اندکی بیش از شش ماه از انتشار فراخوان رفراندم ملی می گذرد و در این فاصله صدها مقاله، له و علیه این فراخوان نوشته شده است و هر صاحب نظری بنا به فراخور حالش از زاویهء نگاهش به آن برخورد کرد. بر سرش کوبیدند و آن را زیر پا لِه و لوَرده کردند و یا آن را در خور سزاوار نواختند و به نیکی معرفی اش کردند. امّا همانطور که شاهد هستیم، این طرح، گردن فرازتر از پیش قد برافراشت و خود را علی رغم موانع و مخالفتها تثبیت کرده است. زیرا این طرح ندای همه افرادی است که به قانونمندیهای دموکراتیک اعتقاد دارند و آن را متعلق به خود می دانند. امروز در مختصات اجتماعی و سیاسی ایران، آنانیکه با مسائل روز آشنا هستند، با نام جنبش رفراندم الفت گرفته اند و می دانند که هدف این جنبش چیست. هر چند نحله هایی از سیاسیون دوست دارند آن را وارونه جلوه دهند ولی پیام این فراخوان هر گونه ابهامی را در این مورد زدود و ابهام سازان را رسوا کرد. به همین خاطر است که امروز هر جریان سیاسی چه موافق و چه مخالف در سرفصلهای اجتماعی و سیاسی از رفراندم صحبت می کنند. به عنوان مثال در آخرین انتخابات ریاست جمهوری، پس از آنکه " اصلاح طلبان " به سختی شکست خوردند و مکافات اتودینامیکی و درون جوش را با از دست دادن اعتبار مردم پس داده اند، عناصر حامی و مبلّغ " اصلاحات " به جای اینکه به علت َ شکست َ نگاه َ خود بپردازند و از عملکرد ضد تاریخی خود عبرت بگیرند، جنبش رفراندم ملی را سرزنش می کنند که نتوانسته در این انتخابات پیروز شود. مثل اینکه قرار بود در همین انتخابات وضعیت جنبش رفراندم ملی معلوم بشود و یا رفراندمی برگزار شود. اگر چه بسیار روشن است که سوزش آنها از کجاست، زیرا جنبش رفراندم با تحریم یکپارچه در کنار سایر نیروها و مردم، رژیم جمهوری اسلامی را با تمامی جناح بندیهایش در انظار جهانی مفتضح کرد و مشروعیت آنرا زیر سئوال برد. بویژه اینکه نگاه فرصت طلبانه و سازشکارانه بخش اصلاح طلبی در داخل و خارج را برمردم نمایاند و مردم با پشت کردن به آنها، این نگاه مخرّب را به تاریخ سپردند. بی اعتبار شدن چنین نگاهی سبب شده است که آن بخش از مردم که دِل در گرو " اصلاحات " سپرده بودند، نگاهشان به جانب جنبش رفراندم جلب شود و بسیاری از آنها حتی پای فراخوان را امضاء کنند و رهایی از جهنم جمهوری اسلامی را در فراگیر شدن اتحاد نیروها حول جنبش رفراندم ملی بدانند. هر چند هستند نیروهایی که فقط مبارزه می کنند که در تفرّق بمانند و از هرگونه اتحاد، بیزار و فراری هستند و هویت خودشان را فقط در مخالفت کردن با هر نظر و نگاه می دانند. همانطوریکه نگارنده در مقالات قبلی ام اشاره کرده ام، چنین نیروهایی را بایستی به حال خود رها کرد تا در خلوت و تنهایی خود فریاد بکشند و از صدای خود لذت ببرند زیرا انسانهای خود شیفته فقط می توانند نوک دماغشان را ببینند. بیست و هفت سال حکومت جمهوری اسلامی نشان داده است که این نیروها در ماورای امید هستند.
