Hamneshine_bahar@yahoo.com
میراث خواران خمینی پیش از انقلاب نیز چشم دیدن آزادیخواهان را نداشتند ، بعدها که میخ شان را کوبیدند و َعَلم ِ ارتجاع بالا رفت ــ بازهم به فکر این بودند که بخصوص کار مجاهدین را یکسره کنند .
واپس گرایان براي نیروهای مترقی نه تنها كوچكترين نقشي در پيروزي انقلاب قائل نشدند ، تازه با زنده کردن مرزبندی های ارتجاعی و نجس و پاکی بازی در زندان شاه [که ساواک از خدا می خواست ! و بعد از استثمار تشکیلاتی اپورتونیست های چپ نما ، اوج گرفته بود ] ــ تمام تلاش شان بر اين محور قرار گرفت تا [همگام با طرح برژينسكي و سایرونس ونس] ، قال گروههاي راديكال از جمله مجاهدین را بکَنند .
بارها و بارها به تجمعات ديگر گروههاي سياسي نیز حمله شد و این آغاز ماجرا بود .
آنگونه که از [ صفحه ۲۰۵ ] خاطرات آخوند محمد یزدی می فهمیم ، پيش از سال ُپر ابتلای شصت نیز امثال او مثل « نفاثات فی العقد » و ساحرانی که جادو ـ جنبل ميکنند ، زير پای خمينی می نشستند و خط می دادند « مجاهدين خلق از منافقين صدر اسلام بدترند ... ، و باید هرچه زودتر حسابشان را برسیم . »
ارتجاع از همان آغاز ، کشتار جوانان مبارز و مجاهد را زمينه چينی ميکرد . امثال لاجوردی و «محمد جودو» [مهرآئین = داودآبادی] و توكلي و فاکر و ذوالقدر و راستي كاشاني و پور نجاتی و معادی خواه و عزت شاهی و آیت و ... هر روز معرکه جدیدی می گرفتند و نوار خمینی را که در یک محفل نیمه خصوصی پشت سر مجاهدین صفحه گذاشته بود ــ دست به دست می چرخاندند . حتی پیش از خرداد ۶۰ ، بهزاد نبوي دور بر می داشت که حکم مجاهدين خلق ، حکم محارب است !
در دولت، در قوه قضاييه، و در مجلس ِاول کم نبودند کسانی که روزهای سیاه پس از خرداد ۶۰ را تدارک می دیدند و در حسینیه های تیمی و هیئت های مذهبی و ... یارگیری می کردند . هم نظام و هم مخالفین تصور می کردند که در کوتاه مدت آن یکی را ، سر جایش می نشانند ! هیچکدام فکر نمی کردند این قصه سر دراز دارد !
سردمداران حزب جمهوری اسلامی که سپاه و بسیج را هم کوک می کردند ــ با انحصارطلبی و زد و بند ، با حمله به دانشگاهها و تجمعات مسالمتآميز و ... بر َخر ِمُراد سوار شده ، با تصميم بر نابودي دگراندیشان از جمله مجاهدين خلق ، وارد فاز جديدي شدند تا به قول خودشان کار را یکسره کنند .
حق ُکشی های پیشین ، چوب و چماق بازی در تظاهرات مردمی ، سوء استفاده از « ُجغد جنگ » و شرائط جنگی ، بی حرمتی به تظاهرات مادران در ۷ اردیبهشت سال ۶۰، حمله به اجتماع جبهة ملي در ۲۵ خرداد ۶۰ ، يورش به خانة پدري یکی از مسئولین مجاهدین در ۲۶ خرداد ۶۰ ، حمله به خانة دكتر علی شريعتي در ۲۹ خرداد ۶۰، تعقیب بنی صدر ... ، و « دو به هم زنی ّها ی بهشتی و خط و نشان کشیدن های خمینی ، قدم به قدم نقشه شوم ارتجاع را جلو می بُرد و خبر از شبی تیره می داد ، شب سیاهی که ۳۰ خرداد و حوادثی چون ۷ تیر یا قول خمینی « تقارب آجال » را ، حتی پیش از وقوع ، در چشم انداز داشت . آخر مگر نه این است که «این جهان کوه است و فعل ما ندا » ؟ [۱]
***
در نمایشنامه « شاه لیر » که دردناکترين تراژدی شکسپير محسوب می شود ، دلقک شریفی را می بینیم که در واقع درون واقع بین خود آدمی ست که نقش مهمی را بازی میکند .
