advertisement@gooya.com |
|
نوشته اند که ميزان علاقه هر فرد را به اصلاح خود از واکنش های وی نسبت به انتقادهائی می توان دريافت که از او می شود. سيستم ها و نظام های حکومتی هم چنين اند. چه عجب اگر در پی بيش تر تصادف های رانندگی که هر روزه در تهران رخ می دهد دو يا چند نفری به هم می آويزند و لگد و مشت، ناسزا و فحش است که می بارد. و باز چه عجب اگر همين حادثه وقتی در جوامع مردم سالار رخ می دهد، به لبخندی و عذرخواهی طرفينی می انجامد. اين هر دو گروه آدميانند يک شکل و يک مغز که رفتارشان از فرهنگ حاکم بر جامعه و الگوهای رفتاری آن مايه می گيرد که بيش تر هم گفتار و کردار حکام است. که گفته اند مردم به کردار رهبران خويش اند.
هفته پيش برای چند دهمين بار نهادی آن هم مجمع عمومی سازمان ملل جمهوری اسلامی را به خاطر نقض مداوم حقوق بشر در محاکم، زندان ها، و هم در مقوله انتخابات غيردموکراتيک و گزينشی محکوم کرد. واکنش سخنگوی اين بود که اتحاديه اروپا به ما درس حقوق بشر ندهد وقتی که خود روسياه است [نقل به مضمون] و همزمان با اين اظهار نظر نماينده ولی فقيه در موسسه کيهان[ سرمقاله روز يکشنبه ششم دی] هم مصداق روسياهی اروپا را يافته و با نقل داستان "زينب" از دولت خواسته بود که قراردادهای چند ميلياردی با شرکت توتال فرانسه را لغو کند و هم قرارهائی که برای خريد رنو، سيتروئن و پژو گذاشته اند که همه اين شرکت ها به زعم آقای شريعتمداری در حال ورشکستگی هستند و با قراردادهای ايران زندگی می توانند و به قول او " با نازی از ما قالبشان می شکند."
ماجرای زينب در هيج منبع خبری نيامده است و ناگزير بايد به روايت مدير کيهان اعتماد کرد که اين است " زينب دخترايرانی مقيم فرانسه، با وجود قانونی که در آن کشور به تصويب مجلس رسيده با حجاب به مدرسه می رود. خانم مدير از وی می خواهد به قانون احترام بگذارد و در کلاس حجاب بردارد. زينب مقاومت می کند و مدير با مصلحت انديشی به او رهنمائی می کند که يک روسری [ مانند دختران تهران] بر موهای خود بندد و به مدرسه ادامه دهد و از تحصيل نماند. دختر ايرانی که پيدا نيست با اين همه تعصب در پاريس چه می کند روسری را همچون مقنعه سفت می بندد. خانم مدير که می توان پنداشت با مشکل قانون و فشار والدين ديگر بچه های مدرسه هم مواجه است به زينب تذکر می دهد و راهنمائی می کند که به پوشاندن رو اکتفا کند و مثلا مقنعه از گوش ها کنار بزند. زينب باز هم مقاومت می کند. در اين جاست که خانم مدير مدرسه وی را به نشستن در کنار دختران خطاکار و درس نخوان جريمه می کند." تمام. داستان به روايت کيهان همين است.
و حالا در کشوری که حجاب اجباری است و حتی بر خلاف نص کتاب آسمانی يائسه ها هم مجبوربه آنند. خارجی هم مانند خانم آن ماری شيمل وقتی به دانشگاه تهران برای سخنرانی می رود- که يک سالی قبل از مرگ آن بانوی دانشمند رفت- مجبور به استفاده از روسری و پوشاندن موها می شود، پيشنهاد نماينده ولی فقيه اين است که قراردادهای نفتی و مبادلات اقتصادی را که دولت با چه تمهيداتی با فرانسه بسته که اگر حکومت های تاجر ماب نباشند آن اتفاق می افتد که يک سال هيات نمايندگی هسته ای ايران تلاش کرد رخ ندهد، يعنی تحريم هر نوع همکاری با جمهوری اسلامی توسط اروپا و آمريکا و در نتيجه قطع بند ناف بودجه همه اين لاف و گزاف ها.
