advertisement@gooya.com |
|
به نظر، این حقیقت را نمی توان انکار کرد که اندازه گیری دامنه معضلاتی که دامنگیر کشور است، از احصاء اعداد خارج است. از مشکلاتی که دامنگیر اقتصاد است، تا فرهنگ، تا سیاست و تا آنچه که بیش از همه در حوزه اجتماعی وجود دارد. نگاهی ساده به صفحات حوادث، چند بار برای کشیدن ناقوس خطر کفایت می کند. حالا از آمار تصادفات جاده ای در می گذریم که در جهان نسبت به همه دست پیش داریم، و هنوزصنعتی نشده، در تخریب محیط زیست، کورس از جهان صنعتی بسته ایم.
در بخش اقتصاد، از تخریب منابع انسانی تا طبیعی گرفته، تا علائق ضد ملی بورژوازی خرد و کلان، که سکه بازار تجارت است. این بورژوازی به محض اینکه دستش به دهانش رسید، کولبار خود را از حواشی به مرکز و از مرکز به فرامرکز برمی چیند. سایر معضلات اقتصادی، از جمله رانت خواری و بیکاری و اختلافات طبقاتی که صد مریزاد به لیبرالیزم سرمایه داری هم می گوید، کدام را باید به احصاء معضلات برشمرد. اینها همه حتما به امید مدیریت کارآمد، سر به منزل سامان خواهند سائید، ولی آنچه بهبودی آن امیدواری نیست، وجود بی «اعتمادی عمومی» است که موجد انواع دلالی ها و سوداگری ها می شود. موجد وضعیتی می شود که سرمایه های مردم، با هزار و یک قسم و آیه هم جلب و جذب نمی شوند.
دیگر از کجا بگوییم؟ از حراج گذاشتن «جنسیت» به خوارج گرفته، یا حراج گذاشتن هستیت «خود» انسان به حوائج مالایطاق!! در همین بیمارستان لقمان روزانه دهها نفر تا هفتاد نفر در روزهای تعطیل، آمار عمدأ جوانانی را گسیل می کند، که مبادرت به نفی تمامت خویش می کنند. اینها تنها شمار اندکی از وضعیت «روح خسته و فسرده» جامعه ایرانی را نشان می گیرد. مخلص بخواهی، در همه آمارها که جنبه تخریب دارند، اغلب دست پیش و در همه آمارها که جنبه تهذیب دارند، اغلب دست پس داریم. بحران ها و بن بست های سیاسی هم که سالیان متمادی است، اسباب تخریب فرصت های رشد گردیده اند، لابد با انتخابات حل می شوند. اما آنجه که حل نمی شود، وجود تناقض ها در ساحتی است که، بخواهی و یا نخواهی آبستن تولید انواع تضادها و بحران هاست.
بی اعتمادی ها در تمام سطوح سلسله مراتب اجتماعی، شاخص ترین تابلوی رفتار اجتماعی است. از بی اعتمادی ها در خانواده گرفته تا محیط کار و تا محیط اجتماع و تا محیط سیاست. این بی اعتمادی ها که خود به تنهایی«غول مغضل» است، افزون بر دامنه معضلاتی است که احصاء نتوان کرد.
اینک ای روشنفکران وای سیاست ورزان،
آیا وقتی فهرست معضلاتی که پیشاروی خویش داریم، یک به یک آدمی را به حیرت می افکند، گمان می برید با یک دولت کارآمد و حتی یک دولت دموکرات، که سهل است، بل با جمع نیروی محرکه ده دولت کارآمد و دموکرات می توان، گره از حل آنها گشود؟ بسیار گفته می شود، مشکل جامعه برنامه نیست، مشکل اجراست، اما نمی گویند که کشت کردن در زمینی که از سطح تا عمق آن لجنزار روح آدمی است، حاصل چیست؟ آیا فرمان اجرای آداب عفت در جزیره لختی ها، از مضحکه های روزگار نخواهد بود؟
می دانم که ممکن است هرکس به فراخور ادراکات خود، یک چیز را از همه چیزهای دیگر و یک راه حل را از همه راه حل های دیگر، پراهمیت تر بشمارد. شاید بدبختی جامعه ما و جامعه بشریت یکی از همین رو است که، مشکل ها و راه حل ها، همه در قامت ادارکات ما قد می افرازند. اما خواننده باید بداند که آیا بزرگی و کوچکی طرح معضل ها و راه حل ها، در کدام «بیان» قد افرازیده اند، نه در کدام حوزه ادراکی؟ آیا «بیان ها» ناظر به آزادی هستند و یا ناظر به قدرت؟
بسیار از سوی اصلاح طلبان و حتی بخشی از نیروهای ملی و مذهبی گفته و استدلال می شود که، شرکت در انتخابات به خاطر ترس ازروی کار آمدن فاشیسم است، اما هیچگاه تصمیم خود را در سنجه ای که بیان آزادی را از بیان قدرت متمایز می کند، نسنجیده اند؟ نگفته اند که نفس تصمیم آنها، تصمیم حق است و یا ناحق؟ و نگفته اند که اگر تصمیم آنها حق و بیان آنها آزادی است، آیا حقی می تواند زائل کننده حق دیگر شود؟ اگر حقی زائل کننده حق دیگر شد، دیگر حق نیست، و بدیل آن نیز حق نیست، بلکه بدیلی است که حق را، اسباب انواع ناحقی ها شمارده است.