دلقک در نمایشنامه شاه لیر ، از سويی يک آدم فرزانه است که دقيقا" میداند چه میگويد و چه میکند و از عقل سليم برخوردار است و از سوی ديگر با سادگی يک انسان پاک ، واقعیت ها و « راست هائی را که ما می پوشانیم » به رخ می کشد .
همه ما بدون استثناء به این دلقک فرزانه که نمی گذارد نان را به نرخ روز بخوریم نیازمندیم . او ندای وجدان ماست که در سر ِهر بزنگاهی سَرک می کشد و بُطون و امهات ما را زیر نور می گیرد ... این دلقک شریف که با هسته خرمائی که ما می خوریم بازی کرده ! ، در بسیاری از موارد به ادعاها و انگیزه های مان می خندد و ما هم نمی توانیم خیلی فیگور بیآئیم .
« آقای حسن درویش پور » که خود به خوبی می دانند « علت فاعلی با مؤیدات فعل تفاوت دارد » ، در مقاله ای با عنوان « هفتم تيرماه، فاجعهای ملی يا جهانی؟ » [۲] که در سایت گویا درج شده ، [ و نکات قابل تأملی هم دارد ] ، بی توجه به پیشآمدهائی که به حوادث سال پر ماجرای ۶۰ انجامید ، رنج و شکنج نسلی را که رودروی ستم ُملایان ایستاد ، چوبه های دار را بوسید و یا به اسارت و تبعید رفت ــ نادیده گرفته فراموش می کنند حوادث تلخی چون ۷ تیر ۱۳۶۰ ، جنایت نهادینه شده در حکومت ریا و سالوس را بازتاب می دهد و در تحلیل نهائی زیر سر خود رژیم است !
به قول سعدی :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
كاي نور چشم من بجز از كشته ندروي
***
مگر كشتار فرزندان ميهن با شروع مبارزه مسلحانه آغاز شد ؟
مگر نه اینکه مبارزه سياسي مسالمت آميز بود اما خميني و اعوان و انصارش آن را از همان اول به خاك وخون كشيدند ؟ مگر نه حتی در سي خرداد نیز آگاهانه شعار مرگ برخميني داده نشد ؟
در برابراين سركوب دجالانه و خونين و در حالیکه ارتجاع ُمسلح ِحاکم راهی جز تسلیم زبونانه باقی نمی گذاشت ، آیا حق مردم ایران نبود كه سلاح بدست گيرند ؟ حق مردم ستمدیده است که فریاد برآورند و واکنش نشان دهند .
لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ
اگر خشونت مذموم است که هست ، باید ریشه ها و عوامل آن را که در درجه اول ستم و سرکوب است خشک کنیم . واقعیت ها سهمگین تر از آنند که برخوردهای شبه اومانیستی جواب داشته باشد .
- ناآشنائی کافی از جامعه پیچیده و غیر یکدست ما که درگیر جنگ هم شده بود ،
- غفلت از شدت سرکوب و شقاوت رژیم خمینی [ در بدو ِ امر ] ،
- این که در ظرف مدتی کوتاه [ مثلاً ۳ ماه ] چنین و چنان می کنیم ،
- خودبزرگ بینی و ناچیزپنداشتن دشمن غداری که بر ذهنیت عاطفی و مذهبی مردم نیز سوار بود ،
- محاسبه بیش از حد بر حمایت ارتش از بنی صدر ،
- حساب باز نکردن بر حمایت های خارجی از آخوندها و جانبداری فرصت طلبانه رژیم هائی که قاعدتاً باید جانب مردم ستمدیده ایران را می گرفتند ، و ... ــ [ همه ] ممکنست درست باشد اما حتی اگر با نگاه امروز هم به حوادث دیروز نگاه کنیم ، می بینیم رژیم آقازاده ها همه درها را بسته بود و راهی جز مقابله باقی نگذاشته بود .