نوشته مدير کيهان حداکثر يک بلوف است. آن هم از جانب روزنامه ای که هر ماه اخراج يکی از سفيران خارجی را فرمان می دهد و به يکی از کشورهای دنيا اعلام جنگ و بر تنور غيرت کاذب می دمد. سفارتخانه های خارجی مقيم تهران هم عادت کرده اند و ديگر محلی به اين نوشته ها نمی گذارند و حتی مسوولان سياست خارجی را به خجالت و تکذيب هم نمی اندازند، در حالی که اگر ديده باشيد به نوشته ملايمی از نشريات خصوصی و نه زنجيری پاسخ می دهند و توضيح می فرستند.
اما اصل سخنم اين نيست. و اشاره به آن فرهنگی است که توسط رسانه های با خرج مردم و بيت المال پراکنده می شود. و اساس نوشته ام رو به سخنگوی وزارت خارجه است که می گويد اروپا به علت رفتار ضد حقوق بشريش به ما درس ندهد [ و بلکه به قول آقای مشکينی گوش کند و درس بگيرد] و به گفته آيت الله شاهرودی "دستاورد ها و بركاتى كه در كشور وجود دارد با هيچ يك از كشور ها قابل مقايسه نيست. فضاى كشور و جامعه مدنى ما فضاى يك حكومت مردمسالار دينى علوى است"
نمونه برجسته شده نقص حقوق بشر در اروپا را به نقل از مدير کيهان در ماجرای زينب خوانديد و می توانيد در مقابلش يک نمونه از رفتار دستگاه دادگستری ايران را که خود را بی نياز از درس می داند و از همه دنيا برتر هم بشنويد.
گروهی از روزنامه نگاران را گرفته اند و هر کدام را به تفاريق تا هشتاد روز در سلول های انفرادی نگاه داشته و در زندگی خصوصی آن ها کاويده اند و کاويده اند و به هر ئی ميل و عکس و گفته و نوشته ای از امروز و ديروزشان بند کرده اند بی هيج ابا و حيائی. زندگی آن ها گير بازجويانی بوده که اينک کارشان برای صدها هزار نفر که گذارشان به دباغخانه آن ها افتاده روشن است و برای جهانيان هم پنهان نيست. حاصل اين که جوانی که مثلا دو سه باری با يک ديپلومات سعودی مسلمان و حافظ حرمين شريفين رفت و آمدی داشته، خود را جاسوس بداند و آن هم جاسوسی مستحق اعدام و آن دگری با يافته شدن عکس و نامه ای در پستوی خانه اش در وضعيتی قرار گيرد که همسر جوانش صدمه ببيند و آن ديگری برای حضور در يک ميهمانی که در آن مشروب الکلی صرف شده، سرافکنده شود تا در آن سلول های سرد و خالی به توبه برسند و سرانجام رهايشان کنند منوط به نوشتن اعتراف نامه ای که هيچ محکمه عادله و هيچ افکارعمومی آماده و ساده انديشی هم باورش نمی کند.
پروژه وب نويسان که در حال اجرا بود، چون طول کشيد با تذکر مقامات بالاتر ناچار شدند فرزند رييس انجمن صنفی روزنامه نگاران را که همان مدارک [!] هم از او به دست نيامده بود رها کنند با هزار منت بر سر پدر و مادرش و با نصايح لازم که شتر ديدی نديدی. از آن سو دخترجوان با همه نازکی روح و تن خود شکنجه را تاب نياورد [ نمونه ای کوچک تر از آن که دنيا در نوار بازجوئی های همسر سعيد امامی ديد] آری تاب نياورد که هيچ زنی را تاب آوردنی نيست و بازجويان از خوف تکرار سرنوشت زهرا کاظمی وی را هم تن شکسته و بيمار و مجروح رها کردند تا به بيمارستانی رود که هنوز به آن مبتلاست.
