advertisement@gooya.com |
|
جيب ها پُر از پول بود. عمله ها مي توانستند هر روز چلوکباب بخورند و کانادادراي بنوشند. آن سال ها اگر چه برخي نان را در پپسي تِريد مي کردند اما کسي براي سد جوع ساندويچ با نان اضافه نمي خورد. يک ماموريت درجه داران ارتش به ظفار و گرفتن فوق العاده جنگي کافي بود تا آنها را صاحب خانه و اتومبيل کند. زنان زيباي خارجي بر سِن ِ کاباره "شکوفه نو" در دروازه قزوين مي رقصيدند و مردان ِ مست را به وجد مي آوردند. چشم چرانان بي صبرانه منتظر پايان هر قسمت از آتراکسيون بودند تا گوينده ي زيبا و بلند قد ِ فرنگي بر صحنه ظاهر شود و برنامه بعدي را اعلام کند. سِن ِ بالارونده ي کاباره ي "ميامي" در خيابان پهلوي جايگاه خوانندگان ايراني و خارجي بود. گوگوش هميشه برنامه ي آخر را اجرا مي کرد و خوانندگان ناشناسي چون "مال" ِ ايتاليايي براي پارو کردن پول روي صحنه مي رفتند. با نود تومان مي شد شام خورد و به تماشاي برنامه ها نشست. قيمت ربع پهلوي در گران ترين موقع بيست و پنج تومان بود و از جيب فقير و غني پترو دلار بود که فوران مي کرد (فقرا کمتر، اغنيا بيشتر). معده ي بچه هاي دانش آموز، شير و موز ِ رايگان را پس مي زد و پهناي کباب دانشگاه بحث مديريت ها بود. در چنين حالتي عجيب بود که جامعه منفجر شود و ميليون ها نفر سر به شورش بردارند. از آن عجيب تر دست به اسلحه بردن عده اي دانشجو و روشنفکر بود آن هم در بهترين سال هاي اقتصادي و اجتماعي ايران. به راستي چرا؟ چرا بچه ها دست به اسلحه بردند؟ چرا دست به مبارزه اي احساسي و غير عاقلانه زدند؟ و اصولا چرا سازمان هاي چريکي به وجود آمدند؟
جواب کلي اين سوال اين است: روشنفکران احساس خفقان مي کردند و گوش مسئولان سياسي وقت بسته بود. هر صداي مخالفي در گلو و يا در زندان خفه مي شد. کسي قادر به بيان عقيده اش نبود. حرف اگر هم زده مي شد، اثر نداشت. هر چه پند و اندرز و توصيه و تحذير بود از يک گوش شاه وارد مي شد و از گوش ديگر خارج مي گشت. اصلا ايشان ارزشي براي حرف کسي قائل نبود. انگشت شست در داخل جليقه ي همايوني و تکان مختصر سر و لبخندي عالمانه و تمام. درست وضعي که امروز حاکم است. هر حرف و پند و توصيه گويي به سنگ مي خورَد. از نويسنده ي عادي تا رئيس بزرگ ترين قدرت دنيا مي خواهند که اکبر گنجي آزاد شود ولي گوش مسئولان بسته است. نهايت تکان دادن سري و لبخندي عالمانه و تمام.
اکثر چريک هاي زمان شاه روشنفکر بودند. آمار سرهنگ غلامرضا نجاتي در کتاب تاريخ سياسي بيست و پنج ساله به ما نشان مي دهد که در فاصله ي حمله ي سياهکل تا لحظه ي اوج گيري انقلاب در سال 1357 جمعا 341 چريک کشته شده اند. از اين جمع ِ 341 نفره، 208 نفر روشنفکر بوده اند يعني چيزي حدود 60 درصد. همين آمار به ما نشان مي دهد که اکثر اين کشته شدگان جوان بوده اند و فقط سي نفر از اين سيصد و چهل و يک نفر بالاي سي و پنج سال سن داشته اند.
روشنفکري که کارش گفتن و نوشتن و سرودن است، روشنفکري که کارش نقاشي و مجسمه سازي و فيلم سازي است، روشنفکري که در دستش جز قلم يا دوربين يا ساز چيز ديگري ندارد، روشنفکري که اهل کتاب و مطالعه است چرا بايد پاسبان خلع سلاح کند، به بانک هجوم ببرد، آمريکايي بکشد، هواپيما بدزدد، دکل منفجر کند؟ آيا امکان اين که اين کارها در زمان ما هم تکرار شود هست؟ با کمال تاسف و با خواندن برخي مقالات ظاهرا نمي توان به اين پرسش پاسخ صد در صد منفي داد.
بچه ها در دوران پيش از انقلاب آرام آرام به طرف جنبش چريکي کشيده شدند. اکثر بنيان گذاران سازمان هاي چريکي ابتدا در سازمان ها و احزاب ِ علني فعاليت مي کردند و تلاش داشتند با گفتن و نوشتن، صداي خودشان را به مقامات مسئول برسانند و آن ها را وادار به "اصلاحات" کنند. اما مسئولان را چنان عُجب و غروري گرفته بود که هيچ صدايي نمي شنيدند. نتيجه آن شد که روشنفکران براي از خواب پراندن "سلطان" دست به تفنگ بردند.
