advertisement@gooya.com |
|
در اين نوشته، فرض بر اين است که در ايران معاصر جنبشی برای انجام تحولی دموکراتيک در سامان سياسی و اجتماعی کشور وجود دارد. اين دگرگونیخواهی، که علیالفرض وجود دارد، البته يک «جنبش»است، و نه بيشتر، يعنی اقدام جمعیای است که تشکيلات منظم و کاملی ندارد و ترکيب آزادی است از افراد و گرايشها و جريانهای مختلف در داخل و خارج کشور. اين جنبش، تحولخواهیای است که نه انقلابیگری، بلکه اصلاحطلبی است. اصلاحطلبی آن صرفا در اين معنی است که شورشگر نيست، طرفدار اقدام نظامی از درون يا بيرون نيست و اين خواست يا ادعا را ندارد که با يک ضربت میتوان جهشی تاريخی را ممکن ساخت. درست در اين معنی، تحولخواهیای دموکراتيک است، دموکراتيک است چون معتقد است که اگر از انديشه و شيوهی عمل دموکراتيک نياغازيم، به دموکراسی دست نخواهيم يافت. اين جنبش، جنبش تحولطلبانه «ايران» است، نه جای ديگر. از اين رو، هم به جهت تحولطلبی دموکراتيکش و هم به جهت ايرانی بودنش خصوصياتی دارد و، به نظر نگارنده، بايستی به اعتبار درسگيری از تاريخ داشته باشد که من در زير برداشت خود را از آنها فهرستوار میآورم و اميدوارم با طرح آنها سهمی را در پيشبرد بحث در اين حوزه ادا کرده باشم:
۱) هزينهی انقلاب بسی بيشتر از سودِ آن است. انقلاب را چه به معنای دگرگونی اساسی و سريع آرمانها و نهادهای حکومتی از راه سرنگونی خشونتآميز بگيريم و چه به معنای دگرگونی اساسی و سريع ساختارهای اجتماعی ملت، درهر دو حال، هزينهای میطلبد که به مراتب بيش از سود آن است. الف) دگرگونی اساسی و سريع، درست به همين دليل که میخواهد سريع باشد، هميشه بايد ماهيت فيزيکی و مادی داشته باشد، نه ذهنی و روانی و فرهنگی، زيرا دگرگونیهای ذهنی و روانی و فرهنگی لاجرم بسيار کند و بَطئیاند. و هر دگرگونیای که ماهيت فيزيکی و مادی داشته باشد نمیتواند بدون توسل به قدرت، خشونت، و زور انجام گيرد، و در اِعمال خشونت و زور هميشه انسانهايی که هيچ مَحْمِل و مجوزی برای قتل و جرح و ضرب و آزار جسمانی و روانیشان نيست در معرض اين امور قرار میگيرند، و اين چيزی است که هيچگونه توجيه اخلاقی ندارد. ما نمیتوانيم برای سعادتمند شدن گروهی از انسانها، هرچه قدر پرشمار باشند، گروه ديگری را، هرچه قدر کمشمار باشند، فدا کنيم يا به مصيبت و فلاکت دچار سازيم. ب) اِعمال زور و خشونت هيچگاه قدرت باورآفرينی ندارد و، بنابراين، هميشه گروه کمابيش پرشماری همچنان به آرمانها و نهادهای حکومتی جديد يا ساختارهای اجتماعی جديد بیعقيده و سُسْتمهراند و احساس ستمديدگی و دفع شدن از سوی انقلابيان پيروز دارند و اين احساس هم برای بهداشت روانی آنان بسيار مضّّر است و هم آنان را به فعاليتهای خلاف موازين اخلاقی وامیدارد، و هم از دست رفتن آن بهداشت روانی و هم انجام گرفتن اين فعاليتهای غيراخلاقی هزينههای انسانی عظيمیاند. ج) خشونت خشونت میآورد و، بنابراين، جامعهی پس از انقلاب هم از خشونتهای فراوان مصون نيست و هم هميشه انتظار انقلابهای جديد را میکشد که هرکدام میخواهند آرمانها و نهادهای حکومتی يا ساختارهای اجتماعی جديدتری و متفاوتی پديد آورند. د) هيچ تضمينی برای حرکت و سير حکومت انقلابی در همان سمت و سوی اوليهای که پديدآورندگان انقلاب در نظر داشتهاند نيست و بنابراين، بهترين آرمانها و نهادهای حکومتی يا ساختارهای اجتماعی نيز میتوانند فقط چندصباحی تنها برای تضعيف حکومت قبلی و ايجاد حرکت انقلابی دستاويز و مستمسک کسانی شده و بعداً به کل فراموش شوند. خسارتهای ناشی از پديد آمدن انقلابی که هرگز به اهدافش نمیرسد کم نيست.
