسفه فرو نرفته در گام سوم، در هيبت وحدت، انگشت به دهان مانده اند. چنين وانمود مي كردند كه دشمنان دين و دنيا و از جمله اصلاح طلبان، روزها به انتظار تفرق و تشتت محافظه كاران، لحظه ها مي شمارند. و كو آن دشمن كوردل كه نمي توانست بنيادهاي اصولي كه ريسمان اتحاد را به آسمان عليين مي بافت، ببيند؟ تصور تفرق و بازشدن ريسماني كه بند بند آن از تارهاي متين بهم بافته بود، تصور واهي بود كه تنها كوردلي مي توانست برآن نقش ببندد.
اما واقعيت وقتي پرده از آسمان شست ، نشان داد كه ريسمان به آسمان بافته نبود، بلكه اين آسمان بود كه در انتزاع محافظه كاران خود را به ريسمان مي بست. ديري نپاييد كه آسمان فروريخت و ريسمان وحدت، بند از بند بريده شد. بند از بند بريدگي اتحاد محافظه كاران چنان بود كه اينبار، دهان انگشتان ديگري را به حيرت گزيد.
اما در آن سوي اتحادها و ائتلاف ها، بسياري كه انديشه و رفتار خود را بر توازن قدرت تنظيم مي كنند، گوش و چشم خود را بر امواجي تيز كردند كه اخبار تشتت و تفرق جمع محافظه كاران را روايت مي كرد. حضور يك يك و متفرق هر پنج كانديداي محافظه كاران، نمي توانست برق خرسندي در نگاه كساني ايجاد نكند كه، تحصيل توانايي را از راه توازن قدرت جستجو مي كردند. چه آنكه در بيان قدرت ، تشتت و تفرق رقيب ، اسباب تفوق رفيق مي شود و كو آن چشم قدرت بين كه از آن تفرق و اين تفوق خشنود نگردد؟ اما در نگاه و بيان آزادي، تشتت و تفرق حتي در اردوي مخالفان نگران كننده و تحديد كننده آزادي است، چه آنكه تشتت ها و تفرق ها همواره منتجه انديشه هاي راهنمايي است كه كارمايه خود را از قدرت كسب مي كنند. زيرا جريان تكاثر و تراكم قدرت، جز از راه تجزيه و تخريب محيط تحصيل نمي شود. دارنده قدرت خود جزئي از محيطي است كه تخريب مي شود. پس دارنده قدرت نمي تواند جريان تراكم و تكاثر خود را، جز از راه تسري تجزيه و تخريب خود، پيش ببرد.
در اينجا خواننده حق دارد بپرسد، كه چگونه ممكن است قدرت به تخريب خود بپردازد و نداند كه به تخريب و تجزيه خود مشغول است؟ براي پاسخ به اين پرسش، توجه خوانندگان را بار ديگر به قاعده «تراكمي و تكاثري» قدرت جلب مي كنم.
قدرت محصول رابطه تضاد است . بدون رابطه تضاد، حتي تصور قدرت محال است. تراكم و گسترش قدرت نه تنها از راه ايجاد و انحلال دائمي تضادهاي محيط ، بلكه خود به تدريج آبستن اضداد مي شود. دليل آن واضح است، زيرا شراكت در قدرت محال است. اتحاد و ائتلاف در قدرت، اتحاد و ائتلاف ضعف هاست. هر شراكت و اتحادي در قدرت، از دو حال خارج نيست ، يا اتحاد و شراكت ميان دو طرف ضعيف و قوي است (مانند جنبش ها، احزاب و دولت هاي توتاليتاريستي و يا هر نوع ساختار سلسله مراتبي فروتر و فراتر) و يا اتحاد ميان دو قوي است كه از راه شناخت ضعف هاي يكديگر، شريك مي شوند. در صورت نخست، ضعيف ها وقتي اسباب قدرت مي يابند و يا به قول نويسنده مقاله «سربازهايي كه نمي خواهند سرياز بمانند»، سربازها وقتي به فرماندهي مي رسند، كوشش مي كنند تا براي خود موقعيت و منزلتي چون فرماندهان بيابند. از همين رو اتحاد و ائتلاف آنها به سرعت شكسته مي شود. و در صورت دوم ، شركاي قدرت به محض پر كردن ضعف ها، باب ناسازي و خروج مي نهند و آنان نيز خيلي زود بازي شراكت را بهم مي زنند. بازهم واضح تر دليل اينكه ، تصور شراكت قدرت حتي در مقياس دو نـفر عين ديوانگي است. شراكت و اتحاد دو و يا هر چند نـفر و يا اعضاي يك حزب سياسي با خود و يا با احزاب ديگر و هر دولت با دولت هاي ديگر، وقتي مبناي شراكت آنها استوار بر قدرت بيشتر و افزونتر است، تنها از راه پر كردن ضعف هاي يكديگر انجام مي گيرد. بنابراين، اين عين ديوانگي و بي خردي قدرت است كه هر كانون قدرت به محض پركردن ضعف ها، خود راه مطلق العناني را طي نكند.
حاصل آنكه، هر كانون و يا هر مجتمع قدرت گرا، در يك وضعيت دائمي پركردن و خالي كردن تضادها و ضعف ها زندگي مي كند. و بالاخره واضح تر دليل اينكه، بنا به انديشه گري موازنه عدمي : در قدرت نمي توان شريك شد، زيرا يك طرف بايد فاقد قدرت باشد تا طرف ديگر واجد آن باشد. امري كه در انديشه آزادي وارونه آن صحيح است. يعني هر دو طرف بايد بطور كامل آزاد باشند تا طرف هاي ديگر دراي آزادي باشند. آزادي يك طرف و محدوديت طرف ديگر، زنداني شدن هر دو در محدوده هاي قدرت ساخته است. هر دولت و هر حزب سياسي، اگر به گمان خود در اظهار بيان و استفاده از رسانه ها از آزادي كامل برخوردار است، اما مخالفانش يا محبوس و يا محدود و يا به همان اندازه از آزادي برخوردار نيستند، آن حزب و آن دولت ، تنها به توهم خود آزاد است. آنها بيش از مخالفان خود محدود و مجبور هستند، چه آنكه آزادي قدرت ، تنها به مسامحه لفظي آزادي است ، اما به مطالبه حقيقي، لجام گسيختگي بيش نيست. اكنون اگر محافظه كاران مجال تأمل بيابند، خواهند دانست كه چرا به وحدت نرسيدند و چرا آسمان به ريسمان بافتن در ذهن ، از كف دادن «اتفاق» در عين است . آيا اين اتفاق از آن رو نيست كه وحدت آنان نه بر پايه آزادي، كه بر پايه قدرت بود؟ مي گوييد نه ، به اصل راهنماي انديشه خود مراجعه كنيد و از خود بپرسيد كه : بدون قدرت و امكان هاي قدرت آورده، كيستيد و چيستيد؟