شرایط کنونی وظایف سنگینی را بر دوش نیروهای خواهان تغییر اجتماعی و نجات ایران گذاشته است که بدور از هر گونه اختلافات شخصی و درون جنبش، تمامی انرژیها و اندیشه های خودشان را متوجه به زیر کشیدن دشمن حرث و نسل ایران متمرکز کنند و بدانند که اختلافات موضوعی نیست که امروز و فردا حل شود و اختلاف عقیده و سلیقه همواره وجود دارد و اتفاقاً چنین اختلافاتی از ویژه گیهای یک جامعه تکثرگرا است و باعث موتور حرکت اجتماعی می شود. امّا نه در این شرایط که همگی مان تحت سرکوب رژیم تک صدائی جمهوری اسلامی هستیم بلکه در یک شرایط و جامعه دموکراتیک و سکولار که در آن دین از سیاست جدا باشد. بنا بر این بایستی ابتدا مانع چنین شرایط دموکراتیکی با اتحاد یکدیگر برداشته شود. شرایط موجود پس از نُهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری زمینه اتحاد نیروها، حول به زیر کشیدن رژیم را فراهم کرده است زیرا حکومت اسلامی با یکدست شدن، خود را در مقابل نیروهای مخالف هر چه بیشتر منقبض تر کرده است. بنابراین جا دارد که نیروهای مخالف رژیم با هر عقیده و مرام در راستای نجات ایران و پایه گذاری یک جامعه سکولار و دموکراتیک در کنار هم قرار بگیرند تا این جسد متعفن جمهوری اسلامی را برای همیشه خاک کنند و بدانیم که هر نیروئی به تنهایی مثل یک انگشت دست و یا پا است که ضربه اش می تواند اثر محدود بگذارد ولی وقتیکه این انگشتان َ دست وپا کنار هم قرار می گیرند، مُشت و لگد می شوند، که اثر آن با ضربات پیاپی می تواند حریف را " ناک اوت " کند. پر واضح است که در این شرایط یکدست شدن جمهوری اسلامی، دنیای آزاد و دموکراتیک چشمشان را به نیروهای مخالف رژیم دوخته اند که آیا به این درک منطقی رسیده اند که بایستی در مقابل یک رژیم سفاک و خونریز و واپسگرا متحد شوند. هر چند می دانند که جنبشی تحت نام رفراندم ملی بخش بزرگی از جامعه را در زیر نگین خود دارد ولی برای زمین زدن جمهوری اسلامی بایستی اکثریت نیروهای آزادیخواه و ایراندوست کنار هم قرار بگیرند. و این انتظاری است که جهان آزاد از ما دارند و مردم ستمکشیده و بویژه جوانان برومند ایران زمین امیدشان به اندیشمندان و نیروهای ترقی خواه است که برای تشکیل یک آلترناتیو قوی و جهان پسند دعواهای حیدر- نعمتی و منافع تنگ گروهی را کنار بگذارند و همگی در کنار هم برای نجات ایران دست یکدیگر را بفشارند.
کافی است نگاهی به گذشته و عملکرد خودمان در دوران حکومت جمهوری اسلامی طی این 27 سال بیاندازیم و ببینیم که چه کردیم و در مقابل جنایات به عرض و طول تاریخ جمهوری اسلامی در کجا قرار داشتیم؟ یک نگاه اجمالی به گذشته ما را می تواند قدری فروتن کند تا از گذشته ناشاد خود درس عبرت بگیریم. چرا نتوانستیم در مقابل این جنایات سهمگین، آلترناتیوی تشکیل دهیم، چرا نیروهای میلیونی ِ بعضی از گروهها در سالهای آغازین " انقلاب شکوهمند " متلاشی شدند و به آنها پشت کردند و امروز نیروهای چپ آن زمان و بعضاً راست و میانه شده امروز در تنهایی خود سر در گریبان فرو بردند و کسی تره برایشان خُرد نمی کند و حتی توان این را ندارند که 100 نفر را به خیابان بکشانند؟ اگر منصفانه به رویدادها و عملکردها بنگریم، جواب به این سئوالات ساده است زیرا مردم در اثر گذشت زمان و مطالعه شرایط و عملکرد نیروهای " پیشرو " به تدریج آگاه شدند و از رهبران خود پیشی گرفتند و به صف نیروهای نجات ایران و تغییر رژیم جمهوری اسلامی پیوستند. امّا رهبرانشان کماکان بر طبل تفرقه و منافع درون گروهی می کوبند و هنوزهم در برج عاج نشستند و میخواهند مردم را رهبری کنند، غافل از اینکه " آن سبوع بشکست و آن پیمانه ریخت " ، غافل از اینکه آن برج و عاج پایه هایش سست شده و به گِل نشسته است. امروز مردم از روی نگاه و نظر آنها عبور کردند و می کنند و دروازه رهایی را به سوی خودشان می گشایند. و بیچاره آنها که ادعای " رهبری " داشتند، امروز پشت دروازه مانده اند و هر چه فریاد می کشند، صدایشان به گوش کسی نمیرسد. آیا تصادفی است که فراخوان رفراندم ملی مورد استقبال نیروهای ِ وسیعی از داخل و خارج قرار می گیرد؟ آیا تا به حال فراخوانی را سراغ دارید که امضاء بیش از 35000 نفر از نویسندگان، روشنفکران، رهبران سیاسی، دانشگاهیان، زنان آگاه و مبارزی و عناصر درس خوانده و...پای آن رفته باشد؟ چه عاملی سسب شد که مردم به شوق بیایند و آن را تنها نقطه امید خود جهت گذار از جهنم جمهوری اسلامی ارزیابی کنند؟ آری مردم به این نتیجه رسیده اند که رمز پیروزی گذار از جنازه جمهوری اسلامی اتحاد نیروها است نه تفرقه، صلح است نه دشمنی. به این نتیجه رسیده اند که همگی قربانی این رژیم هستند و هیچ تفاوتی بین آنها نیست. به این نتیجه رسیده اند که امروز بحث بر سر جمهوری خواهی و مشروطه خواهی نیست بلکه نجات ایران است، آزادی و ایجاد شرایط دموکراتیک و سکولار است. به این نتیجه رسیده اند بدون داشتن آزادی در همه عرصه ها و محیط سکولار و دموکراتیک نمی توانند اختلافات خودشان را به بحث بگذارند و مردم را به قضاوت بگیرند. به این نتیجه رسیده اند که فراهم کردن چنین شرایطی نه از طریق مماشات با جمهوری اسلامی و چشم دوختن به تفکرات افراد مفلوک " اصلاح طلبان " درون حکومت، بلکه مبارزه قاطع در به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی در تمامیتش می دانند تا بر روی لاشه آن نظام دلخواه خودشان را با قانون اساسی نوین به رفراندم بگذارند. رسیدن به این نگاه حاصل 27 سال رنج و درد و شکنجه و زندان و اعدام و سنگسار است که " بزرگان " بی خرد در تحمیل این شقاوت ها نقش اساسی داشته اند.
با این توضیحات اگر تا امروز به این نتیجه رسیده ایم که غیر از بدیل جنبش رفراندم ملی بدیل دیگری که جامع تر باشد وجود ندارد و یا اگر هم اینجا و آنجا نیمچه بدیلهایی، صداهایی ایجاد می کنند که فقط بخشی از خواستهای جنبش رفراندم ملی را فریاد می زنند، چنین بدیلهایی می توانند بدلیل ناقص تر بودن از طرح رفراندم ملی زیر مجموعه طرح رفراندم ملی قرار بگیرند و مطمئن باشند که با موفقیت جنبش رفراندم ملی، آنها هم می توانند به آرزوها و خواسته های خود برسند زیرا همانطوریکه در مقالات گذشته اشاره کردم، جنبش رفراندم ملی یک طرح جامع است که سرنگونی رژیم را در تمامیتش و همچنین تغییر قانون اساسی و تعیین نوع نظام را در کانون برنامه های خود متمرکز کرده است و خواهان یک جامعه دموکراتیک و سکولار است که در آن دین از حکومت جدا باشد. بنا بر این آن بدیل هایی که فقط یک جانبه خواهان نوعی مشخص از نظام مورد نظرشان هستند باید بدانند که چنین نگاهی تنگ نظرانه است و بر بخش بزرگی از نگاههای دیگر جامعه بی توجه است و طبیعی است که در این بحث آنانیکه نوعی دیکتاتوری را تبلیغ می کنند مورد توجه ما نیستند زیرا دیکتاتوری، دیکتاتوری است، حال چه از نوع پرولتاریا باشد یا از نوع مستضعفان و پا برهنگان و یا ازنوع سرمایه داری. و حاصلش یک رژیم توتالیتر و تک صدایی است.