هدف از تقدسزدايی از مفهوم انقلاب، نه دعوت به تسليم به وضعيت موجود، بلکه دعوت به خلاقيت در انديشه و اقدام برای پيشبرد تحولی دموکراتيک در سامان سياسی و اجتماعی کشور است.
۲) انقلاب مبتنی بر يک پيشفرض نادرست است و آن چيزی است که از آن به «اصالت سياست» تعبير میکنيم. اصالت سياست نظريهای است حاکی از اينکه بزرگترين يا يگانه مشکل يا علّةالعلل همهی مشکلات جامعه، نظام و رژيم سياسی حاکم بر آن جامعه است و اين نظريه، طبعاً، توجيه میکند که برای بهبود و پيشرفت جامعه بيش و پيش از هر کار ديگری به سراغ نظام سياسی حاکم بر آن جامعه بايد رفت و آن را سرنگون ساخت. عجيب اينکه طرفداران انقلاب هيچگاه از خود نمیپرسند که چرا پس از سقوط نظام و رژيم قبلی مسائل و مشکلات مردم يکسره ناپديد نمیشوند و حال آنکه وقتی عامل اصلی مشکلات از ميان میرود بالطبع بايد معلولهای آن، يعنی همان مشکلات، از ميان بروند. وجهی از خشونتی که معمولاً انقلابيان پيروز، پس از بر کرسی قدرت نشستن، اعمال میکنند معلول همين خشمی است که از پی بردن به خطای اساسی نظريهشان عارض میشود. انتقاد به تقليل کل يک جنبش تحولخواه به سياست و تقليل سياست به مبارزه برای برانداختن قدرت مستقر البته نبايستی به معنای چشمپوشی بر اين حقيقت باشد که در مواردی هيچ تحول جدیای در عرصهی جامعه و فرهنگ ميسر نيست جز از راه تحولی در عرصهی سياست.
۳) اصالت از آن فرهنگ است. اين بدين معنی است که اگر بخواهيم اساس را شعور انسانها بگذاريم، بايد بگوييم بزرگترين يا يگانه مشکل يا علّهالعلل مشکلات جامعه فرهنگ آن است و مراد از «فرهنگ» مجموعهی باورها، احساسات و عواطف، و خواستهها، آداب و رسوم، عادات و مَلَکات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترک افراد جامعه است. تا عناصر و مؤلفههای نامطلوب، باطل، غلط، و ناسالم فرهنگ جامعه حذف و طرد نشوند و نوعی جرح و تعديل و حک و اصلاح و تغيير و تبديل فرهنگی انجام نگيرد و بخشی کمابيش وسيع از باورها، احساسات و عواطف، خواستهها، آداب و رسوم، عادات و ملکات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترک افراد جامعه دگرگون نشود تغيير همهی آرمانها و نهادهای حکومتی يا ساختارهای اجتماعی هيچ سودی نخواهد داشت. کسانی که فرهنگشان دست نخورده مانده است، نظام سياسی و حکومتی جديد يا نهادهای اجتماعی جديد را دير يا زود به صورت همان نظام سياسی و حکومتی قديم يا نهادهای اجتماعی قديم درمیآورند و با همان عقبماندگیها و بدبختیها دست به گريبان میشوند.
۴) فرهنگ امکان تغيير سريع و دفعی ندارد. فرهنگ جامعه بايد با فعاليتهای تدريجی و کمابيش بطئی دگرگون شود. عوض کردن باورهای مردم، که عوض شدن ساير عناصر فرهنگی، يعنی احساسات و عواطف، خواستهها، آداب و رسوم، عادات و ملکات، و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری را درپی دارد، يکی از کُنْدآهنگترين فعاليتهای بشر است. نيروهای باوراننده، يعنی نيروهای ذهنی ـ روانی که به کار از ميان بردن يا پديد آوردن يا دگرگون ساختن باورها میآيند، نيروهايیاند که در عين حال که ژرفترين دگرگونیهای زندگی انسانی را پديد میآورند و هم از نيروهای انگيزاننده (نظام پاداشی و ترغيبکننده) و هم از نيروهای وادارنده (نظام کيفری و تهديدکننده) مؤثرتراند، کارشان کندی فراوانی دارد و تأنّی و حلم و ازخودگذشتگی فراوان میطلبد. با امر و نهی و تهديد و ارعاب و زور و خشونت نمیتوان بیباوری را به آستانهی باور کشاند يا باوری را از ذهن و ضمير کسانی زُدود. از اين رو، تحولطلبی دموکراتيک از هرگونه شتابزدگی و عجله پرهيز داد و میداند که وقتی يگانه راه تغيير باورهای نادرست و اصلاحات فرهنگی است کُنْدی اين راه و روش را بايد پذيرفت و تسليم آن بود.
