« همینکه عده ای در جلب منفعتی هستند و این منفعت تنها از طریق تمرکز قدرت تحصیل میشود آن عده به توافق میرسند که فردی را از راه افسانه سازی و تقدیس و با کشف استعدادی که در او سراغ میکنند به مقام « جبار » ارتقاء دهند. برای اینکار آن عده منفعت طلب به جعل زندگینامه جدیدی برای جبار دست میزنند. برای مثال میگویند که جبار در کودکی با شیر وارد جنگ شده است یا قبل از تولد خوابگزاران در مورد تولد او پیش بینی کرده بودند و بدین صورت قدرت جبار و گذشته او را اسطوره میکنند.»
مانس اشپربر نویسنده آلمانی، نقل از کتاب « نقد جباریت »
«رهبر جمهوري اسلامي با الهام الهي و منبع وحي در ارتباط است.»
حجت الاسلام محمدی گلپایگانی رئیس دفتر آیت الله خامنه ای
فاصله و شکاف عمیق میان حکومتگران ایران با مردم میهنمان سر به قرن ها میگذارد بطوریکه میتوان گفت همواره اصل بر وجود این شکاف بوده و رهبران و حکومتگرانی مانند قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیر کبیر و دکتر محمد مصدق تنها استثناء های بسیار کمیابی بر قاعده بوده اند.
به سراغ مصداق کنونی رهبری سیاسی ایران یعنی رهبری آیت الله خامنه ای هم که میرویم می بینیم شکاف در ماهیت خود همان است که قرن ها بوده، بلکه بواسطه پافشاری روحانیون بر پیاده کردن افکار ارتجاعی دینی شان این شکاف بسیار عمیق تر هم شده است. راه اغراق نرفته ایم اگر بگوئیم مردم ایران از شاهان قاجار و پهلوی آن اندازه تنفر نیندوختند که در طول ربع قرن گذشته از روحانیون بر سر حکومت مذهبی.
گذشته از آن، دیکتاتوری مذهبی کنونی ایران موجب استثنائی دیگر بر قاعده دیگری هم شده است. دیکتاتور ها در منطقه خاورمیانه کم نیستند ولی اگر نگاهی به کشور های دیگر منطقه بیندازیم می بینیم که آنها قدم بقدم در مقابل مردم کشورهایشان عقب مینشینند. در اردن، یا در مصر و سوریه و کشورهای شمال آفریقا، همچنانکه در کویت و عربستان و شیخ نشین های جنوبی خلیج فارس این عقب نشینی ها هر چند کند ولی بتدریج ملموس میشوند. حتی در کشور های عراق و افغانستان که تحت اشغال مستقیم خارجی هستند، فاصله حکومتگران با مردم کمتر از فاصله حکومتگران کنونی ایران با مردم است.
با گمارده شدن آیت الله خامنه در منصب رهبری تاثیرات بسیار ویرانگر سپردن فرمان حکومت بدست رهبران نالایق مصداق عینی و ملموس تری یافته است. ضعف رهبری ناصالح و جدا از مردم از یکسو گریبانگیر خود روحانیون شده است که نتوانستند از فرصت بسیار نادر تاریخی رسیدنشان به حکومت سود جسته و در پهنه اداره امور عمومی جامعه مؤلفه ای میان ایده آلهای خود و نیازهای مردم بوجود آورند. از سوی دیگر، قربانیان فقدان لیاقت سیاسی و اداری رژیم ولایت فقیه، همه مردم ایران هستند. گوئی در این سالها روحانیون درهای خانه یکایک خانواده های ایرانی را زده باشند و از هر خانواده فرد یا افرادی را برای کشته و شکنجه شدن در زندانها، کشته و معلول شدن در جنگ یا بی خانمانی و آوارگی از انان ربوده و در مقابل آن فقری عظیم (بیش از 40 در صد مردم بر اساس آمار رسمی حکومتی زیر خط فقر هستند) و خشونت و طلاق و درد مداوم سقوط و از دست دادنها را میان خانواده های ایرانی تقسیم کرده باشند.
