۱ _ اريك هابزباوم با مدرج كردن جنبش هاى شهرآشوبى از ناعقلانى ترين آنها شروع مى كند و آن را ياغى گرى به شكل عيارى مى نامد. عياران يا به قول فرنگى ها؛ رابين هودها كسانى بودند كه براى تغيير وضع ظالمانه جهان تلاش مى كردند و روش آنها حمله به كاروان هاى ثروتمندان و توزيع اموال آنان ميان فقرا بود. رابين هودها فكر مى كردند اينگونه مى توانند جهانى بهتر از اينكه هست بسازند اما معلوم است كه براى تحقق هدف ريشه كنى فقر وسيله اى چنين نازل كافى نيست. خيلى غيرعقلانى است اگر كسى فكر كند از طريق عيارى مى تواند جامعه اى عادلانه برپا كند. در تاريخ ايران نيز ما عيارانى مانند «نسيم عيار» داشتيم و حتى مى توان ادعا كرد كه تا همين اواخر نيز از اين دست نيروها در جامعه ما وجود داشتند. مثلاً افرادى مانند كوراوغلو، قاچاق نبى و نفتچى قوربان در آذربايجان از جمله عياران بوده اند. عياران البته در دسته جات كم تعدادى گرد هم مى آمدند و در اثر اقتدار روزافزون دولت مركزى به تدريج رو به اضمحلال رفتند. چون «بازار ملى» نيازمند «امنيت ملى» است و عياران به عنوان يكى از موانع امنيت ولو با نيت خير بايد از ميان مى رفتند و دولت مركزى به هر صورت آنان را سركوب و به مايه عبرت ديگران بدل كرد. عياران بيشتر در عصر و دوره فئوداليته زندگى مى كردند و وقتى هرج و مرج عصر فئودالى پايان يافت، سرمايه دارى عياران را برنتافت و به كار اين «شهرآشوبان خيال پرداز» پايان داد.
۲ _ گروه هاى مافيايى اوليه دسته دوم شهرآشوبان هستند. اين گروه ها در اروپا در دوره «خانواده هاى گسترده» شكل گرفتند. در خانواده هاى گسترده، پدرخوانده تعدادى فرزندخوانده داشت و بخشى از شهر را در تيول خود مى گرفت و با باجگيرى از مغازه هاى متمولين چتر حمايتى خود را بر روى قشر وسيع و ضعيف جامعه شهرى مى گرفت و در واقع كاركرد سازمان بهزيستى را در جهان امروز برعهده داشت. در شهرهاى اروپا مانند سيسيل شهر ميان چند دسته مافيايى تقسيم مى شد و قراردادى ميان گروه هاى مافيايى منعقد مى شد تا كسى متعرض افراد دسته ديگر نشود و نوعى دموكراسى مافيايى برقرار بود. آنان شهر را تقسيم بندى مى كردند و به اداره آن مى پرداختند و برخلاف عياران كه جنبش روستايى بودند، جنبش شهرى محسوب مى شدند. در ايران هم از اين گروه ها تا همين اواخر مى توان نام و نشان يافت. قبلاً «كلوها» اين نقش را ايفا مى كردند. كلمه «داش آكل» از كلو گرفته شده است. داش يعنى برادر بزرگتر كه مى توان به او اعتماد كرد، خانواده اى را به وى سپرد و نسبت به محرم بودن او مطمئن بود. «كلوها» تعدادى نوچه داشتند كه در محله تحت نفوذ پراكنده بودند و هر كدام براى خود «سردمدارى» محسوب مى شدند يعنى سركوچه اى را نگه مى داشتند و مانع ورود اشرار به كوچه مى شدند. به اين افراد «ناطور» هم مى گفتند حتى افرادى به نام «نشانده» وجود داشتند كه در فاحشه خانه ها مى رفتند و بر روى فاحشه ها آب توبه مى ريختند و آنها را صيغه مى كردند و سپس تحت حمايت مى گرفتند تا از فساد نجات پيدا كنند. درواقع هر محله شهر مافياى خويش را داشت. افرادى مانند شعبان جعفرى از جمله اين گروه بودند و همچنان كه طيب و رمضان يخى از همين گروه بودند. اين افراد عمدتاً در ميدان هاى بازار حاضر بودند و به «ميدونى» معروف بودند. «ميدونى ها» بازوى مسلح بازار بودند. گرچه خود سياسى نبودند اما برخى اوقات به جريان هاى سياسى مى پيوستند و چه در كودتا و چه در ضدكودتا از آنها استفاده مى شد. يكى مثل شعبان جعفرى به كودتاى ۲۸ مرداد كمك مى كرد و يكى مانند طيب عليه رژيم كار مى كرد. ناعقلانى گرايى اين گروه ها در آن بود كه با منطق «از خورده گرفتن و به نخورده دادن» مى خواستند دولت رفاهى درست كنند در نتيجه به «دولت در دولت» تبديل مى شدند.
