advertisement@gooya.com |
|
مقاله ما و عراق – روز، سی ام آذر– نوشته شد تا روشن کنم که تحليل های امروزی تندروها که از نتيجه اولين انتخابات عراق و افغانستان بوی کباب به مشامشان خورده است، درست نيست. دلايلش را هم ذکر کردم. اما انگار بايد مراقب بود که بين سطور نوشته های آدمی خلاف ميل و رای او خوانده نشود.
من هم بايد اکثريتی از مردم ايران با هر نوع دخالت نظامی آمريکا در ايران، به هر بهانه شکل گيرد مخالفم. در مورد عراق و افغانستان وضعيت فرق می کند.
طالبان بر امواج اسلامخواهی قدرت گرفت و اين امواج در دل بسياری از مسلمانان تندرو جا دارد، صدام هم بدين صفت آراسته بود و هر چه روزگارش گذشت مسلمان نما تر شد، جنگ با ايران را جنگ قادسيه و مادر جنگ ها[ترم مذهبی مشابه با جنگ های صليبی] ناميده بود و در افکارعمومی اش هم جا انداخته بود که مجوسان[ که ما ايرانيان باشيم] با کمک آمريکا همدست صهيونيسم اند و بايد دفع شوند. اين که ما ايرانيان بيش ترمان معتقديم که صدام نوکر آمريکا بود و با حمايت دولت واشنگتن هشت سال در جنگ با ايران مقاومت کرد، تفاوتی در نگرش عراقی ها ايجاد نمی کند، آن ها نيز همين صفت ها را به ايران می دهند. صدام در راه مسلمان نمائی و جلب مسلمانان و اعراب نشانه الله اکبر بر پرچم عراق دوخت و هم امروز هم ديده ايد با قرآن به دادگاه می رود و در عين گفتگوهای دادگاه نشسته نماز می خواند و اعوانش هم در دادگاه همه مسلمان معتقد تسبيخ خوان شده اند. پس اين هر دو حکومت با خشونت و زور و در عين حال بهره گرفتن از احساسات دينی به نقص حقوق بشر مشغول بودند و جز صلح دوستان اروپائی و ما ايرانيان – هر کدام به دلايل خود – کسی برای فروافتادن صدام – و به ويژه طالبان – دلی نسوزاند. اما در مورد ايران، حکايت ديگرست و دراز دامن و باری مردم ايران موافق تکرار تجربه عراق و افغانستان نيستند، اکثريتی از مخالفان حکومت هم بر اين باورند.
اما هيچ کدام از اين ها ما را نبايد مجبور کند که به دروغ شنيدن و دروغ گفتن به مردم تن بدهيم. آمريکا چه بخواهيم و چه نخواهيم برای افغانستان و عراق آزادی آورد، همان که فرهيختگان اين دو کشور می خواستند و کشته ها دادند و موفق به ايجادش نشدند. نمی توان شادمانی فرهيختگان عراقی و افغانی را ناديده گذاشت. اين دروغ است حتی اگر به زيان ما باشد باورش. بايد اين واقعيت را باور کنيم و بگذاريم در کنار واقعيت رخ داده در نيم قرن گذشته در ژاپن و آلمان و بقيه نقاط دنيا که مردمانشان امروز هيچ يادی از اشغال کشورشان نمی کنند و به ترتيبی که زندگی امروزشان دارد خرسندند.
در مقاله ما و عراق خواستم اين را نشان دهم. خواستم نشان دهم که تندرو ها و خشگ مغزان برخلاف آن چه از تبليغات و شعارهايشان بر می آيد جاده صاف کن دخالت های نظامی و غيرنظامی قدرت ها هستند، چنان که طالبان و صدام بودند و هيچ يک در دادن شعار های ضدآمريکائی و ضد اسرائيلی کم از تندروهای ما نداشتند بلکه هم تندتر بودند، چنان که احمدی نژاد شعار می دهد اما بن لادن باری يازده سپتامبر آفريد. همان قدر آن عمل به نفع مسلمانان بود که شعارهای اين يکی. خشگ مغزان همگی به بی خردی راه نومحافظه کاران آمريکائی هموار کردند و می کنند و تا هستند نه نومحافظه کاران جنگ طلب و نه صهيونی های زياد خواه در نمی مانند..
قصدم و قصد نهائی ام از نوشتن مقاله ما و عراق به طبع اين نبود که برای آمريکا کف زده و احيانا دعوت به حضور کرده باشم بلکه مقصود روشنم اين بود که نشان دهم خشگ مغزان ايرانی با همتايان افغانی و عراقی خود يکسان عمل می کنند. در عين ضعف شعار می دهند، تحريک می کنند و...
خشگ مغزان – افغانی، عراقی و ايرانی فرقی ندارند – همه شان تلاش می کنند تا چنين نمايش دهند که هر کس با آن ها مخالف است موافق دخالت نظامی آمريکاست، اين ياوه و فريب در فرهيختگان ايران نمی گيرد. دنيا به دو گروه تقسيم نمی شود يا موافق خشگ مغزی و يا موافق سلطه نظامی آمريکا. بلکه به تصور من اين دو گروه با هم يکی هستند در نهايت. بلکه تقسيم بندی درست تر آن است که يک گروه شعارمی فروشند و تحريک می کنند، گروهی ديگر در صدد قدرت گرفتن کشور، کاسته شدن فاصله حکومت و مردم و در نتيجه بسته شدن راه ورود قدرت های نظامی هستند. ما از گروه دوميم.