حکومت ارتجاعی روحانیون بهر حال، چه با خمینی و چه با هر آیت الله بزرگ و کوچک دیگری، چون پدیده ای است ضد مردمی و غیر منطبق با زمان و پیشرفت بشریت و سنگ راه تاریخ، محکوم به سقوط است. اما مصداق عینی بحث ما در اینجا در رابطه با چگونگی تراشیدن بت رهبری آیت الله خامنه است که بگمان راقم این سطور در نفس خود شاخص روشنی از انفعال و بن بستی است که روحانیون در کار سیاست و حکومتگریشان با آن روبرو هستند.
در مجال این نوشته به بررسی دو علت اصلی فاصله شگفت انگیز حکومتگران روحانی با مردم ایران می پردازیم:
1. ایستادن شاهان قاجار و پهلوی و نیز روحانیون شیعه در مقابل چرخش تاریخ:
جهانبینی خیمه ای یا قدسی که شاه را فروغ خداوندی میدید، (همچنانکه شاهان قاجار با تأئید روحانیون خود را رسمأ ظل الله _ سایه خدا _ مینامیدند ) در واقع همان جهان بینی الهی یا دینی کنونی است که قدرت را ناشی و تفویض شده از سوی خدا و نه مردم دانسته و به این لحاظ خود را در مقابل مردم مطلقأ جوابگو نمی بیند. در جهان بینی دینی این مردم هستند که باید در مقابل حاکمی که نماینده خداست پاسخگو بوده و فرامین او را بدون چون و چرا اجرا کنند.
مرگ ناصرالدین شاه در سال 1275 خورشیدی پس از 49 سال سلطنت در حقیقت سمبل و پرچم پایان پذیرش بی چون و چرای جهانبینی خیمه ای و جستجوی «فر ایزدی» در کالبد رهبران سیاسی از سوی مردم ایران بود. نسیم آزادی خواهی بر سراسر ایران وزیدن گرفت و دیگر قدرت مطلقه و غیر قابل دسترسی برای مردم وجود نداشت. 10 سال بعد جانشین او مظفرالدین شاه ناچار به پذیرش محدودیت اختیارات شاه در ایران شد و فرمان مشروطیت را امضاء کرد.
فریدون آدمیت در خصوص انقلاب مشروطیت مینویسد:
" در نظام فکری و سیاسی جدید کل مفاهیم مدونات کلاسیک ما ( نصایح الممالک و سیاست نامه و اندرزنامه ها) یکسره در هم فرو میریخت، مدوناتی که در قیاس تعقل سیاسی جدید به پشیزی نمی ارزد. بدین معنی نه حقوق سلطنت پایه الهی داشت، نه پادشاه میتوانست ادعای موهوم حقوق " والدین " بر فرزندان را بنماید و نه فرمانبرداری بیچون و چرای مردم نسبت به پادشاه قابل قبول بود. یعنی سلطنت غیر قابل تعرض نبود."
(ایدئولوٍژی نهضت مشروطیت چاپ روشنگران 1370، صفحات 33 و 34 )
فروریختن "پایه الهی" حکومت را هیچ یک از شاهان قاجار و پهلوی نفهمیده و نپذیرفتند و همین مقاومت در مقابل منطق تاریخ موجب شد که هر دو شاه قاجار جانشینان مظفرالدین شاه قاجار ( محمد علی شاه و احمد شاه ) همچنانکه هر دو شاه پهلوی همگی به مرگ در تبعید تن بدهند.
آیت الله خمینی هم که در پیری به حکومت رسید و در ایران مرد همین مقاومت کور را در مقابل منطق تاریخ داشت. بگفته اطرافیانش او در ماههای قبل از مرگ بارها ریش خود را در دست گرفته و گریه میکرده است. همان اطرافیان در توجیه گریه او ترس از خدا را مطرح میکنند اما اگر ساده اندیش نباشیم حقیقت امر را باید در ذلت و حضیض روحی رهبر جباری جستجو کنیم که آن همه کشتار و شکنجه و جنگ و ترور را در مسیر براه انداختن و سر پا نگهداشتن حکومت مذهبی خود براه انداخت اما رو در روی مرگ قرار گرفته و به پایان راه رسیده، شکست تمامی جهانبینی دینی خود را آشکارا میدید.
