advertisement@gooya.com |
|
1- موفقیت جرج بوش در دور دوم ریاست جمهوری، نتیجه موفقیت های وی در پیشبرد برنامه های اقتصادی نبود. چنانچه به ادعای نامه ای که توسط 400 تن از اقتصاد دانان، از جمله ده تن از برندگان جایزه نوبل، در نشریه نیویورک تایمز به چاپ رسید، سیاست های اقتصادی جرج بوش با پدید آوردن کسری بودجه، بر وخامت اقتصادی جامعه آمریکایی افزود. استیگلیتز یکی از اقتصاددانان برنده جایزه صلح نوبل در گفتگو با بی بی سی گفته است که، بودجه اقتصادی دولت جرج بوش «دیوانه وار» است.
موفقیت و پیروزی جرج بوش در دور دوم ریاست جمهوری، مرهون محور قرار دادن سیاست خارجی در تصمیم گیری ها و سیاست داخلی بود. او با محور قرار دادن سه حوزه شرارت، عملا سیاست خارجی را بیش از پیشینیان خود، محور سیا ست داخلی گرداند. دستاویز ساختن سیاست خارجی، چیزی جز دستاویز کردن محورهای ترس نبود. «ترس از تروریسم» و «ترس از بنیادگرایی دینی»، محورهای اساسی بودند که جرج بوش سیاست خارجی و داخلی خود را به مدد آنها پیش برد. او در آماج تبلیغاتی خود کوشش داشت تا تروریسم را به «اسطوره بدی» تبدیل کند. اسطوره ای که جهان آماج هدف های اوست. امواج ترس از تروریسم، چنان در افواه مردم آمریکا رسوخ کرد، که راه حلی جز تسلیم شدن به برنامه های امنیتی – نظامی جرج بوش نگذاشت. بدین سیاق بود که دولت جرج بوش موفق شد تا با استفاده از ابزار ترس، آراء جامعه آمریکایی را به سود خود مصادره کند.
2- بدیل «آمریکا ستیزی» در ایران همان کاری را کرد که از درون آن، انواع بدیل های «آمریکا سالار» به وجود آمدند. سالیان متمادی است که در ذهن ایرانیان کرده اند، منشاء همه بدبختی های جامعه ما آمریکاست. چنانچه از آمریکا محور شرارت مطلق ساخته اند. در این حقیقت که، بنیادگرایی آمریکا بدترین محور شرارت در جهان است، تردید نباید کرد. و در این حقیقت که، بنیادگرایی آمریکایی حاصل زور و سلطه و تجاوز به حقوق ملت هاست، حداقل از نظر این قلم تردیدی نیست. اما خطای بزرگ اینجاست که آمریکا را منشاء «همه بدبختی ها» بشماریم. خطای بزرگ اینجاست که، همه ضعف ها و ناتوانی ها و نابکاری های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را نادیده بگیریم. و از آن همه بدتر وقتی است که، شررات آمریکائیان را به «اسطوره بدی» تبدیل کنیم. اسطوره ای که جز با ستیز و پرهیز، آثار شرارت آن کم نمی شود.
از نقطه نظر تئوری، اسطوره بدی و شرارت، هر چند در سطوح بالای جامعه نوعی «ترس تهاجمی» به وجود می آورد. به عنوان مثال در اینجا، برای کاستن از فشار تهاجم آمریکا، تهاجم به حیثیت امریکایی در دستور کار قرار می گیرد. کاری که صدام و بن لادن کردند. لیکن در سطوح پایینی جامعه موجب «ترس تدافعی» خواهد شد. از یک نقطه نظر«ترس تدافعی»، همان ترسی است که مرحوم دکتر علی شریعتی از آن به نام «دیا لکتیک سوردل» یاد می کند. ترس فرزندان نسبت به والدین «ترس تدافعی» است. هنگامی که یک کودک مورد غضب و تنبیه مادر قرار می گیرد، کودک تنبیه شده اغلب برای جبران ترس و تنبیه به دامن مادر خود پناه می برد. شریعتی معتقد بود، فهم رابطه جهان غرب پیشرفته و شرق عقب مانده، استوار بر همین دیالکتیک بود . بدین ترتیب، شرق تحقیر شده از ناحیه غرب، برای کاستن از بار حقارت، به دامن غرب تحقیر کننده پناه می برد.
