شنبه 6 خرداد 1385

۲۸ سال خودى و غيرخودى، مرورى بر فصل هايى از ايران پس از انقلاب، رضا خجسته‌رحيمي

رضا خجسته رحيمی
۲۸ سال گذشته در ايران، ۲۸ سال تاريخ "خودى و غيرخودى" است، تاريخى كه برخلاف سخن معمول، در پيوند با مجاهدين انقلاب نيز نيست. گاهى ردپاى آن را در كانون نويسندگان ايران جست وجو بايد كرد و گاهى نيز در حزب توده. يك بار سراغ مجاهدين انقلاب را در اين داستان بايد گرفت و بار ديگر سراغ حزب جمهورى اسلامى را. گويى هر گروه و دسته اى در ايران، در هر زمان آبى بر اين آسياب ريخته است تا چرخ سياست بر چنين مدارى بچرخد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آب اين آسياب كه از كارخانه ايدئولوژى سازى در كاخ كرملين سرچشمه مى گرفت اگرچه به اردوگاه چپ گرايان توده اى در ايران سرازير مى شد اما آنچنان گوارا و سيراب كننده بود كه عطش ديگر سياست ورزان ايرانى را نيز هراز چندى فرو بنشاند. در سال هاى پيش و پس از انقلاب و در دوران شكوفايى ماركسيسم، آنهايى كه در مقابله با كمونيسم وطنى تعجيل مى كردند، خود نيز از روح سرگردان اين انديشه كامى مى گرفتند و بدين ترتيب ققنوس «خودى و غيرخودى» اين اصل انسان ساز در ايدئولوژى ماركسيسم _ لنينيسم، از جنازه كمونيسم سربلند كرد تا چرخ ايدئولوژى در نگاه سياستمداران ايرانى روان تر بچرخد. «خودى و غيرخودى» ركن ركين مبارزه بود و اصل اساسى در نگاه مبارزانى كه سقف سياست و حكومت را نه بر ستون «تخصص» كه بر ستون «تعهد» استوار مى ديدند. آن گاهى كه «تعهد» بر صندلى «تخصص» نشست، آيا بى احتجاجى به «خودى و غيرخودى»، معيارى براى سنجش تعهد باقى مى ماند؟ پايان تخصص گرايى، پايان تكيه بر دانش بود و تعهدگرايى اما از آنجا كه از تعهد به ايدئولوژى برتر سخن مى گفت، نسبتى با ارزش داشت. بدين ترتيب داستان «خودى و غيرخودى»، داستان سياستمدارانى است كه ارزش را جايگزين دانش كردند. اين داستان را مرور بايد كرد؛ داستان «ارزش و دانش» را.
***
نمى توان از «خودى و غيرخودى» سخن گفت و از جلال آل احمد يادى نكرد. مردى كه با نگارش «در خدمت و خيانت روشنفكران»، ارزش را جايگزين دانش كرد و روشنفكران را براى اولين بار در دو دسته خادم و خائن روياروى همديگر قرار داد. «غرب زدگى» پشتوانه «خيانت روشنفكران» بود و مخالفت با «غرب زدگى»، معيار و ارزشى براى تمييز دادن روشنفكران خادم. آل احمد اما در برابر «غرب زدگى» هيچ گاه از «شرق زدگى» سخن نگفت تا بدين ترتيب در اردوگاه چپ باقى بماند و نشان دهد كه مدار اين «خودى و غيرخودى» بر مدار چپ است كه مى چرخد. آل احمد تنها روشنفكرى بود كه تا سال هايى پس از انقلاب ايران نيز تاثيرگذار باقى ماند و كمتر مخالفى را به خود ديد. باب انقلاب ايران هم بر همان پاشنه اى چرخيد كه آل احمد انتظار داشت، مقابله با غرب زدگى و روشنفكران خيانتكار. تسخير سفارت آمريكا و انقلاب فرهنگى دو تصوير از چنين رويايى بودند. يك بار نيز كه جلال آل احمد به ديدار بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران رفته بود و «غرب زدگى» خود را در اتاق امام ديد، از ايشان به شوخى پرسيد كه شما را با اين مهملات چه كار است و امام هم از علاقه خود به آن كتاب سخن گفت. جلال آل احمد دين خود به روحانيت را نيز ادا كرده بود و از اين روى سرنوشتى متفاوت از شريعتى در مقابله با غرب زدگى داشت. جلال گفته بود كه «روحانيت سدى است در مقابل تبعيت بى چون و چراى حكومت ها از غرب و از استعمارش» و اين سند كافى بود تا حساب او از شريعتى جدا بماند. رساله آل احمد، «در خدمت و خيانت روشنفكران»، مانيفست مقابله با روشنفكرى بود، مانيفستى كه انقلابيون ايرانى آن را در سال هاى پيش و پس از انقلاب بر بالين خود نهاده بودند.