نباید فراموش کرد که مرگ آیت الله خمینی در خردادماه سال 1368 در سن 87 سالگی و پس از چندین سال بیماری، ناگهانی و غیر قابل پیش بینی نبود. او چند ماه قبل از مرگ، جانشین رسمی خود یعنی آیت الله منتظری را از کار برکنار کرد و با وجودیکه مرگ خود را نزدیک میدید برخلاف دیکتاتورهائی که در قدرت میمیرند جانشینی برای خود تعیین نکرد.
باید خود را بجای دیکتاتور بگذاریم تا ببینیم چرا او این «مقام الهی و قدسی» را بی جانشین رها کرد و بپرسیم آیا او میتوانست رژیم تک ستونی و دیکتاتوری خود را ابتر و مقطوع النسل بجا نگذارد ؟
2. ریزش ساختار محوری قدرت در رژیم روحانیون شیعه:
پیش از ورود در این بحث لازم است نگاهی به ساختار و ماهیت قدرت در حکومت کنونی بیندازیم :
حکومت روحانیون شیعه در تئوری، و درعمل در نهایت مستقر شده و تسلط یافته آن، حکومتی است که تمامی ساختار و تشکیلات حکومتی آن بر محور حکومت تک نفره آخوندی موسوم به « ولی فقیه » سوار شده است. در این نوع حکومت، قوه مجریه یا قوه قضائیه ای مستقل از قدرت و امیال ولی فقیه وجود و معنائی نداشته و وجود هر گونه ارگانی برای قانونگزاری اضافی و دست و پاگیر است. به بیان دیگر حکومت ولی فقیه نیازی به قانون نوشته دست بشر عادی ندارد. ولی فقیه که خود را همان «اولی الامر» اشاره شده در آیه 59 سوره نساء قرآن دیده، قوانین الهی ( قرآن و گفتار و رفتار پیغمبر ) لازم الاجرا از سوی مردم را از میان کوهی از « احادیث » امامان شیعه انتخاب کرده و اجرای دقیق آن قوانین را از مردم میخواهد. در « تشخیص قوانین الهی » ولی فقیه کاری باصطلاح تخصصی انجام میدهد که روحانیون انجام آن را تنها در انحصار و لیاقت گزیده محدودی از صنف خود می بینند. باید یاد آوری کرد که ولی فقیه در این باصطلاح « تشخیص » دست بسته ای ندارد چرا که احادیثی که از امامان شیعه در مورد قوانین الهی نقل شده به اندازه ای متعدد و گاه متناقض هستند که هر مرجع تشخیص دهنده ای میتواند برداشت خاص و باصطلاح قرائت خود را از قوانین الهی داشته باشد.
در همین حال باید یاد آوری کرد که قوانین الهی یعنی احکام قرآن و گفتار و رفتار لازم الاتباع پیامبر اسلام بسیار وسیع بوده و برای انسان از قبل از ولادت تا پس از مرگ قانون و دستور العمل دارد و نتیجتأ ولی فقیه در مقام ضامن و نگهبان این قوانین الهی برای همه امور انسان، از چگونگی همخوابگی تا آداب خوردن و پوشیدن و تخلیه گرفته تا مجازاتها و روابط تجاری و مدنی میان مردم و غیر آن بی هیچ نیازی به مجلس و پارلمانی قوانین لازم را در آستین دارد.