۵) بخش قابل توجهی از فرهنگ جامعه که بايد دگرگون شود خرافاتپرستی، خودشيفتگی، جزمباوری، تعصب فرقهای، تنگنظری، سطحیانديشی، تقليدگرايی، القا و تلقينپذيری، تعبدگرايی، شخصيتپرستی و پيشداوریهايی است که در فرهنگ ما ايرانيان، خاصه در حوزهی دينی آن، رخنه کرده است و آن را آلوده و از حيات و ارجمندیاش عاری ساخته است. بنابراين، دستاندرکاران تحول دموکراتيک بايستی سعی فراوانی در جهت پيراستن فرهنگ ما از اين مؤلفههای بسيار مؤثر در عقبافتادگی ما ايرانيان داشته باشند. اينکه تحولخواهی دموکراتيک چه بخواهد و چه نخواهد با تفکر دينی و فرهنگ مذهبی جامعهی ايرانی برخورد انتقادی دارد و بايد داشته باشد ناشی از اين مبنای نظری است. نفی اين عناصر و مؤلفهها از فرهنگ دينی اصلاً به معنای مخالفت با دين و مذهب جامعهی ايرانی نيست. بخش چشمگيری از فعالان و دستاندرکاران تحولخواهی دموکراتيک ايران معاصر خود علقهها و گرايشهای دينی و مذهبی عميق دارند. نهايت آنکه اين جنبش بخوبی پی برده است که تا تحول، معطوف به بخش دينی فرهنگ ايرانيان نشود، قسمت عمدهای از عوامل عقبماندگی و انحطاط ما ايرانيان دستنخورده باقی میماند.
۶) نمیتوان و نبايست تسليم اين ادعا شد که مسلمان به عنوان مسلمان به دليل ذات و گوهر دين اسلام (و مذهب تشيع) با اصلاحات فرهنگی، چه اصلاحات فرهنگ دينی و چه اصلاحات معطوف به بخشهای ديگر فرهنگ جامعه، مخالفت دارد. کاملاً امکانپذير است که شخص، مسلمان (و شيعه) باقی بماند و، در عين حال، به اصلاحات فرهنگی مورد نظر اين جنبش معتقد باشد و عملاً مبادرت ورزد. خصلت دموکراتيک جنبش تحولخواه ما ايجاب میکند که وسيعترين تودهها را با انواع و اقسام باورها به خود جلب کند. دموکراسیخواهی پرورنده استعدادهای دمکراتيک است. عرصهی مبارزه برای آزادی به روی عموم باز است.
۷) در عين حال، بخش قابل توجهی از روحانيت کنونی ايران با اصلاحات فرهنگی اين جنبش نمیتواند موافقت و همراهی داشته باشد. روحانيت، به دليل انتفاع غيرقابل انکاری که از عقائد خرافی و نادرست دينی و مذهبی عوامالناس و تودههای مردم میبرد و نيز به دليل محافظهکاری مُفْرطی که دارد و خود باز معلول دليل اول است، با تحول دموکراتيک نمیتواند جز مخالفت و ناسازگاری نشان دهد. اما امروزه به دو جهت ديگر مخالفت روحانيت با تحول دموکراتيک تشديد و تقويت شده است: يکی به جهت پيوستگی بخش قابل توجهی از روحانيت به مراکز قدرت رژيم جمهوری اسلامی و ديگری به جهت رشد گرايشهای بنيادگرايانه در ميان روحانيون. به عبارت ديگر، ظهور روحانيون ايدئولوژيک که با اختلاف مراتب هم به رژيم جمهوری اسلامی نزديکتر و هم گرايشهای بنيادگرايانه دارند ناسازگاری روحانيت با هرگونه جنبش تحولطلب آزاديخواه را بيشتر کرده است.