۳ _ گروه سوم از «شهرآشوبان خيال پرداز» را مى توان گروه هاى «متمهدى گرا» ناميد كه غربيان به آنان «مسيحاگرا» مى گويند. «متمهدى» فردى است كه به دروغ خود را مهدى(عج) مى ناميد همچنان كه «متنبى» كسى است كه خود را به دروغ نبى مى خواند.
حركت هايى مانند حركت بهاءالله از اين جنس است كه او هم «متمهدى» بود و هم «متنبى». در واقع اين گروه از «شهرآشوبان خيال پرداز» مى خواهند كار خدا و پيامبر را خود بر عهده گيرند. برخلاف اين افراد پاره اى از متمهدى ها وجود دارند كه نيت هاى خير داشتند مانند مهدى سودانى كه رهبر حركات ضداستعمارى بود و با انگليسى ها جنگيد و سودان را از يوغ استعمار نجات داد. اما در ايران متمهدى ها به سه گروه تقسيم مى شوند:
الف - منجى گرايان آرام: گروهى از متمهديان هستند كه نمود عينى آن را بيشتر در انجمن ضدبهائيت يا انجمن حجتيه ديده ايم. اعضاى انجمن مى گفتند كارى نمى توان انجام داد اما هدف ما عدالت است. براى به دست آوردن عدالت و ظهور امام زمان (عج) بايد دعا كرد و زمينه ظهور را فراهم آورد (تمهيد) و از طريق احسان به ديگران با دشمنان حضرت مهدى مبارزه كرد. آنان دجال ستيز بودند و مقصود از دجال هم بهائيت، وهابيت و كمونيست ها بودند چرا كه مانع از ظهور حضرت مى شدند.
ب - منجى گرايان خشن: گروه هايى مانند سازمان مجاهدين خلق نمونه دوم متمهديان را تشكيل مى دهند. سازمان مى گفت گروه پيشتاز است و امامت را به خود ختم مى كرد. اما آنها گروهى اندك و جدا افتاده از توده هاى مردم بودند كه قصد سرنگونى رژيم را داشتند و مى خواستند حكومت بى طبقه توحيدى را برقرار كنند. يعنى طبق تعريفى كه از راديكاليسم ارائه كردم با ابزار اندك در پى اهداف بزرگ بودند و اين همان «شهرآشوبى خيال پردازانه» است. بعد از حوادث سال ۱۳۵۴ روشن شد كه مجاهدين خلق اصلاً عده و عده ندارند و تعداد نيروهاى آن بسيار كم است در حالى كه دو هدف بزرگ سقوط رژيم قبلى و استقرار رژيم جديد را در سر مى پروراندند.
ج - ماركسيسم ايرانى: منجى گرايى و متمهدى ماركسيستى نوع سوم اين شهرآشوبان را تشكيل مى دهد. ماركسيسم در كشورهاى مختلف رنگ و بوى متفاوت دارد. در كشورهاى عقب مانده، ماركسيسم بيشتر غيرعقلانى شده است چنانكه در روسيه ماركسيسم به شكل بلشويسم، در چين در قالب مائوئيسم (انقلاب فرهنگى و تئورى سه جهان) و در كامبوج به شكل پولپوتيسم (مخالفت با هر گونه مظهر تمدن شهرى) درآمد. خمر هاى سرخ حتى با نفس مفهوم شهر مخالف بودند به اين معنا كه هرچه كشورى عقب مانده تر باشد، ماركسيسم آن نيز عقب مانده تر است. ماركسيسم ايرانى هم گرته بردارى مغلوطى از مائوئيسم و بلشويسم بود و رنگ و بوى منجى گرايى دروغين داشته و تنها تفاوت آن با نوع دوم منجى گرايى (خشن) در لائيك بودنش بود اما در ساير وجوه شانه به شانه مجاهدين خلق حركت مى كردند. آنها هم مى خواستند از طريق يك حركت راديكال در سياهكل و با جنبشى سكتاريستى (جداى از مردم) دنيا را تغيير دهند يعنى اهداف بزرگ را از طريق ابزارهاى كوچك محقق كنند.