بيژن جزني در دانشکده ي ادبيات فلسفه مي خواند و عضو علني سازمان جوانان حزب توده بود. اتفاقا به لحاظ آکادميک روي نيروهاي انقلاب مشروطيت کار کرده بود و در اين زمينه آدم بي سوادي نبود. او بعد از يک دوره طولاني کار علني و فعاليت صرفا سياسي، استراتژي مبارزه ي قهرآميز را برگزيد.
مسعود احمد زاده اصلا در يک خانواده ي روشنفکر پرورش يافته بود؛ خانواده اي که سال ها طرفدار مصدق بود و با نهضت آزادي همکاري مي کرد. اين جوان بعد از سرخوردگي از تمام شيوه هاي مسالمت آميز و احزاب سياسي وقت، تئوريسين چريک هاي فدايي شد و نظريات اش را در جزوه ي "مبارزه مسلحانه؛ استراتژي و تاکتيک" منتشر کرد (که مي توانيد آن را بر روي صفحات وب مطالعه کنيد).
حنيف نژاد عضو جبهه ملي و نهضت آزادي بود. کار او هم به جايي رسيد که از بنيان گذاران سازمان چريکي مجاهدين خلق شد.
سعيد محسن و بديع زادگان هم ابتدا فعاليت سياسي و علني داشتند و جز اعتراض لفظي کاري نمي کردند اما آن ها نيز وقتي تمام راه ها را بسته ديدند به بمب و مسلسل روي آوردند.
از مبارزه ي علني تا دست گرفتن ِ اسلحه روندي طولاني بود که نقطه ي عطف آن "نااميدي" از فعاليت هاي مسالمت آميز بود. نااميدي از اصلاح پذيري "سلطان" بود. زماني که مهندس بازرگان در دادگاه نظامي گفت که "ما آخرين کساني هستيم که از راه قانون اساسي به مبارزه سياسي برخاسته ايم" کسي آن را جدي نگرفت و بر خلاف خواست مهندس، رئيس دادگاه آن را به اطلاع "بالاتري ها" نرساند و يا اگر هم رساند واکنشي بر نينگيخت.
مسئولان جمهوري اسلامي زياد اميدوار نباشند که اين اسلحه کشي هاي کور در دوران آن ها اتفاق نخواهد افتاد. بخت بزرگ جمهوري اسلامي وجود سازمان مجاهدين و نفرت اکثر روشنفکران از عملکرد آن هاست که باعث شده کسي تمايل نداشته باشد روشي را که آنان اختيار کردند در پيش بگيرد؛ بخت بزرگ جمهوري اسلامي وجود جوانان عاقل و پيران راهنماست که با اندک امکانات باقي مانده سعي در نشان دادن راه درست و مهار زدن بر اعمال نابخردانه دارند. اما اين را بايد هميشه در نظر داشت که در اوج نفرت و بي چارگي بروز واکنش هاي غريب و غير منطقي عجيب نخواهد بود.
آقاي خامنه اي و شاهرودي و حداد و در سطوح پايين تر آقايان مرتضوي و ذوالقدر و ديگران خوشحال نباشند که مي توانند توي سر مردم بزنند و به اعتصاب غذاي گنجي بخندند و در ِ مطبوعات را گل بگيرند و با باتون بر تن و بدن معترضين بکوبند. اين کارها مردم را ساکت خواهد کرد ولي در سکوت حرکت هايي شکل خواهد گرفت که در نهايت به نفع هيچ کس نخواهد بود.
آقاي خميني هم پند و اندرزش را از "اعليحضرت" و "آقاي شاه" شروع کرد و او را از کارهايي که نادرست مي دانست بر حذر داشت ولي وقتي گوش شنوايي نيافت، در لحظه ي مناسب ايران را به آتش و خون کشيد. به آقاي خميني هم مثل امروز ِ ما مي گفتند خفه شود؛ مي گفتند اعتراض نکند؛ مي گفتند چيزي نگويد و سر در لاک خود داشته باشد؛ و ايشان چه گفت؟ گفت"والله گناهکار است کسي که داد نزند، والله مرتکب کبيره است کسي که فرياد نزند".
ما هم امروز فرياد مي زنيم. فرياد مي زنيم و آزادي مي خواهيم. فرياد مي زنيم و بر ضد ظلم صداي مان را بلند مي کنيم. ما آزادي گنجي را مي خواهيم. ما آزادي تمام زندانيان سياسي و اهل قلم را مي خواهيم. ما مي خواهيم حرف بزنيم. ما مي خواهيم بنويسيم. ما از اسلحه و اسلحه کشي نفرت داريم و مي دانيم هيچ کاري با کشتار و خون ريزي بهتر نخواهد شد. ما مي خواهيم گفتن و نوشتن، جاي زدن و کشتن را از هر طرف و در هر حال بگيرد. نگذاريد روشنفکران به آن نقطه ي نااميدي برسند. در اين نقطه است که جنبش نابخردانه ي چريکي آغاز مي شود. اين را تاريخ به ما مي گويد. بر درس هاي تاريخ چشم نبنديم.
(برخي از آمار و اطلاعات مندرج در اين نوشته از کتاب "تاريخ سياسي بيست و پنج ساله" ي سرهنگ غلامرضا نجاتي اخذ شده که چون از روي يادداشت نقل مي گردد نتوانستم به صفحات آن ارجاع دهم)