۱۰ سال قبل مجاهدين انقلاب، اين پيشتازان تحليل سياسى جديد در ايران اعلام كردند بزرگترين خطرى كه اسلام و انقلاب و ايران و آزادى را تهديد مى كند جنبشى به نام راست سنتى است. راست سنتى نشانى تازه از سياستمدارانى كهنه بود كه گرچه هرگز بر پيشانى حزب و گروهى رسماً و علناً نقش نبست، اما ضمير، مخاطب خويش را درمى يافت. پس پيكار با راست سنتى آغاز شد. ائتلاف هاى نامحسوس چپ با راست مدرن و مغازله هاى آشكار ايشان با آنچه چپ جديد مى خواندند (و ديگران راست راديكال مى ناميدند) آغاز شد. روشنفكران و سياستمداران چپ برخلاف آموزه هاى مدرن سياسى كه در عصر فترت و دورى از قدرت در دانشكده هاى علوم سياسى و اقتصادى ايران و انگليس آموخته بودند كهنه ترين ادبيات سياسى را در نقد راست سنتى به كار بستند. بر بازار طعنه زدند و چون از استعمال واژه راست سنتى پرهيز داده شدند به جاى آن لقب و عنوان جناح بازار را در قامت يك ناسزا به كار بردند و هنگامى كه دريافتند آنچه در حاشيه جناح هاى سياسى ايران مى رويد نه چپ جديد كه راست راديكال است؛ ترجيح دادند اين جناح را تحقير كنند و آن را پادوى بازار بخوانند. چه مقاله ها كه در نقد شيخوخيت نوشته نشد و چه خطابه ها كه در رد بازار خوانده نشد چه طعنه ها كه بر پيوند سرمايه دارى داخلى و تجارى با سرمايه دارى خارجى و غربى زده نشد تا راست سنتى قدرت را قبضه نكند و دولت را از آن خود نسازد. در اين نقد عمومى همه شريك بودند. در آن سال هاى شورش عليه سنت (۱۳۷۶ _ ۱۳۷۴) كمتر كسى يافت مى شد كه در هراس راست سنتى به سر نبرد و زبان به نقد و نفى آن نگشايد و هر تحليلى را در اين باره مباح نداند. از يسار و يمين، از مجاهدين انقلاب تا كارگزاران سازندگى، از عصر ما تا بهمن و بهار و حتى روحانيون مبارز و روشنفكران دينى و نيروهاى ملى، مذهبى در سلام و كيان و ايران فردا عزم خود را جزم كرده بودند كه ريشه راست به ويژه از نوع سنتى آن را بركنند. و راست سنتى نيز به راستى در آن روزگار خويش را در مقام يك تهديد عظيم نمايانده بود. اكثريت پارلمانى در پارلمانى كه فرزند نظارت استصوابى بود (مجلس چهارم و پنجم) رو به سوى دولتى داشت كه هنوز تشكيل نشده وزارتخانه هاى خود را تقسيم كرده بود. راست سرمست از اين پيروزى مقدر حتى حاضر نشد حق يار ديرين خويش (هاشمى رفسنجانى) را ادا كند كه به ريش سفيدى ناطق نورى و مهدوى كنى از موتلفه خواسته بود در فهرست انتخاباتى تهران دست كم نام پنج نامزد ديگر (از جمله عبدالله نورى و مصطفى معين و نيز فائزه هاشمى) را جاى دهد. موتلفه آن زمان (۱۳۷۴) ايثارگران زمان ما (۱۳۸۴) بود كه حتى براى يك كرسى هم در مجلس و سپس دولت فكر كرده بود. پس راست سر، فراز كرده بود و چشم از همه ياران برگرفته بود و به آسمان نگاه مى كرد و ستاره هاى بخت خود را مى شمرد و شيخ خويش على اكبر ناطق نورى را شيخ الرئيس مى ديد تا در كنار شيخ محمد يزدى در قوه قضائيه و شيخ حسن روحانى در قوه مقننه، سه قوه را اداره كنند. دوم خرداد اما راست سنتى را سربه زير كرد. نه فقط