advertisement@gooya.com |
|
آن چه به عنوان مقاله آقای حجاريان در شانزده اذر منتشر شده است برخلاف مقالات هميشگی ايشان که همواره پر از نکته های آگاه کننده و گاه تکان دهنده بود، از چند زاويه جای نقد دارد و سعی می کنم که نشان دهم که آيا اين سخن جنابشان درست است که "تقاضای رفراندوم جهت تغيير قانون اساسی اگر مضحک تر از طرح هخا نباشد دست کمی از آن ندارد" يا نه
جناب حجاريان اين که عده ای سايتی را راه اندازی کنند و افرادی هم با کليک کردن در آن همه پرسی شرکت کنند چنين عاقبت داده اند که " بر اين اساس هم می توان شمارش آرا کرد و معلوم داشت که اغلب ايرانيان با قانون اساسی فعلی مخالفند و لابد در چشم به هم زدنی اين رژيم دود شده به هوا خواهد رفت" اين فرض که مبنای آن قضاوت شده کلا غلط است. چگونه می توان به کسانی بهتان چنين بی خبری و خام انديشی بی خيالی زد در حالی که همه امضا کنندگان نخستين طرح، بی هيچ استثنا، در زندان های جمهوری اسلامی بوده اند و هيبت نظام را ديده اند. يکی از آنان تا دم مرگ رفته و ديگری به همين تاويل با مرگ دست به گريبان است. پس اگر برعکس کسانی بر اين باور باشند که اين گروه از نظام هيبتی بزرگ تر از آن که دارد در ذهن می پرورانند درست تر به نظر می رسد، تا نسبت خيال خام "دود شدن نظام با يک کليک".
پس داستان خود را مروری مختصر کنيم.
مردمی به خيالی که بر کس پوشيده نيست در دوم خرداد رای دادند به نرم خوترين و پاکدامن ترين روحانی از قبيله سادات و دلبسته نظام جمهوری اسلامی، او که لبخند و شادی و جامعه مدنی را وعده داد. رای مردم يعنی آماده ايم که گذشته ای پر درد را که بر آقای حجاريان حاجت تحليل نيست و بهتر از ما می دانند، فراموش کنيم. اين مهر را مردم هيچ دياری نثار هيچ کدام از نظام هائی نکرده اند که دوره ای مانند دهه شصت ما را گذرانده باشند. پس از دوم خرداد به تقريب همه جهان، از آمريکا قدرت برتر تا نظام های کوچک همسايه که به بی خردی ناشی از ندانم کاری های اول انقلاب با ما دشمن شده بودند، به احترام رای مردم ايران کلاه از سر برداشتند. بخش عمده ای از اوپوزيسيون از دريای خون گذشته نظام هم به هواداری آمد و پدرکشتگی، همسر کشتگی، فرزند کشتگی وانهاد و در حالی که مي گفتند آنان را " کی بود آشتی" اما به درايتی که از فرهيختگان ايرانی بعيد نيست همه از دست نهادند و همصدا شدند. بی شماری برگشتند. بی شمار ديگری چمدان بستند، و می رفت که ميليون ها مهاجر و يا آواره ايرانی ترانه خوان به سرزمين خود برگردند بی قراری به بيقراری.
به آقای حجاريان کسی که مهر و داغ اين درد خورده است چگونه نشانی دهم که چه کردند خشگ مغزان از تکه پاره کردن اين و آن تا سنگ اندازی ها. چنان کردند که طراز پيرهن زرکش " حاکميت دوگانه " بيرون زد. به ياد می آورم که شما آقای حجاريان در بستر مرگ بوديد و چنان مرگتان قطعی که " سعيد عزيز " از سويشان لقب گرفته بوديد، بی شرمی از مردم تا باز دوباره عامل بيگانه و نطق نويس رييس جمهوری آمريکا شويد، در آن هنگامه شب عيد شده بود و من مقاله ای نوشته بودم با عنوان " ای آن که غمگنی و سزاواری" برای جوانهائی که پشت در بيمارستان سينا ديدمشان که برای بازگشت شما به زندگی قرآن سر گرفته بودند، در آن مقاله به يادآورده بودم که بيمارستان سينا تنها يک باری ديگر چنين مردم را در کنار خود دلنگران کسی ديده است و آن هم به زمانی که عوامل نظميه، سيد حسن مدرس را به گلوله بستند. نوشته بودم صبح دو روز بعدش که رييس نظميه از جانب حضرت والا سردارسپه به عيادت مدرس رفت تا با خلق همصدا شده باشد، آن رند اصفهانی در حضور همگان به او گفت به حضرتشان بفرمائيد به اذن خدا هنوز زنده ام.