نتیجه: چنین جنبش فراکیر که امروز مورد بحث ِاین نوشته است و امروز مورد توجه اکثریت مردم ایران ِ داخل و خارج است و کمیته هایی هم در این باره برای بسیج مردم و سازماندهی آنان تشکیل شده است بدون داشتن عنصر رهبری ابتر و ناقص است. و عنصر رهبری از شروط لازم این جنبش است تا بتواند مجموعه فعالیت ها خط و خطوط ها را هم آهنگ کند و انرژی آنها را در راستای هرچه مؤثرتر علیه رژیم جمهوری اسلامی به هم گره بزند. طبیعی است که انتخاب رهبری در رأس چنین جنبش فراگیری سلیقه ای و یا دوست بازی و یارگیری نیست بلکه چنین عنصر رهبری بایستی در جریان عمل با اندیشه و اهدافش این صلاحیت را کسب کرده باشد. گذشته از این چنین عنصر رهبری بایستی از نام و نشان خوش و نفوظ کلام در عرصه های داخلی و خارجی ( بین المللی ) در وسیع ترین شکلی برخوردار باشد. سرمایه ای باشد مادی و معنوی به لحاظ داخلی و بین المللی، کارنامه شفاف و بدور از خشونت و شقاوت و همکاری با رژیم جمهوری اسلامی را داشته باشد. فردی باشد که علی رغم داشتن عقیده شخصی به عقاید دیگران احترام بگذارد و نجات ایران با تمامی مظاهر مدنی و فرهنگی انسان سازش خواسته محوری اش باشد. با شمردن چنین مشخصات و صفاتی هر فرد و یا نیروئی که در این 27 سال علیه جمهوری اسلامی مبارزه کردند بایستی خود را در مقابل آینه داوری و وجدان بگذارند و اگر چنین مشخصات و صفات را دارا هستند، پیش قدم شوند و رهبری جنبش را به عهده بگیرند. اگر از نگارنده این نوشته سئوال شود که با این مشخصات چه کسی می تواند در موضع رهبری قرار بگیرد، در نهایت صداقت و شرافت و با اشراف به کارنامهء تمامی افراد و گروهها و سازمانها طی این 27 سال، با جرئت و شهامت می گویم آقای رضا پهلوی. بدون اینکه با ذکر نام و معرفی ایشان بخواهم بگویم که من عاشق سینه چاک مشروطه پادشاهی هستم و کارنامه مبارزاتی من مؤید این ادعا است. زیرا بر این باورم که برایم در صدر خواسته هایم نجات ایران مهم است که تحت یک نظام دموکراتیک و سکولار که در آن دین از حکومت جدا باشد و تمامی افراد با هر عقیده و مرام آزاد باشد و زنان با مردان از نظر امتیاز اجتماعی تفاوتی نداشته باشند. چنین آرزو و خواسته را به باور من می توان هم در یک نظام جمهوری دموکراتیک و هم در یک سیستم مشروطه پادشاهی پارلمانی که دموکراتیک وسکولار است، دست یافت. از طرف دیگر پذیرش رهبری آقای رضا پهلوی الزاماً پذیرفتن مشروطه پارلمانی ِ پادشاهی نیست کمااینکه اگر فردی از جمهوری خواهان صلاحیت رهبری را داشته باشد ، پذیرفتن او به رهبری به منزله پذیرش جمهوری نیست بلکه هدف از پذیرش رهبری، هماهنگ کردن نیروهای جنبش رفراندم ملی است تا پس از به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی، نوع نظام در یک رفراندم آزاد مشخص گردد. بنا بر این تفاوتی بین این نظامها