***
مخالفت با استعمار اولين اصلي بود كه نيروهاي سياسي در ايران را در روزهاي پس از انقلاب، بيش از هر زماني به تبيين چارچوب «خودي و غيرخودي» فراخواند. داستان تسخير سفارت آمريكا و پروژه انقلاب فرهنگي نيز بر همين اساس عرصه‌اي براي جدايي و تمايز نيروهاي خودي از غيرخودي بود. تسخير سفارت آمريكا به دست دانشجويان مسلمان پيرو خط امام و جريان چپ در جمهوري اسلامي ميسر شد. اما داستان انقلاب فرهنگي نيز در حزب جمهوري نوشته و به دست دانشجويان وفادار به آنها هدايت شد تا سياستمداران اين حزب نيز از سوار شدن بر اين قطار ايدئولوژيك و تقسيم‌بندي خودي و غيرخودي بر مبناي ارزش‌هاي انقلابي و ضدانقلابي، بازنمانده باشند. اگر در داستان تسخير سفارت آمريكا، نهضت آزادي و جبهه ملي به اردوگاه غيرخودي‌ها فرستاده شدند، انقلاب فرهنگي نيز چپ‌هاي غيراسلام‌گرا را – اعم از مذهبي و غيرمذهبي – به اردوگاه غيرخودي‌ها فرستاد.
تاكيد بر اولويت «تعهد بر تخصص» گام دوم براي عقب نشاندن نيروهاي غيرخودي و تمايز آنها از سهامداران انقلاب بود. تعهد بر صندلي تخصص نشست و مطابق رسم معمول در كشور همسايه كه نمايندگان حزب طراز نوين را مستحق نشستن در مصادر دولتي و حكومتي مي‌دانست، متعهدين به ايدئولوژي انقلاب نسبت به متخصصان در اولويت انتخاب براي حكومتداري بودند. گويي آنچنان كه لنين گفته بود در جامعه سوسياليستي ايده‌آل، اصلي‌ترين و خطيرترين وظايف دولت از عهده يك آشپز هم بر مي‌آمد. بازرگان تاكيد داشت كه «دولت موقت براي تزكيه نيامده است» اما تقدير بر آن بود كه «تزكيه» تعطيل نشود، اگرچه سرنوشت دولت موقت او به تعطيلي بينجامد. داستان تصفيه‌ها بر مدار «تعهد و نه تخصص» آنقدر بالا گرفت كه آيت‌الله مكارم‌شيرازي در مخالفت با طرح شوراي انقلاب براي پاكسازي‌ها، بيانيه‌اي بنويسد و گلايه كند كه «پس بگوييد در اين مملكت آدم نيست» مكارم‌شيرازي بر اين اعتقاد بود كه «با اين وضع كه ما پيش گرفته‌ايم، عملاً ثابت مي‌كنيم كه اين مملكت آدم براي اداره‌كردن دستگاه‌هايش ندارد و چون چنين است محكوم به فنا هستيم و بايد بميريم و يا تنها راه براي زنده‌ماندن بازگشت به زير چتر بيگانگان است.»
