ضمن تجلیل و احترام برای فعالین دانشجویی (که همه ی وطن بدانها ارادت دارد) و زندانیان سیاسی ، مطالب بین گیومه باتوجه به خرداد سال 82 نوشته شده ولی امکان و توان نشر تاکنون نداشته است - و روی سخنش نه به " ذات" ِ افراد دلسوزیست که در این چندین ساله هزینه های بسیاری پرداخت نموده اند (که حتی نگارنده نیز از آنها جدا نمیباشد) بلکه به "شکل و محتوا" ی عمده ی مبارزه های سیاسی کشوربوده که وجه غیر مسئولانه ای بر آنها ناخودآگاه تحمیل شده است – پس اینک در این زمان با پوزش از لحن آن به همان شکل ، ارائه میشود که بالاخره بایستی نقد جدی مبارزات را زمانی هر چند با ناخشنودی آغاز کرد.
ـــــــــــ
- ما کار خودمان را کردیم ولی این ملت هیچ وقت ما را همراهی نکردند
= یعنی چه کار کردیم؟
- سر پر شور و شعور خود را لایق چماق اوباش و قدرتها دانستیم کم چیزیه ؟ ببیننند خون چگونه جاری شده !
= مردم دارن نگاه میکنند و میترسند، آنها لیاقت ندارند از این چماقها بخورند .
- نه اونا که نشسته اند ، اگر ما هم بنشینم چه کسی برخیزد؟ میدونی اگه همه میومدند دیگه چماقی در کار نبود ؟
=آره دلت خوش باشه ولی اینها هیچ وقت نیومدن مگر اینکه کار تموم شده باشه، اصلاٌ اونا مدال قهرمانی را به تو و من سپرده اند که فقط آخر داستان پیداشون بشه و برای ما و خودشون کف بزنند.
- یعنی تو میگی این داستان آخری هم داره؟
= آره نا امید نشو! هیچ ظلم و جوری پایدار نمونده ، تاریخ میگه آخر قصه شیرینه ، عجله نداشته باش ، مگه تو صد ساله (تاریخ مبارزات سیاسی معاصر ) بدنیا آمده ای ؟
- بیچاره اینهمه آدم دلسوز که این همه سال چماق خوردند و خون دل
ــــــــــ
اینبارباید این سوز دل را با جوشش سر ، به فریاد تبدیل کنیم
در ایران دیروز و امروز همواره بازی خطرناکی در مبارزه ی سیاسی ، بنام همان "کیو کیو بنگ بنگ " جریان داشته و دارد ولی عمده ی آنها هرچه بوده ، "مبارزه سیاسی" نبوده است .
وقتی تصورات ما از" خدا" - از جامعه – ازمسئولیت ، در اوج غرور و بزرگی به بازی ها و هوسها و نقشهای بچه گانه تبدیل میشوند ، چگونه انتظار داریم اعمال ما فایده ای هم به اندازه ی عمر و هزینه مان داشته باشند ؟
چگونه از این وضع فریاد نزنیم و چگونه فریاد بزنیم ؟
وقتی "مسئولیت"، این تنها خصیصه ی مهم انسانیت، برای ما "وظیفه ی خِرَد" تعیین نمیکند بلکه فقط "احساس خُرد" میسازد ، دیگر نیازی نیست که ما "در اوج باور به خویشتن" - به تعبیر بهتر نوشابه باز کردن برای خود - فکر "واقعیتها" را بکنیم که برای آنها چه کرده ایم ، مهم اینست که ما در جریان بازی ، نقشی جانانه ایفا کرده باشیم و حتی از جان و مال خود نیز مایه گذاشته باشیم .
ولی این احساسات خُرد خیلی زود "خسته" میشوند و خیلی زود میخواهند بهای کارهای نکرده اشان را بگیرند ، پس به افسانه های کودکانه میپوندند که وقتی به جنگ غول میرویم ، با یک سیاهی نادان روبرو هستیم و در این جنگ نابرابر " چه ببریم و چه ببازیم " قهرمان و پیروز هستیم و این مهم نیست که بعد از آقا غوله ، اژدهای چند سر زمام امور را در دست میگیرد ، مهم ما بودیم که از جان خود "ایثار" کردیم و البته افسانه سراها نیز برای اینکه تو ذوق بچگی ما و خودشان نخورد ، ته داستان را یک جورایی راست و ریس میکردند و میکنند.