نتیجه آنکه همه چیز، بمعنای واقعی کلمه، در حکومت ولی فقیه در اختیار مطلق اوست . در مقابل ولی فقیه مردم اعتباری بیش از رمه و گوسفندان ندارند و حتی روحانیون دیگر هم از جهت اهمیت حتی تا قوزک پای ولی فقیه نمیرسند. قدرت سیاسی و اجرائی ولی فقیه همطراز دیکتاتورهای معمولی نیست بلکه مشابه او را باید تنها در میان دیکتاتورهای مدعی ایدئولوژی سراغ کرد. دیکتاتور مدعی ایدئولوژی نه تنها جان و مال و امنیت مردم بلکه روح آنها را هم برای خود میخواهد.
آیت الله خمینی با اقتدار کاریزماتیک و پیشواگونه ای که داشت (در اوایل کار عده ای عکس او را در ماه جستجو میکردند و در نیمه دوم سال 1357 بسیاری از مردم تب آلوده و بدون آنکه بدانند چرا و یا واقعأ انتخابی کرده باشند برای مدتی به او گرویدند) رژیم خود را بروی تنها ستون و تنها محور ولی فقیه بنا کرد. با مرگ آیت الله خمینی نیاز حکومت به رهبری که غیر قابل دسترس و غیر قابل حسابرسی و انتقاد باشد بیشتر از قبل هم شده بود.
اما تاریخ نشان داده است که کاریزما حداکثر با سقوط یا مرگ رهبر و پیشوا خاتمه مییابد و جامعه یکی از دو راه حل گذار به اقتدار عقلانی یا سقوط در اقتدار سنتی را در پیش میگیرد. به بیان دیگر کاریزما را نمیتوان ساخت. مردم در مقاطعی ممکن است اشتباه کنند اما نمیتوان مثل موم هم آنها را بهر شکلی در آورد.
همه از خود پرسیده ایم چه شد آقای سید علی خامنه ای که مثل بسیاری از آخوندهای دیگر یک « حجت الاسلام » معمولی بود و آیت الله خمینی در پیامی که در سال 1365 برای او فرستاد او را کسی که از اسلام هیپچ چیز نمی داند خواند یک شبه « حضرت آیت الله » و « مقام معظم رهبر انقلاب » شد و بسیاری از آیت الله های قدیمی تر به رهبری او، ظاهرأ و در منظر مردم، گردن گذاشتند؟
پاسخ این سئوال را مانس اشپربر Sperber Manès(1984- (1905نویسنده آلمانی در کتاب « نقد جباریت» خود بخوبی داده است. اشپربر مینویسد: همینکه عده ای در جلب منفعتی هستند و این منفعت تنها از طریق تمرکز قدرت تحصیل میشود آن عده به توافق میرسند که فردی را از راه افسانه سازی و تقدیس و با کشف استعدادی که در او سراغ میکنند به مقام « جبار » ارتقاء دهند. برای اینکار آن عده منفعت طلب به جعل زندگینامه جدیدی برای جبار دست میزنند. برای مثال میگویند که جبار در کودکی با شیر وارد جنگ شده است یا قبل از تولد خوابگزاران در مورد تولد او پیش بینی کرده بودند. و بدین صورت قدرت جبار و گذشته او را اسطوره میکنند.
اشپربر اضافه میکند: بتدریج تکرار افسانه پردازی ها موجب میشود که امر بر خود جبار هم مشتبه شده و بتدریج او باور میکند که آنچه در مورد او گفته اند حقیقت دارد و او در شیدائی ( مانیا ) ناشی از قدرت مبتلا به بیماری مهلکی شده و این بیماری او را از دنیای واقعی به دنیای اوهامات میبرد.
