تهران- خبرگزاري كار ايران
"سيد محمد خاتمي؛ رئيسجمهوري سابق ايران گفت: زمان ما براي رهايي نيازمند دين است، ديني كه علاوه بر خدا، به عدالت، آزادي و حقوق انسان، مؤمن باشد و به فقر و جهل و جنگ و ترور و تحقير انسان، كافر.
به گزارش سرويس ديپلماتيك خبرگزاري كار يران ( ايلنا) به نقل از مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي امام موسي صدر، متن كامل سخنراني خاتمي در كنفرانس "كلمهالسواء" به شرح زير است:
« در مجلس با شكوهي كه به نام عالم ديني بزرگ و زمانشناس و روشنبين، حضرت امام موسي صدر برپا شده است بايد از دين سخن گفت؛ ديني كه رهاننده آدمي از جهل و خشونت و بيداد است. همان كه امام موسي صدر زندگي خود را وقف آن كرده بود. او پيشواي شيعيان لبنان بود، اما براي پيروان همه اديان و مذاهب، پدري مهربان و معلمي دلسوز بود. او لبنان سرافراز را آرام، آزاد، مستقل و پيشرو ميخواست و مسلمان و مسيحي و درزي و شيعه و سني را در كنار هم و برخوردار از همه مواهبي كه خداوند براي بندگان خود آفريده است؛ و همه را شايسته برخورداري از آن ميدانست.
انديشه بلند و روح لطيف امام موسي صدر از مرزبنديهاي ظاهري و صفبنديهاي تصنعي سياسي و قومي فراتر ميرفت و به نام اسلام روشنگر، همه انسانها را آزاد و عزيز ميخواست.
امروز گرچه امام موسي صدر در ميان ما نيست ولي انديشه و مرام او برانگيزاننده هر انسان آزاد لبناني است و در مقاومت دلير لبنان و در جان آنان كه سربلندي لبنان عزيز را ميخواهند و نسبت به توطئههايي كه استقلال و سرافرازي لبنان را تهديد ميكند، زنده و جاري است. ما هنوز هم منتظر بازگشت آن عزيز هستيم كه در اين زمان، سخت به او نيازمنديم.
قدمت دين به قدمت وجود آدمي است و همين امر نشانه فطري بودن و ريشه داري دين در ذات آدمي است. دين آفريننده تمدنها و فرهنگها است و حتي در دوران ما، تمدن جديد كه با جدايي از سنت شكل گرفت، به شدت مرهون فرهنگ ديني است و چه كسي است كه ميراث پرشكوه مسيحيت را در گوشه گوشه همين تمدن جديد نبيند. هر چند كه بنيانگذاران و مفسران اين تمدن آن را غير ديني به حساب آوردند و به ديني بودن خود اعتراف نكنند و شايد مهمترين تفاوت دنياي جديد و گذشته در اين است كه تمدنها و فرهنگهاي پيشين همگي ديني بودند و به ديني بودن خود معترف.
دين در همه حال و همه جا معارضان سرسختي داشته است و دينستيزي نيز مانند خود دين سابقهاي بلند دارد. البته در گذشته، ستيز با دين نيز از موضع دين بود و ديني در برابر دين ديگر به معارضه برميخاست و دينداران مورد تهاجم نيز ميكوشيدند تا از دين خود دفاع كنند. علاوه بر جنگهاي ديني در تاريخ، انديشه بشري نيز رشد و تحول خود را بيش از هر چيز مرهون منازعات فكري ديني است.
در دوران جديد اما، همانگونه كه شكل و محتواي زندگي با گذشته تغيير كرده است، نوع ستيز با دين نيزتفاوت كرده است. جنگهايي كه امروز رخ ميدهد، انديشهها يا پندارهايي كه به ايدئولوژي تبديل ميشوند و با سلاح تعصب به ستيزه با يكديگر بر ميخيزند، جهاني متفاوت از جهان گذشته را آفريدهاند. منازعاتي كه در حوزه فكري رخ داده است منجر به پيدايش نوع جديدي از كلام(THEOLOGY) شده است كه موضوع، مسائل، روش و حتي در بسياري از موارد هدف و غايت آن با كلام قديم تفاوت دارد.