در منازعه تخصص و تعهد نگاه‌ها روانه درسگفتارهاي علي شريعتي نيز شد و حتي برخي نتيجه گرفتند كه در كنار هر متخصص يك متعهد بايد گذاشت و در اين بازار پر رقابت، ابراهيم يزدي به درستي تاكيد كرد كه «اين افراد با اين ديدگاه‌ها در دام ماركسيست‌ها افتاده‌اند كه جامعه ايده‌آلشان جامعه بي‌تخصص است» رجايي اولين نخست‌وزير ايران نيز سنگ بناي دولت خود را بر ستون تعهد بنا كرد. اگرچه مخالفان چنين ديدگاهي در اقليت مطلق بودند اما تعريف نسبي و خودمدارانه از «تعهد» آغازي بر انتقادها بود. آيت‌الله اشراقي به رجايي گفت كه او بايد «بي‌سوادها را از دور خودش كنار بگذارد و رفاقت بازي را كنار بگذارد و به صرف اينكه زندان شاه خيلي خوب است، حتماً هم بايد حالا وزير باشد، نادرست است. زيرا زندان را براي خدا رفته و وزارت را هم براي خدا كنار بگذارد.» پاكسازي‌ها اما بر مبناي «خودي و غيرخودي» و «تعهد و عدم تعهد» آنچنان بالا گرفت كه امام‌خميني فرمان هشت ماده‌اي خود را در آذرماه 61 صادر كرد: «اشخاص مفيد و موثر با اشكالات واهي كنار گذاشته نشوند.» جرم شاهرخ مسكوب آن بود كه اعتقاد داشت هيچ‌كس معصوم نيست و از اين‌روي نبايد اختيار بي‌اندازه‌اي به هيچ‌كس در قانون داد. او از دانشگاه اخراج شد. چنگيز پهلوان نيز صرفاً از آن روي پاكسازي شد كه مخالف پاكسازي در دانشگاه‌ها بود.
با اين حال و به‌رغم فرمان هشت ماده‌اي امام، چرخ پاكسازي‌ها همچنان مي‌چرخيد و آيين‌نامه هسته‌هاي گزينش در پاييز 63 به تصويب شوراي عالي قضايي رسيد. مشكلات آنقدر زياد شد كه عباس شيباني نيز طي نطقي در مجلس لب به اعتراض گشود: «شما مي‌گوييد افرادي را كه مي‌خواهيد كنار بگذاريم چنان رفتار مي‌كنند كه شما هيچ مدركي از آنها نداريد بعد از پيروزي انقلاب. بعد از مدتي كه گذشته است امام تمام كساني را كه جرم و جنايت نداشتند عفو كردند. شما به هيچ‌وجه من‌الوجوه حق نداريد يك نفر از اينها را بيرون كنيد. اگر خلافي كردند، اگر خلاف جمهوري اسلامي عمل كردند، قانون داريم، طبق آن عمل بكنيم.» او همچنين مي‌گفت كه اعضاي شوراي گزينش را مديركل انتخاب مي‌كند و در حقيقت اين مديركل است كه هرآنكه را بخواهد از اداره تحت امرش بيرون مي‌كند. انتقادهاي او اما واقعيت‌هاي ديگري را نيز آشكار مي‌ساخت: «مي‌دانيد اينهايي كه تصميم مي‌گيرند چه كساني هستند؟ جوان زير 25 سال كه اصلاً از زن و بچه خبر ندارد و نمي‌تواند تصميم‌گيري بكند و قضاوت عجولانه دارد.»
***
اما در بازي خودي و غيرخودي و اين قطبي‌انديشي ايدئولوژيك، دانشجويان پيرو خط امام و حزب جمهوري تنها نبودند. گروه‌ها و سازمان‌هاي چپگرا همگي دستي بر اين آتش داشتند. كانون نويسندگان ايران در دوقطبي كردن سياست و مرزبندي براساس خودي و غيرخودي، 5 عضو فعال خود را نيز به اخراج از كانون محكوم كرد.
در يك بعدازظهر زمستاني (11دي‌ماه 58) 137 نويسنده و شاعر ايراني كه عضو كانون نويسندگان ايران بودند، گردهم آمدند تا براي اخراج پنج عضو فعال و قديمي خود تصميم‌گيري كنند. محمود اعتمادزاده (به‌آذين)، سياوش كسرايي، هوشنگ ابتهاج، فريدون تنكابني و محمدتقي برومند (ب. كيوان) 5 عضو كانون نويسندگان بودند كه تقدير آنها اخراج از كانون نويسندگان بود. به‌آذين اگرچه 20 سال پيشتر «دفاع از آزادي بي‌حدوحصر» را به وساطت آل‌احمد در مرامنامه كانون نويسندگان گنجانده بود تا مبادا كه نيروي سومي‌ها و روشنفكران مستقل طي مصالحه‌اي با حكومت پهلوي، كانون نويسندگان را بدون حضور نويسندگان توده‌اي برپا كنند اما او اكنون بر اين اعتقاد بود كه در مرحله تكاملي انقلاب دموكراتيك ضدامپرياليستي، قهر انقلابي بر آزادي بي‌حدوحصر تقدم دارد. اينچنين بود كه او و دوستان توده‌اي‌اش به اتهام رابطه با حكومت و مخالفت با همان آزادي بي‌حدوحصر، غيرخودي قلمداد و از كانون نويسندگان اخراج شدند. جالب اما آنجا بود كه اخراج آنها به نام آزادي و در دفاع از آزادي صورت مي‌گرفت.