نمی بینم زیرا معتقد هستم که چنین نظام هایی بایستی در یک محیط دموکراتیک و آزاد بوسیله مردم تعیین شود تا مردم پس از تعیین شدن نوع نظام خود را در آن شریک بدانند و از محیط دموکراتیک بدست آمده جهت پیشبرد اهداف بزرگ و سرفرازی ایران کوشا باشند. و یکی از دلایل قوی من مبنی بر انتخاب آقای رضا پهلوی به عنوان رهبری جنبش این است که ایشان با اندیشه و عقیده بغایت دموکراتیک، علی رغم زیر پا گذاشتن تمامی مزایا و به ارث برده خویش، حاضر است در یک انتخابات آزاد اگر مردم به نظام جمهوری رأی دادند به 90 درصد از آرزوهای خود رسیده است. آیا از چنین عقیده و اندیشه ای نبایستی استقبال کرد و حمایتش کرد که از سرمایه مادی و معنوی ایشان که متعلق به همه ایرانیان است بهره گرفت تا از این معضل اجتماعی عبور کنیم؟ نگوئید چنین اندیشه ای فقط حرف است و ایشان اعتقادی به این گفته ها ندارد. اگر چنین است پس باید به کدام قول و قراری اعتماد کرد؟ و آیا با چنین منطقی می شود به گفته های شماها اعتماد کرد؟ تازه اگر معتقد هستید ایشان جهت مصرف تبلیغاتی چنین اعلام موضع می کنند، شما آیا چنین شهامتی دارید در حد حرف چنین اندیشه ای را در رسانه های بین المللی ابراز کنید و بطور کتبی و سند در مطبوعات علنی کنید؟ بنا بر این سعی کنیم منصف باشیم و از جاده انصاف خارج نشویم. آیا باز هم بایستی با چشمان بسته و انتقام جویانه خون آلود نسبت به خانواده پهلوی برخورد کنیم و بدون دیدن نکات مثبت این خانواده که بر نکات منفی اش می چربد، فقط نکات منفی این خانواده را برجسته کرد و بعد یکطرفه به قاضی برویم و راضی برگردیم و حقی برای این خانواده قائل نباشیم؟ اگر بر چنین اندیشه ای هنوز پای می فشاریم، آیا کارنامه خودمان را دوران نظام گذشته و حال ورق زدیم که ببینیم چه نکات برجسته ای در آن وجود دارد؟ قبول بفرمائیم که ما هنوز به قدرت نرسیده اینچنین کارنامه خون آلودی داریم وای به روزی که قدرت را در دست می گرفتیم و من مطمئن هستم که اگر قدرت را قبضه می کردیم سراسر کشور را " سیبری " و یا در شکل مذهبی اش عراق َ صدام حسین می کردیم. چرا فقط انتظار داریم که آقای رضا پهلوی نسبت به اعمال گذشته اش پاسخگو باشد ولی ماها مبرا از پاسخگوئی؟ قصد ندارم کسی را تبرئه و یا محکوم کنم بلکه قصدم این است که برای ثبت در تاریخ از حق دفاع کرده باشم، حتی اگر چنین دفاعی به مزاج دوستان گذشته من سازگاری نداشته باشد و حتی اگر به قیمت خدشه دار شدن شخصیت من تمام شود زیرا به این نتیجه رسیده ام که دفاع از حق همواره شهامت می خواهد و من امروز این شهامت را دارم که بطور علنی مواضع خودم را بدور از هیاهو فریاد بزنم. زیرا نسبت به هیچ کس و مرامی دشمن نیستم و هرکس و مرام را نسبت به عملکرد و خدماتش بررسی می کنم. باشد که چنین شیوه ای راه گشای عمل دیگران قرار بگیرد.
