advertisement@gooya.com |
|
ahmad_faal@yahoo.com
-1 همانطور که اندیشه گر موازنه عدمی می گوید، تخریب دیگران از تخریب خود آغاز می شود، به همین ترتیب زور گفتن به دیگران از زور گفتن به خود آغاز می شود. اگر بخواهیم به زبان ریاضی و سنجش های کمی سخن بگوئیم، اندازه زور و تخریبی که هر فرد یا هر گروه و یا هر دولتی به اجتماع وارد می کند، معادل و مساوی با اندازه زور و تخریبی است که علیه خود بکار می برد. در باب مثال، وقتی یک فرد به دیگران زور می گوید و یا می کوشد تا از راه تحقیر و تخفیف دیگران، موقعیت و یا شخصیت خود را اثبات کند، بی گمان او نمی تواند این کار را بدون زور گفتن و تحقیر و تخفیف خود، به منزله یک انسان صاحب آزادی و صاحب خرد انجام دهد.
وقتی یک کارگاه تولیدی از راه آلوده کردن و تخریب محیط زیست مبادرت به تولید می کند، این کارگاه نمی تواند بدون آلوده کردن و تخریب کارگران تا صاحبان کارگاه، در تباه کردن خود به منزله انسانهای مولد و به منزله عضوی از طبیعت که واجد حقوق طبیعی هستند، به تخریب محیط زیست مبادرت کند. همچنین است که دامنه تخریب در بیرون، به دامنه استثمارکارگران در درون منجر می شود. و بازهم در انعکاس بیرونی جریان تخریب، می توانید به دامنه تولیدات تخریبی نظر بیاندازید که از راه تحریک ذائقه های مردم و یا تولید ذائقه های تصنعی، می کوشند بازار کالاهای خود را گسترش دهند. بدین ترتیب وقتی جامعه و طبیعت زیان می بیند، هم صاحبان کارگاه و هم کارگران و هم سایر تولید کنندگان، چه به لحاظ تخریب حقوق ذاتی خود و چه به لحاظ امتناع از یک جامعه آزاد و خالی از خشونت، نمی تواند از زیانهایی که متوجه چنین جامعه ای است، مصون بمانند. در مثالی دیگر، اگر رهبری یک سازمان یا تشکیلات سیاسی از راه هژمونیک کردن (تسلط) تصمیم گیری و یا از راه قدسی کردن قدرت، حقوق ناشی از آزادی و برابر ی را از افراد سلب کند، بیش از هر چیز این رهبری، خود را از حقوق ناشی از آزادی ها و برابری محروم کرده است. او دیگر به مثابه یک فرد و یا انسانی که واجد آزادی است تصمیم نمی گیرد، بلکه تنها به مثابه یک سلطه گر که هر آینه در ترس و تهدید زندگی می کند، حضور و وجود دارد.
متقابلا اندازه زور و تخریبی که هر فرد به خود وارد می کند، با زور و تخریبی که علیه محیط وارد می کند، و یا اگر امکان آن را می یافت وارد می کرد، قابل اندازه گیری است. به عنوان مثال یک یا دو سیگاری که نویسنده در روز می کشد، مساوی است با تخریبی که به محیط وارد می سازد. حال اگر کسانی در کشیدن سیگار و یا در مصرف الکل و یا در تحقير خود ناشی از اطاعت پذیری زور در سازمان و یا در اطاعت پذیری زور در محیط اجتماع یا در محیط سیاست و یا در محیط اقتصاد، اندازه را از حد بگذراند، میزان تخریبی که از راه پذیرفتن زور و یا حقارت به خود وارد می کند، مساوی و معادل است با میزان تخریبی که به محیط وارد می سازد. فردی که خود را ویران می کند، به همان اندازه آگاهانه یا ناآگاهانه در ویرانی جامعه کوشش می کند.