هر تصمیم و انتخابی، زمانی «تصمیم حق» و «بیان آزادی» است، که محدود کننده و یا ناقض حقوق دیگر و آزادی های دیگر نباشد. در مثال بالا، آیا تصمیم اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها، حقایقی را که فهرستی از معضلات کشور را نشان می دهد، نقض و یا نه، حداقل آن را نادیده نمی گیرند؟ فرض کنیم، دولت دموکراتیک هم تشکیل دادید. فرض کنیم، مجلس هفتم مانع کار شما نبود. فرض کنیم، دیگر نهادها همه با شما یار بودند. فرض می کنیم، مطبوعات آزاد هم برقرار کردید و زندانیان سیاسی را نیز آزاد، آیا حداکثر دموکراسی ای مانند ترکیه و پاکستان به وجود نمی آورید. دموکراسی ای که تنها شامل رقابت باندهای قدرت و تبه کاری هستند؟ عدم واقعی مشارکت مردم را در سرنوشت خویش و در آنچه که سیاست ورزان حرفه ای «منافع ملی» می خوانندش، چگونه پاسخ خواهید داد؟ چه طرحی برای جلب اعتماد عمومی دارید؟ اگر دولت آقای خاتمی در واکنش ها به تخریب محیط زیست، روزی را به نام «روز پاک» اعلام می کند، از خود پرسیده اید که چرا این اعلام، تنها یک نمایش رسمی و دولتی است و هیچ کنشی در جامعه به وجود نمی آورد؟ آیا در اعلام همین روز نیست که مردم خود به واکنش تبدیل می شوند، و رژه ای از «ترافیک» و «آلودگی» به نمایش می گذارند؟
همین جا به اختصار اشاره کنم که، از بزرگترین جفاهای فیزیک نیوتنی، تسری نظریه «عمل و عکس العمل»، و یا به عبارتی «کنش و واکنش»، از حوزه فیزیک به حوزه جامعه شناختی است. برخلاف نظریه نیوتن، هیچ کنشی واکنش ایجاد نمی کند و هیچ واکنشی موجد کنش نیست. تفصیل این بحث را به جای دیگر وامی گذارم، ولی نتیجه آنکه، واکنش جامعه در اعلام محیط زیست، مکمل واکنش دولت آقای خاتمی نسبت به تخریب محیط زیست بود. اگر او به جای واکنش، کنش نشان می داد، بالتبع کنش جامعه را در نفی آلودگی به وجود می آورد. اعلام دولت کنش نبود، زیرا وجدان عمومی و اعتماد عمومی را به حساب نیاورده بود. به همین رو، با فرض موفقیت اصلاح طلبان، آنها نمی توانند کوچکترین قدمی در حل فهرست معضلاتی که پیشاروی خویش دارند بردارند، زیرا آنها نیز اعتنایی به وجدان عمومی ندارند.
ای روشنفکران و ای سیاست ورزان،
شما چگونه می توانید اعتماد عمومی ایجاد کنید در حالی که در ابتدای راه به عهد خود پایبند نیستید؟ آن دسته از قدرت پرستان که در ابتدا راه به عهد خویش پایبند ماندند، در ادامه پایبند نماندند، شما چگونه می توانید بزرگترین سرمایه تاریخی یک جامعه را به بازی نگیرید در حالی که در همان ابتدای راه به عهد خود پای بند نیستید؟ آیا هر وعده شما و هر اظهار نظر و بیشتر از آن امضایی که پای یک بیانیه می آورید، تعهد ایجاد نمی کند؟ آیا حضور آقای دکتر معین با تعهداتی که پیشتر از این ارائه داد، مغایرت نداشت؟ آیا همین ملی و مذهبی ها که سنگ «بشتابید» به سینه می زنند، و یا مایل اند تا یواش یواش سینه را به سنگ بسایند، در بیانیه ای، رسما اعلام نکردند که دعوت حکومت به انتخابات فریبکاری بیش نیست؟ آیا امضای شما در آن بیانیه، تعهد نبود؟ آیا تعهد نخستین شرط دین ورزی نبود؟ اف بر سیاست!!!
