آفتاب: سومين بخش از سخنان آيت الله دكتر شهيد بهشتي از نظرتان مي گذرد. دكتر بهشتي در اين بخش، در راستاي پاسخگويي به انتقادات آيت الله مصباح از دكتر علي شريعتي، به كندوكاو در نقش تاريخي و الهي انبيا مي پردازد.
يك مسئله ديگر هم در مورد نقش وحي و انبيا در دوراني كه بوده اند مطرح است. آن مسئله اين است كه وحي براي انبيا، كمك و منبع شناخت و معرفتي بود كه از آنها و پيروان و امم آنها در مسائل جاري دستگيري مي كرد. يعني وحي براي پيغمبر نه تنها آورنده ي تعاليم كلي و اساسي بود، و نه تنها آورنده ي شناخت نسبت به نظامات و قوانين و شريعت بود، بلكه براي پيغمبر، و به وسيله و از طريق پيغمبر براي امت، گره گشاي قسمتي از مشكلات بود.
شما اين مسئله را در خود قرآن مي بينيد. وحيهايي در مورد مسائل خاص بر پيغمبر آمده است. يعني در مواردي كه رهبران ديگر صرفاً بايد به كمك تدبير و انديشه و اين گونه چيزها راه صحيح را بشناسند، مي بينيد به پيغمبر وحي شده است كه از اين راه برو. وحي كار رهبري امت را در مسائل بغرنج آسان مي كرده است، بنابراين، مقداري از نيازهاي شناختي مردم در مسائل جاري نيز از طريق وحي تأمين مي شده است.
در سيره ي پيغمبر اكرم مكرر مي بينيد كه بر پيغمبر – حتي درباره ي فلان جاسوس بر او وحي شد كه اين زن جاسوس است؛ بفرست آن نامه ي مخفي شده در گيسوان او را از لاي گيسوانش در بياورند. يا فلان كس عازم كشتن و قتل توست؛ بفرست او را جلوتر نابود كنند. و امثال اينها. يعني دستگيري وحي در زمينه ي مسائل جزئي و مسائل جاري. اين هم از آن مسائلي است كه بوده است.
اين نقش وحي هم از نظر غير شيعه پس از پيغمبر اسلام پايان يافته است، و از نظر شيعه مشابه چنين نقشي براي ائمه نيز وجود دارد.
حالا، اينكه در اينجا مي گويد: «خاتميت مي خواهد بگويد انسانها تاكنون احتياج داشته اند براي زندگي خودشان از ماوراي تعقل و هدايت بشريشان هدايت شوند، حالا در اين زمان بعد از آمدن تمدن يونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجيل و تورات، تربيت مذهبي انسان تا حدي كه لازم بود انجام پذيرفته است. از اين پس انسان بر اساس اين طرز تربيتش قادر است كه بدون وحي و بدون نبوت جديدي خود روي پاي خودش به زندگي ادامه بدهد و آن را كامل كند؛ بنابراين ديگر نبوت ختم است، خودتان راه بيفتيد.» چه مي خواهد بگويد؟ در اين عبارت مي خواهد كدام يك از اين مسائلي را كه بنده گفتم بگويد؟ آيا مي خواهد بگويد كه با بودن انبيا، مردم طوري بودند كه در مسائلي كه امروز به ناچار بايد به كمك انديشه و تدبير حل بشود آن روز احياناً به كمك وحي نيز حل مي شد؟ اگر بخواهد اين مطب را بگويد، اينكه مسئله اي نيست. اين مطلبِ مفهومي است و مطلبي نيست كه ما بخواهيم آن را علامت انحراف اساسي بگيريم.