۸) هرگونه گرايش بنيادگرايانه و هرگونه تفسير و قرائت بنيادگرايانه از اسلام (و تشيع) مخالف تحول دموکراتيک است. بنابراين، بايد با آن مبارزه کرد. تفسير و قرائت بنيادگرايانه از اسلام به دلايل زير با تحول دموکراتيک قابل جمع نيست: الف) عقل استدلالگر را در مذبح دين و کتب مقدس دينی و مذهبی قربان میکند، ب) بر ظواهر ايستای دين تاکيد دارد، نه بر روح پويشپذيرآن، ج) ديانت را تقريباً در فقه منحصر میکند و احکام فقهی را تغييرناپذير و خدشهناپذير میداند، د) برای تأسيس مجدد جامعهای فقهی و شريعتزده از خشونت رويگردان نيست و بلکه مؤکّداً انقلابی است، هـ) به تکثرگرايی (Pluralism) دينی قائل نيست، و) به تکثرگرايی سياسی نيز قائل نيست، ز) معتقد به ورود دين و روحانيت در جميع قلمروهای ساحت جمعی زندگی است، ح) مخالفت با حکومت دينی، يعنی فقهی، را به هيچوجه تحمل نمیکند، و ط) با فرهنگ غربی يکسره مخالفت دارد و در بسياری از موارد حتی با تمدن غربی نيز سازگاری ندارد. از اين رو، جنبش تحولخواه بايد به مبارزهی فرهنگی با بنيادگرايی اهتمام بليغ داشته باشد و فضاحت و رسوايی انديشگی اين گرايش را آفتابی و به مردم تفهيم کند.
۹) پارهای از عناصر و مؤلفههای تفسير و قرائت سنتگرايانه از اسلام نيز مخالف تحول دموکراتيک است. تحولخواهی دموکراتيک نمیتواند اين عناصر و مؤلفههای اين گرايش را بپذيرد: مخالفت با عقلگرايی و آزادانديشی و مخالفت با فرهنگ و حتی تمدن غربی.
۱۰) تحول دموکراتيک، علیالاصول، با تفسير و قرائت تجددگرايانه (modernistic) از اسلام سازگاری کامل دارد و از اين رو اين جنبش، در جناح دينی و مذهبیاش، طرفدار اسلام تجددگرايانه است. يعنی الف) برای عقل استدلالگر ارج و قيمت فراوانی قائل است تا آنجا که سعی بليغ دارد که حتیالمقدور تفکر دينی را عقلانی سازد، ب) آزادانديش و تعبدگريز است، ج) بر روح پويشپذير پيام اسلام تاکيد دارد، نه به ظواهر ايستای آن، د) تدين را بيش و پيش از هر چيز در اخلاقی زيستن میداند، آن هم اخلاقی اين جهانی، انسانگرايانه، و حساس نسبت به درد و رنج و لذت و الم انسانها، هـ) احکام شريعت و فقه را تغييرناپذير نمیداند، و) نتيجهی ايجاد حکومتهای شريعتمدار و فقهگرا را در مخالفت يا خواست پارسايی،اخلاقگرايی و بهروزی انسانها میبيند، ز) فَراغ و فراق دولت از ديانت و ديانت از دولت را نه فقط ممکن، بلکه مطلوب و ضروری میداند، ح) به تکثرگروی دينی قائل است، ط) طبعااز تکثرگرايی سياسی نيز استقبال میکند، ی) دين را فقط برآورندهی نيازهای معنوی مؤمنين میداند، ک) معتقد نيست که بهشت اينجهانی را بتوان با حکومت دينی پديد آورد، ل) از تمدن و فرهنگ غربی يکسره گريزان نيست، هرچند ممکن است نسبت به عناصری از آن، نظری انتقادی نيز داشته باشد، م) به «از ماست که بر ماست» قائل است و علت عمدهی تيرهروزی ما را خودمان میداند، نه بيگانگان.
۱۱) محک و ملاک همهی رد و قبولها، تأييد و انکارها، تقويت و تضعيفها، نفی و اثباتها، جرح و تعديلها، و حمله و دفاعها، در عالم رأی و نظر و نيز در عالم فعل و عمل، سه چيز است: عقلِ دارای احکام جهانشمول (Universal)، اخلاق جهانی، و حقوق بشر. درست است که هم در تبيين اين سه پديده و هم در فروع و جزئيات احکام هر سه اختلاف نظرهايی کم يا بيش وجود دارد، ولی در عين حال، جنبش تحولخواهی دموکراتيک ايران برای فيصله نزاعها و حل مسائل و رفع مشکلات جامعهی ايرانی به چيزی غير از اين سه مرجع رجوع نمیکند و از غير اين سه، داوری نمیطلبد. از اين لحاظ، میتوان گفت که اين جنبش جنبشی مدرن (modern) است، نه پيشامدرن (pre-modern) و نه پَسامدرن (post-modern). پيشامدرن نيست، زيرا حتی سنت گذشتگان خود را نيز بر اين سه محک عرضه میکند و آنچه از اين سنت را که با عقل جهانشمول، اخلاق جهانی، و حقوق بشر سازگار باشد میپذيرد، و بقيه را رد میکند و بنابراين، سنت را حاکم بر اين سه نمیداند، بلکه محکوم و تابع اين سه میخواهد. پسامدرنيستی نيز نمیانديشد، زيرا به نسبيت انگاری (relativism) بیپروايی که جميع احکام عقل جهانشمول، اخلاق جهانی، و حقوق بشر را نيز مفروض نسبيت و فاقد اعتبار مطلق میداند، باور ندارد.