شرکت و یا عدم شرکت شما در انتخابات به عهده خود شماست، بحث نویسنده ناظر به شرکت و یا عدم شرکت شما نیست، بحث و ذغدغه نویسنده پایبندی به عهد و میثاق است. چیزی که سرمنشاء اعتبار و یا عدم اعتبار اعتمادهاست. ما نیک می دانستیم که قدرت به هیچ قاعده و اصلی، جز تراکم و تکاثر خود پایبند نیست. اگر بنیادگرایی نتوانست به کمترین میثاق خویش پایبند باشد، هیچ حرجی نیست، زیرا پیشتر در مقاله «اتحاد و افتراق» نشان دادیم که در قدرت نمی توان شریک شد، اما در آزادی می توان شریک شد. طبیعت قدرت مغایر میثاق است. میثاق و اشتراک در قدرت ، بر اساس ضعف هاست. در مدار قدرت، اگر جبران ضعف ها به نقض میثاق ها منجر نشود، عین بی خردی است. سخن بر راست و دروغ میثاق هاست. برپایه قدرت می توان وعده ها داد، اما نمی توان میثاق بست.
اگر اعتمادها و میثاق ها را دو رویکرد «ذهنی و عینی» رفتارهای سیاسی و اجتماعی بنامیم، تفکیک هر یک، ناقض دیگری است. عقل قدرتمدار با تفکیک آنها، فضای خالی برای پرکردن دروغ ها و وعده های خویش می یابد. لیکن عقل آزاد، نیک می داند که با نقض اولین میثاق، اعتمادها نیز از ذهن ها رخت می بندد. بنابراین، «اعتماد سازی» بر پایه قدرت، از جمله دروغ های شاخدار است.
و اینک هشدار و صد هشدار به شما ای مردم، میثاق شکنان به شما هیچ اتکاء و اعتنایی ندارند. آنها اعتبار و اعتماد شما را جز در «عقل قدرتمدار» خویش نمی سنجند. پس هیچ تردید نکنید، بدیلی که آنها می سازند، جز «بدیل قدرت»، هیچ نیست، چه آنکه اعتمادها نزد آنان، تنها به اعتبار دوری و نزدیکی به قدرت به کار می آیند و بس.
در حالی که برپایه قدرت، کمترین اعتماد از میان می رود، جامعه ایرانی برای خروج از مدار بسته معضلات پرشمار خویش، چاره ای جز آزاد کردن ذخایر انرژی خود ندارد. ذخایری که تنها در یک «جنبش اعتماد سازی» آزاد می شوند. انقلاب 22 بهمن ماه 1357 و حتی جنبش دوم خرداد 1376 موجب آزاد شدن بخش های عمده ای از این ذخایر گشت. هر چند به موجب جفاها، این ذخایر باز به خلوت درون بازگشتند، اما زمینه هایی وجود دارد که این ذخایر را دوباره به حیات خودآگاه اجتماعی بازگردانند. اکنون می توان پی برد که میثاق شکنی ها از همان آغاز شکل گیری جنبش دوم خرداد و تا همین امروز، تا چه حد به «جنبش اعتماد سازی» جامعه آسیب وارد کرد. امروز هرکس ممکن است (که حتما) واژه اعتماد را دستاویز دروغ های خود بگرداند. اما دامنه بی اعتمادی ها چنان عمیق است، که همه دروغ و وعده ها را در سیاهچال خود محو می کند. بنابراین، خلاء ناشی از بی اعتمادی ها را جز به انرژی محرکه وجدان جمعی، نمی توان پر کرد. از همین روست که تنها بدیل ممکن، بدیل آزادی است، بدیلی که از راه جنبش اعتماد سازی پدید خواهد آمد.