كانون نويسندگان اما نه مخالف با تسخير سفارت آمريكا بود و نه مخالف با انقلاب فرهنگي. آن‌چنان كه با وقوع انقلاب فرهنگي نيز مجله كانون نويسندگان مقالاتي را در حمايت از اين اقدام منتشر كرد: «اگر مسئله انقلاب فرهنگي بود كه كسي حرفي نداشت. ما خودمون از همون روزهاي بعد از انقلاب، دائم مي‌خواستيم تصفيه كنيم؛ خواستيم ساواكي‌هاي دانشگاه رو بيرون كنيم، هي نامه نوشتيم كه ليست ساواكي‌ها روبدين... گفتيم كه استادهايي رو كه به نوعي وابسته به رژيم سابق بودن تصفيه كنين. حتي چندتا شون رو از طريق شورا بركنار كرديم.»
كانون نويسندگان در ركاب ديگر انقلابيون مدافع حذف دروس بورژوازي از كتاب‌هاي دانشگاهي بود و معتقد بود كه كتاب‌هاي مهندسي نيز در خدمت صنعت مونتاژ هستند و ياري‌رسان به بورژوازي غربي. از نگاه آنها كتاب‌هاي ادبيات در دانشگاه‌ها نيز برآمده از متوني بودند زاييده فرهنگ فئودالي و در دانشكده‌هاي هنري نيز مدهاي روز و هنر اتوكشيده برمسندي نشسته بود كه هنر انقلابي و ضداستعماري بايد مي‌نشست.
***
از كانون نويسندگان كه بگذريم، بايد داستان حزبي را مرور كنيم كه نام آن در اذهان با «خودي و غيرخودي» در پيوند است: «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي». اعضاي بلندپايه اين سازمان اما مدعي‌اند كه اگر از «خودي و غيرخودي» سخن به ميان آورده‌اند، اين تقسيم‌بندي را ضرورتي براي يك فعاليت حزبي مي‌دانسته‌اند و اين تقسيم‌بندي را به عرصه احزاب كشانده‌اند تا پاي حكومت را از اين منازعه بيرون بكشند. آنها بدين‌ترتيب خودي و غيرخودي‌سازي را لازمه يك فعاليت سياسي مي‌دانند و البته در مقام حكومتداري معتقدند كه حكومت بايد خود را از چنين تقسيم‌بندي‌هايي برحذر بداند. داستان نيز گويي از آنجا آغاز شد كه عصر ما، ارگان چپ‌هاي مسلمان مستقر در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي طي يك تقسيم‌بندي گروه‌هاي سياسي را به دو دسته خودي و غيرخودي تقسيم كرد و در درون خودي‌ها از چهار گروه «راست سنتي، راست مدرن، چپ جديد و چپ» سخن گفت و تمايزهاي اين چهار گروه از يكديگر را به تصوير كشيد.
مدتي پس از اين تقسيم‌بندي در حالي كه برخي نيروهاي خودي اما غيرهمفكر، سازمان مجاهدين را به انشقاق در ميان نيروهاي خودي و تقسيم‌بندي (چپ و راست) آنها متهم مي‌كردند، عصر ما چنين پاسخي را با منتقدان خودي اما غيرهمفكر در ميان گذاشت: «عده‌اي به كالبدشكافي طيف‌هاي خودي از سوي عصر ما، انتقاد كرده و معتقد بودند كه اين نشريه، دشمنان و مخالفان انقلاب و نظام را به فراموشي سپرده و دوستان انقلاب را بي‌رحمانه مورد توجه قرار مي‌دهند و سبب انشقاق در نيروهاي خودي مي‌شود... عصر ما كراراً توضيح داده است كه به خواست خدا، در حال حاضر نظام اسلامي به مرحله‌اي از رشد و استحكامي رسيده است كه نيروهاي غيرخودي كوچك و پراكنده نقشي مهم در سياست‌ها و سرنوشت انقلاب و نظام ايفا نمي‌كنند. امروز تنها مواضع و عملكردهاي نيروهاي خودي است كه مي‌تواند تاثير تعيين‌كننده داشته باشد.» بدين ترتيب اگرچه نويسنده «عصر ما» تاكيد داشت كه مخالفان قانوني در ميان نيروي غيرخودي (غيرخودي‌ها از دو دسته مخالفان قانوني و نيروهاي متخاصم تقسيم‌بندي شده بودند) از حق فعاليت سياسي برخوردارند اما اين اطمينان را به گروه‌هاي غيرهمفكر در طيف خودي مي‌داد كه هيچ خطري از سوي آنها تهديدكننده نيروهاي خودي نيست و از اين بابت نبايد نگراني به دل راه داد: «نيروهاي انقلابي چنان رشد كرده‌اند كه مخالفان نتوانند با فعاليت قانوني خود به آن آسيبي وارد كنند.»