-2 گفتن ندارد که انسان موجود آزادی الطبع است. اما آنچه که کمتر گفته شده است این است که، انسان حق ندارد آزادی خود را از کف دهد. با این بیان، آزادی نه دادنی و نه ستادنی است. آزادی جزء حقوق ذاتی و اساسی انسان است. آزادی دارای منشاء وجودی است و چیزی که منشاء وجودی داشته باشد نمی توان کم و زیاد، یا سلب و ایجاد کرد. تنها انسان و جامعه ها وقتی در رابطه قدرت و زور قرار می گیرند، با حقوق ذاتی ناشی از آزادی های خود بیگانه می شوند.« آیزایا برلین» در پاسخ این پرسش که، آیا انسان آزاد است از حق آزادی خود چشم بپوشد، پاسخ گفته است. او در برابر این پرسش : «اگر انسان آزاد است، چرا آزاد نباشد تا آزادی خود را بفروشد؟»، مثلا یک برده وقتی به اختیار خود و در ازای پول خوب، نیروی بدنی و حتی نیروی ذهنی خود را به اربابی می فروشد، چرا آزاد نباشد که خود درباره وجود خود تصمیم بگیرد؟ آیزایا برلین در کتاب «دو مسئله در باب آزادی» پاسخ می گوید، در این صورت انسان تنها یک بار از حق آزادی خود استفاده کرده است1.
اشتباه آقای ایزایا برلین و پرسنده سؤال این است که، واژه آزادی را که به مسامحه در زبان مورد استفاده قرار می گیرد، مورد استناد قرار می دهند. فروش خود و یا حق استفاده از آزادی خود یا عدم استفاده از آن ، مانند بسیاری از رفتارها و انتخاب های دیگر مانند تجاوز و تعدی به حقوق دیگران، انواع بی اخلاقی ها، ایجاد مزاحمت برای دیگران ، اینها صرفا استفاده استعاره ای و مجازی از واژه آزادی است. دامنه انتخاب های ما و انتخاب واژگان در فرهنگ گفتاری و در اطلاق واژه ها بر رفتارها، دامنه نامحدودی نیست. بنابراین در این دامنه محدود، ما و تمام فرهنگ های دیگر به ناگزیر بسیاری از انتخاب هایی را که به حیطه توانایی و ناتوانایی های انسان و جامعه بستگی پیدا می کند، به مسامحه و مجاز لفظ «آزادی» خطاب کرده اند. به همین دلیل است که بسیاری از پژوهشگران «فلسفه آزادی» را وادار نموده است تا آزادی انسان را به دو حوزه «درون و بیرون» و یا در اصطلاحی دیگر به دو حوزه «مثبت و منفی»، تقسیم کنند. اریک فروم هم در کتاب با ارزش خود به نام «گریز از آزادی» این نوع آزادی ها را به دو حوزه «آزادی در و آزادی از» تقسیم کرده است. در خلال این تقسیم بندی، آزادی منفی را معادل رهایی انسان از قید و بندهای بیرون، از جمله قید و بندهای مذهب و یا قید و بندهایی که دولت ها ایجاد می کنند و آزادی مثبت را، معادل حقوق ذاتی انسان و یا آنچه که تلاش برای کمال جویی انسان وجود دارد، نامگذاری می کنند.
اگر نیک به مفهوم آزادی دقت کنید، آزادی منفی یا آنچه که رهایی خوانده می شود، آزادی نیست، چه آنکه آزادی دادنی و ستادنی نیست. اما آزادی مثبت نیز، همواره دستخوش تحریف و تجاوزهای تمامیت خواهی بوده و هست. مدعیان تمامت خواهی با ایجاد محدودیت ها و برقراری انواع سانسورها، می گویند ما تو را چنان تربیت می کنیم و از منکرات و تباه کننده ها دور می کنیم، تا با کمال و تعالی وجودی خویش به «کمال آزادی» دست پیدا کنید. کشف ترفندهای تمامیت خواهان از! نظر پژوهشگران آزادی و پژوهشگران تاریخی از ساده ترین کارهاست. چه آنکه این نوع آزادی که به لحاظ سیاسی آزادی افلاطونی و به لحاظ فلسفی به رواقی گری باز می گردد، دیری است که دست خود را از آستین بیرون آورده است. از آن طرف هم دولت های سرمایه داری لیبرال با مجاز شمردن منابعی که با تولید فراورده های خود، فرهنگ را تا حد سرگرمی تنزل می دهند، معتقدند که انسان را و جامعه ها را در «بازار آزاد» به خود رها کرده اند تا خود تصمیم گیرنده سرنوشت خویش باشند.