برخی گفته اند اگر اراده رهبری جمهوری اسلامی بر درگيری با گروه های سیاسی بود ، از پیش آماده می شد و از ضرباتی كه در نخستوزيری و ... و جاهای ديگر دید ، رَکَب نمی خورد . از این نکته که در آن زمان سازمان های جورواجور اطلاعاتی رژیم ، گاهاً فعالیت همدیگر را خنثی میکردند و هر کدام ساز خودشان را می زدند و تجربیات بعدی را هم نداشتند که بگذریم ــ واقعش اینست که خمینی نیز [ مثل اعلیحضرت همایونی که می گفت : آشپزهای ارتش من از پس خرابکاران و مخالفین بر می آیند ] در آغار ، آنقدر مغرور بود که اصلاً تصور نمی کرد نیروئی بتواند جلویش جانانه بایستد تا لزومی به آمادگی حداکثر داشته باشد . فکرمی کرد فوت بکند همه سر جای خودشان می نشینند . او نیز نسبت به طرف مقابلش ذهنی بود .
از خمینی حول و حوش ۳۰ خرداد چیزی به این مضمون شنیده شده که « جای نگرانی نیست . با یک سخنرانی و ظرف ۵ دقیقه ، کار منافقین را می سازم » !
***
ای کاش کلمه با کلمه جواب داده می شد . ای کاش نسلی که با هزار امید از انقلاب بیرون آمده بود فرصت رقص و آواز و عشق ورزی داشت و اصلاً لازم نمی شد که قلم و کاغذ ، بیل و کلنگ ... ، یا همسر و فرزند را رها کند و نارنجک و کلت به دست گیرد . ای کاش اصلاً لازم نمی شد که این چنین به سرعت به مسلخ رود . ای کاش رژیم آزادی ستیز خمینی یک دیکتاتوری کلاسیک بود و رفتاری گاندی گونه جواب داشت . ای کاش آنچنان که در اعلامیه جهانی حقوق بشر » آمده حقوق انساني را با اجراي قانون حمايت می كرد تا هیچکس به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد . ای کاش پَر ِ جنایات رژیم لااقل آنها را که جلویش لنگ انداختند و به تندروی و چپ روی هم نغلطیدند ! و بعضاً دادن اخبار و اطلاعات را هم به ستمگران توجیه کردند ــ نمی گرفت . اما دیدیم بسیاری از همآن ها را نیز بعداً در قتل عام سال ۶۷ ، به دار کشیدند و جواب سلام کسانی را که روی مذاکره و دیالوگ مانور می دادند ، با ترور و نامردی دادند !
رژیم آقازاده ها حتی حرمت امثال مهندس بازرگان و دکتر سامی و آیه الله منتظری را هم شکست و می بینیم الآن شروع به خوردن خودی ها هم کرده است !
آری « زمین شوره سنبل بر نیآرد » ...
رژیمی که اولین رئیس جمهور خودش را هم تحمل نمی کرد ، آیا می خواست و می توانست با اپوزیسون خودش
کنار بیاید و دَبّه در نیآورد ؟ آیا می خواست و می توانست به اطلاعیه ۱۰ ماده ای دادستانی اش وفادار بماند ؟ وقتی برای دستگیری رئیس جمهورش بسیج میشود ، آیا می تواند با امثال مجاهدین وارد دیالوگ منطقی و مدنی شود ؟!
در پايان دو سال آدم كشي غير رسمي ، علمداران ارتجاع شمشیرها را از رو بستند من در این تاریخ در زندان بودم و چون در هیچ رابطه گروهی نبوده ام شاهد تقریباً بی طرفی هستم . ضمناً بر خلاف آقای درویش پور تعدادی از آن ۷۲ نفری را که بعد از ۷ تیر بر زبان ها افتادند مثل کف دست می شناسم .
از روز سي خرداد ، كشتار مبارزان وفعالان سياسي شروع شده بود و برای نسق گیری تازه واردین ، آنان را در بدو ورود به اوین به پای چوبه های دار می بردند تا اجساد حلق آویز شده خواهران و برادران کم سن و سال خویش را در دو متری خود ببینند ! مرا هم بردند و از شدت هراس نفسم در سینه حبس شد .