در تاریخ میهن ما هم از این نمونه ها بسیار میتوان آورد. آخرین نمونه مربوط به آیت الله خامنه ای از واضح ترین نمونه هاست و این اسطوره سازی تا اندازه زیادی هم ناشیانه انجام میگیرد. سال گذشته حجت الاسلام محمدی گلپایگانی رئیس دفتر رهبر طی یک سخنرانی در مسجد جامع ایلام سال گذشته در مورد رهبری چنین گفت «رهبر جمهوري اسلامي با الهام الهي و منبع وحي در ارتباط است.» آقاي گلپايگاني همچنين طی سفری که سال گذشته به ایلام داشت در مسجد جامع این شهر اضافه کرد : « شناسايي نقشه و توطئه دشمنان اسلام از ويژگي هاى مقام رهبرى است.» به گفته وي، «الهام الهي» نيز در اين امر دخيل مي باشد. رئيس دفتر آيت الله خامنه اي، آنچه را «شناسايي توطئه دشمنان براى به تاخير انداختن انتخابات مجلس هفتم شوراى اسلامي» خواند، از مصاديق «الهام الهي» به آيت الله خامنه اي بر شمرد. شبیه اینگونه گفتار را بارها از زبان دیگر آیت الله ها و حجت الاسلام های حکومت اسلامی بخصوص آیت الله مشکینی رئیس مجلس خبرگان هم شنیده ایم.
مشابه نقد ارزنده ای را که اشپربر از دنیای مجازی جبار کرده است در دريای بيكران ادبيات مردمی مان هم میتوان یافت. علامه علی اکبر دهخدا در جلد اول '' امثال و حکم '' از زبان توده های مردم در مورد اینگونه تزویر و مردم فريبی ها و سابقه تاریخی ''رهبر معظم انقلاب'' ساختن ها چنین نقل ميكند:
"شيادی چند لوحی مزور [ دروغين و جعلی] كه نام فرزندی از ائمه عليهم السلام بر آن ثبت بود در خاك كردند و با روياهای دروغين خود ساده لوحان را به كاوش زمين و بر آوردن لوح بر انگيختند. لوح بر آمد و دعوی ثابت و تولیت خدمت مزار بديشان مسلم و جداول صدقات و نذور از هر سو به آن صوب[ طرف] روان شد. ناچار سپس در انظار عامه قسم بزرگ بر همان مزار شريف بود. تا روزي يكي از شركاء جعل از دستيار خويش مالي بدزديد. صاحب مال بحدس و قياس سارق را شناخته در مطالبت ابرام ميكرد و او هر بار با سوگند دادن غليظ بهمان بقعه منيف بر انكار می افزود. عاقبت مرد از بي شرمي و وقاحت همكار بحيرت مانده و بي اختيار در ملاء ناس بر خلاف مصلحت خويش فرياد بر آورد كه ای بي آزرم! آخر [ مگر ] نه اين [ است كه] امامزاده را با هم ساختيم!."
سيد علی خامنه ای هم در كار '' مقام معظم رهبری " بمثابه همان سنك نوشته جعلی است كه در شب مرگ روح الله خمينی توسط غارتگراني چون رفسنجانی، مشکینی ، جنتی، واعظ طبسی، احمد خمينی، كروبی، امامی كاشاني، مهدوي كني و محمد يزدي از زير خاك بيرون آورده شد. آنها اين امامزاده " مقام معظم رهبري " را علم كردند تا بتوانند خودشان و آقا زاده هايشان با دستهاي كاملأ باز هر غارتی را بدون هيچ بازخواستی انجام دهند. زماني كه قوه قضائيه زير دست رهبر، آقازاده آيت الله واعظ طبسی را بعد از غارتي زبانزد عام بعلت " جهل نسبت به قانون '' تبرئه ميكند و يا كوس رسوائی فساد مالي و اخلاقی آقازاده هاي مذكر و مونث هاشمی رفسنجانی را همه ميشنوند بجز رهبر و قوه قضائيه زير نظر او، وقتی که میبینیم باند های غارتگر حکومتی از طریق 400 اسكله غیر رسمی هر ساله میلیارد ها دلار اجناس مصرفی خارجی را بدون هیچ کنترلی وارد بازار مصرف ایران کرده و سود های غیر قابل تصور آن را نصیب خود میکنند جواب اين سئوال را پيدا ميكنيم كه چرا سنك نوشته جعلی « رهبر معظم انقلاب» را روحانيون قبل از بلند كردن جنازه خمينی از زير خاك در آوردند.