اين اطمينان اما آنجا تشديد و تكميل مي‌شد كه عصر ما معتقد بود: «ايجاد جبهه مشترك بين يك جمع خودي با يك گروه مخالف قانوني در مقابل يك تشكيلات خودي ديگر، مردود است.» جالب اما آنجا بود كه مجاهدين انقلاب مطابق با اين تحليل، در حالي راست سنتي را جرياني خودي قلمداد مي‌كرد كه آنها با حربه نظارت استصوابي، دالان‌هاي قدرت را براي ورود چپ‌انديشان مذهبي در جبهه خودي، تنگ كرده بودند. مجاهدين انقلاب نيز البته از ضرورت حذف نظارت استصوابي سخن نمي‌گفتند و تنها از چرايي حذف نيروهاي دلسوز و متعهد مي‌پرسيدند.
سياستمداران مستقر در مجاهدين انقلاب اما اگرچه مدعي‌اند كه مرزبندي ميان «خودي و غيرخودي» را به‌عنوان ضرورتي براي يك كار حزبي مطرح كرده‌اند اما اين مرزبندي را نه براساس نزديكي و دوري انديشه‌هاي سياسي- اقتصادي گروه‌هاي سياسي به انديشه‌هاي خود كه براساس دوري و نزديكي آن گروه‌ها از حكومت تبيين كردند: «در اين مجموعه ما طبقه‌بندي جديدي از نيروهاي سياسي موجود برحسب ‌دوري و نزديكي آنها با نظام و حاكميت ارائه مي‌دهيم.»
***
سخن از مرزبندي ميان خودي و غيرخودي نيز برخلاف آنچه اين سياستمداران مي‌گويند نه در اتاق‌هاي حزب كه در اتاق‌هاي ساختمان نخست‌وزيري و در درون دولت به ميان آمد. بهزاد نبوي وزير مشاور و سخنگوي دولت در حالي كه سه ماه از آغاز جنگ ايران و عراق نمي‌گذشت، اعلام كرد كه دولت در بخشي از برنامه‌اي كه به مجلس اعلام خواهد كرد، به دسته‌بندي نيروهاي سياسي موجود در جامعه پرداخته و چگونگي برخورد دولت با آنها را ارزيابي كرده است. مطابق برنامه‌اي كه بهزاد نبوي از آن سخن مي‌گفت، احزاب و گروه‌ها به چهار دسته تقسيم مي‌شدند كه عبارت بودند از: گروه‌هاي پشتيبان انقلاب اسلامي، گروه‌هاي موافق انقلاب اسلامي، گروه‌هاي مخالف انقلاب اسلامي و در نهايت گروه‌هاي متخاصم.
آنچنان كه در اين برنامه پيش‌بيني شده بود پس از طبقه‌بندي احزاب در يكي از اين چهار گروه، دولت مي‌توانست چگونگي مواجهه خود با هر يك از احزاب را از پيش تعريف و تكليف خود را نيز با همه گروه‌هاي سياسي موجود در جامعه روشن كند. بدين ترتيب «خودي و غيرخودي» نه ريشه در يك تفكر حزبي كه ريشه در تفكري داشت كه خود را شاقول انقلاب مي‌دانست و طرح‌ريزي آن نيز نه در دفتر مجاهدين انقلاب و در سال‌هاي پس از 70 كه در دفتر نخست‌وزيري و در اولين سال‌هاي انقلاب صورت گرفته بود.