معلوم نيست آقای درویشیان كجا بوده اند و آیا به گوششان می رسید که (قبل از 7 تير ، نیز ) هرروز وهر شب از کشته پشته می ساختند ؟
در شگفتم که ایشان سركوبگران مردم را خودی تصور می کنند با این منطق لابد امثال پرویز ثابتی و شکنجه گران ساواک نیز فرزندان میهن لقب می گیرند ! با اینکه معتقدم « دل های خسته ، جامعه بلا ديده و کشور مجروح از کينه و یأس و انتقام جوئی را با گذشت و محبت و اعتماد باید التيام بخشيد » با
اینکه شخصاً شکنجه گران خویش را بخشیده ام و با کینه های کور و انتقام گیری میانه ندارم ، اما از به کار بردن کلمه « جانیان » و « کشته شدگان » در آغاز مقاله آقای درویشیان واقعاً دچار بهت و حیرت شدم . کسانیکه در برابر ستم زمانه برخاستند ، از دید آقای درویشیان جانیان محسوب می شوند !!
آیا باید به جای امثال هیتلر و کارچاق کن هایش ، یقه آنها را که علیه فاشیسم هیتلری بپاخاستند ، گرفت ؟ آیا مردم ایران که نزدیک یک ربع قرن است در مقابل فاشیسم مذهبی حاکم در حال مقاومتند در شمار جانیان هستند ؟ آیا حق "مقاومت" نیز مانند "دموکراسی" در انحصار چشم آبی ها است ؟ آیا تقلید از طالبان نفت و دلار ، که به خاطر منافع خویش آزادیخواهان را نیز تروریست معرفی می کنند ــ در شأن یک ایرانی شریف است ؟
ایشان با اشاره به حادثه ۷ تیر می نویسند :
« عمل ُمخربانه ای [بود] که به سهم خود، زندگی، عشق، محبت، آينده مردم و در يک کلام ، ايران زمين را يکجا به انفجار کشيد »
عجبا که وقتی پیش از آن امثال سعید سلطان پور را از جشن عروسی به پای چوبه های دار می برند ، وقتی جان دکتر اسماعیل نریمیسا ، دکتر ابوالقاسم رشوند سرداری ، صنم قریشی ، سیمین نقره خاجا و مصطفی ذاکری ... را می گیرند و وقتی نوباوگان سیزده چهارده ساله را که هیچکس نامشان را هم ندانست بعد از ۳۰ خرداد به رگبار می بندند ـ آقای درویشیان واکنشی نداشتند و تنها با حادثه ۷ تیر است که به یاد عشق و محبت می افتند !
ایشان و هر کس دیگر آزاد است که « فاجعه ملی ِ» کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ ، را به روی مبارک نیآورد و در عوض ۷ تیر ۶۰ را « فاجعه ملی » ! و بلکه جهانی بنامد ، اما نسلی که نه چیزی می خواهد که تطمیعش کنند و نه چیزی دارد که تهدیدش کنند ، نسلی که می بیند به نام جهانی شدن ، دارند جهانی را به جنگ و جنایت می کشند و حقوق بشر را فدای منافع حقیر خویش کرده ، با حکومت سالوس و ریا رویهم می ریزند نیز ــ آزاد است این قضاوت رسوا را که دور از ارزش های انسانی و مدرنیته است ، شرم آور بخواند . مولوی نیز لابد با اینگونه داوری ها روبرو بوده که دردمندانه می گوید :
ای بریده آن لب و حلق و دهان
گو کند تف سوی مه یا آسمان
مگر تا پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ ، در کوچه و خيابان و مدرسه و اداره و دانشگاه و شهر و روستا بگیر و ببند راه نمی انداختند ؟ مگر در برابر تظاهرات مسالمت آمیز بارها و بارها چوب و چماق [ و حتی در مواردی گلوله ] به کار نبردند ؟ مگر حتی به نصایح امثال آیه الله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی گوش دادند ؟ مگر امثال توماج و شکرالله مشکین فام و سیاوش شمس را به گلوله نبستند ؟ مگر چشم دختر دانشجوئی را که آزادی برایش نه تجارت ، آرمان بود ــ در نیآوردند ؟ و مگر حتی بعد از به خاک و خون غلطیدن ۵۰ حوان عدالت طلب ، فعالین سياسي [و بطور مشخص مجاهدين] مقابله به مثل كردند ؟
امثال آقای درویش پور خوب است روشن کنند که چرا رژيم آخوندی تظاهرات مسالمت آميز نيم ميليوني مردم در ۳۰ خرداد را به رگبار بست ؟ آن تظاهرات که به نوعی مخملی بود !
