«وقتي يک خلبان ايراني هواپيماي غول پيکر 747 را از زمين بلند مي کند بايد براي او کف بزنيم...» مديرعامل شرکت هواپيمايي جمهوري اسلامي
هر چه مي خواهيم طنز ننويسيم و سرمان به کار خودمان باشد، اين مسئولان محترم نمي گذارند. فکر کنيد شما به دود و دم معتاد هستيد و يک روزي سرتان به سنگ مي خورد (يا سنگ به سرتان مي خورد؛ فرقي نمي کند) و توبه مي کنيد که ديگر گرد کارهاي بد نگرديد و خودتان و مردم را به دردسر نيندازيد، آن وقت مسئولان مي آيند آن مواد را (آن هم از بهترين نوعش) پيش روي تان مي گذارند. شما باشيد چه حالي بهتان دست مي دهد؟ والله من که به طنز معتاد بودم و بعد از حوادث اخير توبه کردم با خواندن سخنان آقاي حسامي مدير عامل محترم هما به قول خانم شايق دچار رعشه شدم و عنان از کف دادم و گفتم ما هم بخواهيم دست برداريم، مسئولان دست بر نمي دارند.
در عالم نشئگي ناشي از طنز ناب، خودم را داخل هواپيماي 747 ي ديدم که بالاي سر مسافران در کنار ِ دو چراغ ِ "سيگار نکشيد" و "کمربندها را ببنديد" يک چراغ ديگر داشت به نام "لطفا کف بزنيد". با بلند شدن هواپيما از روي باند، چراغ سيگار نکشيد خاموش، و چراغ کف بزنيد روشن مي شد، و مسافران شروع به کف زدن و پاي کوبي مي کردند. خلبان و کمک خلبان از کابين بيرون مي آمدند و مثل سالوادور آلنده دست بالاي سر مي گرفتند و تکان مي دادند. عده اي هم بي اختيار مي شدند و به مناسبت تيک آف موفقيت آميز هواپيما به حرکات موزون مي پرداختند.
بعله؛ نشئگي ِ طنز عجب چيز خوبي است. مواد آقاي حسامي هم که جدا ً عالي است: اين هم يک "بست" ِ ديگر:
«مردم با خيال راحت روي صندلي هواپيما بنشينند و به توان فني صنعت هوايي افتخار کنند»
خبر را که در "گويا" مي خواندم و آماده بودم که به توان فني مان در صنعت هوايي افتخار کنم، ناگهان چشمم به پايين خبر افتاد و اينها را ديدم:
"در همين زمينه:
16 بهمن» نقص فني فوکر 100 فوتباليست ها، مرتضي رضايي، ايران ورزشي
9 بهمن» باز کردن در هواپيما توسط يکي از مسافران، عامل سقوط هواپيماي سي 130، خبرگزاري مهر
23 دي» عضو فراکسيون اقليت مجلس هفتم: ملت بداند پروازهاي مسافربري و نظامي ما از امنيت کافي برخوردار نيست، ايلنا
19 دي» به دليل نبود سيستم ناوبري در فرودگاه، هواپيماي مسافربري به جاي فرود در خرم آباد به تهران بازگشت، کيهان
11 دي» هواپيماي مسافربري فوکر به جاي عسلويه از اصفهان سر در آورد! ايسکا نيوز"
آقا قر در کمرمان خشکيد. اين تکنولوژي هم عجب نشئه پران است! يک نفر مي آيد يک حرفي بزند، تمام سوابق آن حرف در آن زير ثبت مي شود و آدم يادش مي افتد که چند وقت پيش چه اتفاقاتي افتاده و خلاصه عيش آدم را منغص مي کنند! يادم آمد همين هفته ي پيش، از يکي از متخصصان پرواز پرسيدم اين چند روزي که مي گويند مهرآباد رادار نداشت، پس هواپيماها چه جوري پرواز مي کردند؟ ايشان پاسخ داد: "تا سال 75 که اصلا راداري در کار نبود و هواپيماها را همين طوري روي اطلاعاتي که خلبان مي داد هدايت مي کردند. بعد از سال 75 هم، رادار يک در ميان کار مي کرد و اصلا کنترلرها ترجيح مي دادند بدون رادار و مثل گذشته هواپيماها را هدايت کنند. اين طوري خيال شان راحت تر بود!" خلاصه اين يادآوري ها نگذاشت تا با خيال آسوده به توان فني مان در صنعت هوايي افتخار کنيم.