خشگ مغزان در دالان تنگ ذهنی خود چنين می پندارند که آمريکا بعد از آن که دموکراسی پارلمانی را – البته به دلايل منافع خودش و نه به دليل دلبستگی به مردم عراق و يا افغان – به عراقی ها و افغان ها هديه داد، اينک چون افغانستان نام رسمی اش شده جمهوری اسلامی و اکثريت مجلس مجاهدينند و چون در اولين انتخابات عراق اسلامگرايان اکثريت آوردند، از کرده پشيمان شده و شکست خورده است. من در مقاله ما و عراق خواستم نشان دهم که اين فريبکاری است و چنين نيست. بگذريم از اين که شادمانی خشگ مغزان از پيروزی فهرست 555 پيش هنگام است، چنان که اسلامگرايان ترکيه هم وقتی به حکومت رسيدند خشگ مغزان تهرانی شادمانی ها کردند اما در عمل ناچار شدند که به دولت اسلامگرای رجب اردوغان پشت کنند و او و دولتش را دست نشانده آمريکا بخوانند. اما اگر چنان نشود هم باز حکايت اين نيست. خشگ مغزان وانمود می کنند که خود در انتخابات عراق پيروز شده اند. در حالی که چنين نيست. پيروزی نصيب آن ها شده که نيروی نظامی آوردند و بر سر صدام و طالبان کوبيدند. طبيعی بود که در اولين برخورد مردم با آزادی همان اتفاق می افتاد که الان در دو همسايه ما رخ داده است. چيزی که خشگ مغزان قصد پنهان کردنش را دارند اين است که دموکراسی و آزادی در ذات خود مخالف خشگ مغزان است. فرقی نمی کند که از طريقش چه کسی به مجلس راه يافته باشد. خشگ مغزان دايره بزنند و دف بکوبند و جشن ملی اعلام دارند باز تفاوتی نمی کند. اگر کسی نشانه می خواهد، کافی است بپرسيم که چرا خشگ مغزان در برابر آزادی پارلمانی در ايران اين همه مقاومت می کنند، در حالی که با نبود نظارت استصوابی شورای نگهبان هم در شرايط فعلی ايران متصور نيست که مخالفی برگزيده شود. راستی چرا پس اين همه مقاومت می کنند. مگر جز اين است که می دانند دموکراسی و آزادی بيان و احزاب، در نهايت سحر آنان می شکند. اين همان مقاومت است که صدام هم می کرد و بالاخره با شکست او شرايطش فراهم شد.
کسانی که در بين سطور مقاله ما و عراق، موافقت با حضور نظامی آمريکا خوانده اند، گرفتار تبليغات خشگ مغزانند. و در نتيجه ناديده می گيرند که آن کس جاده را برای نومحافظه کاران آمريکائی فراهم کرد بن لادن و ملاعمر و صدام بودند. ورنه در طبع سرمايه داری زياده خواهی هست. اينان بودند که به جای ساختن خانه و دادن رفاه به مردم کشورشان، جای آن که با دادن خدمات لازم به مردم، آرام آرام زمينه مشارکت مردم در حکومت را فراهم آورند. به جای آن که اساس حاکميت ملی را چون ساروج محکم کنند که کسی هوس نتواند کرد لشکرکشی به کشورشان را، کشورها را فقير و عقب افتاده نگاه می دارند و در عين ضعف آنان را به دادن شعار و تحريک قدرت های دور می کشانند و در نتيجه هدف های مناسبی می شوند برای جهانخواهی قدرت باقی مانده در گيتی.
اين تصوير تا اندازه زيادی به عملکرد تندروهای ايرانی شبيه است. از همين رو کسی مانند ما را می ترساند.
و چون بر اساس اين نگرانی تذکر می دهيم کسانی به راه می افتند که ديدی اين ها ستون پنجم دشمند. نه، با صدای بلند بگوئیم نه. ستون پنجم آنانند که کشوری مانند ايران را به ضعف دچار کرده و تمام امکاناتش را صرف شعار و تحريک جهان می کنند.
اين را که توضيح واضحی بود در پاسخ مشفقانی نوشتم که نگران بودند مبادا مقاله ما و عراق، به گونه ای ديگر تحليل شود. من از اين که در دل يک تن چنين شبهه ای ايجاد شود نگران می شوم. اما هزار خرده گيری و فحاشی خشگ مغزان را به چيزی نمی خرم که آن ها تکليفشان معلوم است. همان ها هستند که عملکرد خود و ياران همفکرشان را اين روزها می بينيم. هنوز سنگی بر سنگی ننهاده و جز وابسته کردن باز هم بيش تر کشور به درآمد ناپايدار نفت و بخشيدن از کيسه مردم کاری نکرده، قدرت های جهانی را به وسوسه انداخته و گامی به ما نزديک تر کرده اند. گرچه که خوب می دانم هرگز اين کار را به انتها نخواهند رساند و عرض خود می برند و زحمت ما می دارند. ايران جائی نيست که بتوان با نيروی نظامی اشغالش کرد. اما جائی هست که با بی خردی بتوان باز هم به عقبش راند، و اين کاری است که صورت می گيرد.