نظارت استصوابي در مجلس چهارم و پنجم چپ‌هاي اسلامي اعم از مجاهدين انقلاب و روحانيون مبارز را از نشستن بر صندلي‌هاي پارلمان و ورود به ساختمان بهارستان دور كرد و بدين ترتيب جدايي اين نيروهاي سياسي از قدرت آغاز شد. طنز ماجرا اما آنجا بود كه اين بادام تلخ را نه نيروهاي غيرخودي كه نيروهاي خودي در دهان چپ‌هاي اسلامي گذاشتند. بدين‌ ترتيب گويي تاريخ تكرار مي‌شد. اگر در نظام پيش از انقلاب نيروهاي ملي، سكولار و روشنفكران مذهبي از سوي حاكميت طرد و حذف شدند و سرانجام روحانيت كه كمتر سروكاري با سياست داشت، در جايگاه منتقد نشست، اكنون نيزجناح چپ در جمهورى اسلامى پس از پاكسازي‌ها و حذف نيروهاي غيرخودي كه شامل نيروهاي ملي، چپ‌هاي غيرمذهبي، ليبرال‌ها و روشنفكران مي‌شد، گويي جناح چپ مسير را براي تسلط كامل جناح راست بر قدرت گشوده بود.
اگر زماني در جبهه خودي راست‌ها از در مخالفت با پاكسازي‌ها درمي‌آمدند، اكنون از بد ماجرا نوبت به چپ‌ها در همين جبهه رسيده بود كه از سياست حذف و نظارت استصوابي انتقاد كنند. با اين حال جناح چپ در جمهوري اسلامي گويي قراردادي دائمي‌تر با انديشه «خودي و غيرخودي» داشت كه 13 سال پس از انقلاب و در جريان دعوت از سرمايه‌داران خارجي در دولت هاشمي باب اعتراض را گشود و اعتقاد جدي خود به تمايز ميان خودي و غيرخودي را به نمايش گذاشت.
***
پنجشنبه و جمعه آخر هفته يك روز بهارى (۱۲ و ۱۳ ارديبهشت ۱۳۷۰) ۶۰۰ سرمايه گذار و تاجر ايرانى مقيم خارج به دعوت دولت كارگزار هاشمى گردهم آمدند. اين جلسه به دعوت سه مقام بلندپايه در دولت هاشمى برگزار مى شد: محسن نوربخش (وزير اقتصاد و دارايى)، حسين عادلى (رئيس بانك مركزى) و كمال خرازى (نماينده ويژه ايران در سازمان ملل). گزارش اين مراسم نيز نه توسط مطبوعات داخلى كه توسط رسانه هاى خارجى مخابره شد. محسن نوربخش در اين برنامه ضمن دعوت از سرمايه گذاران خارجى براى بازگشت به كشور از تضمين هاى سياسى لازم نيز سخن به ميان آورد: «اگر مى خواهيد بياييد خودتان از نزديك ببينيد، ما گارانتى مى كنيم كه رفت و آمدتان هيچ اشكالى نداشته باشد.» با اين حال سلام تنها روزنامه متعلق به جناح چپ باب انتقاد از اين شكستن مرز ميان خودى و غيرخودى را گشود و مقالاتى را با عنوان «به بهانه دعوت از سرمايه داران فرارى» منتشر كرد. آنها معتقد بودند كه «دعوت از سرمايه داران خارجى دقيقاً مقابل تفكر امام است» و بدين ترتيب مى پرسيدند: «چرا بايد امكانات و تسهيلات و امتيازات را براى عده قليلى فراهم كرد كه با بازگشت آنان منفعت سرمايه هايى كه اصالت آنها متعلق به مردم ايران است، مجدداً به جيب همان سرمايه داران سرازير شود؟» اين اقدام دولت هاشمى گويى مى توانست رخنه اى در حكومت ايجاد كند و سهام حكومت دارى را از حساب چپ و راست خارج كند. اينچنين بود كه سلام در مقاله اى با عنوان «دعوت سرمايه داران يك اقدام سمبليك يا روياى شيطانى؟» از رسوخ اين سرمايه داران به لايه هاى قدرت در صورت بازگشت به كشور ابراز نگرانى كرد. «سلام» معتقد بود كه اين سرمايه داران با ورود به كشور نيروهاى صاحب نفوذ در رژيم گذشته را پيدا مى كنند و پس از ائتلاف با آنها قطب سياسى جديدى را در كشور تشكيل مى دهند. مطابق اين تحليل سرمايه داران پس از تشكيل يك قطب سياسى- اقتصادى، قوه مقننه را مى گرفتند و با تطميع مديران دولتى نفوذ خود بر دولت را نيز سامان مى دادند و بدين ترتيب «آرام آرام انقلاب به دست نااهلان مى افتاد.»دولت هاشمى و تكنوكرات هاى عضو آن كه بعدها نام «كارگزاران سازندگى» را براى خود انتخاب كردند، پراگماتيسم را اساس كار خود قرار داده بودند و پراگماتيسم نيز البته نسبتى با ايدئولوژيك انديشى نداشت. بدين ترتيب در حالى كه عملگرايى از اصولگرايى سبقت مى گرفت، اين چپ هاى اصولگرا و ايدئولوژيك بودند كه در قامت اولين منتقدان ظاهر شدند. آنها حتى جريان هاى تندرو مخالف با سياست هاى هاشمى و انصار حزب الله را نيز از آنجا كه با ايدئولوژى نسبتى محكم داشتند، «چپ جديد» ناميدند، جريانى كه با رشد خود در ساختار قدرت نشان داد كه بر خلاف تصور آنها، غيرمعتمدترين جريان سياسى براى چپ گرايان مستقر در مجاهدين انقلاب است و همواره نه در پيوند با آنها كه در ائتلاف با راست سنتى بوده است. اما گويى اين اتفاقات همچون پتكى بودند بر انديشه چپ هاى مذهبى كه آنها به مرور زمان در انديشه خود نرم تر و ملايم تر شدند. بيرق خودى و غيرخودى اگرچه همواره پابرجا باقى ماند اما مسير تغيير و تحول گشوده شد.