همين طور که چايي شيرين را داشتيم هم مي زديم رفتيم سراغ اين جمله ي ناب؛ به به! عجب طنزي:
«اگر يک بيمار بخواهد از اروميه به چابهار برود از طريق غير هوايي چهار روز به طول خواهد انجاميد و ممکن است او تلف شود، آيا اين حقوق بشر است؟"
هر چه فکر کرديم اين بيمار، چه بيماري يي مي تواند داشته باشد که بخواهد از اروميه به چابهار برود، سر در نياورديم. چون سر در نياورديم، خنده مان گرفت، و مي دانيد که طنز خوب يعني همين؛ آدم بي خودي خنده اش مي گيرد. بعد ياد تيتر روزنامه ي اينترنتي "روز" افتاديم که نوشته بود: "گورخر يزدي به خاطر نبودن آمپول بيهوشي درگذشت". ديديم خبرنگاران ِ توطئه گر ِ اصلاح طلب که رژيم پهلوي را استحکام مي بخشيده اند، وقتي گورخر مي ميرد مي گويند "درگذشت"، آن وقت رئيس هواپيمايي مهرورز وقتي آدمي مي ميرد مي گويد "تلف شد" و باز به ياد آورديم که معمولا سربازان آمريکايي در بغداد و مردم اسرائيل در نوار غزه "تلف مي شوند" و خلاصه باز همين طوري بيخودي خنده مان گرفت. امان از جنس خوب! راستي هنوز هم نفهميديم اين مريض نگون بخت در چابهار چه کار دارد؟
به قول زنده ياد احمد محمود در "داستان يک شهر"، سيگار را گيرانديم و کنار بساط ِ کامپيوتر لم داديم و چشم مان به اين جمله افتاد:
«همين امروز صبح سر مهماندار پرواز فرانکفورت – تهران نامه اي از يک هموطن ايراني مقيم آلمان به من داد که نوشته است در مسئله هسته اي ايستادگي کنيد و حاضرم هر کاري براي تان انجام دهم»
advertisement@gooya.com |
|
الله اکبر! عجب تشکيلات منسجم و پرسرعتي دارد اين هما! سر مهماندار پرواز خارجي، خود را نفس نفس زنان به رئيس هما مي رساند و يادداشت مسافر عزيز را به دستش مي دهد. مسافران معمولا در باره ي کيفيت غذا و بوي پاي مسافر بغل دستي که کفشش را در آورده و تاخير در پرواز و نظافت توالت ها و رفتار خشن مهمانداران مي نويسند؛ اين يکي راجع به انرژي صلح آميز هسته اي و احتمالا کاريکاتورهاي اخير (ببخشيد جرئت نمي کنم نام ببرم) مي نويسد. عجب مسافر تحصيل کرده و با فرهنگي! با وجود چنين ملتي، پيروزي ما قطعي است! لابد امشب مسافر محترم جلوي سفارت دانمارک کوکتل مولوتوف پرتاب مي کند! ببخشيد از مسير اصلي بحث منحرف شدم. اين را هم که خوانديم تن مان به خارش افتاد!
انگار از اين طنز، زيادي استفاده کردم. اين يک جمله را هم بخوانيم و بساط مان را جمع کنيم:
هواپيماي حجاج تاخير مي کند و«علت تاخير هم از کار افتادن يک قطعه مربوط به نمايش دماي بيرون هواپيما بود که سه قطعه مشابه براي از کار افتادن آن در هواپيما وجود دارد، مي توانستم بگويم "به جهنم پرواز کن" اما ايستاديم تا نقص جبران شود»
رئيس راست مي گويد؛ چه فرق مي کند که خلبان بداند دماي بيرون از هواپيما چقدر است؟ ولي سوال اين است که مگر رئيس هما تصميم مي گيرد که هواپيما پرواز بکند يا نکند؟ ما فکر مي کرديم خلبان تصميم مي گيرد و مي گويد "به جهنم! به درک! به اسفل السافلين؛ پرواز مي کنم!" و بعد مي رود مي شود همان سي130 که به ساختمان ها خورد، يا فوکري که روي کوه هاي کرکس منفجر شد، يا فالکن فرماندهان سپاه که وسط بيابان سقوط کرد. نمي دانستيم براي هر هواپيما، خود ِ رئيس شخصا تصميم مي گيرد.
اين چيزها را که به ذهن آورديم نمي دانم چرا يکهو حال مان منقلب شد و تهوع شديد بهمان دست داد. امان از اين اعتياد و کثافت کاري هايش!