وضع جامعه ایرانی به تغبیر نویسنده از همین قاعده «ترس تدافعی» پیروی می کند. وقتی سالیان متمادی تبلیغ می شود که آمریکا و سیاست های او منشاء همه بدبختی های ماست، نمی توان انکار کرد که این مسئله به تدریج نوعی «ترس تدافعی» در جامعه به وجود می آورد. جامعه پس از این همه گریز و ستیز با ترس ها و منشاء بیچارگی های خود، به این نتیجه می رسد که، برای خلاصی از ترس و بیچارگی، چاره ای جز پناه جستن به خود آمریکائیان و و یا حداقل حل مسئله خود با آمریکائیان، ندارد. متاسفانه این ترس و چاره جویی در روشنفکران جامعه کم نیست. کم نیست وشنفکرانی که گمان می برند، حل مسئله ایران و آمریکا، تنها چاره بیچارگی اوضاع کنونی ایران است.
3- در این بند برای آنکه اشاره ای به جفای روشنفکران داشته باشم، اشاره ای به ماهیت ترس و نقشی که روشنفکران در ترس زدایی جامعه می توانند داشته باشند، خواهم داشت. به غیر از ترس هایی که از راس تا قاعده جامعه سیاسی ایران وجود دارد، نقش روشنفکران و اصلاح طلبان در ایجاد ترس ها کمتر از نقش اقتدارگرایان نبوده است. رئوس هرم جامعه سیاسی در تمام کشورها، کم یا بیش کوششی برای ابتلاء جامعه به انواع ترس هاست . مهمترین این نقش ها، ترسیم نقشه امنیتی جامعه است. نقشه ای که از یک طرف اقتدارگرایان را در منطقه امن و از طرف دیگر، سایر لایه ها و طبقات اجتماعی را در حاشیه امنیتی تعریف می کند. از این نظرگاه، امنیت ملی چیزی جز امنیت حکومت کنندگان نیست. این تعریف تنها استراتژی امنیتی کشورهای اقتدار گرا نیست، دول دموکراتیک نیز کم و یا بیش دارای همین استراتژی هستند.
در این میان، نقش واقعی روشنفکران ترس زدایی است. اشاره به این حقیقت خالی از فایده نیست که، ترس مولود ابهام و تاریکی است. انسان از تاریکی از این رو ترس و هراس دارد که نه پس و نه پیشاروی خود را می بیند. و نه اطلاعی از اشیاء و محرک های پیرامون خود دارد. اگر هر فرد مطمئن بود که در تاریکی جز نیستی، هیچ نیست، شاید مفهوم ترس بی معنا می شد. اما وقتی مطمئن است که چیز و چیزهایی هستند، اما از «چیستی» آنها بی اطلاع است، طبیعی است که با ترس مواجه می شود. قدرت ها فراورده همین تاریکی هستند. زیرا هر کانون قدرت، خواه قدرت سیاسی و خواه قدرت اقتصادی و خواه قدرت اجتماعی، تنها در غفلت ناشی از نا آگاهی و نا بینایی جامعه ها به وجود می آیند. سانسور یکی از ابزارهای مهم ایجاد فضای تاریک است. ابزار دیگر، ابهام سازی است. به طوری که هر نظام قدرت، به کارخانه ای از تولید فرآورده های مفاهیم مبهم، واژه های مبهم و کلی، سیاست های مبهم، و بالاخره قوانین مبهم و قابل توسیع و تفسیر، تبدیل می شود.