ولی در جهان سیاست آن آقا دیوه و این اژدهای چند سر همواره پیروز بوده اند ، باور ندارید؟؟؟؟ از وضع امروزمان بپرسید که در اوج داشتن امکانات خدادادی در کشور ، نه معنویت داریم ونه خدا - نه امید داریم ونه امنیت - نه رفاه داریم ونه آرامش .
حالا چرا باید اینقدر ذوق قد و بالای قهرمانانمان را بکنیم ؟ باید از داستان سراهای عرصه ی سیاستمان پرسید که یا ته قصه ها را درست نمیگفتند و یا با سناریوهایشان خود را هم بازی میدادند و همینطور در خیال جفت و جور میکردند .
شاید هم تقصیر"توطئه" ها بوده که همواره جا را خیس میکردند و ما را بجای خود میخواباندند و "توهم " انجام کار را به ما تزریق میکردند تا ما فکر کنیم "خودمان کردیم" آنهم به همین سادگی ، نه اندیشه میخواست و نه زحمت و نه هزینه ی زیاد= "خیلی راحت" = مانند آن شاگرد آهنگری که پس از دو روز رفتن سر کار، گفت : من اوستا شدم ، کاری نداره ، درازش میکنی میشه کلنگ ، پهنش میکنی میشه بیل.
وقتی مثلاٌ متفکرین ما مشغول "براندازی" ِ یک غول تاریخی - که در یک دستش مذهب ابزاری و در دست دیگرش سرمایه ی بی حساب و کتاب مملکت و دورتا دورش هم لشگر و سپاه هستند که حتی از شکنجه و کشتن خبرنگاری نه چندان داخلی (ولی وطنی) بمنظور ترساندن حریف واهمه ای ندارند – آنهم در حالیکه این متفکرین و فعالین سیاسی حتی از نام "براندازی" نیز وحشت دارند ،
وقتی که مثلاٌ فکر میکنیم تنها با نوش جان کردن چماق اوباش و قدرت میتوانیم ، آنها را که حساب شده عمل میکنند از بین ببریم ،
آنگاه باید یاد همان کیو کیو بنگ بنگ زمان بچگی و تفنگهای چوبیمون بیفتیم که ماها که به فکر بازی کردن (قهرمانی افسانه ای ) بودیم ، از راه دور مثلاٌ شلیک میکردیم ولی آنانی که به فکر خشونت بودند، یک کتک حسابی به ما میزدند (و بدبختانه اینکه این تفنگ چوبی را حتی اگر بر سر خود هم میشکستیم ، طوریمان نمیشد) ،
آنگاه باید به این نتیجه برسیم که عمده ی این تحرکها ، "مبارزه ی سیاسی" نیست بلکه قهرمان پردازی در افسانه است که بدرد همان کودکان میخورند و اگر هر کسی هم زیادی ذوق آنرا کرد در بزرگ بودنش بایستی شک کرد.
«««««»»»»»
و اما مطلبی که میتوان با توجه به حرکت 21 تیر ماه 84 در جهت آزادی بزرگ مرد ایران اکبر گنجی صورت گرفت به این مطالب اضافه نمود،اینست که :
ما کبریتان بی خطر درگاه حاکمیت هستیم که وقتی سر پر شورمان روشن میشود آنها پف هم نمیکنند بلکه ما را در لجن خاموش میسازند که بارهای دیگر با وجود پر شوری دائم سخت تر و سخت تر روشن میشویم
البته عده ای را هم سر و ته میکنند تا مشتعل شده و مشعوف از سوختن که "ما ایستاده ایم تا بسوزیم تمام" ، مهم نیست برای واقعیت کثیف چه میکنیم بلکه تنها مهمست برای حقیقت خود بسوزیم .
ما که دائم برای خود تکرار میکنیم "خون بر شمشیر پیروزست" حواله ی پیروزی را برای نوه نتیجه هامون میگذاریم که از دست زمان بگیرند، هرچند دیگران کاشتند و ما نخوردیم و قدرتمداران و سیاستبازان خوردند ، ما هم بدین شکل میکاریم تا نوه نتیجه های این آب و خاک نخورند.