۱۲) حرکتی را میتوان تحول دانست و تحولی را میتوان دموکراتيک دانست، که در جهت لغو همه امتيازهای نابهحق و همه تبعيضهای ناروا باشد. هدف عمدهی تحولطلبی با نگاه به نظام مستقر لغو دموکراتيک همه امتيازهايی است که حاکمان فعلی به خود و بستگان و وابستگانشان دادهاند. خواست جدايی دين و دولت خواستی در جهت رفع تبعيض است. تبعيضی که اساس نظام حاکم است و آن نشاندن فقيه در موضع ولی مطلق و مردم در موضع صغيران و جاهلان و مجنونان است، تبعيضهای فراوانی را موجب شده و تبعيضهای سنتی را تحکيم کرده است. از ميان اين تبعيضها مقدم بر همه تبعيضی است که در حق زنان روا داشتهاند. تحولخواهی دموکراتيک در ايران فقط در صورتی شايسته چنين عنوانی خواهد بود که در جهت لغو آپارتايد جنسی بکوشد.
۱۳) جامعهی امروز ايران جامعه تضادها و تبعيضهای حاد است. از دين سکه ساختهاند و گروهی سکهی دين را به نام خود ضرب کردهاند. آن را میاندوزند و با جاه و مال تاخت میزنند. پول به معيار مطلق ارزشها تبديل شده و ارزش دينی نيز در خدمت آن قرار گرفته که در نهايت با اين معيار سنجيده شود. مناسبات اجتماعی در ايران هيچگاه مثل دورهی کنونی سرمايهدارانه و آلوده به بهرهکشی و تبعيض و فساد و پولپرستی نبوده است. در طول تاريخ هيچگاه دروغ و ستم اين چنين در جامعهی ايرانی انباشته نبوده است. جامعه دير زمانی است تبعيضها و حقکشیها را میبيند و عدالت میخواهد. رفع تبعيضهايی چون روحانی–غير روحانی و خودی–غيرخودی هنوز به منزلهی برقراری عدالت در ايران نيست. اما رفع تبعيضی که اساس ساختار سياسی ايران است، گام نخست در جهت برقراری عدالت در جامعه است. اينک ديگر نمیتوان تبعيضهايی را که ميان اقشار مختلف مردم، ميان دو جنس، ميان مناطق مختلف، ميان اقوام مختلف، ميان باورهای مختلف در رابطه با دين و گرايشهای فکری متفاوت و ميان کسانی را که به سبکهای مختلف زندگی گرايش دارند، رفع کرد، مگر اين که نخست در جهت رفع تبعيض بنيادی نظام کوشيد. رفع اين تبعيض به معنای سکولار شدن نظام سياسی است. جدايی دين و دولت گام اول و اصلی برای آن است که هر انسانی چونان انسان و هر شهروندی چونان شهروند در نظر گرفته شود. تحقق حقوق بشر و حقوق شهروند در گرو سکولار شدن نظام سياسی است و اين همانا هدف اصلی تحول دموکراتيک در جامعهی ايران است. رفع همه تبعيضهايی سياسی–اجتماعیای که به نام دين صورت میگيرد، مبنا و معنای سکولاريزاسيون ايرانی است. دينداران پايبند به اخلاق و خواهان عدالت نيز هيچ مخالفتی با سکولاريزاسيون در اين معنا ندارند.
۱۴) تحولخواهی دموکراتيک در ايران در عرصهی سياست به معنای جمهوریخواهی است. حکومت سلطنتی همانند حکومت فقاهتی مبتنی بر تبعيض است. همچنان که ولايت سياسی فقها مبتنی بر حق ويژهی قشری از يک صنف است، معنای سلطنت قائل شدن به حقی ويژه برای يک دودمان است. قائل شدن به حقی ويژه برای يک صنف يا دودمان نه با عقل میخواند نه با درسهايی که از تجربههای تاريخی گرفتهايم. هر حق ويژهای در عرصهی سياست در ايران به سادگی ممکن است در کوتاهترين زمان به بنياد ديکتاتوری تبديل شود. جمهوریخواهی در برابر سلطنت قرار دارد، چه سلطنت شاهانه و چه سلطنت فقيهانه. اساس جمهوری، برابری و علنيت کامل در عرصهی سياست است. شرط تحقق ايدهی برابری اين است که هيچ منصبی حق ويژهی کسی يا گروهی نباشد. جمهوریخواهی باور به اين است که امر جمهور مردم بايستی بیهيچ استثنا و محدوديتی به خود جمهور مردم سپرده شود. نظام جمهوری هيچ راز، فن، شگرد يا افسونی ندارد که تصور شود خانوادهای خاص يا صنفی خاص به آنها وقوف دارند. قايل شدن به حقويژه برای کسانی خاص، پيشاپيش سياست را به راز اختصاصی آنان تبديل میکند و اين سرچشمهی فساد است. تنها راه برای آن که عرصهی سياست بتواند اخلاقی باشد، آن است که در اين عرصه علنيت برقرار شود. جمهوری همگانی، يعنی جمهوریای که هيچ مقام و منصبی در آن حق ويژه خانوادهای خاص، جنسی خاص، صنفی خاص، دارنده مذهب يا ايدئولوژیاِِِِِی خاص، برآمده از قوم و تباری خاص نباشد، همهی پستها به صورت گردشی عوض شوند و در آن همه چيز بر اساس قانون باشد، تنها نظامی است که در آن اين امکان وجود دارد که در عرصهی سياست علنيت و شفافيت برقرار شود. علنيت و شفافيت شرط صلح است. هر چه حوزهی سياست شفافتر باشد دستيابی به صلح امکانپذيرتر میشود، چه صلح در داخل و چه در رابطه با همسايگان و جهانيان.