وظیفه ذاتی روشنفکران ابهام زدایی است. روشنفکران به مثابه طبقه میانجی و یالهای جانبی هرم جامعه سیاسی، به شفاف سازی روابط قدرت می پردازند. هدف از روابط قدرت در هر جامعه سیاسی، اعمال قدرت از لایه های فوقانی به لایه های تحتانی جامعه است. روشنفکران به مثابه لایه های میانی جامعه، نحوه اعمال قدرت از بالا به پایین را شفاف می کنند. بدین سیاق، روشنفکران با آگاهی و شفاف کردن ماهیت و کارکرد قدرت، مانع از تبدیل آن به نیروهای محرکه زور و تخریب می شوند.
وقتی ابهام ها از جامعه زدوده می شوند، خود به خود دولت ها اسبا ب اعمال قدرت را بر جامعه، از کف می دهند. بدین ترتیب، هر دولت به وظیفه اصلی خود، یعنی حراست از آزادی ها، حراست از استقلال و حقوق اساسی جامعه، باز می گردد. وقتی ابهام ها از جامعه زدوده و امکان اعمال قدرت از کف دولت ها خارج می شود، ترس ها یک به یک از سینه ها رخت می بندند. جامعه ای که نمی ترسد و در ابهام زندگی نمی کند، بر اساس حقوق ذاتی خویس عمل و انتخاب می کند. و به عکس وقتی ترس و ابهام پایه و مایه عمل اجتماعی و تصمیم گیری ها می شوند، هر قدرت قاهر و جابری مجال پیدا می کند تا خود را در فضای خالی ناشی از ابهام ها و ترس ها فرو افکند. بنابراین، انتخاب ها و تصمیم گیریها، انتخاب و تصمیم گیری از روی ترس و ابهام است. شما هر یک از خوانندگان در نظام تصمیم گیری خود به دقت توجه کنید، آیا وقتی از روی ترس و ابهام دست به انتخابی می زنید، مبادرت به بدترین انتخاب نکردده اید؟ آیا نگفته اند ترس برادر مرگ است؟ آیا انتخاب ها در ترس، نیروی محرکه حیات شما را افزایش می دهد و یا نه به مرگ نزدیک می کند؟ آیا با لرزش دستان و توهم اذهان، می توان مبادرت به انتخابی درست کرد؟
4- روشنفکران امروز و به ویژه اصلاح طلبان به رغم وظایف اساسی و ذاتی خود عمل می کنند. آنها به جای ترس زدایی، بزرگترین وسیله ترس افکنی جامعه خود گشته اند. به علاوه روشنفکران به غیر از اینکه خود زبان شفاف و بیان آزادی برنگزیده اند، هیچ کوشش نکردند تا ابهام ها در جامعه برطرف شود. پیشتر در نوشته های خود رشته ای از ترس ها و ابهام هایی که روشنفکران پدید می آورند، برشمردم. در ادامه به آخرین ترسی که در جامعه به وجود آمد اشاره خواهم داشت. بدین ترتیب روشنفکران به جای منقد قدرت بودن، خود نقش قدرت فائقه و فخیمه را در جامعه ایفاء می کنند. هدف قدرت فائقه در ترس فکنی و ابهام سازی، ناتوان کردن و تسلیم کردن جامعه نسبت به اهداف از پیش تعیین شده است. روشنفکران اگر بر حداقل رسالت خود می ماندند، باید به جای ترس افکنی، توانایی ها را به جامعه خاطر نشان می کردند. جامعه را به یاد می آوردند که، تاریخ و فرهنگ آنان و نیز اعتقادات دینی آنان مشحون از «حماسه قهرمانی» و ایستادگی است. اما بعضی از روشنفکران با یک ترفند و حقه بازی روشنفکر مآب، «حماسه قهرمانی» را با مفهوم مذموم و متداول «قهرمان گرایی» در فرهنگ های تمامیت خواهی، مخلوط و در نتیجه حکم یکسانی برای هر دو صادر می کردند.