پرسش اساسي اين است كه آيا ادعاي پيشوايان فكري دينستيز يا دينگريز تمدن جديد در قرن هجدهم و پيش و پس از آن كه مدعي بودند دوران دين به سر آمده، درست است؟ آيا تقسيمبندي معروف "آگوست كنت" كه زندگي بشر را به سه دوره ديني، فلسفي و علمي تقسيم ميكرد و مهمترين شاخصه دوران مدرن را علمي بودن آن ميدانست، تقسيم صحيحي است؟
صرفنظر از مباحثي كه در فلسفه علم مطرح است و بينش افرادي چون آگوست كنت را درباره علم، سطحي به حساب ميآورد و علاوه بر مباحث گسترده فلسفي كه پيرامون اين تقسيمبندي و نظرات فيلسوفان پيشين غرب و رد و نقد آنها وجود دارد، عالم واقع نيز درسهاي بزرگي به ما مي آموزد.
بنا بود علم جديد، بدون كمك وحي و عقل متافيزيكي همه مشكلات بشر را حل كند. بنا بود بهشت موعود اديان توسط انسان سود انديش( UTILITARIANIST ) و ظاهربين بر روي زمين برپا شود. بنا بود با سرپنجه علم، گرههاي آزاردهنده زندگي گشوده شود و نبايد از نظر دور داشت كه پيشرفتهاي شگفتانگيزي نيز در سايه تمدن جديد پديد آمد. ولي آيا بشر امروز با مشكلاتي به مراتب بزرگتر از مشكلات گذشته مواجه نشده است؟ آيا جنگها و ويرانيهاي مادي و معنوي ناشي از آن در دوران جديد قابل مقايسه با درگيريهاي دوران قبل است؟ آيا دلهرهاي كه بر بشر امروز حاكم است و ناامني تباهكننده زندگي در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم، ويرانگرتر از اضطرابات و ناامنيهاي بشر گذشته نيست؟
نميتوان و نبايد با نگاه سطحي در برابر پيشرفتهاي محيرالعقول علم تجربي و تكنولوژي غولآساي روزگارمان مبهوت شد و چشم بر مصيبتهايي كه در دنياي به هم پيوسته امروز آثار تلخ و جانكاهي را بر جاي ميگذارد، بست.
اجازه بدهيد يكي از وجوه بارز زندگي در دوران جديد را از زبان كسي كه او را حجت موجه عقلانيت غرب خواندهاند بيان كنم. از نيچه، فيلسوف پر آوازه آلماني.
او در كتاب خود «دانش طربناك يا " THE JOYOUS OF THE GAY SCIECE" به نقل از ديوانهاي مينويسد كه در روز روشن فانوسي در دست در بازار ميدود و فرياد ميزند كه "خدا را مي جويم" و در پرسش سخرهآميز مردمان كه ميپرسند مگر خدا گم شده يا به سفر رفته، فرياد ميزند: ميپرسيد خدا كجا رفته است؟ به شما خواهم گفت.ما، من و شما، او را كشتيم ... ما قاتلان، سر آمد همه قاتلان، چگونه خويشتن را تسلي دهيم. آنكه را جهان تاكنون مقدستر و نيرومندتر از او به خود نديده است، زير ضربات خنجرهاي خود گرفتيم. كيست كه اين خود را پاك كند؟ به چه آبي خويشتن را بشوييم؟ هرگز واقعهاي به اين عظمت نبوده است.»
گرچه داوري نهايي درباره نيچه، اين نابغه ناآرام و آشفته فكر دشوار است، ولي هر چه باشد اين فراز از انديشه نيچه در واقع تمثيلي است از جهان مدرن كه در آن انسان، ايمان خود را به خدا از دست داده است و روح تمدن جديد، روح بيخدايي است. هر چند كه انسانهاي متمدن ممكن است شخصاً صاحب ايمان باشند، چنانكه هنوز هم كليساها و معابد در غرب از رونق نيفتاده است، ولي چراغ ايمان به غيب و مدد جستن از فيض روحالقدس در متن تمدن جديد فرو مرده است. تمدن مدرن غرب تهي از نور مراد، اين فيلسوف هر چه باشد اما اولاً نميتوان از حقيقتي كه در دل اين تمثيل، كه با هنرمندي در تعريف تمدن جديد بيان شده است رويگردان شد. ثانياً راه درماني كه او براي بيماري غيبت خدا از متن تمدن جديد معرفي ميكند خود بيمار است و به بنبست تأسفباري ميرسد.