۱۵) وضعيت جهان، الزامات زمان، موقعيت کنونی ايران، مجموعهی درسهايی که از تاريخ میگيريم و آنچه از بهترين دستاوردهای تفکر بشری میآموزيم، ايجاب میکنند که آرمان اساسی تحول دموکراتيک در کشور را صلح قرار دهيم.
هدف ما صلح اجتماعی است. مبارزهی فعال در راه صلح، مبارزه با همهی تبعيضهايی است که همزيستی مسالمتآميز انسانها را در خطر میافکنند.
خواست ثابت ما صلح جهانی است. ما خواهان دوستی با همهی جهانيان هستيم. هيچ اختلافی وجود ندارد که حل آن از راه مبارزه و با اتکا بر دوستی و پشتيبانی ملتها و حمايت جنبش جهانی صلح ميسر نباشد.
وجهی از مبارزه برای صلح مبارزه با "اتمی" شدن کشور و منطقه است. مبارزه با اين خطر در عين حال بخشی از مبارزهی ما برای صلح با طبيعت است. ما آگاهی و ارادهی انسانها را مخاطب قرار میدهيم و همگان را به مبارزه با هر آن چيزی فرا میخوانيم که محيط زيست انسانی را آلوده میکند. جنبش حفظ محيط زيست در همبستگی تنگاتنگ با جنبش صلح است.
۱۶) صلح برای تحول دموکراتيک در ايران هم ايدهی مبنايی است و هم اصل تعيين روش. جنبش تحول دموکراتيک در ايران، جنبش صلح است و جنبش صلح، جنبشی است برای تحولی دموکراتيک. ايدههای صلح و آزادی و رفع تبعيض همتافتهاند. جنبشی موفق و سعادتآور است که در همه مراحل رشد و گسترش خود به اين آرمانها وفادار بماند.
صلحخواهی نه تسليم به وضعيت موجود، بلکه نفی آن از راه نقد بیامان ماهيت خشونتبار آن است. صلحخواهی فعال رد و نفی همهی قانونهايی است که ماهيتی تحميلی دارند و از هيچ پشتوانهای جز خشونت برخوردار نيستند. تفاوت انقلابیگریای که آن را به شکلهای مختلف تجربه کردهايم، با صلحخواهی فعال بهعنوانِ ايده و روش در اين است که اولی از استفاده از روش و منش حريف خود ابايی ندارد، وليکن دومی بر آن است که از هر نظر در مقابل نظام و شيوهای قرار گيرد که آن را غيراخلاقی و غيرانسانی میداند. ما آرمان خود را با شجاعت مدنی و نافرمانی مدنی پيش میبريم. نافرمانی مدنی سرپيچی مسالمتآميز از نظامات تحميلی و خشونتبار است. تأکيد ما همواره بر آگاهی و اخلاق است. ما با مردم و در برابر چشم جمهور مردم عمل میکنيم، به اين اعتبار نيز عميقا جمهوریخواه هستيم.