***
«شعار ايران براي همه ايرانيان» از فرداي دوم خرداد 76 بر سر همان زبان‌هايي چرخيد كه زماني شعار «خودي و غيرخودي» را مي‌دادند. بدين ترتيب داستان 8ساله اصلاحات نه صرفاً يك گذار در حكومت ايران كه پيش از آن نمايشي از يك گذار در انديشه چپ اسلامي بود؛ انديشه‌اي كه با عبور از چارچوبي ايدئولوژيك، اصلاحي را در درون خود تجربه مي‌كرد و اكنون از گفتمان حقوق بشر و جامعه مدني سخن مي‌گفت: اين اما آغاز يك راه بود.
به‌رغم سخن گفتن از «ايران براي همه ايرانيان» همچنان چشم‌ها به روي نيروهاي خودي در انتصاب و انتخاب مديران بسته بود. اصلاح‌طلبان اگرچه مجلس و دولت را همزمان در اختيار خود داشتند اما آن گاهي كه از ترميم كابينه رئيس‌جمهور نيز سخن گفتند، نيروهاي غيرخودي را به همكاري خود فرانخواندند. اعتراض در برابر ردصلاحيت كانديداهاي غيرخودي در انتخابات مجلس ششم نه به همان ميزاني بود كه در برابر ردصلاحيت گروه‌هاي مستقر در جبهه خودي به چشم مي‌آمد و اين در حالي بود كه از ساختمان اين احزاب، صداي «ايران براي همه ايرانيان»و شكستن ديوار «خودي و غيرخودي» بلند بود. اعتراض و پيگيري اصلاح‌طلبان در پي بازداشت حسين لقمانيان از چنان شدتي برخوردار بود كه اين نماينده مجلس را پس از مدت كوتاهي از اوين به مجلس بازگرداند اما اين در حالي بود كه برخي فعالان سياسي از مدت‌ها پيشتر در زندان بودند و پس از آن نيز در زندان باقي ماندند. اينچنين بود كه منتقدان از تداوم وفاداري اصلاح‌طلبان دوم خردادي به انديشه خودي و غيرخودي سخن گفتند. اما در حالي كه در جبهه چپ‌هاي اصلاح‌طلب، در بر همان پاشنه سابق مي‌چرخيد، برخي احزاب و گروه‌هاي غيرخودي نيز بر چنين سياقي مي‌انديشيدند.
در حالي كه با پايان جنگ و درگذشت آيت‌الله خميني، بخش‌هايي از نيروهاي چپ فاصله‌اي از حاكميت گرفتند و عنوان «روشنفكر ديني» را براي خود انتخاب كردند، روشنفكران سكولار همچنان بر فاصله‌گيري خود از آنها ادامه دادند. عبدالكريم سروش اكنون اگرچه غيرخودي حاكميت بود اما با عضويت او در كانون نويسندگان ايران نيز مخالفت شد.
مرحوم مختاري در حالي با عضويت سروش در كانون نويسندگان مخالفت كرده بود كه در ميزگردي درباره بازسازي كانون نويسندگان از ضرورت بازگرداندن نيروهاي محذوف به كانون و دعوت از كساني كه پيش از اين دست رد بر سينه آنها زده بودند، سخن گفت.