ساده کلام اینکه : امروز جامعه ایرانی، یک جامعه فشل (سست) و فرهنگ رایج آن، یک فرهنگ تجارت مآب است. تسری تجارت و جهان بینی کاسبکارانه در تمام حوزه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، به خوبی به چشم می خورد. این جهان بینی و نگرش مانع اساسی وفاق ملی ، همیت ملی، و مانع اساسی شور و انگیزش و هیجان کار و تولید ملی است. اصلاح طلبان بارها و بارها از ناحیه همین جهان بینی و نگرش رایج لطمات بزرگی خوردند. اما آنان به جای درس گرفتن، همچنان و همچنان از«حماسه قهرمانی» تابو می سازند. همچنان و همچنان به جای نترسیدن ها و توانستن ها، جامعه را به ترسیدن ها و نتوانستن ها فرا می خوانند.
جامعه ایرانی بسان یک جامعه بهت زده ای می ماند که کانون های احساس و اندیشه آن به یکجا دچار سکته مغزی و قلبی شده است. در چنین شرایطی جامعه به آسانترین راه تسلیم می شود. چاره کار هیچ نیست جز آنکه روشنفکران و اصلاح طلبان خود را از لاک فشلی (سستی) و اندیشه های مصلحت جویانه و کاسبکارانه بیرون بیاورند. بیخود مصالح و منافع شخصی خود را به پای مصالح و منافع جامعه گره نزنند. آن دسته از روشنفکرانی که دل و دماغ در گرو وضع موجود، موقعیت موجود، مال و مکنت موجود، کر و فر تریبونی موجود، دارند، بی جهت وصف مزاج خود را به مذاق حقیقت نسبت ندهند. آن دسته از روشنفکران خوش نشین در خارج از کشور که طرفه از وضع موجود نبسته اند، اما بنا به مصلحت، گوشه چشمی هم به پل های پشت دارند، نهایتا در زمره همین خطاب هستند.
5- در انتخابات اخیر روشنفکران و اصلاح طلبان جامعه را به بزرگترین ترس خواندند : ترس از فاشیسم. آنها با استفاده از تمثیل لایچسبک (مع الفارغ) انتخابات 2002 در فرانسه، چنان هیاهو به راه انداختند که برق روشنایی از کله جامعه پراند. بدین ترتیب به جای شفاف سازی، ابهام بر ابهام افزودند. و نتیجه آن شد که جامعه خود تسلیم ترس شد. روشنفکران و اصلاح طلبان دچار غفلت بزرگی شدند، به طوری که به صراحت می توان آن را نقطه اوج انحطاط روشنفکران و اصلاح طلبان دانست. با وجود آنکه هرگز مایل نبودم که این جماعت را که در هر حال خود را از قبیله آنان می شناسد، با این واژه ها خطاب کنم، اما با استعانت به تحلیلی که در پی می آورم، خواننده را به قضاوت می خوانم.
اگر در فرانسه چپ و راست معتدل و همه ملت فرانسه ائتلاف کردند تا از ورود راست افراطی در بدنه ساختار سیاسی جامعه جلوگیری کنند، اول اینکه، چپ و راست در حفظ ساختار دموکراسی موجود، نقطه نظرات مشابهی داشتند. دوم اینکه، تفاوت چپ و راست در اروپای جدید عمدتا تفاوتهای اقتصادی است. سوم اینکه، جامعه فرانسه به لحاظ سطح اقتصادی و برخورداری طبقات اجتماعی در حدی نیست که فریب شعار «پرولتاریای فرانسوی متحد شوید» را، آنهم از کسانی بخورند که اساسا به اصل اقتصاد باور ندارند. چهارم اینکه، جامعه فرانسوی کمتر از جامعه هندی نبود که به قول امارتیاسن1 (برنده جایزه نوبل اقتصادی)، وقتی مردم در تقابل «وعده های اقتصادی و آزادی» قرار گرفتند، بخواهند به اقتصاد رای دهند. مردم هند در این تقابل به آزادی رای دادند. بنابراین، فرانسویان کمتر از هندی ها نبودند. پنجم اینکه، در جامعه فرانسوی فاشیسم بیرون از بدنه ساختار سیاسی بود، تمام گروه ها و جمعیت ها در فرانسه بسیج شدند تا مانع از نفوذ راست افراطی در درون این ساختار شوند.