و جای شگفتی است که امروزافرادی از آقای رضا پهلوی طلبکار هستند که چرا از گذشته خود انتقاد نمی کند ومعلوم نیست که آقای رضا پهلوی به کدام عملکرد خود باید انتقاد کند؟ در حالی که به گواهی تاریخ اگر قرار باشد کسانی از خود و عملکردشان انتقاد کنند، افرادی هستند که چنین جهنمی را حاکم کردند. من نمی دانم و نمی توانم بفهمم که امروز آقای رضا پهلوی بابت چه عملی و یا جرم و جنایتی باید به مردم ایران جوابگو باشند؟ به این خاطر که چون پدرش پادشاه ایران بوده است، و او بایستی نسبت به عملکرد پدرش پاسخ گو باشد؟ گناه او چیست که امروز آستین ها را بالا زده است و در کنار مردم ایران در جهت رهائی کشور از دست آدمخواران ایدئولوژیک جمهوری اسلامی به مبارزه برخواسته است؟ و شاید بزرگترین گناه او این است که پدر بزرگش رضاشاه بزرگ که بنیان گذار ایران نوین است؟ به نظر می رسد، اگر قرار باشد کسی و یا کسانی به مردم ایران بدهکار باشند، همین باصطلاح روشنفکران کم خرد و انقلابیون دیروزی و بعضاً امروزی هستند که هنوز به مناسبت هایی به خانواده پهلوی فحش و فضیحت می دهند، نه آقای رضا پهلوی و فکر می کنم پرونده آقای رضا پهلوی مثل آینه روشن است، چرا که ایشان در مرحله « انقلاب شکوهمند 57 » 18 سال بیشتر نداشته و تازه در ایران حضور نداشتند، بلکه در آمریکا مشغول تحصیل بوده است و در غائله 15 خرداد 1342 3 الی 4 ساله بوده اند و در حرکت ویرانساز و تروریستی سیاهکل هم 10 سال بیشتر نداشتند. بنا بر این ایشان در هیچ یک از این عملکردها و رویدادهای سیاسی حضور نداشتند. پس چگونه است که امروز ایشان به مردم ایران بدهکارند؟ شاید از اینکه ایشان به مبارزه برخاسته، به مردم بدهکار هستند و ازاین بابت حق ندارند برای رهائی مردم ایران مبارزه کنند و مبارزه انحصاراً در اختیار انقلابیون است و بس؟ و یا شاید گناه کبیره ایشان این است که مردم طرفدارش شده اند و امروز به تنها شخصیت محبوب عام و خاص و امید مردم ایران تبدیل شده اند؟ وبه این دلیل بایستی به مردم حساب پس بدهند که چرا محبوب هستند و چرا به امید مردم ایران مبّدل گشته اند؟ واضح تر بگویم، امروز اگر می بینیم آقای رضا پهلوی روی آنتن ها و سر زبانهای مردم است، به این دلیل است که حرفش و عملش برای مردم قابل فهم و امروزی است. برای اینکه بیش از دیگران در مبارزه شرکت دارد و در کنار مردم است، برای اینکه به عظمت و سربلندی ایران و ایرانیان فکر می کند، برای اینکه انقلابیون جزء کینه و نفرت چیزی ندارند به مردم بدهند، برای اینکه در پارامترسیاسی ایران مطرح نیستند و به عبارت دیگر داخل بازی نیستند و باصطلاح خودمان " قاق " هستند. از این رو است که مردم با نگاه تیزبین خود عملکرد آنها را می سنجند و از این رو است که مردم به طرف آقای رضا پهلوی می روند و حرف او در انظار بین المللی و ایران خریدار دارد. می دانید چرا؟ برای اینکه سالها است که نیروهای چپ و در رأسش حزب توده خواستند چهره خانواده پهلوی را در انظار عمومی و بویژه در اذهان نا آگاه اجتماع خراب کنند و در این شصت و چند سال، خروارها فحش و ناسزا نثار پهلوی اوّل، دوّم و امروز سوّم کردند و می کنند. از فحش های ناموسی گرفته تا انگ های مختلف سیاسی زدن به آن خانواده کوتاهی نکردند. هر روز که از خواب بیدار می شدند و می شوند، با فحش به دودمان پهلوی شروع می کردند و می کنند و با فحش و فضیحت به آن خانواده به خواب می رفتند و می روند. هر حرکت تجّدد گرایانه و مترقی آن دودمان را سیاه و خوار جلوه می دادند و می دهند و خودشان را پاک و منزه و آخرالامر دست به یکی کردند و در کنار ارتجاعیون ما قبل تاریخ وبا کمک غرب و در رأسش همین دموکرات های امروز عابد شده آمریکا، آن دودمان را سرنگون کردند و پس از سرنگونی آنها تا امروز هر روز از صبح تا شام فحش و لعنت بر آن دودمان می فرستند. ولی می بینیم که همه این عملکردهای غرض ورزانه، خودخواهانه و کینه توزانه بر ضد خودشان تبدیل شده است و نور آگاهی در خلال خروارها کثافت و لجن که از جانب انقلابیون به طرف دودمان پهلوی پرتاب شده بود، در ذهن ودل مردمان راه یافت و مردم به حقیقت پی بردند و سر بر آستان حقیقت سائیدند و انقلابیون گندم نما ولی جوفروش را از خود راندند و هر روز که می گذرد نام آقای رضا پهلوی هر چه بیشتر برجسته تر می شود.