نيچه ميگويد: انسان مأيوس و وامانده در جهاني كه در آن از خدا چيزي نيست، بايد همه ارزشها را از نو ارزيابي كند و از نو بيافريند. بايد دلير باشد و خطر كند و دل به دريا بزند و سرشار از نشئه حيات اين دنيا زندگي كند. بايد هر مانعي را از سر راه نيرو و نشاط زندگي بردارد. بايد بشود هر آنچه حقيقتاً هست.
او حيات را بزرگترين مايه آدمي ميداند، ولي حيات با اين همه ارزش غايت و هدف نيست، بلكه وسيله است در دست ارادهاي كه معطوف به قدرت است:
THE WILL TO POWER يا DERWILL ZUR MACHT
انسان با اهميت دادن به حيات و با تقويت ارائه معطوف به قدرت بايد "ابرمرد" شود، نيچه كه خود برآمده از متن تمدن جديد بود در دامي افتاد كه پيشينيان او افتادند و علم را نه وسيله كشف حقيقت، بلكه ابزار قدرت و توانستن تعريف كردند و آن را نه براي تفسير عالم، كه براي تغيير آن به كار گرفتند. او نيز اراده معطوف به حقيقت را افسانه و دروغ دانست و آن را با ارادة معطوف به قدرت جايگزين كرد و خواست جاي خالي خدا را در نظام دنيوي با انسان پر كند و ديري نپاييد كه در كشور زادگاهش ـ آلمان ـ ابرمرد، در چهره "هيتلر" و اراده معطوف به قدرت در هيبت "نازيسم" ظهور كرد و جهان را به خاك و خون كشاند تا براي خود فضاي «حياتي» باز كند و شگفت اينكه در نظام ناسيونال سوسياليسم آلماني، يهوديان بيش از ديگران مورد تحقير و آزار قرار گرفتند و بعد كه اراده معطوف به قدرت از هيتلر به نيروهايي منتقل شد كه در جنگ جهاني دوم پيروز شده بودند، به جاي اينكه نازيسم و فاشيسم را از ميان بردارند، آن را از صحنه حيات ملي خود به عرصه بينالمللي منتقل كردند و از جمله همت و اراده خود را معطوف به فاجعهاي بزرگ كردند كه طي آن مردم مظلوم خاورميانه و در رأس آنان ملت عزيز فلسطين ميبايست تاوان «آنتي سميتيزم» و يهوديستيزي غربيان را بپردازند و اين در حالي است كه از زمان پيدايش اسلام تاكنون نه تنها در ميان جوامع مسلمان شاهد ستيز با پيروان اديان ديگر نبودهايم، از جمله اينكه قرنها يهوديان و مسيحيان و مسلمانان در فلسطين همزيستي مسالمتآميز و سرنوشت مشترك را تجربه كرده بودند و اگر احياناً حكومتهاي فاسد و جباري نيز به انگيزههاي غيرديني يا در اثر القاء ذهنيت نادرست از سوي صاحبان تعصب بر ديگران سخت گرفتهاند، دامن مردم مسلمان از دشمني با ديگر اديان پاك است و هماكنون هم اگر ملت فلسطين به خود رها شوند، مسلمانان و مسيحيان و يهوديان ميتوانند آزاد در فلسطين در كنار يكديگر به سر برند.
گرچه تمدن غرب به نحوي از غيب روي گردانده است، ولي در دوران جديد نيز تاريخ، فارغ از جنگها و درگيريهايي كه الهام گرفته از انگيزههاي ديني است، نبوده است. صرفنظر از اينكه استعمارگران و سلطهطلبان در مستعمرات و در كشورهايي كه مورد تهاجمشان قرار گرفته است با مقاومتهايي روبرو شدهاند كه از سرچشمه ايمان ديني مردم سيراب شده، در بسياري از نقاط در زماني نه چندان دور از سلطه استعمار شاهد منازعات خونين و ويرانگر بودهايم كه هر دو طرف، يا يك طرف آن، با انگيزة ديني به ميدان آمدهاند.
