تاريخ را نمي نويسند تا بخوانيم و با گذشته ها آشنا شويم؛ تاريخ را مي نويسند تا بخوانيم و عبرت بگيريم. مي نويسند تا راه هايي را که گذشتگان به اميد رسيدن به دنيايي بهتر رفته اند، ولي با کمال تعجب به دره هاي مهيب سقوط کرده اند دوباره نپيماييم. مي نويسند تا سراب را آب و بيراهه را راه نپنداريم. تاريخ را با مرکب نمي نويسند؛ با خون مي نويسند. تاريخ، درس عبرت است و افسوس که دولتمردان ما اهل آموختن اين درس نيستند.
***
جنگ ايران و عراق گوشه اي از تاريخ سرزمين ماست که درس ها با خود دارد. درس هايي که با خون يک ميليون ايراني و عراقي نوشته شده است. درک ابعاد يک ميليون براي ما آسان نيست. يک ميليون براي اکثر ما دو کلمه است با چند حرف؛ يک ميليون براي اکثر ما يک يک است با شش صفر. يک ميليون براي اکثر ما تفاوتي با صدهزار و دويست هزار و پانصد هزار ندارد. يک ميليون به راحتي در ذهن مي آيد و به همان راحتي از ذهن مي رود.
جنگ ايران و عراق فصلي از کتاب تاريخ ايران زمين است. فصلي که با غرور و گردني افراخته آغاز مي شود، و با اندوه و خفت پايان مي پذيرد. فصلي که با شهد پيروزي آغاز مي شود و با جام زهر پايان مي گيرد. فصلي که به اميد بهشت آغاز مي شود و به جهنم ختم مي گردد. فصلي که تصاوير اولش سربازان قبراق و شاد را با دو انگشت به علامت پيروزي نشان مي دهد و عکس هاي آخرش پر است از دست و پاهاي بريده و چشم هاي درآمده و مردمان ِ کشته شده در اثر گازهاي شيميايي که در آن زمان ارزشي بيش از حشره اي که با امشي کشته مي شود نداشته اند. کتاب را که ورق مي زني، سربازاني را مي بيني که مثل حيوان روي زن ها افتاده اند و دارند به آنها تجاوز مي کنند؛ خانواده هايي را مي بيني که تمام هست و نيست شان را رها کرده اند و با دست خالي آواره ي شهرهاي ناشناس شده اند؛ ملتي را مي بيني که براي نان و گوشت و بنزين و شير ساعت ها در صف ايستاده اند؛ به صفحات آخر ِ فصل که مي رسي، هواپيمايي را مي بيني که در آسمان تکه تکه شده، و زن و مرد و پير و جوان، مثل قطرات باران از آسمان به پايين فرو مي افتند؛ رهبري را مي بيني که به حرف و نصيحت دلسوزان گوش نکرده است و بعد از هشت سال کشت و کشتار و از بين بردن کشور، به همان نتيجه اي رسيده است که آن ها از روز اول مي گفتند و از شدت ناراحتي جام زهر سر مي کشد و از فشار غضب دستور به قتل عام خودي ها در زندان مي دهد. فصل ِ وحشتناکي است اين فصل از کتاب. فصلي که اگر درست بخواني شب ها دچار کابوس مي شوي؛ اگر درست بخواني بغض گلويت را يک لحظه هم رها نمي کند...