آيا دستور خميني براي گشودن آتش به روي تظاهرات مسالمت آميز مردم ، [براي اولين بار و بطور رسمي از راديو رژيم ] ، خوانده نشد ؟
آیا کسانی که در لفافه ، همه کاسه کوزه ها را بر سر قربانیان استبداد دینی می شکنند ، عكس و اسامي شهداي روز سي خرداد را هم ديده اند ؟ راستی در آن روز آنها به کدامین گناه کشته شدند ؟
از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان آدم
- صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي -
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود ...
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود [۳]
در دنیائی که عقل به تبعید رفته و ابتذال به میدان آمده و امثال فوکومایا روضه پایان تاریخ می خوانند ، پا بر روی حقیقت گذاشتن و به لجن كشيدن ارزش ها نیز خودش يك نوع عقيده وايدئولوژي است .
advertisement@gooya.com |
|
در مقابل دیدگاه دیگری هم هست که عاشقانه و آگاهانه به مصاف تیرگی می رود و بهایش را هم می پردازد . این بها فقط بالا رفتن ِسر ِنيزه ، سرهاي بريده و چرخاندن كاروان اسيران در شهرها نيست بلكه تداوم همان سربريدن و به اسارت بردن در شكل اتهامات رنگارنگ نیز هست ...
به پاي امثال حسين و ساير انقلابيون هم هميشه در طول تاريخ اين اتهام را نوشته اند كه زندگي خود و شمار ديگري را بخطر انداخته .... و حتي زندگي يك كودك شش ماهه را كه اصلا نه خودش انتخابي دارد ونه اصلا چيزي را مي فهمد ، به بازی می گیرند ولي مگر هجوم وحشیانه لشكريان یزيد و تمام یزیدیان زمانه ، كودك وغيركودك می شناسد ؟
۳۰ خرداد و ۷ تیر هر جامعه ای پژواک رفتار ستمگران است ، واکنشی ست که با استبداد و استثمار رابطه دارد . در یک کلام « مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت می کند . »
گوئی همه به دلقک شریف نمایشنامه شاه لیر که به قول شکسپیر ندای درونی ماست ، نیاز داریم تا به جای معلول ها ، ما را به ریشه های فتنه هدایت کند .
در شأن هیچ ایرانی شریفی نیست که ستمگران را تبرئه کند . راست ها را نگفتن نیز نوعی دروغگوئی ست چرا که عملاً به دفاع از بیداد زمانه ختم می شود .
با اشاره به نوشته خود آقای درویش پور :
« عاشق گل دروغ می گويد
که تحمل نمی کند خارش »
می پرسم : آیا دفاع از کسانی که عليه آزادی انديشه، بيان و قلم شمشير کشيده اند، در واقع ريشخند گرفتن آزادی نیست ؟
چه فایده دارد که آدمی جهانی را ببرد اما خود را ببازد ؟
---------------
پاورقی :
۱ - یاسرعرفات که به ایران می آید [بعد از آنکه به خواست ُمِصرانه آخوندها به جای نام محمد حنیف نژاد... در سخنرانی اش درمشهد ، از نواب صفوی اسم می بَرد] ، به هاشمی رفسنجانی گوشزد می کند که اینقدر پاپیچ مجاهدین نشوید ، بالاخره یک روز در جواب کنش های شما واکنش خواهند کرد ، رفسنجانی پاسخ می دهد آنها اینقدر احمق نیستند که با ما مقابله کنند ، چون نیست و نابود می شوند . [نقل به مضمون]
2 - برای مطالعه مقاله آقای دويش پور در خبرنامه گويا اينجا را کليک کنيد
۳ - از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان آدم
- صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي -
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود ...
بخشی از شعر «اشکی در گذرگاه تاريخ » ، از فريدون مشيري است .