چهارشنبه 4 آذر 1383

تبخيرشدگان(3)، مهدي خوشحال

يكي ديگر از تبخيرشدگان كه به طرز فجيعي در تشكيلات و زندان مجاهدين تبخير شد، پرويز احمدي نام دارد. پرويز احمدي اهل كرمانشاه، يكي از كادرهاي قديمي مجاهدين خلق بود كه از سال 1357 به تشكيلات مجاهدين پيوست. پرويز پس از مدتها فعاليت با مجاهدين خلق در داخل كشور ايران، بنا بر پيشنهاد تشكيلات به عراق رفت و در آنجا مسئوليتهاي مهمي را احراز كرد و تا فرماندهي دسته نظامي، به پيش رفت. پرويز تا سال 1373، بدون مشكل و بي هيچ چون و چرايي براي مجاهدين خلق در عراق كار كرد تا اين كه در آن سال بنا بر سخت تر شدن روابط و مناسبات و بالاخره هضم و جذب كردن انقلاب ايدئولوژيك يا انقلاب ضد جنسي مجاهدين، مسئله دار شده و خواست كه سازمان را ترك كند.
پرويز احمدي، در سال 1373، به همراه 500 مجاهد خلق ديگر به زندان انداخته شد. زندان باعث شد تا پرويز چهره ديگري از مجاهدين را درك و فهم كند و در اثر فشار و اختناق زندان، لجوجانه بر مواضع اش مقاومت كند. زندانبانان مجاهد، به طرز شكننده و طاقت فرسايي به پرويز فشار آوردند تا او دست از مواضع و مقاومتش بكشد. ولي پرويز را ديگر كار از كار گذشته بود و به هيچ وجه راضي به ماندن در درون تشكيلات و كار كردن براي مجاهدين نبود.(1)
علي قشقاوي، كه در سال 1373، همرزم و همبند پرويز احمدي بود، در باب شرح حال و مقاومت قهرمانانه پرويز در مقابل زندانبانان مجاهد، توضيح مي دهد، اوايل ماه رمضان بود. پرويز را كه جواني 36 ساله بود، ابتدا به سلول ما آوردند و پس از گذشت يك روز، پرويز به بازجويي رفت. بازجويي به مدت دو ساعت به درازا كشيد و پس از بازجويي ديدم كه دماغ پرويز شكسته است. فرداشب دوباره نوبت بازجويي او فرارسيد. وقتي درب سلول را براي بيرون بردن پرويز باز كردند، از همان دم درب، صداي شيون و ضجه بلند شد. پس از گذشت دو ساعت از بازجويي مجدد پرويز، زندانبانان او را به داخل سلول انداختند. وضعيت اين بارِ پرويز با دفعه قبل، فرق اساسي مي كرد. اين بار، پرويز تنها قادر بود نفس بكشد. تمام بدنش شكسته بود. پايش در سه نقطه و دستش در دو نقطه شكسته بود. چند نقطه سرش و لگن خاصره اش شكسته بود. انگشتان دستش بر اثر ضربات تماماَ سياه و كبود و له شده بودند. گوشتهاي صورتش كنده شده و آويزان بودند. از چند نقطه بدنش خون جاري بود. در آن حين، وقتي همرزمان و همبندانش پرويز را كف سلول خواباندند، اميدي به زنده ماندنش نداشتند. زندانيان چند بار زندانبانان را صدا زده و درخواست كمك كردند، ولي هيچ كمكي نرسيد. داد و بيداد زندانيان بلند شد و تقاضاي آب گرم كردند تا خونابه هايي كه راه تنفس پرويز را بند آورده بود، باز كنند. ولي مامورين زندان با رندي و تحقير هميشگي شان جواب دادند، به خودتون زحمت ندهيد او خودش را به موش مردگي زده است! پرويز از تنگي تنفس خر خر مي كرد و در حال تمام كردن بود. فضاي زندان سرد و غمگين بود. در اين حين بود كه بچه هاي زنداني و آنان كه هنوز در مقابل سازمان مردد بودند، به ماهيت خطرناك مجاهدين پي بردند.
سرانجام پرويز تمام كرد. دنده هايش شكسته بود و احتمالاَ خونريزي داخلي هم داشت. بچه هاي زندان، جملگي بالاي سر پرويز آمده و فاتحه خواندند. جرم اول و آخر پرويز اين بود كه انقلاب ضد جنسي مجاهدين خلق را قبول نداشت. وقتي پرويز تمام كرد و سر و صداي بچه ها بلند شد، مامورين زندان باخبر شده و آمدند و جسد پرويز را از زندان به بيرون منتقل كردند. پس از نيم ساعت از آن واقعه، مامورين زندان براي دلجويي و فريب زندانيان، آمده و گفتند كه پرويز زنده است و دوباره به زندان باز خواهد گشت! ولي پرويز هرگز به زندان بازنگشت و هيچ كس او را نديد.
سالها از مرگ پر درد و شكنج پرويز گذشت. تا اين كه در اسفندماه سال 1376 به دنبال تغيير فضاي سياسي در ايران، سازمان فهميد كه مي تواند از پرويز شهيد بسازد و مرگش را به وزارت اطلاعات رژيم جمهوري اسلامي نسبت دهد و خودش را بري از گناه و صاحب خون پرويز جا بزند! اين چنين بود كه سازمان در آن سال، در اولين صفحه نشريه مجاهد، شماره 380، پرويز احمدي را به عنوان يكي از شهداي گرانقدر مجاهدين كه به دست نفوذيهاي وزارت اطلاعات شهيد شده، آورده است!
علي كه از دوستان و همبند پرويز بود، از مرگ دوستش آن چنان متاثر و ناراحت شده بود كه مدتها در زندان غذا نمي خورد. يكي از همان روزها كه علي درخود و گرفته بود، يكي از همبندانش به نام علي اشرفي، به او نزديك شد و با تعجب زير گوشش گفت، علي مگر اولين بار است اين چيزها را در زندان مي بيني؟ علي با سر اشاره كرد و آهسته گفت كه آره او اولين بار چنين حادثه دلخراشي را ديده است. دوستش دوباره ادامه داد، ولي من تا كنون چند مورد چنين مرگهاي فجيعي را شاهد بودم، مثلاَ مورد ديگر، پس از گذشت چند روز از مرگ پرويز اتفاق افتاد، آن روز هم فرد ديگري به نام قربان ترابي را كه اهل بندر گز بود، به زير ضربات مشت و لگد به همين نحو كشته اند.(2)