چند روزی از چاپ مقاله گذشته ماموری از دستگاه اطلاعات و امنيت و يا دادستانی انقلاب [ چون ما آن ها را نمی شناسيم و آن ها ما را نشان می کردند ] مرا به هتل لاله دعوت کرد و اين مقاله در برابرم نهاد و کنارش روزنامه های همان روز را که نشان می داد رييس دفتر مقام رهبری برای عيادت شما که در کما بوديد به بيمارستان آمده است. آن مامور مستعارنام به من گفت مقصودتان از اين اشارت چه بود. من که آن خبر را ديدم خود شگفت شده و کمی ترسان به او گفتم [ و دروغ نگفتم ] که مرا هرگز گمان اين نيست که عامل ترور حجاريان را مقام رهبری فرستاده است و اين تصادفی است که اين اشارات با آن ديدار مقارن شده است و من از اتفاق روز بعد بالطبع خبر نداشتم که اين اشارت به قصد کنم. او هم گوئيا از من پذيرفت اين سخن را به هشداری بسنده کرد و گذشت. اما در ادامه سخن به او گفتم از شما می پرسم چه کسی بر اين قتل ها فرمان می راند. و افزودم قانع کردن من کار مشکلی نيست ولی به نظرم قانع کردن جامعه دشوارست. و هنوز چنين فکر می کنم.
باری به روايتی که آقای حجاريان خود بهتر از من می دانند کاری کردند که جنبش ترانه خوان و شاد و گلبرگی اصلاحات که به کسی بد روا نمی داشت، ميخکوب شود. شما چنين که هستيد، فروهرها و مختاری و پوينده و [ نام نبرم ] ديگران در گورستانند، اکبر گنجی و ناصرزرافشان در زندان و در اين فاصله صدها اميدوار به ضرب و زور اميد باخته . در زندان به بازجويم گفتم حکايت آن مرد و اسب دزد را که به او گفت اين حکايت جائی مبر مبادا که رسم مروت برافتد. و اينان رفتند تا رسم مروت برافتد و اين همه را به بهانه قانون کردند. به بهانه قانون، نظارت استصوابی را چنان دامن گشودند که از انتخاب اثری نماند. به بهانه قانون، قوه دادگستری را از داد تهی کردند. به بهانه قانون، کاری کردند که مردم خود به خودی هوادار هر کس شده است که به زندان درست، گيرم بدکاره ايست. در زندان که بوديم به قول اکبر گنجی شده بوديم آبروی بدکاران سهل است زندانبانان کتاب می آوردند از آشنايانشان که امضا کنيم تا بدانند که اينان با چه کسانی محشورند. از مردم ايران بگذريم، ادارات مهاجرت و تابعيت سراسر جهان هم به هر کس که از زندان های ايران بيرون آمده باشد سهل می گيرند و محبت روا می دارند. اما در مقابل اعتباری که به زندان ها بخشيدند مجلس را که قرار بود راس امور باشد، وقتی از دوستانشان تهی شد، دزدخانه خواندند. ترازوی عدل را بازو شکستند و شاهينش به گروگان بردند. تا اين جا که مردم را از هر انتخاب و رای برگرداندند و رژيم را در زمانه ای سخت و تنگ آسيب پذير کردند، چنان که می دانيد و می دانيم. و اين همه به نام قانون کردند و هر عمل خود را به نام بالاترين مقام قانون اساسی مزين ساختند. دراز نگويم که خود از درد آگاهيد.
حالا سووالم اين است که اگر کسانی به اين نتيجه رسيده باشند که قانون را بايد تغيير داد چه عجب. راستی را چه عجب اگر بخوانم ز نگاهت ای ستمگر که گزيده می گذاری همه را به نيش عقرب. عجبی نيست. چنان که عجبی نيست اگر کسانی مانند شما و استاد کاتوزيان به اين نتيجه رسيده باشند که اول تر از تغيير قانون تغييری در انديشه هاست. چنان که هيچ عجب ندارد اگر روزی ده ها نامه دريافت کنيم که بچه های به ستوه آمده در آن برای جورج بوش و تانک هايش پيروزی طلب کنند. اما عجبم هست اگر يکی ديگری را چنان به لوچی و گژی متهم کند که دشمنان آزادی. آن وقت است که انگار دو راه پيش خلق گذاشته ايم. اول تن دادن به تحرکی که شتاب و قدرتش را حريف خشگ مغز تعيين می کند و ديگری نظاره کردن بر کسانی که خواب پياده شدن سربازان آمريکائی را می بينند.