بنابراين حنيف مزروعی و فرشته قاضی هر دو به دليلی پروژه را ناکام گذاشته اند و انتشار ماجرايشان و انعکاس آن در نامه ای به رييس جمهور باعث رسوائی تواب سازان شده است. طشتی که سال هاست از بام افتاده باز با صدای بلند در وسط افکارعمومی به زمين افتاد. برای ترميم رسانه ملی را دو دستی در اختيار متوليان پروژه وب نويسان قرار دادند که آن ها را در مقام شاکی حاميان خود و وکيل مدافع بازجويانشان نشان دهند [ غلط نخوانده ايد دقيقا همين است و کسانی که نمی دانند حق دارند باور نکنند که آدمی به حاميان خود ناسزا بگويد و از زندانبابانی که او را بی گناه به بند کشيده اند حمایت کند] آری چنين برساختند و خود پشت صحنه به نظاره تهديدگر آنان مشغول بودند. هر چه هم مزروعی و ديگران فرياد زدنند که بابا صدا و سيما متعلق به عموم را در اين ماجرا چه کار، به گوشی فرو نرفت، چرا که بعد از تدوين قانون اساسی جديد پشت صدا و سيما به کوه احدست و نه تخلف های ميلياردی مالی و نه هويت و نه چراغ و نه هيچ اتهام ديگری به شهروندان از جايشان تکان نمی دهد. چرا که به قول رييس سابق "ما موظف به رهبری هستيم نه کس ديگری" [ در اين جا کس ديگر يعنی مجلس و رييس جمهوری و همه ملت ايران که در شعار سرورند و اربابند و در عمل به هيچ گرفته می شوند] تواب سازان چون در دنيای ذهنی خود زندانی اند اصلا به اين فکر مزاحم خود را مشغول نمی دارند که چه کسی قرارست اين کمدی تراژيک را باور کند و لابد در اين انديشه اند که نهادهای حقوق بشری هم پرونده ايران را ببندند و مانند رييس کميسيون امنيت ملی مجلس کودکانه بگويند توابان چون [ از دو روز قبل ] آزاد بودند ديگر نمی توان گفت به اجبار سخن گفته اند.
معمولا افکارعمومی ايران و جهان همان جواب را به آقای علاء الدين بروجردی می دهند که آيت الله خمينی به مامور ساواک داد وقتی که به او گفت ما به شما احترام زيادی می گذاريم اما در پانزده خرداد عده ای دزد و بدکاره مغازه های مردم را غارت کردند و بهترست حضرت آيت الله آن ها را محکوم کنند. آقای خمينی گفتند خودتی.
باری حالا دو هفته ای از اعتراف ها و توبه نامه ها گذشته که چون کلمه به کلمه شان را بشکافی جز زهر خند از پی آن نمی آيد [ مثلا آن جا که کسی که قرارست نقش جاسوسی را بازی کند که حکم خود را اعدام می داند، در يک گردش تراژيک در موقعيت نادری قرار می گيرد و به حاميان خود درس می دهد و به آن ها می گويد حجالت بکشيد و دست از نوکری بيگانه و تهيه خوراک برای آن ها برداريد ]
حالا بعد از گذشت دو هفته آن دو تن را که از دام جسته بودند [ حنيف مزروعی و فرشته قاضی را] احضار کرده اند به همان اتاق ها که حالا خالی است و آن ها در آن جا باز پشت در بسته می مانند و سرنوشتشان به دست همان ها که قرارست کسی را بی توبه نامه و اعتراف به گناهان ناکرده رها نکنند. اين هر دو گرچه چيزی نگفته اند نه حنيف از سلول های انفرادی گفته که جوانی آرزومند و متدين در آن با هفتاد روز انفرادی به چه حال می افتد. نه فرشته قاضی به کسی گفته است که سرش چرا شکسته و گوشش چرا پاره است. پزشگان بيمارستانی که ان دختر لاغر ظريف در آن می نالد و هذيان می گويد هم چيزی نگفته اند اما همين قدر که اين دو تن در مقابل دوربين های صدا و سيما به رسيدن به نقطه صفر اعتراف نکرده اند مستحق مجازاتند. حاجی آقا اين طوری که کسی برای ما تره خشگ نمی کند سنگ رو سنگ بند نمی شود. يادتان هست قصه فرج سرکوهی، عزت الله سحابی، عيسی خندان، بهبهانی ووو
از ديد اين دوستان محترم و متجدد طالبان پروژه موفق همان پروژه زهرا کاظمی است و از آن بهتر سعيدی سيرجانی. حتی پروژه اکبر گنجی و سعيد حجاريان را هم خدائيش نمی توان موفق خواند، چنان که پروژه آقای عبدالله نوری، علامحسين کرباسچی و دکتر مهاجرانی. اما آيا از ديد سخنگوی وزارت خارجه پروژه موفق همين است. آيا به راستی کسی را در آن نظام محتاج به درس نيست.