رياست دولت به دست نيامد كه رياست قوه قضائيه از كف رفت و رياست مجلس هم به دست شيخ ديگرى افتاد كه محافظه كار نبود. جنبش كاغذى چپ در نقد راست و خيزش ناكام راست براى تصاحب همه قدرت تعادل تعبيه شده در بلوك هاى قدرت را برهم زد و راست از عرش به فرش آمد. راست پس از اين شكست در اوج فريادهاى تجددخواهانه چپ به نجواهاى سنت گرايانه خويش پناه برد. در اصل و اصالت دموكراسى شك كرد و انگشت اتهام را سوى علوم انسانى جديد نشانه رفت و به غرب تاخت و از ياد برد كه روزى خود مدافع بخش خصوصى بوده است همچنان كه در برابر ايرادات چپ گرايان از بازگشت سرمايه داران دفاع مى كرد. گروهى از متحدان راست همان «چپ هاى جديد» سابق و «راست هاى راديكال» جديد به بازخوانى شكست خويش پرداختند. آنان جوانانى بودند كه گرچه پدرانى سنتى داشتند اما در دامان مدرنيته متولد شده بودند. تجدد با همه نابسامانى هاى شهرى خويش را بر ايشان تحميل ساخته بود و از كودكى نوستالژى سنت و نفرت از مدرنيته ايشان را راسخ ساخته بود تا سنت خويش را بيافرينند و مدرنيته خود را بسازند.
آرمان شهرى با سنگفرش هاى سنت و ساختمان هاى مدرن پس به تصرف مفاهيم پرداختند. دموكراسى را مردمسالارى و مردمسالارى را مردمدارى (قرائتى از پوپوليسم) ترجمه كردند و راهى دانشكده هاى علوم انسانى شدند تا انسان جديدى را خلق كنند، سرمايه دارى را در دولت ادغام كردند و دست هاى بازار را براى كنترل اقتصاد ناتوان شمردند و دست هاى دولت را به سوى آن هدايت كردند و مفهوم عدالت را از «وضع شىء در جاى خويش» جابه جا كردند و دولت را به سوى دخالت براى ايجاد عدالت هدايت كردند. اسفندماه ۱۳۸۱ روز مهمى براى جنبش راست راديكال بود. يك موفقيت غافلگيركننده در حالى كه راست خسته از شكست به راست مشتاق به نبرد وكالت داده بود تا در انتخابات به ظاهر مقدر براى جناح چپ شكستى ديگر بخورد اما آنچه در آن روز زمستانى به دست آمد، شكست نبود، پيروزى بود. راست راديكال در مردمى ترين نهاد مدرن (شوراها) پيروز شد و ديگر شيخى را بنده نبود. از آن پس اين برادر جوان راست سنتى است كه مهار مركب را به دست گرفته است. آنان كه نه شيخوخيت ناطق نورى را برمى تابند و نه نامزدى على اكبر ولايتى و حتى على لاريجانى را. از آستين راست، راست ديگرى سر برآورده است كه بيشتر شبيه چپ راديكال است تا راست سنتى. اين گونه است كه اكنون نه فقط جوانان متجدد و سياستمداران چپ گرا و روشنفكران ليبرال كه ريش سفيدان سنتگرا و سياستمداران راستگرا و متفكران محافظه كار هم در هراسند. اصلى ترين ائمه جمعه و جماعات، اصيل ترين بازاريان وتجار و عملگراترين مديران جناح راست در حالى كه سعى مى كنند با بزرگوارى و فروتنى به خواسته هاى برادران جوان خود گوش فرا دهند مى دانند كه اين بار سنت سياسى و اقتصادى و دينى آنان از ناحيه ديگرى غير از چپ گرايان و نوگرايان در معرض تهديد است. تجربه عقل گرايانه ناطق نورى در تدارك شوراى هماهنگى و تدبير ميانه وى براى غلبه بر راديكاليسم در جبهه راست به فرجامى نرسيد و ثابت شد