بخشی از مقاله شانزده آذر آقای حجاريان موکول اين سخن است که سخت گيران فرصت طلبند و چون مقاومت مردمی ببينند عقب نشينی می کنند چنان که شورای نگهبان، پس نوميد نبايد بود از همين قانون. درست همين است. اما آن ها از تحولات اجتماعی چگونه باخبر می شوند جز مواقعی که ديپلومات های طرف مذاکره جهانی برايشان در پاکت های محرمانه تهديدها و خط و نشان کشيدن خارجی ها را بازمی گويند، همان ديپلومات ها که بر خلاف آن چه شما در سال 77 به گزينه گانش در وزارت خارجه گفتيد ترس مقام دارند و بعد از فرستادن آن پاکت ها باز هم به صف آينه داران و مجلس آرايان می پيوندند و به جهانيان آن می گويند که خود اعتقادی به درستيش ندارند. اينک که راه خبريابی خود را هم که رسانه ها باشد بسته اند و جز تکرار مدام صدای خود نمی شنوند. آيا جز اين است که در حباب بی صدائی که تدارک ديده اند امکان خواب ماندن همان طور هست که در شهريور بيست رضاشاه را دست داد. آيا در زمانه ای چنين اگر زنگ ها به صدا آورده شد تا بلکه سنگين گوشان صدا ها را بشنوند کاری هخائی شده است.
آقای حجاريان از رژيم حقيقی نوشته اند که در زير رژيم حقوقی موجوديتی صلب و سنگين دارد، درست تر از اين سخنی نيست. اما می پرسم سنگين تر از اتحادجماهير شوروی. سنگين تر از همه آن ها که خود بارها در مقالاتتان نشانی داديد. مگر آن که [ شوخی کنم ] خبری داشته باشيد که طرح آقای حسنی مورد توجه جهانی قرار گرفته برای سپردن زرادخانه های هسته ای عالم به دست فقها.
باری به نظرم طرح اين نظر که چاره کار ايران و نجاتش از گردبادهای هايلی که در راه است در رفراندومی متمدنانه برای تغيير قانونی است که دستاويز همه خودکامگی ها شده است به همان اندازه می توان استدلال داشته باشد که طرح نشستن به اميد آن که با تحولات اجتماعی و سياسی رحمی در دل ستمگر آنان بيفتد و حقوق مردم را به آنان بازگردانند. و چون اين هر دو اميد تبه شد شما و همه هواداران تغيير قانون اساسی و نيز ديگر اميدواران به راه حل های مسالمت آميز، در مقابل طرح دعوت از آمريکا و نظاميانش بی استدلال خواهيد شد.
و در آن بخش که به مطايبه و تلميح متوسل شده ايد از کليک و بنگ بنگ نوشته ايد بايدم گفت که نه. هيچ کدام از اين راه ها [ حتی آن که آمريکائی ها بيايند و گره از کار فروبسته ما بگشايند ] با کليکی به دست آمدنی نيست و اين را کيست که نداند. اما کيست که اين نداند که ديگر جز مردم سالاران، تمامی حکومت های جهانی را پايانی متصورست، زمان آن بسته به همت مردمانشان و البته برنامه های پنتاگون است. تا آن پايان همه حق دارند که روش های خود به ميدان آرند و بخت بيازمايند. چنان که مردم ايران به رای دوم خرداد خود نشان دادند که سهل ترين و مسالمت جوترين طريقه ها را می خواهند و اين خشگ مغزان غوغا طلب بودند که کار را از آن جا به شرط بندی بر اسب بوش کشاندند. به ياد می آورم نظر اعلام شده توسط رييس مجمع تشخيص مصلحت را در همان اوايل کار جنبش دوم خرداد بعد از ماجرای اصفهان که در نمازجمعه تهران توصيه کرد که از راه قانونی و مسالمت آميز برای همه پرسی و تغيير قانون اساسی وارد شويد و نه از راه های سخت و خشن. مگر بگوئيد اين هم مانند استعفای نماينده بابلسرست که در موقع تنگی به دست می آيد و بعد می توان به همت شورای نگهبان زيرش زد. ورنه اگر آن راه هست و مسالمت آميز هم می تواند بود چرا اگر کسانی به آزمودن وزن خود به ميدان آيند هخائی شان می ناميد.
مرقوم داشته ايد " من منكر اين نيستم كه قانون اساسی فعلی دارای نواقص فراوانی است و بسياری از اصول آن بايد تغييرات بنيادين نمايد ، اما قدرت بسيج كنندگی موضوع محل ترديد است " همين سخن بس است. قدرت بسيج کنندگی اگر هم پيدا نشود باز از استحکام سخن نمی کاهد که بتوانش هخائی گرفت. مولانا جامی فرموده است:
چشم می دارند خلقی ديدن رويت به خواب
تا خود اين دولت نصيب ديده بيدار کيست
من نمی گويم تو کردی چاک ها در جان من
هر که بيند جان من داند که اين ها کار کيست
کوی تو صد جا به خون آغشته شد آخر بپرس
کاين همه از سينه ی ريش و دل افکار کيست