آيا مي خواهد آن نقش ديگر انبيا را ذكر كند و بگويد انبيا رهبراني بودند كه مي توانستند به دليل داشتن نشانه هاي ويژه از جانب خدا رهبري شان را ساده تر به مردم بقبولانند و تعاليم شان را در دل مردم جاي دهند، و امروز انسانها ديگر دسترسي مستقيم به اين نشانه ها ندارند؟ حتي نشانه ي جاويدي كه از پيغمبر اكرم – صلوات الله و سلامه عليه – هست، يعني قرآن كريم، فهم نشانه بودنش احتياج به تدبر و انديشه دارد. يعني مثل عصاي موسي – عليه السلام – نيست كه آن را بيندازد و چشمهايي آن را ببيند و راحت قبول كند. معجزه بودن و نشان بودن قرآن احتياج به چه دارد؟ به تعقل و انديشه. اين نفي ساير معجزات پيغمبر نيست؛ ولي اگر بحث بر سر اين است كه معجزه و نشانه ي اصلي نبوت پيغمبر چه بوده، بدون شك همه مي دانيم قرآن بوده؛ براي اينكه روي آن تكيه داشته است.
اين مسئله كه نشانه، آيت و معجزه اي كه پيغمبر اسلام با خود آورده، و به تصديق خود قرآن نشانه ي اصلي اش نشانه اي است كه به يك مرحله ي تكاملي از تعقل و انديشه احتياج دارد، مسئله ي مبهمي است؟ ]نه؛[ مسئله روشني است. اگر بخواهيم بگوييم كه بشر بايد امروز، بعد از رحلت پيغمبر اسلام براي شناسايي راه خدا و نبوت رسول خدا از راه شناخت قرآن و نشان بودن قرآن وارد بشود و اين يك امر به تعقل بيشتر نياز دارد و اينكه با پاي خود بيشتر راه برود تا به اين نتيجه برسد، آيا حرف زننده اي است يا حرفي است كه خودمان هم مي زنيم؟
بنده يك بحثي در سه جلسه دارم در زمينه ي خاتميت. دوستان مي توانند بعداً نوار آن را بگيرند و گوش كنند. اين نوار مربوط به چند سال قبل است. يك بار هم قبلاً اين بحث را در خارج كرده ام. در آن بحث به صورت گسترده مطالبي را در اين زمينه گفته ام. بعداً مي توانيد بگيريد و گوش كنيد.
بنابراين، اين مسئله چه مي خواهد بگويد؟ مي خواهد مورد فوق را بگويد، يا مي خواهد بگويد نه، اصولاً بشريت به جايي رسيده كه بايد آورده هاي وحي را كنار بگذارد و صرفاً با انديشه خود راه برود؟ كدام يك؟
اگر بخواهد اين دومي را بگويد؛ اگر بخواهد بگويد بشريت به مرحله اي رسيده است كه ديگر نيازي به آورده هاي انبيا ندارد؛ اين كفر است؛ اين الحاد است؛ اين انحراف از قرآن است. وكسي كه بخواهد اين حرفها را بزند ديگر چگونه مي تواند در تمام طول فعاليت و سخنراني و نوشتنش اين همه روي اسلام و قرآن تكيه كند؟! چگونه مي تواند اين همه به گفته هاي پيشوايان دين بپردازد؟ اينكه تضاد عجيبي است! اينكه مسخره است كه از يكسو بگويد ما به جايي رسيده ايم كه بايد قرآن و حديث و كتاب و سنت را كنار بگذاريم، و از سويي ديگر مجموع نوشته هايش بالأخره روي مربوط كرده هر مطلبي به كتاب و سنت دور بزند! حالا ايجاد اين ارتباط به نحو درستي انجام شده باشد يا به نحو غلط بحث ديگري است. ولي اين اصلاً با آن كار نمي سازد. بنابراين، اين عبارت بايد چگونه فهميده شود؟ اين جاي سؤال است؟
بنده شخصاً از اين عبارت ]دكتر شريعتي[ اين معني ارتدادي انحرافي را نه قبلاً فهميده بودم و نه حالا مي فهمم. و همچنين مطلب صفحه هفتاد، «عقل جاي وحي را مي گيرد»؛ يعني در همه ي شئون؟ يا نه، عقل در آن شئوني جاي وحي را مي گيرد كه پيش از آن وحي در آن كار مي كرد و الآن ديگر اصلاً نيست كه وحي بخواهد در آنها كار بكند؟ كدام يكي؟ عرض كردم اگر بخواهد بگويد عقل مطلقاً جاي وحي را مي گيرد، مسخره است كه چنين گوينده و نويسنده اي اين همه بخواهد در نوشته هايش سراغ وحي و آورده هاي وحي برود، و اگر بخواهد خاتميت را بيان و توجيه كند و بگويد معني خاتميت را چطور بفهميد، بدون شك فهم معني خاتميت هيچ گاه نمي تواند بي ارتباط با تكامل عقل بشر باشد. حتي خود شما دوستان، معمولاً اين طور مي گوييد (البته من نمي خواهم بگويم اين استدلال معمول شما صحيح است؛ فقط مي خواهم اين استدلال متعارف را ذكر كنم). استدلال متعارف مگر نه اين است كه مي گويد بشر قبلاً در مراحلي از تكامل فرهنگي و عقلاني بود كه بايد نظامهاي تشريعي و آورده هاي قبلي او را اداره مي كرد، ولي به جايي رسيد كه آخرين نظام توانست بيابد و او را براي هميشه كفايت كند. مگر شما همين را نمي گوييد؟ خوب، معني اين سخن همين است كه تكامل عقلاني بشر به هر حال در خاتميت نقشي دارد. مهم اين است كه اين عبارتها را چه جور بايد فهميد.