در جنبش اعتماد سازي :
1- جنبش اعتماد سازی وجدان جمعی را خطاب قرار می دهد. اکنون به جرأت می توان ادعا کرد که، هر نوع اقدام سیاسی، به ویژه در شرایط حاضر ایران، که بیرون از وجدان جمعی اتخاذ شود، مستقیم و یا غیر مستقیم خیانت به جنبش اعتماد سازی است. تصدیق افکار عمومی، تصدیق وجدان جمعی نیست، اما هر بیان و اقدامی که بی اعتنا از افکار عمومی بگذرد، تصدیق وجدان عمومی را قطعا در پی نخواهد داشت. بنابراین، عبور و از مجاری افکار عمومی، حداقل های عبور از وجدان عمومی است. در نتیجه بیان ها و بیانیه هایی که حداقل های تصدیق وجدان عمومی را ندارند، جنبش اعتماد سازی را به تأخیر می اندازند.
2- بايد حقيقت را مبناي كرد و كار رفتار سياسي قرار داد. «مصلحت ها چيزي جز روش هاي اجراي حقيقت نيستند». بنابراين، مصلحت ها اعتبار و موجوديت خود را از درون حقايق كسب مي كنند. مصلحت هاي بيرون از حقيقت، چيزي جز مفسدت و مصلحت قدرت نيستند.
3- هر دروغي كه بيان مي شود، ويروسي به جان «جنبش اعتماد سازي» جامعه وارد مي كنند. هيچ دروغ مصلحت آميزي وجود ندارد. هر دروغي هر چند كوچك، اگر به محو كردن جنبش اعتماد سازي منجر نشود، حداقل آن را به تأخير مي اندازد.
4- گاه كتمان كردن حقيقت كم از دروغ گفتن به جنبش اعتماد سازي آسیب نمی رساند. بعضي ها معتقدند كه «دروغ نگفته اند، اما همه حقايق را هم با مردم در ميان نگذاشته اند». به غير از درستي و نادرستي اين ادعا، بايد پرسيد، حقيقت به سود و زيان چه كسي و چه چيزي گفته نشد؟ اگر به سود قدرت گفته نشد، پس بدا به حال اين نظر. و اگر به سود مردم گفته نشد، اين پرسش به ميان مي آيد كه، كتمان كردن حقيقت در حوزه مسائل اجتماعي و نيز در حوزه اي كه سرنوشت مردم با آن درگير است، وقتي بدون تشخيص و صلاحديد خود مردم باشد و بدون اينكه مردمي در جايي نيابت و وكالت به كسي بدهند كه او مي تواند بعضي از حقايق را نگويد (كه در صورت شفافيت و طرح چنين ديدگاهي، رأي مردم را نخواهند داشت)، اين نظر با ساير ديدگاههاي بنيادگرا كه بدون رأي مردم اعمال قدرت مي كنند، چه تفاوتي دارد؟
5- بديل آزاي، بديل شفاف سازي و ابهام زدايي است. بدون اين خاصه نمي توان جنبش اعتماد سازي به وجود آورد. چه آنكه اعتمادها در فضايي روشن و كاملا شفاف يكديگر را مي جويند. ابهام ها ممكن است بر اساس نوعي «انقياد و اطاعت» رشته اي از باورهای «ناانديشيده» به وجود بياورد، اما اعتماد به وجود نمي آورند. عيب ديگر كتمان كردن حقيقت، ابهام سازي در جایی است كه چیزها در پرده ناگفتني ها و ناشنيدني ها مي مانند. اگر دانسته شود كه «بديل قدرت» خود را از كوچكترين روزنه هاي تاريك، درون چيزها مي كند و تا تصرف تمامت آن چيز دست بر نمي دارد، بنابراين، انتخاب هر نوع زبان كلي و مبهم، ارائه طرح ها و پيشنهادات كلي و مبهم، جانشين كردن «بديل قدرت» به جاي »بديل آزادي« است.
6- با تصديق اين حقيقت كه اغلب بيان ها از آزادي، شكل ديگري از بيان قدرت هستند، مهمترين وظيفه »بديل آزادي«، به منظور ايجاد جنبش اعتماد سازي، خالص كردن بيان آزادي از هرگونه بيان قدرت است. محدود كردن آزادي به هر نوع عامل محدوديت ساز، پيشاپيش بستن آزادي به مهميز قدرت است.
با اين وجود خاطر نشان كردن اين حقيقت ضرور ي است كه، جامعه تركيبي از كنش ها و واكنش هاست. فكر جمعي كه برآيند كنش ها و واكنش هاست، كمتر برآيند شفاف وجدان و بيشتر بر پاشنه ابهام ها و مصلحت هاست كه مي گردد. حتي آن زمان كه وجدان عمومي راهنماي فكر جمعي مي شود، بازهم اين فكر جمعي است كه وجدان جمعي را به مهميز مصلحت ها و ابهام ها فرومي بندد. انقلاب 22 بهمن ماه 1357 حاصل فكر جمعي بود كه در صاتع وجدان جمعي شكل گرفت، اما ديري نپاييد كه فكر جمعي جباريت، انرژي محركه وجدان جمعي را به ناخودآگاه تاريخي اش به پس راند.