از خود آنها در مورد چگونگی بيرون كشيدن اين سنگ نوشته جعلی از خاك بشنويم:
· محمد هاشمی رفسنجانی برادر رئيس مجمع تشخيص مصلحت، که در آن زمان رئيس راديو و تلويزيون بود، میگوید: «شب ارتحال امام شب بسيار سختی بود و تقريبا تمام مسئولين كشور حضور داشتند و در آنجا بود كه قبل از اعلام خبر رحلت امام تصميم گرفتند با توجه به امواج تبليغاتی كه عليه نظام جمهوری اسلامی وجود داشت و آن را قائم به حضور امام ميدانستند رهبری را برگزينند و آيتالله خامنهای با اكثريت آرای حاضران به عنوان رهبر برگزيده شدند.» (محمد هاشمی، مصاحبه با ايسنا، سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۱). خواننده اين سطور توجه دارد كه در اين انتخاب حتی از نظر قانون اساسی رژيم اسلامی دو اشكال عمده وجود دارد. يكي اينكه انتخاب رهبر باید توسط مجلس خبرگان صورت میگرفت و نه بیست نفر از آخوندهای رژیم حاضر بر سر جنازه خمینی. دوم اينكه قانون اساسی زمان (مصوب سال 1358 ) از جمله شرایط انتخاب یک فرد را به رهبری "مرجع تقلید" بودن او ذکر کرده بود. شرطی که در مورد آقای خامنه ای مصداق نداشت.
· حبیب الله عسگر اولادی در این رابطه روایت دیگری دارد. او میگوید: «بعد از رحلت حضرت امام همه نگاهها به حضرت آيتالله العظمی خامنهای دوخته شد. در اولين نشست خبرگان پس از قرائت وصيتنامه حضرت امام پس از مدتها بحث نگاهها به سوی ايشان رفت و ايشان در نطقی ابتدا استنكاف ورزيد اما بالاخره رای قاطع خبرگان به اين مهم تعلق گرفت و اين انتخاب در دو دوره نشان داد انتخاب درستی بوده است. تا آنجا كه بنده اطلاع دارم انتخاب خبرگان تا نهايی شدن بازنگری قانون اساسی موقت بود و قيد موقت داشت، چون طبق قانون اساسی قبلی رهبر بايد مرجع هم میبود و چون مرجعيت ايشان آن موقع فعليت نداشت اين انتخاب قيد موقت داشت و بعد از اصلاح قانون اساسی خبرگان مصوبهای داشت كه آن قيد را برداشت و در ضمن پس از فوت اكابر مراجع كه بهطور طبيعی مردم متوجه مرجعيت ايشان شدند، آن مرجعيت از قوه به فعل در آمد.» همانگونه که میبنیم عسگراولادی به اشکالات و نقائص انتخاب رهبر اشاره کرده و تا تاریخ تغییر قانون اساسی توسط مجلس خبرگان و حتی تا بعد از وفات دو آیت الله مهم وقت یعنی مرعشی نجفی و گلپایگانی او را یک " رهبر موقت" میداند.
· حسين شریعتمداری نماینده ولی فقیه و گرداننده کیهان، که گوبلز وار معتقد است " دروغ هرچه چربتر بهتر" یک قدم فراتر گذاشته و میگوید که سید علی خامنه ای در زمان انتخابش به رهبری هم " مرجع مسلم تقلید" بوده ولي بعلت تواضع و حفظ ادب در برابر امام تمایلی به بروز آن نداشته است.