نشانه اي كه بر اين مسئله در مورد تعدد زوجات آورده شده – (كه بي شك وجدان عصر ما از چنين اهانت زشتي چنين است و چنان است) – اگر خود گوينده و نويسنده اين بحث را به مسئله خاتميت عطف كرده بود، آن هم با اين پيوندي كه آورده اند ]آن گاه اشكال وارد بود[؛ ولي او عطف نكرده است. اين مسئله اي ديگر است كه آيا همه ي قوانين و مقررات اسلامي جاوداني است يا نه؟ اين يك بحث است. بحث نسخ است. بحث نسخ چه ربطي به اين مسئله دارد؟ بحث نسخ كه حالا مطرح نشده؛ از قديم مطرح بوده. رفقا برداريد كتابهاي اصول قرن پنجم را بخوانيد. يك كتاب اصول مفصل داريم كه يك وقت مي آورم و در مدرسه براي شما مي خوانم. مال قرن پنجم است. اصول بسيار خوبي است از عامه هم هست. در آنجا اين بحث مطرح شده كه «هل يُنسَخ الكتاب بالسنة؟»؛ آيا كتاب به سنت نسخ مي شود؟ آيا حديث مي تواند نسخ كننده ي كتاب باشد؟ اين يعني چه؟ شما از اين مسئله چه مي فهميد؟ آقايان، بفرماييد كه از اين مسئله چه مي فهميد. اگر ما گفتيم حديث مي تواند ناسخ كتاب باشد چه معنايي دارد؟ مگر شما در بحث نسخ، با همان تقريري كه استاد ارزنده آقاي خويي نيز در اين زمينه گفته اند، (هر چند اين تقرير قبلاً هم بوده) غير از اين مي فهميد كه نسخ يعني اينكه حجت خدا، آن چيزي است كه حجت خداست، هر چيزي كه حجت است، هر كلامي حجت است، كه اعلام كند كه عموم زماني يك حكم ]از بين رفته است[؟ مثل ساير عموم افرادي است. يعني نسخ تخصيص زماني است، شبيه تخصيص افرادي؛ شبيه تخصيص ادواري. مگر نه اين است كه كسي كه مي گويد نسخ كتاب به سنت جايز است، مي گويد همان طور كه تخصيص عام كتاب به سنت صحيح است – عموم افرادي – تخصيص عموم ازماني نيز به سنت صحيح است؟
آيا نسخ با جاودانه بودن اسلام منافات دارد؟ اگر منافات دارد، در آنجا نيز بايد بگوييد منافات دارد. اين مبحث مربوط به نسخ است. اين مسئله در حقيقت به بيان موضوع بر مي گردد، نه بيان زمان.
بنده معتقدم اصلاً كلمه تخصيص زماني هم كلمه خوبي نيست. اين كه مي گويم بياني كه ايشان فرمودند، به عنوان مستوفاتر بودنش مي گويم؛ مستوفاتر از آن بحثي است كه خود ما به تفصيل در نسخ داريم. و آن اين است كه اصلاً نسخ و تخصيص و همه ي اينها به بيان موضوع برمي گردد و نسخ، تخصيص ازماني نيست؛ يعني چنان نيست كه بگويد زمان اين حكم تمام شد؛ زيرا «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة».