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

از پرويز احمدي اهل كرمانشاه، از كادرهاي با سابقه مجاهدين خلق كه در سال 1373 به خاطر تمرد در مقابل انقلاب ضد جنسي مجاهدين، زير شكنجه كشته شد، عكس و نشاني ديگر و آدرس گورش در دست نيست. به محض اين كه اطلاعات ديگري در رابطه با مرگ پرويز احمدي، از طريق همرزمان و خانواده اش به دست آمد در همين بخش از تبخيرشدگان، ضميمه و اضافه خواهد شد.(3)

پي نوشت:
1ـ زندان سال 1373 مجاهدين خلق در قرارگاه اشرف، محلPG12 سابق و در كنار سوله سوخته قرار داشت. اين زندان داراي اتاقهاي 3 در 4 بود كه در هر اتاق 16 زنداني به سر مي بردند. روزهاي اولِ زندان، نفرات مي بايست در انفرادي و از ساير زندانيان و فضاي بيرون زندان بي خبر مي بودند. زندان انفرادي در اصل 1 در 1 بود. بعضاَ به دليل حجم زياد زندانيان در انفراديها 2 و 3 نفر زنداني بودند. افرادي كه وارد زندان مي شدند، متناسب با وضعيت و ضديت شان با انقلاب ضد جنسي و سازمان، مدت 5 الي 15 روز را در انفرادي به سر مي بردند. زندان سال 1373 در مجموع ميزان 500 نفر زنداني داشت. اين زندان و اهميتش آنجا بود كه پس از شكست پروژه قوي و سياسي صدام حسين در باب رياست جمهوري مريم عضدانلو براي كشور ايران و ارسالش از عراق به فرانسه، توسط مجاهدين خلق احداث شد تا زندان مانع از انتقاد و اعتراض اعضا بشود. نمونه چنين رويه و زنداني را سازمان 10 سال قبل تر يعني در سال 1363 در كردستان عراق احداث كرده بود و حدود 700 مجاهد خلق را براي ممانعت از انتقاد و اعتراض آنان در مقابل ازدواج غير عرفي و غير قانوني مسعود رجوي با مريم عضدانلو، زنداني كرده بود. اما آن چه كه در باب زندان سال 1373 از اهميت بالايي برخوردار است و هنوز عمق فجايع برملا نشده است، قرار بر اين بود، زندانيان نگونبخت زندان 1373 به طور گروه گروه به دستور مسعود رجوي، جملگي تبخير شوند كه عراقيها از اين طرح باخبر شده و مانع از تبخيرشدن زندانيان مجاهد شدند. در آينده به اين مقوله يعني ارسال از پيش طراحي شده زندانيان به تور نظامي جمهوري اسلامي، بيشتر خواهم پرداخت.
2ـ در مورد مرگ جانگداز قربان ترابي اهل بندر گز، كه وي در زندان سال 1373 مجاهدين خلق به طرز بيرحمانه و شرم آوري به قتل رسيد، در آينده و در يك شماره از بحث تبخيرشدگان، خواهم پرداخت.
3ـ گفتگو با علي قشقاوي، همرزم قرباني، آلمان، نوامبر سال 2004، علي قشقاوي، هم اكنون 35 سال دارد، 10 سال از عمرش را در تشكيلات مجاهدين در عراق به سر برد و به مدت 4 سال را در زندانهاي مخوف ابوغريب و فضيليه، گذراند، علي در زندانهاي مجاهدين تا به مرز تبخيرشدن پيش رفت و پس از نجات، توانست خود را به كشور آلمان برساند و او هم اكنون خبرنگار سايت روشنا در آلمان مي باشد.
ادامه دارد

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/14831

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تبخيرشدگان(3)، مهدي خوشحال' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016