اما واقعیت این است که، تمامت خواهی به نام «کمال گرایی» انسان را در مدار بسته قدرت قدسی تعریف کرد و از او می خواست چونان «حیوان تکامل یافته مطیع» سر به آستانه قدرت قدسی بسپارد. حاصل آن این بود که با سلب حق انتخاب کردن، چیزی از آزادی انسان و جامعه به جا نگذاشت. و دولت های لیبرال هم کوشش داشتند تا بازار رقابت را میدان ایده آل آزادی انتخاب تبدیل کنند، عملا این بازارها عرصه نمایش قدرت های اقتصادی تبدیل شدند. دیگر این قدرت ها اقتصادی بودند که با تسلط بر تکنولوژی های رسانه ای، دنیای مجازی را به جای واقعیت به جامعه نمایش می دادند. حاصل آنکه وقتی انسان از درون تخلیه شد، از بیرون هم عملا به جای رهایی از کنترل کننده ها، از این بنگاه به آن بنگاه، مدام به خرید و فروش خود می پردازد.
-3 ملاحظه کردید که تقسیم آزادی ها به آزادی مثبت و آزادی منفی هر دو سالب آزادی انسان بودند، چه آنکه هر دو آزادی را بر پایه قدرت تعریف می کردند. تعریف ها از آزادی اغلب بدون یک «و» کسر، تعریف قدرت است. از همین روست که می گویند آزادی حد دارد. اما ندانستند که این قدرت است که حد دارد، و حد آن تا آنجاست که قدرت دیگر اظهار وجود می کند. در بیشه زارهای شیران نیز قلمرو هر شیر تا آنجاست که قلمرو شیران دیگر اظهار وجود می کنند. می بینید که تعریف آز! ادی انسان تا حد قدرت حیوانات، نتیجه جمله تعریف های آزادی بر پایه قدرت است. از همین روست که نویسندگان دو مقاله ای که در بحث پیشنین بدان اشاره نمودم، کوشش دارند تا محدوده های مجاز و غیر مجاز انسان در استفاده از حقوق ناشی از آزادی های خود را، بر پایه قدرت تعریف کنند. آقای زید آبادی می گفت، تا هر جا که زورمان می رسد از زورگویی دیگران سرمی پیچیم و تا هر جا که زورمان نچربید، تسلیم می شویم. همچنین اشاره کردم که آقای زید آبادی بنا به حرمت روشنفکری، عرصه زورآزمایی را در حوزه شرافت انسانی مجاز نمی شمارد، اما آقای حسین باستانی از این پیشتر پا می نهد و با ترسیم حوزه های مجاز و غیر مجاز در محدوده قدرت های مستقر {در اینجا او از قانون یاد می کند} یکسره انسان را تسلیم دنائت زور می گرداند.
این دوستان از خود نپرسیده اند که انسان به چه حقی می تواند از حقوق ناشی از آزادی های خود دست بکشد؟ به چه حقی باید تسلیم زوری شد که آزادی های اساسی انسان را تهدید و یا تحدید می کند؟ آنها به این حقیقت توجه نکرده اند که وقتی شما زور را از بیرون می پذیرید، پیشتر از آن و مهم تر از آن به خود زور گفته اید. زیرا تا پیش از تخریب خود به مثابه انسان آزاد، نمی توانید خود را قانع کنید که تسلیم زورگویی دیگران شوید. وقتی فضای آزادی را و حقوق اساسی را در درون، محدود و یا محکوم می کنید، انعکاس آن در بیرون پذیرفتن انواع محدودیت هایی است که در روابط قدرت ایجاد می شوند. به عکس در مدار بسته، هر قدر فضای آزادی محدود می شود، قدرت و زورگوئی مجال گسترش پیدا می کند. بدین ترتیب طبیعت گسترش خواه قدرت، تنها در شرایط محدود شدن فضای آزادی و تسلیم شدن در برابر زورگویی امکان پذیر می شود. پذیرفتن یک زور هر چقدر کوچک، فضای خالی برای برای ایجاد زور بیشتر مهیا می کند. زورگویی برزورگویی می افزاید، چنانچه قدرت بر قدرت می افزاید، و سرانجام انباشت قدرت و زور بدون هیچ مقاومت سر از خدایی کردن بر کائنات در می آورد. درمثال آقای زید آبادی، وقتی شما تسلیم زورگویی یک راننده قلدر و هتاک می شوید، و دیگران نیز بر همین نظر باشند، او دامنه زورگویی خود را تا بینهایت گسترش خواهد داد. تنها مقاومت و پیدا کردن راه حل هاست که جریان انباشت قدرت و زورگوئی را متوقف می کند. جریان انباشت قدرت (و به بیان قرآن جریان تکاثر) هرچند دارنده آن را شیفته و الهه خود می سازد، اما سرانجام تنها با مقاومت هاست که دارنده زور و قدرت را به انحلال کامل می کشاند (و یا به بیان قران سرانجام تکاثر و شیفتگی قدرت ، صاحب قدرت را در گورهایشان ملاقات می دهد).