جالب اما آنجا بود كه عبدالكريم سروش نه صرفاً از سوي روشنفكران سكولار و راست‌انديشان حكومتي كه از سوي جريان چپ نيز غيرخودي محسوب مي‌شد. با پيروزي سيدمحمد خاتمي در انتخابات دوم خرداد 76، اگرچه عبدالكريم سروش پس از مدت‌ها منع از سخنراني به اردوي دانشجويان تحكيمي در مشهد دعوت شد تا به سخنراني براي اين دانشجويان بپردازد، اما سعيد حجاريان به نمايندگي از رئيس‌جمهور جديد به مشهد آمد تا او را به عدم سخنراني در دانشگاه فرابخواند. دانشجويان تحكيمي همچنين از آن روي كه در گوشه و كنار از ممنوع‌السخنراني بودن سروش سخن به ميان آمد، ترجيح داده بودند كه براي عبدالكريم سروش نه يك سخنراني كه يك مناظره ترتيب دهند و بدين ترتيب هاشم آقاجري از اعضاي مجاهدين انقلاب را به حضور در ميزگرد و مناظره‌اي در كنار عبدالكريم سروش دعوت كرده بودند. هاشم آقاجري اما بنابر توصيه‌ها و دستورهاي تشكيلاتي از حضور در اين مناظره بازماند تا مشخص شده باشد كه سروش براي بخش‌هايي از چپ مذهبي و نيروهاي خط امام، خارج از دايره خودي قرار دارد. گويي مرزبندي‌ها و تمايزگذاري‌ها ميان خودي و غيرخودي ريشه‌دارتر از آن بود كه در هشت سالگي اصلاحات به فراموشي سپرده شود.
***
اينچنين بود كه در هشت‌سالگي اصلاحات، باز هم اين «خودي و غيرخودي» بود كه جاي خود را در بحث‌هاي انتخاباتي گشود. اصلاح‌طلبان مشاركتي «جبهه دموكراسي و حقوق بشر» را شعار انتخاباتي خود قرار دادند و در عرصه رقابت‌هاي نهمين انتخابات رياست‌جمهوري حاضر شدند. اما آيا حصارها چنان برداشته شده بود تا گروه‌هاي خودي و غيرخودي، اما اصلاح‌طلب، در زير اين پرچم گردهم آيند. مجاهدين انقلاب اگرچه در دوران رقابت‌هاي انتخاباتي از عدم تمايل‌شان براي عضويت در چنين جبهه‌اي سخن نگفتند اما با پايان اين رقابت‌‌ها و بسته شدن باب انتخابات، حساب خود را از حساب اين جبهه جدا خواندند و تاكيد كردند كه همچنان ترجيح مي‌دهند تا بر مبناي مرزبندي‌هاي سياسي سابق خود به فعاليت بپردازند. اينچنين بود كه برخي گروه‌ها و سازمان‌هاي سياسي نيز با تاكيد بر وجود چنين ديدگاه‌هايي در ميان حاميان معين، از عضويت در جبهه دموكراسي‌خواهي و حمايت از كانديداتوري او سر باز زدند. با اين حال همچنان بخش‌هايي از اصلاح‌طلبان مشاركتي در كنار بخش‌هايي از نيروي اپوزيسيون اميدوار به تشكيل اين جبهه و از ميان رفتن مرزبندي‌هاي سابق در ميان خود هستند. اگرچه برخي نيز معتقدند كه با حضور در اين جبهه تنها گفت‌وگويي سياسي را تجربه مي‌كنند، بدون آنكه حتماً و ضرورتاً به توافقي سياسي دست يابند.
***
تابوي «خودي و غيرخودي» بدين ترتيب همچنان پابرجاست اگرچه امروز بسياري از تابوهاي ديگر كه زماني در كنار اين ايده پرورش يافتند، رنگ و لعاب خود را در عرصه اجتماع، سياست و حكومت از دست داده‌اند. ديگر امروز در حرف و سخن كمتر از اولويت تعهد بر تخصص سخن به ميان مي‌آيد و داستان «دانش و ارزش» داستاني متفاوت‌تر از دهه‌هاي پيش دارد. «خودي و غيرخودي»‌ اما همچنان حديث رايج است و در بر همان پاشنه سابق مي‌چرخد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به '۲۸ سال خودى و غيرخودى، مرورى بر فصل هايى از ايران پس از انقلاب، رضا خجسته‌رحيمي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016