***
خطر بزرگي کشور ما را تهديد مي کند. اين خطر آن قدر نزديک است که آن را درست نمي بينيم. دولتمردان ما چنان چشم بسته اند و به رجزخواني مشغول اند که نه تاريخ و درس هاي آن، نه شرايط دنيا و اوضاع آن و نه هيچ چيز ديگر را نمي بينند. اما روشنفکران و اهل قلم ما بايد تمام اين ها را زير نظر داشته باشند و تا مي توانند منعکس کنند. شايد چشم بينا و گوش شنوايي پيدا شود تا مانع از رفتن در راهي گردد که انتهايش دره اي هولناک است. اين ضرورت، زماني بيشتر احساس مي شود که برخي از روشنفکران، بدون در نظر گرفتن واقعيت هاي عيني و انساني، به تحليل هاي نظري و ذهني مي پردازند و بازي هاي سياسي دولتمردان ايران را چيزي شبيه به بازي با مهره هاي چوبي مي بينند. گاه نيز تحليل هاي آکادميک شان کار را به جايي مي رساند که در عين مخالفت با جنگ، مثلا مذاکره با مقتدي صدر را حرکتي جالب و هوشمندانه از طرف ايرانيان ارزيابي مي کنند و به جاي محکوم کردن سياستمداران ايران به خاطر دادن بهانه حمله، نوک تيز حملات قلمي شان را به طرف مقابل ايران، يعني اکثر کشورهاي قدرتمند جهان نشانه مي روند.
***
براي نشان دادن اين که جنگ چطور شروع مي شود، سراغ نشريات و روزنامه هاي شش ماهه ي اول سال پنجاه و نه رفتم. هر چه دم دستم بود ورق زدم و مشابهت هاي فراوان با آنچه امروز مي بينيم ديدم. مجموعه اي گرد آوردم از سخنان و ديدگاه هاي دولتمردان ِ آن زمان و تطبيق شان دادم با سخنان و ديدگاه هاي دولتمردان امروز. قصد داشتم آن ها را با تحليل همراه کنم که ديدم از حد يک مقاله –ي حتي بلند- فراتر مي رود. بهتر ديدم گوشه هايي از همان سخنان و رويداد ها را به اختصار در همين جا بياورم تا دوستان جوان ما که آن سال ها را به ياد نمي آورند ببينند که جنگ چه راحت آغاز مي شود و چه سخت پايان مي پذيرد. ببينند که تهديد قدرت هاي جهاني و هماوردطلبي دولتمردان ايراني چقدر خطرناک مي تواند باشد. ببينند که خطر حمله ي موضعي و حتي اتمي به هيچ وجه کم نيست و آتش بيار اين معرکه نه قدرت هاي جهاني که سياستمداران ايران هستند. اگر قرار است جلوي هجوم بيگانه به ايران گرفته شود، راهي نداريم جز مقابله با سياستمداران جنگ افروز خودمان.
***
جنگ ايران و عراق در 31 شهريور 1359 آغاز نـــشد. شعله ي کوچکي که منجر به آن آتش سوزي مهيب شد، در فروردين 1358 به جان دو کشور افتاد. در واقع جنگ، يکي دو ماه بعد از انقلاب آغاز شد ولي يک سال و خرده اي بعد، با حمله ي گسترده ي عراق به ايران رسميت يافت. از فروردين 58 تا مهر 59 سياستمداران تازه به قدرت رسيده و مست از پيروزي ايران چه کردند؟ سياستمداراني که در ظاهر راي 98 درصد مردم ايران را هم به عنوان پشتوانه ي خود داشتند. تحريک، رجزخواني؛ تحريک، رجزخواني؛ تحريک، رجزخواني. شايد بي تجربه بودند؛ شايد عمد داشتند؛ شايد مي خواستند اسلام را در جهان پيروز کنند. ولي پا به ميدان جنگي گذاشتند که از روز اول معلوم بود برنده اي نخواهد داشت. کربلا نزديک بود، ولي دست ما به آن نرسيد. نه امام علي، نه امام حسين، و نه امام زمان هيچ کدام در طول هشت سال جنگ به داد ما نرسيدند. کار به فرسايش کشيد؛ ذخيره هاي مالي تمام شد؛ جوانان انگيزه شان را از دست دادند؛ و امام جام زهر را سر کشيد...