اما در جامعه ایرانی، روشنفکران و اصلاح طلبان، اگر فکر می کردند ممکن است ریاست جمهوری بدست آقای احمدی نژاد و امثال او بیافتد، باید می دانستند : اول اینکه، تمامت ساختار سیاسی موجود، تعمیم آراء و عقاید آقای احمدی نژاد بود. دوم اینکه، این خود آنها بودند که زائده ساختار سیاسی موجود بودند و باید دفع می شدند. نه به قول آنها، راست های افراطی.
غفلت بزرگ روشنفکران و اصلاح طلبان اینجاست که، جامعه ایرانی یک جامعه نسبتا محروم است. بیش از 70 درصد جمعیت کشور اگر نه در روستاها، لیکن به لحاظ برخورداری ها، در حاشیه فرهنگی، اقتصادی و جغرافیای کشور زندگی می کنند. وقتی روشنفکران یکپارچه جامعه را به ترس می خوانند، باید جامعه احساس کند و مطمئن شود که از ترس به دامن چه کس و چه چیزی پناه می برد. فراخواندن جامعه به ترس، بدیل ترس ایجاد می کند، نه آنچه که موجب رفع ترس می شود. غفلت بزرگ اینجاست که، وقتی جامعه ای براساس ترس به انتخا ب کردن و تصمیم گرفتن می خوانیم، «بدیل انتخابی» باید جامعه را از ترس بیرون بیاورد، نه انکه از ترس به وحشت بیاندازد. غفلت بزرگ اینجاست که، خطاب ما به یک جامعه محروم است، «بدیل انتخابی» نمی بایست بدیلی باشد که برنامه های اقتصادی او، چونان برنامه های رفاهی ارباب به رعایای خویش است. بدیل انتخابی نباید کسی می بود که نگاه او به توسعه به غیر از حذف پایه آزادی، نگاهی «آمرانه و اشرافیت سالار» است. بدیل انتخابی نباید کسی می بود که به غیر از آنچه که در خصوص مسائلی که در اذهان جامعه نقش بسته است، اما نگاه آمرانه او به امر توسعه، با هزار و یک چسب نمی توانست دل از نگاه محرومان برباید. بدیل انتخابی نباید کسی می بود که در افواه محرومان جامعه و در صد کثیری از جامعه، برنامه های او چیزی بیش از اعتنا و اهتمام به فرایند اشرافی کردن نظام مدیریتی کشور نبود.
بنابراین روشنفکران و اصلاح طلبان ندانستند که، ترس یک سکه دو روست. آنها تنها یک روی «سکه ترس» را که ترس از فاشیسم است، نشان دادند. به ویژه آنکه این روی سکه، رویه مجازی ترس بود و نه روی حقیقی آن. اما از این امر خطیر و مهم غفلت کردند که روی دیگر «سکه ترس» این بود که، جامعه محروم از ترس اشرافیت به دام هما ن هایی بیافتد که پیشتر هشدار می دادند. مضا ف بر اینکه، آن روی دیگر «سکه ترس» در نظر جامعه بسیار روشن تر و واقعی تر بود.
آن روشنفکرانی که گمان می بردند، با تشویق و تحریک یک عده سوسول و دامن کوتاه و.... در خیابان ها، در دفاع از آقای هاشمی، مانور تجمل راه بیاندازند، به نظرم با یک شتاب و اصرار تعصب آمیزی کوشش دارند تا مسیر انحطاط را تا آخر به پیش ببرند. آنها ندانستند که بدیل انتخابی، بنا نبود که از میان تنها چند هزار نفر و یا چند صد هزار نفر، مثلا بچه قرتی های بالا و پایین شهر تهران انتخاب شود. قصد اهانت به این جوانان را ندارم، چه آنکه از بسیاری جهات آنها را شریف تر از بسیاری از روشنفکران می شناسم. سخن نویسنده روی روشنفکرانی است که یا شناخت کاملا نا قصی از اوضاع کشور بدست می دهند، و یا آنکه اصرار دارند تا حقیقت را به مزاج طبعی خود بیارایند. آنها ندانستند که تنها با ذائقه های لوکس اطراف خود مواجه نیستند، بلکه این جامعه محروم و مذهبی ایرانی است که باید دست به انتخاب می زد2.