كه به راستى نه يك راست كه دو راست وجود دارد. يكى ريشه در سنت به معناى مثبت كلمه كه خاستگاه آن حوزه هاى علميه و حجره هاى بازار است و سابقه آزاديخواهى و عدالت جويى آن در عصرها به عهده مشروطه و نهضت ملى بازمى گردد و ديگرى ريشه در مدرنيته دارد كه با ابزارهاى مدرن آرزوهاى سنتى را در سر مى پروراند. راست سنتى اكنون نه تنها خطر نيست كه خود در خطر است و نه تنها آموزه هاى آن مايه طعنه نيست كه مورد توجه رقيب است. همان رقيبانى كه اكنون از تنش زدايى و سرمايه گذارى خارجى حمايت مى كنند. راست و چپ اكنون هر دو مى دانند كه هر كس موازنه قدرت را برهم زند و حاكميت را يكسره از آن خود كند سقوط خواهد كرد. اين گونه است كه آرايش نيروهاى سياسى به شفاف ترين مرحله خويش در تاريخ جمهورى اسلامى مى رسد. اكنون چهار جريان سياسى هر يك نامزدهاى اختصاصى خويش را دارند: چپ اسلامى (ولو پاى صندوق هاى راى) از ميان مهدى كروبى و مصطفى معين يكى را برخواهد گزيد و كارگزاران سازندگى به هاشمى رفسنجانى راى خواهد داد اما جبهه راست راهى جز انشعاب ندارد. انشعابى كه دلايل آن محدود به كج خلقى نامزدها يا فقدان روحيه گذشت در آنها نيست. راست راديكال به درستى معتقد است و اين اعتقاد خويش را فرياد مى زند كه نمى تواند نامزدهاى راست سنتى (على اكبر ولايتى و حتى على لاريجانى) را به عنوان نامزد خويش بپذيرد. چه دو پادشاه در اقليمى نگنجند و دو ايدئولوژى در جبهه اى نخسبند. پس چرا راست سنتى از بيان اين واقعيت پرهيز دارد كه بگويد نمى تواند نامزدهاى راست راديكال (احمد توكلى، محمود احمدى نژاد و از همه تازه تر محمدباقر قاليباف) را به عنوان نامزد خود قبول كند.
advertisement@gooya.com |
|
اكنون زمانى است كه چپ بايد صادقانه گذشته خويش را در نفى راست و هر آنچه نشان از سنت داشت نقد كند و مرزهاى مشترك خود با راست سنتى در رعايت اخلاق، اعتدال و ايمان آشكار سازد. بايد صادقانه اذعان كنيم كه اگر در آغاز نقدهايمان درباره تماميت خواهى راست صائب بود اما در امتداد پايگاه اجتماعى و نگاه اعتقادى رقيب خود را ناديده گرفتيم و به دست خويش مانع راه راديكاليسم راست را از ميان برداشتيم. راست و چپ در هر نظام سياسى مدرن شاهين اعتدال سياسى را مستقر مى كنند. در مقابل البته امروز همان زمانى است كه راست هم بايد شجاعانه گذشته خويش را در برنتابيدن چپ و نفى عمده مظاهر نوگرايى را نقد كند و دريابد كه از پس اين رقيب قديمى رقيبانى تازه نفس نشسته اند كه نه فقط نوگرا كه سنت ستيز هستند همان گونه كه از پس راست آبادگران آمدند از پس چپ نيز دگرباشانى در راهند كه تنها حريف هم هستند. امروز روز انشعاب است. انشعابى كه محتوم است و تصميم گيرى راست سنتى تنها براى آن در برابر راست راديكال فضل تقدم ايجاد مى كند. روز اعلام برائت راست از راديكاليسم و اين برخلاف همه انشعاب هاى حقير و مذموم انشعاب بزرگ و مباركى است كه راه راست را از هر آنچه راست نيست جدا مى كند. پس «در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست.»