اما ببينيم حلال محمد روي چه موضوعي بود. عامل زماني گاهي جزء موضوع مي شود و گاهي جزء موضوع نمي شود. البته نبايد گفت «زمان»؛ بايد گفت خصوصيات و شرايط محيطي؛ چون زمان كه نقشي ندارد.
بنابراين، نسخ در حقيقت بر مي گردد به بيان دقيق تر موضوع حكم و صفات و شرايطي كه در موضوع حكم دخالت داشته و معتبر بوده و صريحاً در لفظ نيامده است. مگر كسي مي تواند منكر اين باشد؟ اگر كسي بخواهد منكر اين باشد، نسخ كتاب به كتاب را چه جور معنا مي كند؟!
advertisement@gooya.com |
|
در اينكه اجمالاً ما چنين چيزي در ميان سنت يا سنت داريم بحثي نيست – نسخ السنة بالسنة. بحثي هم كه تحت عنوان «نسخ الكتاب بالسنة» هست، آن هم به اعتبار اين است كه اگر نسخ الكتاب بالسنة راه بيفتد آن گاه «اعرضوها علي كتاب الله»؛ مي شود عرض حديث بر كتاب و اينكه حديث مخالف كتاب را چگونه مي شود شناخت. اين هم مشكل بزرگش همين است – كه اين مشكل در عام و خاص هم به مقدار زيادي هست. من نمي خواهم وارد اين بحث اصولي بشوم. به هر حال مي خواهم به رفقا بگويم كه اين بحث خودماني است. اين بحث، بحث چندين قرنه است. اين بحث، بحث گسترده ي ريشه داري است. اين جزو همان مباحثي است كه بايد زياد روي آن كار بشود تا بتوانيم مشكله ي قانون ثابت و شرايط متحول را با آن حل كنيم. ولي نه اين حل سرپايي؛ نه اين حلهاي دم دستي؛ نه اين حلهاي سليقه اي؛ بلكه حل تحقيقي، حل مستند، حلي كه بتواند اذهان علما و دانشمندان منصف جستجوگر را به خود جلب كند و دلها را قانع كند. حلي كه با حلهاي سطحي خيلي فاصله دارد و دستيابي به آن خيلي زحمت دارد؛ ولي بايد اين كار را بكنيم.
اما باز اين مسئله، مسئله اي نيست كه با اصل نبوت يا با ختم نبوت و امثال آن مصادم باشد. البته مؤلف در بيان مصداق و در تعبير خوب عمل نكرده است. اين بحث ديگري است و البته مهم است و آن را حالا توضيح خواهم داد.
در مصداق – اينكه آقاي دكتر شريعتي در مورد تعدد زوجات خواسته خيلي آسان و سرانگشتي كه وجدان زمان ما از آن راحت است و مربوط به شرايط قبيلگي است، حاكي از خامي اوست. من مكرر گفته ام، دكتر شريعتي بيش از آنكه انديشمند باشد شاعر است؛ روي قريحه حرف مي زند؛ روي سليقه حرف مي زند؛ و اين بزرگ ترين انحراف و خطاي اوست. اين مسئله را به خود او هم گفته ام و از او خواستم كه ديگر اين كار را نكند. اتفاقاً در آن سالهاي آخر بود – آخرين رمضان – كه من اين گفتگو را به تفصيل در يك ديدار دو نفري سه ساعته با او مطرح كردم، ايشان قول داد و براساس حسن ظني كه به من داشت گفت من قبول دارم؛ تو و امثال تو نظارت كنيد؛ دخالت كنيد؛ نگذاريد حرفهايي كه به نظرتان نارواست اصلاً از من منتشر شود. حتي آنجا قراري گذاشتيم كه ايشان از آن به بعد قبل از سخنراني و نشرش اين كار را بكند؛ اما ديگر آن دوران پايان پذيرفت.
به هر حال، اين مسئله اي است كه من از همان موقع با آن مخالف بودم؛ نه تنها نسبت به ايشان، بلكه نسبت به خودم و نسبت به هر كس ديگر. درباره ي اسلام، با رأي سخن گفتن، گناهي است بزرگ.