محبوس شدن موسویخوئينی عضو دفتر تحکيم وحدت و مجلس ششم شورای اسلامی، بهانهای شد تا تمامی نيروهای اپوزيسيون داخلی ( چه آنها که جبر زمانه اپوزيسيون شان کرده و چه آنها که به خواست خود در چنين جايگاهی قرار گرفتهاند ) دورهم آيند.
اصلاحطلبانی که ۸ سال در ساختار نظام سياسی قرار داشتند، مليونی که بعد از انقلاب اندکی طعم قدرت را چشيدند و کسانی که غيرخودی بودن ذاتیشان باعث گشت هيچگاه دامنشان به قدرتیتر نگردد، همه آمده بودند. شعارها هنوز داغ بود و چهرهها برافروخته، سيمين بهبهانی با چشمانی کمسو در ثنای زن ايرانی شعری سرود، آغاجری با همان لحنی که شريعتی را يادآور میشد، مقامات حکومت را به خواندن قرآن توصيه کرد، ورجاوند با مثالی قانون تبعيضآميز ديه زنان را متذکر شد حجاريان با صدايی بريدهشده از خشونت از کشف مشکله حاکميت دوگانه الهی و قانونی در ايران سخن راند، کولايی هم با ذکر جملهای ازعلی (ع) به متوليان حکومت علی، حقگويی خود را مشروعيت بخشيد، تقی رحمانی با دلی پرخون و صدايی پردرد به داشتن ايدئولوژی و ايمان فراخواندمان و رئيسدانا با خواندن شعری حماسی و با صدايی حماسیتر، مردمی آگاه و مبارز را مخاطب فرض نمود... با احترام به همه اين عزيزانی که به صرف داشتن دغدغه وطن قابل احترام و اکرامند به عنوان يک شهروند ايرانی صاحب حق آزادی بيان چند نکته را يادآور میشوم. روی سخن اين نوشتار با روشنفکران و فعالان سياسی است که اينک در بيرون گود قدرت ايستادهاند و سخن میگويند و فرياد برمیآورند:
صد سال از آغاز تلاش ملت ما برای برقراری دموکراسی و آزادی گذشته است و چنان مینمايد که در اين صد سال ما به دور دايرهای چرخيدن و رسيدن به نقطه آغازين و طرح شعارهای نخستينروز محکوم شدهايم. آنچه عوض میشود بازيگران چرخندهاند و مناظر پيرامون که با ورق خوردن تقويم، تغيير میکند تا آن قانون کلی بیتغيير بماند. شعارها همچنان شعارهای صدر مشروطه است و مطالبات هم همان. آنچه که آدمهای "بزرگ" در ساختمان "کوچک" ادوار تحکيم از آن سخن میگفتند گواه اين سخن است، اما چيزی که در پس چهرههای پرالتهاب و سخنان آتشين آنها به چشم نمیخورد وجود عزمی جدی برای دريافتن رمز اين بیتغييری بود.
اينکه اکثريت آدمها در بند جبر تاريخ و زمانهاند گناهی است که میتوان بر آنها بخشيد اما اينکه روشنفکران ما که چشمان بينای ملت در کوره راههای صعبتاريخند چنين باشند، بسی دردآور است.
اگر اندکی از فضايی که قدرتهای حاکم پيرامون ما خلق می کنند (که خاصيت قدرت همين است) و ما به ناچار در درون اين فضا نفس می کشيم و فکر می کنيم فاصله بگيريم در خواهيم يافت که يکی از علل بی تغيير ماندن ما بيماری است که ميان روشنفکران و قدرتمندان ما مشترک است. خلق يگانه که همه بدان مبتلا هستيم . وقتی که " زنده باد ما " در گرو " مرده باد " رقيب است ، حذف او اثبات ما را باعث می شود و هيچ فضای حايلی فارغ از عصبيت ها و شعارهای گدازنده ميان دو طرف وجود ندارد که هر دو يکديگر را به رسميت بشناسند و به سخن يکديگر گوش فرا دهند نشانگر اين است که ما همه مبتلاييم تاريخ به ما اثبات کرده است که قدرت در اين ديار چنان ويژگی به صاحبانش می بخشد که خود را بی نياز از خلق چنين فضای حايلی می بيند و به ناچار آنها که در اين سرزمين به انديشيدن خطر می کنند بايد در اين راه تلاش نمايند . اينک تلاشی اندک می شود تا از دايره ای که پيرامون ما ترسيم شده و تفکر خاصی را بر ذهن ما تحميل نموده است بيرون آييم و به فهم اطرفمان بپردازيم :
اينجا ايران است و تقويم سال ۱۳۸۵ هجری شمسی را نشان میدهد، صد سال از انقلاب مشروطه و ۲۷ سال از انقلاب اسلامی گذشته است! و هنوز اکثر کارگزاران انقلاب حاضرند هرچند برخی از آنها از همان ابتدا از قدرت بيرون رفتند يا رانده شدند، برخی ماندند و فاتحان سفارت و متوليان انقلاب فرهنگی شدند و تا مجلس چهارم و با ابداع نظارت استصوابی از قدرت فاصله گرفتند، با آنها که اکنون تمامی مصادر قدرت را فتح کردهاند همپيمان ماندند اما اين پيمان هيچگاه آنقدر گسيخته نشد که حق داشتن تريبون از آنها سلب شود، چنانچه در خرداد ۷۶، دوباره قامتی به اندازه رقيب برافراشتند اما اتفاقی که در اين ۸ سال اخير افتاده است آنقدر مهم است که بدون فهم دقيق آن، سردرگمیهای تاريخیمان دوچندان میشود! در اين ۸ سال تازهترين حرف و گدازندهترين شعار همان مطالباتی بود که برايش انقلاب کرده بوديم، اصلاحطلبان بر مسند قوای مجريه و مقننه تکيه زدند و با ياری روشنفکران واژههايی به کار بردند که رقيب را از آن بهرهای و به آن اعتقادی نبود.