· آيت الله آذری قمی هم در توجيه لزوم خارج كردن يك سنگ نوشته جعلي به هر قيمت از زير خاك در زمان '' انتخاب '' خامنه اي به رهبري رژيم ميگويد: "در صورت نبودن والی واجد شرایط، باید از والی فاجر [ ظلم كننده ] اطاعت کرد. امارت و فرمانروایی و ولایت فقیه ضرورت حتمی دارد، اگر چه امیر نیکوکار و عادل وجود نداشته باشد". البته ديري نپائيد كه آِيت الله آذری قمی تواب شد و توسط ماموران وزارت اطلاعات تحت امر ولايت در اداره اطلاعات قم مورد شكنجه قرار گرفت.
advertisement@gooya.com |
|
هاشمی رفسنجانی بزرگترين غارتگر حكومت روحانيون در نماز جمعه 19 خرداد 1368 ( 5 روز پس از مرگ خمینی ) در مورد زیر پا گذاشتن قانون اساسی حکومت در انتخاب خامنه ای میگوید : " فقط میتوانند از جهت قانون اساسی اشکال کنند که شرط مرجعیت را از قانون اساسی حذف کرده اند، که اینهم در طول دوران انقلاب بارها و بارها در قانون اساسی اجازه دادند که ما با اجازه امام در قانون اساسی چیزهائی را ندیده میگرفتیم. این چیز تازه ای نیست که بگویند. همه ما قبول داریم که رهبری فوق قانون اساسی است و این را حداقل در زمان امام پذیرفته ایم و عمل کرده ایم. بنابراین اصلأ شبهه وجود ندارد و مبادا کسانی القای شبهه به شما بکنند. از نظر منطق کار، کار درستی است. همچنین با موازین شرعی مطابق است و انشاءالله خیر و برکت این انتخاب را ما درک کنیم." باید به خواننده این سطور یاد آوری کرد که تغییر اصل قانون اساسی در مورد شرایط انتخاب رهبر حکومت به 2 ماه بعد از این خطبه نماز جمعه هاشمی رفسنجانی ( و مرگ خمینی ) برمیگردد و اینکه او میگوید "شرط مرجعیت را از قانون اساسی حذف کرده اند" دروغ وقیحانه ای بیش نیست. جمله درست این میبود که او میگفت " شرط مرجعیت ذکر شده در قانون اساسی را رعایت نکردیم". او در همین رابطه میگوید که این اصل قانون اساسی را رعایت نکرده اند چرا که بیش از این هم " بارها و بارها " قانون اساسی را رعایت نکرده اند، این هم روی بقیه. جالب توجه است که هاشمی رفسنجانی میگوید با اجازه امامش قانون اساسی را بارها زیر پا گذاشته اند ولی نمیگوید که این بار که امامش مرده و هنوز هم جانشینی برای او تعیین نشده ( تا او هم اجازه زیر پاگذاشتن باز هم بیشتر قانون اساسی را بدهد) از چه کسی " مجوز " این کار را گرفته اند. بهر حال استدلال چنان بی پایه است که هاشمی رفسنجانی شبهه دار بودن آن را نفی نکرده و از امت نماز جمعه ای اش میخواهد که نفهمند و نگذارند شبهه به آنها القا شود.
هاشمي رفسنجاني در توجيه چگونگي مونتاژ رهبري و در نماز جمعه بعد از مرگ خميني مرز وقاحت را شكسته و ميگويد: " بیانی مهم از حاج احمد آقا نقل کرده اند. حاج احمد آقا وقتی که آیت الله خامنه ای در سفر کره بودند، امام گزارشهای آن سفر را از تلویزیون میدیدند. از آن منظره دیدار از کره، استقبال مردم و با سخنرانی ها و مذاکرات خود در آن سفر، خیلی جالب بود و امام گفته بودند: " الحق ایشان شایستگی رهبری را دارند". تعبیر کلمه برادر که ایشان مدتها پیش در یک مناسبتی این را فرمودند بی معنا نبود. یک دفعه ایشان در نامه ای نوشتند " برادر "، ما آن موقع اصلأ به این نکات منتقل نشدیم.... نکته مهمی که برای ما اهمیت دارد، آشنائی ایشان با مسائل کشور است. از همه آن صلاحیتهای مبارزاتی و علمی و عدالت که بگذریم کسی که ده دوازده سال در کوران مسائل کشور بوده است و جزئیات امور کشور را میداند...". هاشمی رفسنجانی اضافه میکند. " یک سئوالی که [ مسلمانان کشور های دیگر ] از ما میکنند، این است که شما بعد از امام اسم رهبری را گذاشتید رهبر نظام جمهوری اسلامی و ما این را قبول نداریم، ما چه بکنیم ؟ بدون رهبر باشیم؟ این را بعضی هاشان دلیل عدول از راه امام تلقی میکنند و میگویند :" امام انقلابش را برای ایران نمیخواست، برای خارج ایران میخواست. چرا رهبر منحصر به ایران باشد؟ چرا رهبر ما نباشد؟ این حرف حسابی است. ما البته مشکل داریم، برای آنها هم باید انتخاب کنیم."
