advertisement@gooya.com |
|
[بهنود ديگر، وبلاگ مسعود بهنود]
چهره جوانش در نظر می آيد. از آن چهره ها که از دور هم پيداست که راحت نشستنی نيستند، سر به راهی نمی دانند. از همين رو سخت تر از ديگران زندان می کشيدند اين جوانان. مامورانی که سر به جای کلاه می آورند تحمل آن ها را نداشتند. از آن چهره ها که قدرت پرست را – در هر اندازه که باشد - به هوس می اندازد درسی به آن ها بدهند که ديگران کار خود بدانند. از آن چهره ها که زندانبان را به هوس می اندازند که با او تعيين تکليف کنند تا بقيه زندان ها تکليف خود بدانند و مطيع باشند.
اين دو برادر راديکال بودند، اما مگر راديکالی جرم و گناه است که بايد چنين مظلومانه اکبر محمدی در جوانی از دنيا می گذشت.کم نيستند اهل سياست و حتی دانشجويان که با روش های اکبر و منوچهر محمدی موافق نبودند، حق آن هاست. و همان ها هستند که امروز می گويند حکم اعدامی که شش سال پيش صادر شد امروز به اجرا درآمد.
سخن عبدالله مومنی به عنوان سخنگوی ادوار تحکيم به جاست که مسووليت قوه قضاييه و سازمان زندان ها را در رعايت حقوق بشر و رعايت حقوق شهروندی يادآور می شود.
پدرشان که اهل بخيه در همه اين سال ها وی را سرگردان در راهروهای دادستانی انقلاب و دادسراها ديده اند، حق دارد با شنيدن خبر درگذشت يکی از دو پسری که گروگان در زندان اوين داشت، بر سر بکوبد و به بخت دشنام دهد که چرا اکبرش در اين بخش از جهان زاده شد. مگر جوانان و دانشجويان بقيه دنيا چه می کنند. کوهن بنديکت رهبر دانشجويان شورشی ۱۹۶۸ فرانسه مگر راديکال نبود. شورشی که تمام دانشگاه های اروپا را در بر گرفت و سرانجام بزرگی مانند ژنرال دوگل را از کاخ اليزه راند. او خود امروز در پايان دهه شصت عمر از کرده آن سال ها خشنود نيست و در نقش يک نماينده پارلمان اروپا ديگر شورشی نيست و از راديکاليسم ابراز پشيمانی می کند. اما به روزگار خود مگر چه شد. چرا سرزمين های ديگر مدارا می دانند ولی سرزمين کويری تو ندارد اکبر جوان، که نه به تو و نه هيچ کس از همسن های تو اجازه جوانی نمی دهد. همين يوشکا فيشر که اين روزها در تهران است مگر در جوانی با گروه های راديکال چپ مربوط و وابسته نبود. مگر چه شد، هيچ، جوانی از سرگذارند و در ميانه سالی از راديکالی درگذشت، چند خطی نوشت و از گذشته بريد. جامعه آلمان نه که به آن گناهش نکشت بلکه راهش را باز کرد که تا به وزارت خارجه رسيد و اگر در انتخابات اخير چپ ها و سوسياليست ها نباخته بودند، عجب نبود که آن يوشکای بلندموی هيپی خصال دهه شصت اينک رييس جمهور آلمان شود.
در جوانی سخت است سر به راه بودن، گرچه در ميانه و پايان عمر، آدمی خود به خود سر به راه می شود. همه که احمدی نژاد نمی شوند. در جوانی سخت است که هيچ نگوئی و هيچ اعتراض نکنی و هيچ فرياد نزنی. اين جوانان ما - و احمد باطبی که باز هفته پيش به زندان برگردانده شد - جرمشان جوانی است. گناه بزرگشان اين است که در جامعه ای جوانی کردند که هنوز تحمل و مدارايش در دستور نيست. جشن گرفته است صدسالگی قانون و مشروطيت را، اما در بازگشت غم انگيزی به عقب، تحمل مخالف به اندازه همان حکومت محمد علی شاهی است.
اکبر و منوچهر و احمد و و ديگرانی که به عنوان آزادی خواهان دربند، زندانيان عقيدتی و سياسی ايران شهره آفاق شده اند هيچ يک تفنگی بر دوش نداشتند و نه چريکی خواهان خشونت، اما دولتی که در مقابلشان قرار داشت در حالی که همه ابراز قدرت را دارد کم تحمل است. از خشونت و نقص حقوق بشر و قانون خود هم ابا ندارد. بزرگ ترين خطاها و خلاف قانون ها را به خود و اذنابش می بخشد و سخت نمی گيرد اما کوچک ترين حرکت را از جوانان تاب ندارد.
سخنگويان و مسوولان بترسند از اين شلختگی که در روبرو شدن با مردم به کار می آورند، از اين بازی که با افکارعمومی می کنند. آن يک با لبخند ظاهر می شود و به تاکيد می گويد زندانی [ به زبان کلانتری: مددجو] اکبر محمدی در اعتصاب غذا نيست. اين يک چنان که در باب اکبر گنجی به کار آورد، هزل و مطايبه می گويد که ما اعتصاب غذا نداريم و زندانی خواسته وزن کم کند. يا آن يکی چنان که در مورد دکتر زيدآبادی گفت شوخی می کند و با لبخند خبر دروغ می دهد که گزارش رسيده که ظرف عسل زير تختش بوده است. اين مطايبات از ذهن و حافظه جامعه پاک نمی شود و می ماند. چنان که هم امروز آقای سليمانی بايد پاسخگو باشد که چرا سه روز پيش با آن اصرار گفت حال اکبر محمدی خوب است و هيچ نگرانی ندارد. سخنی که درباره هيچ زنده ای نمی توان گفت چه رسد به جوانی که شش سال است زندگی اش و آرزوهايش بازيچه کسانی بوده که از وی انتظار داشته اند که نادم شود تا از بند رها گردد.
اگر کسانی که جامه قضا پوشيده اند يک هزار از آن مدارا که با سعيد عسگر کردند که در جوانی در شهر هفت تير کشيد و در مغز ديگری خالی کرد، و آن جا مصلحت انديش شدند که به جوانی در آستانه ازدواج سخت نمی توان گرفت، در حق اين جوانان آزادی خواه به کار می گرفتند، امروز ناگزير نبودند که نگران آينده خود باشند و در خوف آن که فرزندانشان بدانند که پدر چکاره است.
جالب است کسانی که لقلقه لسانشان اين است که بايد اين و آن عبرت بگيرند، خود در خوابند و انگار هيچ نيازی به عبرت گرفتن از روزگار و شرايط مشابه ندارند.
باری درگذشت مظلومانه اين جوان بر خانواده اش و بر دانشجويان کشور و بر آن ها جوانان که خطرها می خرند و در راه آنند تا وطنشان آبادی و آزادی را تجربه کند، تعزيت باد. و بدا به آنان که مدارا نمی دانند و از قدرت تنها عبوسی و خشگی و تحکم می شناسند.
خردمندانه آن است که دانشجويان مانده در زندان ها، از جمله احمد باطبی و منوچهر محمدی، موسوی خوئينی، و زندانيان سياسی مانند دکتر ناصر زرافشان و دکتر اميرانتظام، قلم بدستانی مانند رامين جهانبگلو و اسماعيل جمشيدی از زندان رها شوند و در اين مهلکه که دستگاه های تبليغاتی جمهوری اسلامی به اعتراف آمده اند که حساس است و تفاهم ملی و همدلی عمومی می جويد، گامی در جهت آشتی عمومی بردارند. تا دير نشده است.