در ایامی که آقای اکبر گنجی دست به اعتصاب غذا زده بود و دستگاه قضایی را پیشاوری یک بحران بزرگ قرار داد، نویسنده درمقاله ای به نام «راه حلی برای بیرون رفتن از بحران آقای گنجی»، ضمن ارائه راه یک راه حل براساس اندیشه حق مداری ، به مقامات قضایی توصیه نمود که اگر فکر می کنند آقای گنجی کوشش دارد تا از راه زور گویی دستگاه قضایی کشور را تسلیم خود گرداند، من اگر به جای آنها بودم تسلیم زور گویی های او نمی شدم. اما دستگاه قضایی، بدون درنظر گرفتن بیت اول اظهارت نویسنده، بیت دوم را به خوبی اجرا کرد!
-4 در خاتمه ممکن است نویسندگان محترم بپرسند، این حرف ها در حوزه روشنفکری و چه می گویم درحوزه شروور گفتن های غیر مسؤلانه و نداشتن مسئولیت اجرایی، حرف های قشنگ و خوبی است، اما در حوزه اجراء خلاف مصلحت «منافع ملی» است. در حوزه اجراء، به تصمیمات و تدابیر عاجل و خردمندانه نیاز است. اقداماتی که سود و زیان ناشی از تصمیمات ما را درجا اندازه گیری کرده و پاسخ دهد. پاسخ این دوستان در خور یک مقاله مفصل است، اما همینقدر اشاره کنم که، اظهارات نویسنده ناظر به مسئولیت روشنفکری است. کار سیاستمداران و مصلحت اندیشان همین است که، محدویت های قدرت ساخته را توجیه علمی یا ایدئولوژیک می کنند و یا بنا به مصلحت ها دست به انواع توجیهات می زنند. اما کار روشنفکران بنا به اندیشه حق مداری به کلی با کار سیاستمداران حرفه ای متفاوت است. روشنفکران باید انسان و جامعه ها را نسبت به حقوق اساسی و ذاتی خود هشدار دهند. آنها باید با شفاف سازی دنیای مجازی که از راه مناسبات قدرت پدید آمده اند، انسان و جامعه را به حوزه لایتناهی لااکراه بخوانند.
اما اینطور نیست که این راه حل ها نسبت به حوزه اجرائیات کشور بی تفاوت باشد. کافی است به گفته اندیشه گر موازنه عدمی جای «منافع ملی» را با «حقوق ملی» تغییر دهید، و مصلحت ها را نه راه حل های بیرون از مدار حق و حتی بر ضد حقیقت ، بلکه روش اجرای حقیقت تفسیر کنید، مشاهده خواهید کرد که فضای تصمیم گیری و اندیشیدن به جای مسدود شدن، در افقهای باز، بی نهایت امکان می جوید. اصطلاح «منافع ملی»، مفهومی است که قدرت می سازد تا حوزه منافع خود را به تناسب زورگویی تعریف کند. چنانچه می بینید، آمریکائیان هر دم در دوردست ترین نقاط جهان منافع پیدا می کنند و هر دم به بهانه این منافع، مانند دزدان دریایی در هر جا بخواهند حضور پیدا می کنند. اما آمریکائیان اگر «حقوق ملی» را جانشین «منافع ملی» می کردند، آنگاه از آنها پرسیده می شد که «حقوق ملی» شما در عراق و در خلیج فارس چه می کند؟ اضافه کنم که قدرت ها دارای منافع هستند، نه حقوق. وقتی شما برای خود منافع پیدا می کنید، قدرت های خارجی نیز بنا به منافعی که برای خود تعریف کرده اند، در تضاد با این منافع قرار می گیرند. اما اگر هر دولت «حقوق ملی» را جانشین «منافع ملی» گرداند، آیا در اجرای «حقوق ملی» می توان فضای خالی برای زورگویی و دخالت قدرت های خارجی پیدا کرد؟
احمد فعال
---------------------------------------
-1 توضیح مبسوط ای! ن بحث، در مقاله «تضاد آزادی و قدرت» نوشته همین نویسنده، منتشر شده در مجله آفتاب شماره 32 آمده است.
-2 توضیح مبسوط این بحث را هم می توانید در مقاله «حوزه های محدود و نامحدود آزادی و قدرت» در همان منبع شماره 35 دنبال کنید.