الجزاير سالها در كابوس خونيني غوطهور بود كه در آن بنيادگرايان ديني در يك سو و ارتش و نيروهاي سياسي و اقتصادي سكولار از سوي ديگر به جان هم افتاده بودند و در مقياس كوچكتر، همين پديده را در خاورميانه و شمال آفريقا و خيلي جاهاي ديگر ميبينيم و حتي در تركيه كه فرض ميشد كه در آن محيط امني براي غربگرايي و عرفيگري (سكولاريسم) فراهم آمده است.
اما اين پديده اختصاص به جهان اسلام و كشورهاي غيرغربي نداشت. در غرب نيز حق ستيزهجويي ديني دردسر ساز بوده است. حقّي كه به نجات دادن ايمان سنتي از تجاوزهاي مردمسالاري عرفي گره خورده است.
به همين دلايل بود كه حدود يك قرن بعد از نيچه كه اعلام ميكرد ايمان ديني در تمدن غرب مرده است، متفكران و تحليلگراني از «انتقام» خدا سخن گفتند كه دست او از آستين مؤمنان تحقير شده و متعصب در آمده است، در حالي كه واقعيت امر ديگري است.
advertisement@gooya.com |
|
من ميخواهم از اين بحث دراز دامن، چنين نتيجه بگيرم كه آنچه پيش آمده، نتيجه رويگرداني دوران از خدا است. وقتي خدا در ذهن و محاسبات آدمي غايب شد، عشق و عدالت نيز از ميان ميرود و بشر براي رهايي از اين مصيبت راهي جز بازگشت به خدا و زنده كردن چراغ ايمان در دل خود و در متن جوامع خود ندارد. اما اين سخن نه به معني دعوت به بازگشت به گذشته و احياي روشها و نظامات غير انساني به نام دين است و از ياد نبريم كه يكي از بزرگترين عوامل رويگرداني بشر متجدد از دين ناراستيها و نارواييهايي بوده است كه به نام دين بر بشر تحميل شده است. سكولاريسم كه مختص تاريخ غرب است، زاده طبيعي و معلول بدبيني و بداخلاقي به نام دين در دوران ماقبل تجدد است.
وقتي من اينجا از دين سخن ميگويم به هيچ وجه، همسخن با مرتجعان كجانديش نيستم كه دين را فقط در ظواهر ميبينند كه بخش عمده آن نيز ناشي از برداشتهاي غلط از دين يا عادتهايي است كه از گذشته به ارث رسيده و اينك رنگ تقدس و جاودانگي گرفته است. مراد من از دين، رفتارهاي خشن و غير متمدنانهاي نيست كه به نام دين با هر چه نو وپيشرو است مخالف است و جهاد را در آدمكشي و ترور و ايمان را در خاموش كردن چراغ عقل و تقوي را در محروم كردن زن از همه حقوق خويش و زهد را در مقابله با علم و پيشرفت ميداند.
بشر نيازمند دين است و رسالت دين هدايت آدمي است. دين هيچ گاه جاي عقل بشري را براي راه بردن زندگي نگرفته است، بلكه بر اهميت تدبر و تعقل تأكيد كرده است و انسان را آزاده، خردمند و عزيز خواسته است. دين راستين جهت زندگي را معين ميكند. زندگي كه در متن همين طبيعت بايد جريان يابد، ولي انسان را بزرگتر از همه طبيعت ميداند و طبيعت را مسخّر انسان، اما اين تسخير به معني همنفسي با عالمي است كه در تسبيح دائم ذات حق است، نه تصرف بيرويه در آن كه آثار سوء آن امروز دامن بشر را گرفته است. انسان برتر از طبيعت است، نه تنها به خاطر برخورداري از عقل، بلكه در پرتو موهبت عشق كه حتي فرشتگان نيز از آن محروماند.
ايماني كه از آن سخن ميگويم، ايماني است كه ميتواند آدمي را از دلهره پرتابشدگي به متن وجود بيانتها رهايي بخشد و ايماني كه صاحب خود را از آفت ويرانگر اندوه و ترس پاك ميكند.
ايماني كه ميان شهر خدايي آگوستين قديس و شهر دنياي مدرن پيوند ايجاد ميكند تا مردم آن، مردمسالاري، معنويت و عدالت و برخورداري را با هم تقسيم كند.
زمان ما براي رهايي نيازمند دين است، ديني كه علاوه بر خدا، به عدالت، آزادي و حقوق انسان مؤمن باشد و به فقر و جهل و جنگ و ترور و تحقير انسان كافر.»