اما فرصتها يکی پس از ديگری تباه میشد چرا که هم توان رقيب بيشتر بود و هم دانش و بينش آنان که اصلاحطلب شده بودند کفاف ماندن را نمیداد، در اينجا آوردن چند مثالی ضروری مینمايد.
امروز موسویخوئينی، عابد توانچه، ياشار قاجار و برخی ديگر که از نامشان بیخبريم در زندان به سر میبرند اما در پرونده ۸ ساله اصلاحات نيز فاجعه ۱۸ تير و عدم پيگيری جدی شخص خاتمی و اصلاحطلبان موجود در حکومت ، يکسال حبس انفرادی علی افشاری و پخش نمايش اعترافات وی از صفحه سيما ، وجود دارد . همچنين نبايد فراموش کرد که دوتکه شدن دفتر تحکيم وحدت با ياری شورای نظارت دولت خاتمی صورت گرفت. آن روز که دکتر معين به دفتر تحکيم وحدت طيف شيراز موجوديت بخشيد هيچ گاه فکر نمی کرد و در بحبوحه انتخابات رياست جمهوری از پذيرفتن دعوت آنها سر باز زند ( به اين دليل که پايگاه دانشجويی ندارند ؛ واقعيتی که از همان اولين روز بر آن واقف بود ) آن روز که دانشجويان در زندانها بیپناه رها شده بودند ، برخی اصلاحطلبان عافيتطلبانه تز آرامش فعال را تئوريزه میکردند و در سالگرد ۱۸ تير، وزارت کشور دولت اصلاحات از ارائه مجوز به دانشجويان داغ و درفش ديده سر باز زد، امروز موسویخوئينی در بند گرفتار آمده که سازما مجاهدين انقلاب همفکران وی را خرده گفتمانهايی میدانست که جايشان در تحکيم نيست وآنها را به راديکاليسم متهم مینمودند. ( مقاله دفتر تحکيم و حدت و ضرورت باز تحکيم وحدت ، نشريه عصر ما ، شهريور ۸۰ ) و جبهه مشارکت آنها را به راديکاليسم متهم می نمود. (عباس عبدی ، نشست خرم آباد دفتر تحکيم ۷۹ )
هدف از نقل اين خاطرات فقط و فقط يادآوری تاريخ است برای رسيدن به نقطه راستين گفتگو . اينک اصلاحطلبانی که حاکميت را به درستی به دليل حبس موسویخوئينی شماتت میکنند صلاحيت و تجربه اين را دارند که از خود بپرسند آيا مشکل ما اشخاصند يا ساختارهايی که حتی اگر ما هم درون آن قرار گيريم يکسان با رقيبان عمل میکنيم ؟
حال اصلاحطلبان از حکومت رانده شدهاند و تا فراسوی پندار اميد بازگشتشان نيست، مجلس و قوه مجريه به دست رقيب افتاده است و اصلاحطلبان و غيرخودیهای بالفطره دوباره در يک وضعيت قرار گرفتهاند.(اصلاحطلبان که اين بار ماهيت دولت بيرون آمده از دولت ايشان، ضعفهای کارنامهشان را وضوح بيشتری میبخشد) اينک ۳ اتفاق متصور است که با وقايعی که تا به امروز رخ داده میتوان به محتمل بودن هريک از اين ۳ راه گمانهزنی کرد.
advertisement@gooya.com |
|
اول اينکه گروههای اپوزيسيون داخلی بر سر نقطه اشتراک مطرود بودن از قدرت دوباره با يکديگر موتلف شوند و همچنان که در خرداد ۷۶ همه چيز را به فراموشی سپردند جبههای فراگير تشکيل دهند که نتيجه اين ائتلاف سرپوش گذاردن بر اختلافاتی است که از فردای روز دستيابی به قدرت يکی پس از ديگری عيان خواهند شد و همان تکرار چرخهای تاريخ را تقويت خواهند نمود.
راه دوم هم بازگشت نيروهای اصلاحطلب به سمت رقبايشان است که ايجاد طيفی از مشارکت تا موتلفه، اتهام تصرف غيراخلاقی انجمنهای اسلامی از سوی لائيکها )جلايیپور(، استحاله اکثريت دفتر تحکيم وحدت )به تعبير خاتمی(نشانگر انتخاب اين گزينه از جانب بخشی از بدنه اصلاحطلبان است.
راه سومی هم وجود دارد که البته بعيدترين و دشوارترين راه نيز میباشد و آن متوقف نمودن دور تکراری تاريخ معاصر است که جز با ايستادن و تاکيد بر اختلافها و شفاف نمودن آنها و پايمردی و تبيين و روشن نمودن نقاط افتراق ميسر نخواهد شد. زيرا تنها در اين صورت است که در جامعه سياسی ما سياست پيشه گان و سياستمداران واجد شناسنامه خواهند شد و با وزش هر نسيمی جای خود را تغيير نمی دهند آن وقت است که ديگر خاتمی به قول خود مجبور نيست هم رئيسجمهور باشد و هم رئيس اپوزيسيون زيرا در آن روز به آدمها به اندازه توانشان مسووليت خواهيم بخشيد و اين فضای غبارآلود ره به آرامش خواهد برد و شايد آن روز، در آن دور دست بعيد، مجالس انديشهورزی ما حکايت داستانی پر از خشم و هياهو نباشد.
*** مقاله حاضر متن کامل ياداشتی است که روز چهارشنبه ۷/۴/۸۵ در روزنامه اعتماد ملی به چاپ رسيده است .