6- یکی از ترس ها و توهم هایی که روشنفکران و اصلاح طلبا ن از آن غفلت می کنند، ترس از «نفس شرکت مردم در انتخابات» است. اگر روشنفکران و اصلاح طلبان در این چند سال اخیر همه فعالیت های سیاسی خود را تعطیل و تنها به ترس زدایی و توهم زدایی از این حیث می پرداختند، قطعا موثرتر و روشنفکرانه تر بودند. در بیان و وصف این ترس، همینجا لازم می دانم تا توجه خوانندگان را به یک حقیقت مهم جلب کنم. و نیز از آنها می خواهم که با همین اهمیت به موضوع نگاه کنند: سیستم انتخابات در ایران، به غیر اشکالاتی که در بدو تایید صلاحیت نامزدهای انتخاباتی وجود دارد، (شاید این مسئله را که اغلب روشنفکران آن را تا مرز میان سیستم های انتخاباتی دموکراتیک و غیر دموکراتیک می شمارند)، نسبت به موضوعی که در ادامه اشاره خواهم داشت، با اهمیت تر نباشد.
حقیقت این است که تا پیش از انتخابات اخیر، تصور نویسنده براین بود که درصد کثیر و قابل ملاحظه ای از مردم صرفا به خاطر مهر خوردن شناسنامه های خود، به پای صندوق های رای می روند. تصور آنها استوار بر این «ترس توهمی» بود که، دستگاههای دولتی برای آن دسته از شهروندانی که شناسنامه شان فاقد مهر انتخاباتی است، محدودیت هایی در خصوص استخدام، ادامه تحصیل و صدور گذرنامه و حتی سفر به اتبات عالیات و... ایجاد می کند. این توهم هرچند در دهه اول انقلاب واقعیت داشت، اما اثبات منشاء واقعی بودن آن در شرایط حاضر کار دشواری است. نویسنده در دو نوبت از نوشته های خود به اهمیت این حقیقت و راه های ترس زدایی اشاره داشته است. امروز هیچ کس نمی تواند وجود آشکار و گسترده این ترس را در کشور انکار کند. نویسنده پیشنهاد داده بود که بالاترین مقام ارشد دولت و دیگران، لازم است تا با صدور اطلاعیه و بخشنامه هایی (حتی به دفعات) و نیز با استفاده از رسانه ها، اقدام پیگیرانه ای در خصوص ترس زدایی جامعه از حیثی که رفت، داشته باشند. اما متاسفانه، نه تنها هیچ اقدامی تا کنون صورت نگرفته، بلگه شگفتی اینجاست که انتخابات اخیر نشان داد : گستره ترس، آنقدر حیرت انگیز است که بتواند رشته همه تحلیل های آماری را پنبه کند. بنابر این حقیقت، هر کس که نمی کوشد تا کاخ اندیشه ها و مصلحت های خود را بر ترس ها و توهم ها بسازد، بسم الله.
-----------------------------------
1- برای مطالعه به کتاب توسعه به مثابه آزادی نوشته آمارتیاسن ترجمه دکتر وحید محمودی، انتشارات کویر مراجعه شود. اما در یک مقاله دیگر لازم است تا توجه خوانندگان را به این حقیقت جلب کنم که، چرا مردم ایران میان آزادی و اقتصاد، در حالی که در انتخابات دوره دوم ریاست جمهموری و نیز در انتخابات دوره ششم مجلس شورای اسلامی، رقیب اصلاحات شعارهای اقتصادی می دادند، مردم ایران به آزادی رای دادند. چرا از مقطع انتخابات شوراهای شهر دیگر چنین نشد؟
2- نویسنده بسیاری از همین خانواده های تهرانی و غیر سنتی را مشاهده کرد که، از فرط ناخشنودی نسبت به رفتار ناهنجار این نسل، به آقای احمدی نژاد رای دادند. حالا حدیث مفصل بخوان در مقیاس بیش از 70 درصد جامعه محروم و سنت گرا.