جنبش دوم خرداد و انتخاب آقاي خاتمي به رياست جمهوري، برآيندي از كنش ها و واكنش هاي جامعه بود. از يك نظر انتخاب او حاصل واكنش هاي تمام عيار جامعه نسبت به وضع موجود بود و از سوي ديگر بايد اعتراف كرد كه بعضي از ايده ها و نظرات آقاي خاتمي، ايده ها و برنامه هايي بودند كه از وجدان روشنفكري جامعه سرچشمه مي گرفت. اگر نه، شخص او نمي توانست و هيچ نيرويي تا اين حد قادر نبود كه در ظرف كمتر از 10 روز با اين سرعت ، در سراسر ايران به بديل جامعه بدل شود. سرعت انتقال بديل سازي او، نمونه آشكاري از خاصه بديل سازي است. او فرصت تاريخي يافت كه مي توانست «واكنش هاي جمعي» را با جانشين كردن تمام عيار »بديل آزادي« و مردم سالار، در «كنش هاي جمعي» جذب كند. مي توانست با ايجاد جنبش اعتماد سازي امكان فزاينده اي از «هيجان رشد» ايحاد كند. اما نه او و نه جنبش دوم خرداد، نه تنها نتوانستند واكنش ها را به كنش ها برگردانند، بلكه بزرگترين سياهكاري آنها همين بس كه لطمه بزرگي به جنبس اعتماد سازي وارد كردند. جنبشي كه تحصيل آن به آساني نخواهد بود. آنها نه تنها قدر اين فرصت را نشناختند، بلكه با محدود كردن خود در روابط تنگ و بسته مدار قدرت، بيان آزادي را بطور كامل به بيان قدرت برگرداندند. آنها نه واكنش ها را شناختند و نه دركي از كنش ها داشتند. اگر نه، بايد مي دانستند كه اگر مردم طالب آن چيزي بودند كه انتخاب در دوم خرداد خويشتني را در محدوده قدرت تعريف كرد، چرا مردم در همان ابتدا به جاي »بديل آزادي«، به كسي رأي ندادند كه او از همان ابتدا بديل تمام عيار قدرت بود؟ اين پرسش ها رشته اي از دروغ ها و جفاها بود كه هرگز پاسخ نيافتند.
اينك بايد دانست كه »بديل آزادي« و مردم سالار در درون خود جامعه است. هر گاه جامعه دل و دماغ خود را از زور گفتن و زور شنيدن بشويد، بديل خود را در خويشتني خواهد يافت. انتظار بديل نشستن، »بديل آزادي« به وجود نمي آورد. در خلوت چنين انتظاري است كه «بديل قدرت» جا خشک می کند. چنانچه آن گروهها ي زورمدار و قدرتمدار كه دل در گرو قدرت داخلي و خارجي بسته اند، خود را در خلاء «انتظار بديل نشستن» جامعه مي نشانند. چنين است كه در خارج، بديل آمريكا سالار و سلطنت سالار به وجود مي آيند و در داخل، بعضي به توهم اين نوع واكنش ها و بديل سازيها، سخن از بديلي به ميان مي آورند كه تركيبي از سلطنت سالاري و دين سالاري است.
هيچ جنبش عمومي نه در ايران و نه در هيچ كجاي دنياي ديگر به وجود نيامده است كه «بديل آزاي» در بيرون از تك تك نفوس جامعه در وجود آمده باشد. وقتي جامعه اي در وجدان عمومي و در برابري و در آزادي و در عشق ورزي و در اعتماد عمومي و در نفي روابط قوا از تمام عرصه هاي زندگي و در مكمل حقوق يكديگر شدن، به شور و هيجان جنبش درآيد، نه يك بديل، بل بديل هاست كه در پي يكديگر خلق مي شوند. جوانان و دانشجويان نبايد منظر بديل بنشينند، كه ناخواسته با دستان خود «بديل قدرت» پديد مي آورند. بدیل سلطنت سالار و آمریکا سالار چنین پدید می آیند. ترديد نبايد كرد كه بديل در درون خود شماست، كافي است چشمان خود را به خويشتني باز كنيد.
Ahmad_faal@yahoo.com