۱۷) بنيادگرايی دينی در شکلهای اسلامی، مسيحی، يهودی، و نيز هندو و جز آن، جهان ما را متشنج کرده و دستاوردهای روشنگری و دموکراسی را تهديد میکند. بنيادگرايان يکديگر را تقويت میکنند و با توسل به يکديگر افراطگری تبهکارانهی خويش را موجه میکنند. قدرتطلبی و سلطهطلبی در قالبهای دينی فرو رفته و به تشنجطلبی خود پوشش دينی و فرهنگی دادهاند. ما معتقد به نقد بیامان بنيادگرايی و همهی اشکال افراطگری دينی و قومی هستيم، در عين حال بر اين نکته واقفيم که هم جنگطلبی بنيادگرايانه و هم اعلام جنگ عليه بنيادگرايی ممکن است پوششی بر منافع و مطامعی برای سلطه بر منطقهی ما باشد. عالميم بر اين نکته که اين بنيادگرايی اسلامی است که امروزه رابطهی ايران را با جهان متشنج کرده و بعيد نيست که تحريم و فشار همهجانبهی جهانی و سرانجام جنگ را به مردم ما تحميل کند. بر اين نکته نيز آگاهيم که قدرتهای بزرگ در پوشش مخالفت با تشنجطلبی حکومت ايران چه ظلمها که ممکن است بر مردم ايران روا دارند، چه تصويرهای غلطی از مردم ما به جهانيان میدهند و با کوبيدن بر طبل جنگ چه مطامعی را در سر میپرورانند. ما آزادی و استقلال را توأمان میخواهيم و به خوبی تشخيص میدهيم که کجا و چگونه تشنجطلبی رژيم ايران صرفاً به بهانهای برای تحميل جنگ به مردم ايران و گسترش تشنج در منطقه برای تحکيم اقتدار قدرتهای جهانی و تضمين منافع درازمدت آنها تبديل میشود.
وجه اصلی صلحخواهی ما در داخل کشور، جمهوریخواهی ماست.تا استبداد برقرار است دو خطر کشور را تهديد میکند: درگيری با جهانيان و رفتن زير بار قدرتها و در هر دو حالت پايمال شدن منافع ايران و ايرانيان. ما جمهوریخواهانه، خواهان صلحيم. صلحخواهی ما در وجه بيرونی آن تأکيد بر اصل مذاکره است. تحولخواهی دموکراتيک در ايران به يک سياست خارجی فعال نياز دارد. ما بايستی چهرهی صلحدوست و ترقیخواه جامعهی ايران را به جهانيان معرفی کنيم و بکوشيم هيچ تلاشی برای تحميل جنگ به ايران کامياب نشود. ما بايستی بگوييم که با جنگ، با مداخلهجويی و آلترناتيوسازی خارجی و از طرف ديگر هر گونه معاملهای با رژيم که به ضرر مردم ايران خاصه مبارزه آن برای دستيابی به آزادی و حقوق انسانی تمام شود، مخالفيم. هرچه مبارزه برای حقوق بشر گستردهتر شود، از خطر جنگ کاسته برمیگردد. ما با جناحهايی از قدرتهای جهانی نيز که تصور میکنند با جنگ میتوانند مسائل خود را با رژيم ايران حل کنند، با اتکا بر آزادی و حقوق انسانی مواجه میشويم و در مقابل آنها جبههی جهانی صلح را فرامیخوانيم از حق مردم ايران برای زيستن در صلح پشتيبانی کنند. ما از هر ابتکاری برای مذاکره و گفتگو که از خطر جنگ بکاهد و به نفع صلحطلبی جمهوریخواهانهی ما باشد پشتيبانی کرده و دست زدن به چنين ابتکارهايی را تشويق میکنيم. اين نکته را اما همواره در نظر داريم که ثمربخشی يک سياست خارجی صلحجويانهی فعال، تابع مبارزهی داخلی جمهوریخواهانهی ما برای صلح و آزادی است.
