بسيار جلو افتاده ايم، آنچنان که از واقعيات اجتماعي امروز ايران دور مانده ايم. اين حرف تازه اي نيست که تضاد عميقي ميان اقليت روشنفکر جامعه با اکثريت مردم عادي وجود دارد ولي حرف تازه اي است که دستگاه سياسي امروز ايران قصد دارد فرهنگ اجتماعي را به طور برنامه ريزي شده به گذشته ها باز گرداند. اگر شاهان قاجار گوشه چشمي به پيشرفت هاي غرب داشتند و گاه مردم را از تجدد بهره مند مي خواستند، و اگر شاهان پهلوي به زور و استبداد در صدد "مدرن" کردن ظاهر ِ ايران بودند، حاکمان فعلي، با تمام امکانات موجود ِ حکومتي قصد دارند فرهنگ کشور را به گذشته ها باز گردانند. اگر در زمان پهلوي، توده ي سنت گرا در مقابل تجدد تحميلي مقاومت مي کرد، در زمان حاضر اقليت روشنفکر در مقابل تحميل و تزريق سنت ها مقاومت مي کند. واقعيت اين است که امروز در ميان دو گروه اقليت ِ به شدت واپس مانده و اقليت به شدت پيش تاخته، اکثريت مردم عادي قرار گرفته اند که در درون خود گرفتار افکار متضادند. از يک سو به آن چه مدرن ناميده مي شود اظهار دلبستگي مي کنند و از سوي ديگر در زمينه هاي اجتماعي و سياسي رفتاري واپسگرا دارند. غرب را مي ستايند، به دانشگاه مي روند، از بهترين هاي پزشکي و علمي وفني بهره مند مي گردند، ولي به طور همزمان، براي برآورده کردن آرزوهاي خود به رمل و اسطرلاب متوسل مي شوند و سفره مي اندازند و حقوق ديگران را نقض مي کنند و آرزوي بازگشت شاهان پيشين را دارند.
عکس از وب لاگ زيتون
روشنفکران ايراني، که سال ها از سير تکامل عادي جامعه پيش افتاده اند، بايد داوطلبانه و به پاي خود، رو به عقب بازگردند و به جاي نگاه استهزا آميز به اين توده ي بي شکل و متغير با آن به عنوان واقعيت مسلم و حاضر برخورد کنند. روشنفکران ما بايد نه بر آن اقليت به شدت واپس مانده، که بر اين اکثريت پا در هوا مانده متمرکز شوند و تلاش ورزند تا نيمه ي مدرن، بر نيمه ي واپس گرا غلبه کند. به اين منظور بايد بتوان با زبان مردم - و به تعبير جمالزاده "زبان آدميزاد"- سخن گفت.
زبان روشنفکران ما، به سان افکارشان چنان پيچيده شده که به زبان موجودات فضايي مي ماند که جز عده اي معدود کسي را امکان نفوذ به اعماق و لايه هاي تو در توي آن نيست. لذا به عنوان يک وظيفه ي ملي بايد بتوان به زبان اکثريت مردم – اکثريتي که دشمني با تحول و تجدد ندارد و اتفاقا در پي تحول و تجدد است – سخن گفت.
به نظر مي رسد براي ايجاد دگرگوني مجبوريم به زبان گذشتگان مان بازگرديم و چنان مفاهيم جديد را در قالب هاي عادي جاي دهيم که اين ارتباط ِ قطع شده مجددا وصل گردد و پيام گوينده به شنونده به سهولت انتقال يابد.
غرض اين نيست که زبان شاعران و نويسندگان زمان ِ مشروطه را عينا تقليد کنيم و مثلا مثل آخوندزاده بنويسيم يا مثل عارف شعر بگوييم. غرض اين است که چنان بگوييم و بنويسيم که مردم عادي بفهمند و بپذيرند و عمل کنند. باور کنيم که مردم ما زبان سهل و ساده را بيشتر مي پسندند و به گوش مي گيرند و از پيچيدگي هاي کلامي گريزانند. ساده بگوييم و ساده بنويسيم و با مردم باشيم.
اين بيت شايد با نگاه امروزي ارزش زيباشناسانه نداشته باشد و در ارزيابي ادبي فاقد وزانت لازم باشد اما موثر است و به ذهن مي ماند:
خدا خراب کند آن کسي که مملکتي
براي منفعت خويش خوان يغما کرد
عارف به زبان توده ي مردم سخن مي گويد و اثر مي نهد. البته لازم نيست که همه چيز سياسي باشد. ما هنوز هم به تکرار اين بيت عشقي نياز داريم که:
قصه ي آدم و حوا همه وهم است و دروغ
نسل ميمونم و افسانه بود از خاکم
اين بيت شايد در دوران ما و در جايي که کتاب هاي ده ها شاعر و متفکر و فيلسوف مدرن غربي ترجمه و چاپ مي شود، کودکانه به نظر بيايد ولي با يک نگاه به مردم کوچه و بازار و برنامه هاي تلويزيوني، پي مي بريم که هنوز هم به چنين ابياتي نيازمنديم.
وقتي مي خوانيم که خانم محترمي براي اداي نذرش، سي ميليون تومان گوشت مي خرد و براي طبخ آن دو ميليون تومان پول آشپز مي دهد و غذا را هم نه ميان فقرا که ميان همسايگان و رهگذران محله اش تقسيم مي کند، مباحث ِ پست مدرنيستي براي مقابله به کار نمي آيد و شايد زبان ساده ابوالقاسم خان موثر تر باشد:
advertisement@gooya.com |
|
شيخ خائن گر نباشد، خواجه از بهر سواري
دايم از جنس دوپا، يک گله خر دارد؟ ندارد!
باعث جهل زنان و ظلم مردان، شيخ باشد
خيري اين ام الخبائث، غير شر دارد؟ ندارد!
اين ها را لاهوتي سال 1922 يعني 84 سال پيش سروده است. اگر امروز ما در سال 2006 چنين شعري بگوييم همان شيخ ما را مي گيرد و با قوانين رسمي مملکتي بلايي سرمان مي آورد که تصورش براي لاهوتي هم غير ممکن بود. وقتي رگ گردن شان بالا مي زند ديگر نمي بينند که همين شاعر اين ابيات را هم سروده بوده است:
بيا، در کربلا، محشر ببين، کين گستري بنگر
نظر کن در حريم کبريا، غارتگري بنگر
فروشنده حسين و جنس، هستي، مشتري، يزدان
بيا، کالا ببين، بايع نگه کن، مشتري بنگر
به فکر خير امت بود وقت مرگ فرزندش
سپهسالاري لشگر ببين و رهبري بنگر...
خدا را کشته بود و خونبها مي داد، مشتي زر
ببين کار يزيد بي حيا، زشت اخگري بنگر...
اين واقعيت امروز ماست. از ترس شيخ هاي حاکم، جرئت بيان آن چه که نويسندگان دوران مشروطه نيز مي گفتند نداريم. مي ترسيم دشمني با جهل و دغا، دشمني با دين و اعتقادات مذهبي قلمداد شود. کار بزرگي خواهد بود، اگر بتوانيم، دو گام به پس بگذاريم و افکار نو را به زبان "پيشامدرن" بيان کنيم.