***
حدود 7 فروردين 59 بود که پيام کارتر از طريق سفارت سوئيس به امام رسانده شد. اين خبر در تاريخ 10 فروردين در نشريات انعکاس يافت. زبان کارتر بسيار نرم و ملايم بود. در اين پيام از صلح جهاني، از شاه، از گروگان ها، از عکس العمل موجه جوانان ايران در اشغال سفارت آمريکا، از اشتباهات آمريکا، از اتخاذ رويه معقول براي حل و فصل مسائل عديده دو جانبه سخن رانده شده بود. عکس العمل ايران نسبت به اين پيام چه بود؟ روز دوشنبه 11 فروردين، کيهان در صفحه ي اول خود از قول احمد خميني نوشت: "امام به پيام کارتر پاسخ نــمي دهد." ميانجي گري کشورهاي اروپايي هم اثر نکرد و بحران شدت يافت.
چند روز بعد در 18 فروردين 59 کيهان چنين تيتري زد: "عراق به دستور امپرياليسم خواستار خروج ايران از جزاير سه گانه خليج فارس شد" و تيتر يک با حروف درشت خبر مي داد: "ارتش براي مقابله با عراق به حال آماده باش در آمد". در آن سال ها شوروي و حزب طرفدار داخلي اش پشتيبان حکومت "ضد امپرياليستي" ايران بودند. حکومت ايران اطمينان داشت که تا ارتش شوروي در مرزهاي شمالي و افغانستان مستقر است، آمريکا جرئت حمله ي مستقيم به ايران نخواهد داشت. حکومت ايران و حتي حزب توده به شدت به شوروي ِ کمونيست دلگرم بودند – همان طور که دولتمردان امروز ايران به همراهي روسيه و چين دلگرم اند-. تاريخ نشان داد که دلگرمي شان بس عبث بوده است. روس ها – چه کمونيست و چه غيرکمونيست- هميشه به فکر منافع خود بودند و در بزنگاه هاي تاريخي تغيير مشي دادند.
فرداي تهديد عراق امام گفت: "با تمام قدرت جلوي عراق مي ايستيم". روزنامه ها به چاپ دوم رسيدند. امام مست قدرت و پيروزي ادامه داد: "به خاطر قطع رابطه با آمريکا ملت حق دارد جشن بگيرد". با اين پيام، جشن آتش و خون آغاز شد.
درگيري در مرزها شدت گرفت. تيتر يک کيهان در 21 فروردين 59، يعني چند ماه مانده به آغاز رسمي جنگ چنين بود: "گزارش هاي اختصاصي کيهان از صحنه هاي نبرد ايران و عراق". دانشجويان خط امام - که همين آقايان و خانم هاي اصلاح طلب امروزي باشند-، پيام دادند که" گروگان ها را در صورت حمله آمريکا، به خاکستر تبديل مي کنيم".
advertisement@gooya.com |
|
دو روز بعد کيهان عکس چند تانک را در صفحه ي اول انداخت و چنين تيتر زد: "ارتش عراق با تلفات سنگين عقب نشست" و زير عکس نوشت: "نيروهاي ارتش جمهوري اسلامي ايران با تجهيزات کامل در مرز مستقر شدند تا هر نوع تجاوزي را که توسط عمال بعثي عراق صورت گيرد سرکوب کنند. عکس، تانک هاي ايران را در مرز ايران و عراق نشان مي دهد." و باز يادآوري مي کنم که تمام اين مفاخره هاي قلمي و تصويري چند ماه پيش از شروع رسمي جنگ بود.
خبرها يکي بعد از ديگري مي آمد:
"جنگ ايران و عراق ديشب از سر گرفته شد"
"ارتش ايران مدرن ترين تجهيزات خاورميانه را در اختيار دارد"
"هزاران مرز نشين مسلح آماده جنگ با عراق شدند"
"برنامه اقتصاد جنگي دولت اعلام شد"
"سقوط رژيم صدام شرط اول ايران براي مذاکره است"
"امام ارتش عراق را به قيام دعوت کرد"
...