advertisement@gooya.com |
|
درد جانسوز من این نیست که گذشتگان مغرض و وطن فروش این چنین تاریخ را آلوده و سیاه جلوه دادند، درد جگرسوز من امروز از کسانی است که هنوز در کربلا و عاشورای دوران پهلوی، ناله می کنند، سینه و قمه می زنند، سینه چاک می کنند و مظلوم نمایی می کنند. کافی است به نوشته های علی اصغرحاج سید جوادی نگاهی بیاندازید که پر از کینه و نفرت است و هنوز در کوچه پس کوچه های 55 سال پیش قدم می زند و نوحه می خواند و سیاهپوش در تکیه پاریس نشسته و سر و صورت خود را گِل مالی کرده است. حال ببینیم این فرد کینه جو در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند » در مورد کشتاربی رحمانه امیران ارتش وبزرگان رژیم پادشاهی از جمله خانم دکتر فرّخ روی پارسا چه می گوید« محیط انقلاب باید با سرعت و شدت پاکیزه شود، یعنی همه دشمنان انقلاب، همه میکروب ها و سمومات موّلد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را دارد و عدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر...». آقای حاج سید جوادی! ملاحظه می کنید با این خوش رقصی برای خمینی ها و خلخالی ها نتوانستید از گندم ری بخورید وعاقبتِ کینه جویی، دامن خود شما را گرفته و شدّت عمل عدالت انقلابی، امروز شما را پاریس گیر کرده است. در حالی که به گواهی تاریخ شما در رژیم گذشته، صدر نشسته بودید و قدر درو میکردید. آیا پاکیزه شدن محیط انقلاب با این همه کشتار و ویرانی جهت تسّلای دل داغدیده تان در سوگ کربلای 28 امرداد بوسیله احمد مختار زمان، خمینی و دنباله هایش کافی نیست و یا باز هم می خواهید به خون خواهی کربلای 28 امرداد دنبال خون خواری دیگر، بگردید تا انتقام کربلای 28 امرداد را بگیرد؟ درد من از این است که هنوز به اصطلاح روشنفکران چپ بدون آگاهی تاریخی برطبل نفرت و کینه می کوبند. آقایان و خانم های عزیز! فراموش نکنید، ایران گرفتار اژدهایی شده که تمامیت آن را تهدید می کند. وشماها بودید که این هیولا را بر سر ما ایرانیان سوار کردید، شماها بودید زیر علم همین شب پرستان و از نور گریزان سینه زدید و با سلام و صلوات به پیش بازش رفتید و چهره اورا در ماه به مردم نمایاندید. مگر یادمان رفته است، که کیانوری رهبر حزب توده در بدو ورود به ایران می گفت، اسلام خمینی همان سوسیالیسم است و اسلام با سوسیالیسم هیچ گونه منافاتی ندارد، مگر یادمان رفته است که دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی در انتخاب میان دکتر شاپور بختیار و خمینی، به دست بوسی خمینی، زیر درخت سیب در پاریس رفت و آن اطلاعیه و قطع نامه کذایی را با هم دادند، مگر یادمان رفته است که در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند » وقتی که افسران و سرآمدان رژیم پادشاهی را بر بام مدرسه علوی، تیرباران می کردند، شماها به جشن و پایکوبی مشغول بودید، مگر یادمان رفته است که حزب توده و سازمان های دنباله روشان، در فردای 30 خرداد سال 1360، دسته دسته جوانان را به همین رژیم سفاک و خونریز معرفی می کردند، مگر یادمان رفته است که باد در گلو می دادید و فریاد و شیون سر می کشیدید که پاسداران را به سلاح سنگین مسلّح کنید و راستی چه کسی و یا کسانی سبب شدند این رژیم ستمگر برروی گرده ما بنشیند؟ اگر انصاف دارید، بایستی زمین ادب را ببوسید و در پیشگاه ملت ایران از گذشته نا شاد و ننگین خودتان عذرخواهی کنید. خطابم به فرد بخصوص نیست، بلکه همه آنهایی است که باعث شده اند رژیم پادشاهی فرو بریزد و این سیستم واپسگرا حاکم شود، حال چه چریک باشد، چه مجاهد، چه حزب توده، چه جبهه ملی و... همگی مقصّرید، همگی حداقل یک عذرخواهی تاریخی به ملت شریف و رنج دیده ایران بدهکارید. مگر یادتان رفته است که در همان اوایل « انقلاب شکوهمند » می خواستید وکیل و وزیر بشوید و یا مثل حزب توده می خواستید، شرایط دوران انقلاب روسیه را بازی کنید و بعد کرنسکی ایران را سرنگون کنید؟ مگر دکتر کریم سنجابی نبوده است که وزیر امور خارجه دولت امام زمان شده بود، پس چگونه است که امروز آقای حاج سید جوادی به جای حمله به جبهه ملی و انتقاد از آن، باز پاچه رضاشاه، محمدرضاشاه و امروز رضا پهلوی را می گیرند؟ و نیروهای چپ به جای اینکه در این فضای خارج از کشور یک تحلیل همه جانبه از عملکرد خودشان چه در رژیم گذشته وحال بکنند، فقط بر طبل نفرت و کینه می کوبند. وقت آن رسیده است که تمامی نیروها از خُرد و بزرگ یک بازنگری از عملکرد گذشته ناشاد خود بویژه در نظام پادشاهی انجام دهند و منصفانه خود را در برابر وجدان به قضاوت بنشینند و جهت جبران اشتباهات تاریخی از دشمنی کور و خون آلود پرهیز کنند و برای رهائی ملت ستم کشیده و با فرهنگ ایران از جهنم جمهوری اسلامی دست یکدیگر را فارغ از هر گونه اختلافی بفشارند و اختلافات خود را در فردای سرنگونی واپسگرایان حاکم بر ایران در یک محیط دموکراتیک به قضاوت مردم بگذارند. امروز در صدر معضلات جامعه رژیم جمهوری اسلامی است بنا براین صدر خواسته های مردم و نیروهای سیاسی باید اتحاد حول به زمین زدن این جرثومهء فساد و تیرگی و کشتار و نابودی مُلک دارا باشد. وقت آن رسیده است که با یکدست شدن رژیم ولایت فقیه، قربانیان این رژیم ستمگر با هم متحد شوند و اختلافات درون جنبش را در این شرایط سرنوشت ساز عمده نکنند و بدانند که با عمده کردن اختلافات در این شرایط عمر رژیم جمهوری اسلامی را طولانی تر می کنند. امروز وجههء ملی، انقلابی و مردمی در گرو نجات ایران معنی می دهد. پس بکوشیم برای نجات ایران آن کس که شایستگی و صلاحیت رهبری را در این شرایط کسب کرده احترام بگذاریم و با حمایت خود موجبات موفقیت او و خود را دراین کارزار بزرگ فراهم کنیم. به امید آنروز و روز رهایی ملت با فرهنگ ایران
دکتر احمد پناهنده 23 ژوئن 2005 برابر با 1 مرداد 1384
a_panahan@yahoo.de