وگرنه هیچ خونی بر شمشیر در زمان خودش پیروز نشده است بخصوص اگر شمشیر دست سیاستبازان و حاکمین و نوچه های آنها باشد که زبان خون را نمیفهمند بلکه فقط زبان زور را میفهمند .
advertisement@gooya.com |
|
پس اگر ما کبریتهای مبارزه به یک ماده ی سوختنی مانند اتحاد مردمی بر ضد حاکمیت برسیم که آن موقع زوردار شده و زبانمان را میفهمند که تاریخ ایران ثابت کرده زیاد از این خبرها نیست و مبادا جنبش بی برنامه ی 1357 ما را به اشتباه بیندازد آنهم در حالیکه 1- آن یک تغییر سلطنت بوده (و در تاریخ ایران بیشمار اتفاق افتاده است ) و به نام انقلاب رقم خورده است و 2- در آن زمان ابرقدرتان هر وقت اراده و اجماع حاصل میکردند در پشت پرده ، براحتی زیرآب هر کسی را که نمیخواستند میکشیدند ولی این زمان - در عصر جدید و "استعمار نوین" که بعلت رشد حقیقتها و پایین افتادن پرده های سیاست و اینکه دیکتاتورها و "چپاول منابع" دیگر نمیتوانند منافع از مابهتران را تامین کنند بلکه باید رونق اقتصادی داد تا ارزش افزوده ی بیشتری تولید و مصرف شود و در حالیکه ابرقدرتان فقط خوب بلدند از دیکتاتورها حمایت کنند نه از دموکراسی ها - دیگر قادر نیستند (تاریخ عراق که چند ده سالی از استقلالش بیشتر نمیگذرد با سیاست و پشت پرده هایش ("استعمار نو") شاهد چندیدن کودتا و تغییر حاکمیت بوده ولی چه شد که اینبار ابرقدرتان به عصر گذشته برگشتند و لشگر گشایی کردند؟) و3- آن حاکمیت نیز که از "گول مالی" ِ خود بر سر دیگران بیشتر جلوی چشمان خود میمالید ، با این حاکمیت خیلی فرق دارد .(که اگر اینها در انتخابات تقلب میکنند و بعد میگویند ملت، ما را خواسته اند ، خودشان بهتر از همه میدانند وگرنه دست از چماقهایشان که اینبار رنگ و بوی دیگری گرفته بر میداشتند )
خوب در حال حاضر این ماده ی سوختنی چیست و کجاست؟
ظاهراٌ اینبار هم در دست ابرقدرتان در حال سوختنست و ما که از واژه ی براندازی نیز وحشت داریم و هیچگونه برنامه ی کاربردی نداریم با همه ی ادعاها یمان در واقع منتظریم تا شاهد از عالم غیب برسد تا خون بی عقلمان بر شمشیر پر عقل قدرت پیروز شود.
ولی ماده ی سوختنی در دست خود ما نیز هست که اگر از اتمام تاریخ مصرف حاکمیت خشونت آنهم از نوع مذهبیش در جهان ، بتوانیم خود به موقع استفاده کنیم ، مطمئناٌ آینده از آن ما و ایران خواهد بود در غیر اینصورت با این وضع فرهنگی - اجتماعی - اقتصادی مملکت و مردم ، خوش باشیم تا اجلمان سر برسد.
پس بیایید فکری کنیم که وقت تنگست و این حاکمین هم از آسمان نیامده اند و از بین خودمان برخواسته اند و اگر همینطور پیش برود سالهای سال می آیند و می روند و عمری سرها را بردار کرده و پدر ِ مردمان نیکو را هزار جور و ناجور در آورده و می آورند.
وقت خیلی تنگست آنهم در حالیکه آینده ی سیاست امیدوارانه بما لبخند نمیزند که این مبارزات صدها ساله با اینگونه پول دوستی و قدرت طلبی به هر قیمتی که در گوشت و پوست فرهنگمان ریشه دوانده و آنگونه خداشناسی های بچه گانه و مسئولیتها بی مسئولمان ، گویی در خواب صورت گرفته اند! (هر چند جلو دارمان اینک از هزاران سال صحبت میکند.)
وقت تنگست ولی مبادا خسته شویم و اسیر بازی های کودکانه شویم.