***
عربده کشي هاي دو طرف، شش ماه تمام ادامه داشت. سي و يک شهريور 1359 حدود ساعت دو بعد از ظهر، جنگنده هاي عراقي فرودگاه مهرآباد و چند فرودگاه بزرگ ديگر را بمباران کردند. لشکر هاي زرهي صدام از مرزها گذشتند و بعد از مقاومت جانانه ي بچه ها، بخشي از خاک کشور ما را اشغال کردند. خرمشهر را گرفتند. تا دروازه ي اهواز پيش آمدند. به هر جا دست شان رسيد بمب و موشک افکندند. جنگ رسما آغاز شده بود و ارتش و نيروهاي مسلح کشور در همان اولين حرکت، کيش شدند. چرخ زدن و نعره کشيدن ها اثر نداشت. لاف زني ها اثر نداشت. از خلخالي پرسيدند آيا خرمشهر سقوط کرده است؛ پاسخ داد دروغ است اما چند روز نگذشت که معلوم شد پاسخ خود او دروغ است. بچه ها براي مقابله با دشمن بعثي از آقاي بني صدر اسلحه مي خواستند. آقاي بني صدر پاسخ مي داد اگر اسلحه مي خواهيد خودتان برويد از دست عراقي ها بيرون بکشيد. گفتند صدام بايد برود؛ تا کربلا راهي نيست؛ اگر اين جنگ بيست سال هم طول بکشد ما ايستاده ايم؛ مي خواستند پرچم اسلام را بر فراز کاخ سفيد و کرملين به اهتزاز در آورند. مي خواستند از راه کربلا به قدس برسند. مي خواستند تا رفع فتنه بجنگند... خون و خون ريزي هشت سال ادامه يافت...
سال ها بعد از پايان جنگ آقاي رفسنجاني گفتند: "امام بر اساس مسائلي که در ذهن مبارکشان بود، فکر مي کردند حال که صدام حسين تجاوز را آغاز کرده است، هم بايد دفع تجاوز کرد و هم براي ملت عراق آزادي آورد." ذهن "مبارک" امام ظاهرا اشتباه کرده بود. اين ذهن، چون "مبارک" بود، دليلي براي شنيدن نظرات مخالف نداشت. مثل امروز که "آقا" بر سر مسئله هسته اي، حاضر به شنيدن نظر نمايندگان مجلس منتخب خودش هم نيست.
همه چيز که بر باد رفت، پنج نفر (نخست وزير، رئيس بانک مرکزي، وزير اقتصاد، فرمانده سپاه پاسداران، و هاشمي رفسنجاني) به نزد امام رفتند. هاشمي از اين ملاقات چنين مي نويسد: "...پيش امام رفتيم و توضيح داديم؛ اولا آمريکا نمي گذارد ما بر عراق پيروز شويم. ثانيا اگر جنگ ادامه يابد، پيشرفتي نخواهيم داشت و فقط کشته هاي دو طرف افزايش مي يابد. ديگر نمي توانيم مثل گذشته به عمليات خود ادامه بدهيم. امام گفتند با اين مستندات و آثار، چاره اي جز پذيرش آتش بس نداريم."
جام زهر نوشيده شد. جنگي که با درايت و عقل مي توانست شروع نشود، و يا حداکثر با پيروزي هاي بزرگ ِ سال ِ اول ِ ايران به پايان برسد، با خفت و خواري پايان يافت. يک ميليون کشته ايراني و عراقي، صدها هزار مجروح و معلول، ميلياردها دلار خسارت، حاصل اين جنگ ِ خانمان برانداز بود.
امروز باز تاريخ تکرار مي شود. ادعاهاي بزرگ، شعارهاي پوچ، لاف زني ها... و اين بار طرف ما دنياست. اميدواريم جام زهر را آقايان اين بار پيش از شروع جنگ سر بکشند.