۱۸) دگرگونسازی دموکراتيک در ايران مستلزم آن است که ميان نيروهای خواستار اين دگرگونی مناسباتی دموکراتيک برقرار شود. بافت اجتماعی ايران و شکافی که ميان قشرهای سنتی و قشرهای جديد وجود داشته، پيچيدگی و تناقضاتی که ذاتی انقلاب ايران بوده، نقشی که دين و روحانيت در آن ايفا کرده، مبارزهی حاد بر سر قدرت از يکسو و از سوی ديگر انحصارطلبی روحانيون حاکم، تداوم مسائل بحث نشده تا چه برسد به آنکه بگوييم حل نشدهای که از پيش از انقلاب و حتی میتوان گفت از زمان انقلاب مشروطه در رابطهی ميان گروهها و جريانهای سياسی ايران وجود داشته، ايدئولوژیزدگی شديد غالب جريانهای سياسی ايران، تعصبات فرقهای و مذهبی و شبهمذهبی و ساختار سازمانی غير دموکراتيک همهی آنها، انعکاس تضادهای جهانی و منطقهای در فضای سياسی ايران و مجموعهای از عوامل ريز و درشت ديگر باعث شده است که نيروهای سياسی ايرانی، حتی در آنجايی که امروزه بتوان گفت حقيقتاً خواهان آزادیاند، رابطهی همدلانهای با هم نداشته باشند. بايد اين فکر را کنار گذاشت که میتوان طرحی از تاريخ سياست در ايران در چند دههی اخير ارائه کرد که عموم روی آن توافق داشته باشند. بر اين اساس مصلحت آن است که همدلی، همرايی، همسخنی و همگامی با نظر به تحليل وضعيت کنونی و آماجها و آرمانهای آينده ايجاد شود و بر سر تحليل گذشته سختگيریهای اتحادشکنانه صورت نگيرد. تفسير صائب تاريخ مهم است، اما در مناسبات اجتماعی مهمتر از اين امر، همبستگی و دلبستگی و ياری متقابل است. تاريخ گذشته روی مردمی سنگينی میکند که چشمانداز آينده را تيره و تار میببيند. هر چه با خوشبينی و اميدواری بيشتری به آينده بنگريم، از فشار گذشته بر روی ما کاسته میشود. سختگيری در مورد گذشته، همواره نه نشانهی زيرکی، بلکه چه بسا نشانهی تنبلی فکری، غلبهی نيروی عادت، و ناتوانی در پيشبرد وظايف آينده است. هويتی جدا از عمل وجود ندارد و عرصهی عمل مفتوح و مبسوط است. خود را باز کنيم به روی تجربههای تازه، رابطههای تازه، دوستیهای تازه. همه میتوانيم از همديگر بياموزيم.
۱۹)انتقاد از گذشتهگرايی که زير پوشش درسگيری از تاريخ انجام میشود، نافی اين نکته نيست که چيزی نبايد فراموش شود و نبايستی هيچ پرسشی در مورد گذشته طرحنشده بماند. مسؤوليت ويژهای در رابطه با توضيح وقايع، خاصه وقايع آغشته به خشونت و خون، متوجه آن نيروها و افرادی است که در حاکميت، حتی به صورت حاشيهای، حضور داشتهاند. شفافسازی واقعی نقشها در فضايی که مختصات آن را عدالت و اخلاق و اراده به آزادگی رقم میزند، ميسر میشود، نه در فضای انتقامجويی و کينهورزی. جنبش برای تحولخواهی دموکراتيک در ايران بايستی از هم اکنون خود را با اين اراده معرفی کند که عدالتخواه است، اما به نام هيچ عدالتی چوبهی دار بر پا نخواهد کرد، زندانها را پر نخواهد کرد، افراد را خانهخراب و آواره نخواهد کرد. ما منکر مسؤوليت حقوقی نيستيم، اما برای ما مهمتر از هر مسؤوليتی تعهد در اين مورد است که به نام صلح آغاز میکنيم، با صلح پيش میرويم و بر آنيم که به صلح برسيم. به اين دليل بر اولويت بخشش بر مجازات تأکيد میکنيم.اميد ما اين است که دگرگونخواهی دموکراتيک در ايران آنچنان با ايدهی صلح و بخشندگی درآميخته باشد که سرزنش اخلاقیای را که متوجه کسی يا نيرويی به سبب تبهکاریاش میکند، سنگينتر از هر مجازاتی ادراک شود.
۲۰) ما ايدههای خود را با شهامت پيش میبريم. در بخشش نيز شهامت داريم. برای زدودن فسادکاریهای حکومت رانتخواران، دنائت اخلاقیای که فرومايگان تشنهی قدرت رواج دادهاند، زدودن آثار سفلهپروری و رشوهدهی و رشوهخواری، زدودن تأثيرات تبهکاریهايی که افراد احيانا به نام ثواب دينی دست خود را به آنها آلودهاند، به صفای اخلاقی نياز داريم، آنچنان صفايی که فضا را پر کند، تيرگی و پلشتگی و آلودگی را در معرض ديد بگذارد و بيزاری همگانی را برانگيزد. تحول دموکراتيک آيندهی ما بايستی تحولی در بينش و منش ما باشد، تا شجاع شويم، راستقامت و راستگو شويم، در عين پايبندی به ايدهی صلح از همهی تحميلها سرپيچی کنيم، نهراسيم، تنگ نظر نباشيم و حتا در آنجايی که ضعيفيم، با شهامت و صفا و پايداری خود حقارت و دنائت دشمنان آزادی را بنماييم. ما بايستی در هر گام به پيروزی اخلاقی بينديشيم. کسب پيروزیهای موضعی در اين عرصه است که روانشناسی تازهای ايجاد خواهد کرد، در پهنهی سرتاسرس تحرک پديد خواهد آورد و آزاديخواهی را از حسرت آزادی، به نشاط و اميد و خلاقيت برای کسب آزادی تبديل خواهد نمود.