آيا کسی را ميتوان سراغ کرد كه در مواجهه با اين همه وقاحت مشمئز نشود؟
ببينيم آخوندي كه از يك طرف دل همه مسلمانان جهان را برده كه ما " چه بكنيم ما هم رهبر ميحواهيم " و از طرف ديگر وقتي در كنار ديكتاتور كره شمالي ميخرامد بقول سيد احمد خميني و رفسنجاني دل امامش را هم ميبرد مگر همان كسي نيست كه بر وفق نوشته روزنامه كيهان در سال 1366 " رفوزه مكتبي " شناخته شد ؟. باید یاد آوری کرد که در سال 1365 بر سر کشاکشهائی که بر سر قانون کار وجود داشت و به دولت اجازه میداد که کارفرما را ملزم به پذيرش شروطی كند شورای نگهبان از خمینی نظر خواست. خمینی در پاسخ تأکید کرد که دولت میتواند شرایطی را به کارفرما تحمیل کند. خامنه ای در نماز جمعه 11 دیماه 1366 به تفسیر فتوای خمینی پرداخت و گفت :" امام که فرمودند دولت میتواند شرطی بر دوش کارفرما بگذارد، این هر شرطی نیست، آن شرطی است که در چارچوب احکام اسلامی پذیرفته شده باشد، نه فراتر از آن". خمینی در پاسخ به او در نامه علني 16 ديماه 1366 نوشت " از بیانات جنابعالی در نماز جمعه این طور ظاهر میشود که شما حکومت را به معنای ولایت مطلقه ای که از جانب خدا به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم واگذار شده و از اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد صحیح نمی دانید و تعبیر به آنچه اینجانب گفته ام که حکومت در چارچوب احکام الهی دارای اختیار است، به کلی بر خلاف گفته های اینجانب است."
--------------------------------------------
به رهبری رسیدن آیت الله خامنه ای آخرین نمونه از رهبر تراشی های تاریخ ایران است. قدمت این رهبر تراشی ها به زمان هخامنشیان میرسد. در آن زمان اشراف کمبوجیه را که نه روح و نه جسم سالمی داشت به رهبری گماشتند تا خود بتوانند بیدریغ مردم را غارت کنند. مهم تر از آیت الله خامنه ای که با یک خیزش مردم سقوط خواهد کرد بیماری کیش شخصیت است. کیش شخصیت یک بیماری است که در اعماق روح بسیاری از ما ایرانیان خانه کرده است. باید به مرید و مراد بازی، به پذیرش نظر دیگری بدون ارضای فکری و بدون سنجش خاتمه داد. اگر میخواهیم «بنده» هم باشیم باید تنها بنده «حقیقت» باشیم. حقیقتی که در برخورد آزادانه افکار و بدور از هر گونه تعصب و دگم بدست آمده باشد و این محکی است بر شرف انسانی ما. بار اصلی این کار بر دوش درس خوانده های ماست که در هر برخورد و بر سر هر چهار راه تنها از حقیقتی که بنده انسان دیگری نیست، دفاع کنند. رهائی واقعی و پایدار ایران در گرو آن است.
خدایار آفام
وکیل دادگستری
27 اردیبهشت 1384
khodayarafam@hotmail.com