و نظام هائی که مدير مدرسه زينب را ساخته اند بايد از ما درس بگيرند و يا ...
سخن درست بگويم. دستگاه وزارت خارجه جمهوری اسلامی اگر می خواهد بيش از این در مقابل همتايان خود در جهان خجلت زده نشود و آيت الله شاهرودی اگر می خواهد فردای مقدر پاسخ گوی اعمالی باشد که در هر محکمه ای دفاع ناکردنی هستند و اگر می خواهد ادعائی که در سر دارد درباره بهترين حکومت ها و نمونه جامعه مدنی دينی علوی راست درآيد بهترست که از گرفتن درس خود را بی نياز نداند.
در روزهای آينده جهان به ذره و مثقال رفتار دستگاه قضائی را با حنيف مزورعی و فرشته قاضی در نظر خواهد داشت و از ياد نخواهد برد که اين دو جوان از نسل امروز روزنامه نگاری ايران در کار حرفه ای خود از سالم ترين نمونه های همسن و سالان خود و حتی حرفه خويشند.
گرچه خشگ مغزان با داستان زهرا کاظمی نشان داده اند که هزينه ها را به حساب نمی آورند و به گمانند که تا ابد می توان از کيسه نفت بخشيد و صدای عالم را خاموش کرد اما بايدشان گفت که فشاری به اين وضوح و خشونت در جهان امروز بی پاسخ نمی ماند، اين هر دو شکننده اند و جوان، هر گونه فشاری بر آن ها به تصور اين که جهان ساکت می ماند به خطاست و اين کار عقلا که هزينه های چنين افعالی را در اين شرايط حساس به تصميم سازان بنمايند و لمپن ها را از ترک تازی بازدارند.
خشگ مغزان را بايد آن قصه گفت که کودکی از سختی درس و مشق دعا می کرد معلمش بميرد. معلم شنيد و به او گفت اگر من بميرم پدرت معلم ديگر می آورد پس دعا کن که او بميرد، پدر گفت من هم اگر بميرم همين وظيفه را مادر و دائی و عمو عهده دار می شوند پس دعا کن الفبا بميرد.
از اين گونه به صفر رساندن ها وب لاگ ها نمی ميرند و تنها سياهی به ذغال می ماند. با بستن وب لاگ ها اطلاع رسانی نمی ميرد و با بسته شدن فضای اطلاع رسانی و درست در زمانی که خشگ مغزان دست در جيب بالای کت خود فرو می کنند و با افتخار خود را فاتح تصور می کنند تازه خود و نظامشان را در موقعيتی قرار می دهند که رژيم پادشاهی در سال 57 در آن قرار گرفت.
نظام پادشاهی وقتی سقوط کرد که به خيال خود در اوج اقتدار بود و همه مخالفان را ساکت کرده و از نفس انداخته و حکومت را يکدست و سربه فرمان کرده و راه بر بازرسان حقوق بشر و صليب سرخ بسته و با استفاده از اهرم نفت خود را به دنيا تحميل کرده بود. اين بار در حالی که جرم و جنايت در داخل کشور به شهادت آمار سی و دو برابر شده و مردم ديانت از کف داده اند به قول مصباح يزدی، و از در و بام مردم خبر از دنيا و مردم آزاد انديشش می رسد، در حالی که معضلات اقتصادی بيش تر شده و وابستگی به نفت شديدتر رسيدن به همان نقطه که پائيز 57 در آن بوديم افتخاری نيست و اگر باشد هم مايه آرامش نمی تواند بود.