مى توان گفت نوعى ترابط و يارگيرى ميان انواع فرقه ها و جنبش هاى شهرآشوبانه وجود دارد. يعنى از جنبش هاى مرحله پايين از سوى جنبش هاى مرحله بالاتر عضوگيرى صورت مى گيرد. حاج مهدى عراق نقل مى كند كه چگونه دارودسته طيب با هدايت ديگران به سمت و سوى مبارزه با شاه كشانده شدند. من خود شاهد بودم كه اعضاى انجمن حجتيه توسط اعضاى سازمان مجاهدين خلق عضوگيرى مى شدند و سپس مجاهدين خلق توسط گروه هاى چريكى ماركسيستى استحاله مى شدند و به نوع لائيك گرو ه هاى شهرآشوب تبديل مى شدند. اين اتفاق مكرر در تاريخ معاصر ايران رخ داده است و نمونه هاى فراوانى دارد. افراد بسيارى بودند كه از انجمن حجتيه آمدند، به مجاهدين خلق ملحق شدند و سرانجام عضو سازمان پيكار شدند.
امروزه هم كم و بيش ما با مشكل ناعقلانى گرى سياسى روبه رو هستيم. مثلاً در سال گذشته فردى ادعا مى كند كه مى تواند با انرژى درمانى مردم را به صحن تحولات سياسى و اجتماعى بكشد و انقلابى بر پا كند بدون آن كه بداند انقلاب چه پيش نيازهايى دارد و با فرمان دادن به مردم از پشت تلويزيون و تجمع ماهواره اى مقابل دانشگاه تهران بذر بهمن انقلاب پاشيده نمى شود بلكه تنها غائله اى به پا مى شود كه با سركوب آن ياس و نااميدى ايجاد مى شود. ديگر آن كه گروهى در پى تغيير سياسى از طريق اينترنت هستند و طرحى و گفتمانى را به نام رفراندوم مطرح كردند. البته موضوع رفراندوم قبلاً هم در مجلس ششم طرح شده بود اما آن رفراندوم به اتكاى راى مردم به پارلمان و براى هدفى پايين تر از حد مقدورات بود يعنى ابزار بزرگتر از هدف بود اما رفراندومى كه در سال ۸۳ مطرح شد هدفى بزرگتر از ابزار خود داشت.
advertisement@gooya.com |
|
بدين ترتيب اراده گرايى و خيال پرورى آفت سياست ورزى است. نفى اراده گرايى البته به معناى جبرگرايى نيست. پلخانف اصطلاح خوبى دارد. او مى گويد: «اختيار همان آگاهى از جبر (يا آگاهى از ضرورت) است» يعنى به محض آنكه ما از جبر (جبر تاريخى و جبر اجتماعى) آگاه شويم، مى توانيم دايره امكان خود را فراخ تر كنيم. با آگاهى فردى و جمعى امور ممتنع، ممكن مى شود و آگاهى حوزه امكان را توسعه مى دهد. مشكل كنونى ما ناآگاهى ما و خيال پردازى سياستمداران ماست كه گويى در عالم توهم به سر مى برند. اذعان به مناسبات تاريخى و اجتماعى جبرگرايى نيست، جبرگرا كسى است كه نمى خواهد آگاهى اش را بالا ببرد و با صرف اراده خويش اهدافش را پيش ببرد. كار خيال پردازان مشت زدن به ديوار است. در زندان كسى كه از وسعت و مقاومت سلول خود و ساختمان زندان آگاهى نداشته باشد در دايره جبر گرفتار مى شود حتى اگر مشت به در و ديوار بكوبد. اما آن كه مى داند كجا مى توان نقب زد و كجا مى توان فرار كرد برنده است نه كسى كه كله اش را به ديوار مى كوبد.