smmozaffari@gmail.com
http://libertiran.blogfa.com
ایتالو کالوینو (Italo Calvino)، نویسنده ی معاصر ایتالیایی (1923-1985) در داستان کوتاهی به نام «بازی»، شهری را توصیف می کند که در آن همه چیز ممنوع بود جز بازی الک دولک. در این شهر «چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گله و شکایت نداشت». «سالها گذشت تا اینکه یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی ها را روانه ی کوچه و بازار کردند تا به مردم اطّلاع بدهند که می توانند هر کاری دلشان می خواهد بکنند».«مردم [...] پس از شنیدن اطّلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولکشان را از سر گرفتند». «جارچی ها دوباره اعلام کردند:"می فهمید؟ شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می خواهد بکنید."» و مردم چه گفتند؟:«خوب! ما داریم الک دولک بازی می کنیم». جارچی ها کارهای خوب گذشته را به یاد مردم می آورند ولی اهالی گوششان بدهکار این حرفها نمی شود تا اینکه جارچی ها موضوع را به بزرگان و حاکمان شهر اطّلاع می دهند. «اُمرا گفتند:" کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می کنیم».
فکر می کنید چه شد؟
***
گوستاو لوبن (Gustave le Bon) در کتاب روان شناسی توده (Psychologie des foules) گفته بود: «توده ها گرایش فراوانی به عمل دارند». توده ها، توده هایی که دوران خیزش مدرن را با انقلابها، جنبش ها و کنش و واکنشهای بسیارشان آکنده (یا آلوده) اند: انقلابهای فرانسه و تبعات آن در اروپا (به ویژه اروپای سال 1848)، انقلاب انگلستان، انقلاب آمریکا و انقلاب روسیه؛ به همراه یک دوجین انقلاب-کودتا در کشورهای جهان سوم از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا یا جنگهای داخلی مداوم در آفریقا. توده ها با گرایش فراوانشان به عمل در صدد اثبات چه چیز بوده اند؟ به کجا رسیده اند؟
آیا انحراف در اهداف که نتیجه ی هر نوع تغییری را در نظم موجود، جز رسیدن به نقطه ی مقابل آن نمی داند یا بیهودگی تغییر خواهی و دگراندیشی که وضع موجود جامعه را ثابت و پایدار می داند؟به قول جرج ارول (George Orwell): « ساخت اصلی ِ اجتماع هیچ گاه تغییر نیافته است. حتّی پس از تحوّلات عظیم و تغییرات به ظاهر برگشت ناپذیر، همواره همان نقشینه ی خود را بر جای نشانده است. درست مانند دستگاه گردش نما که به زعم رانده شدن به هر سو همواره تعادل خود را باز می یابد» (1984).
به نظرم پاسخ یافت شده است: ژان بودریار (Jean Baudrillard) در رساله ی «در سایه ی اکثریتهای خاموش» از سکوت توده ها سخن می گوید: سکوت توده ها یعنی از میان رفتن نظام بازنمایی و تقلیل به وانمایی یک امر اجتماعی بیان ناپذیر و بیان ناشده. سکوتی ناسازواره که نه به معنای سخن نگفتن است که نمی خواهد کسی به نام او سخن بگوید و از این نظر نه بیگانگی که یک سلاح برّان است. یکی از برآمدهای این مفهوم همان بازی توده با قدرت است که در مقاله ی پیشین از آن گفتم. به نظر بودریار سکوت توده ها، انفعال نیست تا قدرت از احساس امنیت برخوردار شود چرا که به زعم او انفعال توده ویژگی مرحله ی دیوان سالارانه و مرکز مدارانه ی قدرت بود ولی سکوت، به عنوان تنها رویّه ی راستین توده ها، سکوتی که توجیه گر انحراف یا بیهودگی تغییر وضع موجود نیز هست، سکوتی که قدرت در دامان خود پرورانده است، به نشانه ی مرگ قدرت بدل شده است و هر گونه تلاش قدرت را برای به سخن درآوردن مجدّد توده ها را به کاری عبث بدل می سازد. قدرت برای تشویق توده ها به سخن گفتن باید آنها را به اجتماعی، انتخابی، سازمانی زندگی کردن تشویق سازد ولی به نظر بودریار حتّی در چنین شرایطی نیز امکان تغییری در فرآیند بازگشت ناپذیر سکوت توده ها وجود ندارد. تز سکوت توده های بودریار حاوی نکته ی دیگری نیز هست و آن از بین رفتن بازار تقاضا برای معناهای ایجادی از سوی قدرت است که پیش از این در مقاله ی «بی معنایی فراتر از بی هویّتی» به عنوان یکی از زمینه ها یا علل پدیده ی ظهور آنچه که نگارنده «بی معنایی» ِجامعه ی امروز ایران می داند، از آن نام برده شده است [1].
واضح است که نشانه های بیماری (اگر سکوت توده ها را نوعی بیماری بدانیم؛ بیماری قدرت و نه توده) ، تا بروز نخستین علایم ابژکتیو که در ضمن نمایانگر «کار از کار گذشتن» نیز است، هویدا نخواهد شد یا به عبارت درست تر قدرت با غنودن در توهم قدرت بودنش آن را نخواهد دید؛ نخستین و ساده ترین نشانه ی قابل مشاهده کاهش مشارکت سیاسی یا اجتماعی مردم در عرصه های اجتماعی است. امری که اسفندماه سال 1381 نخستین بارقه های آن در عرصه ی سیاست ایران مشاهده شد و نگارنده در مقاله ی «سکوت توده ها» [نشریه گزارش، خرداد 1382] از آن سخن گفت که در ضمن شاید نخستین تحلیل بودریاری از اوضاع سیاسی ایران نیز بود. کمینه مشارکت مردم در انتخابات پس از دو انقلاب خاموش و دموکراتیک در دوم و 18 خرداد سالهای 76 و 80. امر تازه ای نبود و سابقه ی سکوت توده ها در ایران به قدمت تاریخ معاصر می نمود ولی این «سکوت» به دلایلی گرانبارتر و خطرناکتر نشان می داد (و می دهد) از آن رو که پس از موفقیّت نسبی قدرت در به سخن در آوردن توده ها در آن دو تاریخ یاد شده، هر چند سخن گفتنی حاوی یک پیام انقلابی در طرد وضع موجود (اقدامی جالب و زیرکانه که بعدها زمان نشان داد که حاصل تصادفی خوش یمن برای قدرت بوده)، رخ نشان داده است.
در پایان آن مقاله آمده بود: «از همين رو انتخابات پارلماني و رياست جمهوري آينده, تنها فرصتهای باقي مانده (در خوشبينانه ترين حالت) براي اصلاحطلبان است كه تودهها را از اين انزواي تحميلي خارج سازند» و این در شرایطی بود که هنوز اصلاح طلبان ارکان قدرت را در اختیار داشتند. دو سال گذشته نشان داد که خوشبختانه یا بدبختانه، قدرت اقبال حوشی را که بدو رو کرده بود با سفاهت به کناری راند تا پروسه ی سکوت در انتخابات پارلمانی به نحو خیره کننده ای تثبیت شود و در کنار آن با از میان رفتن اندک زمینه های مشارکت، توده ها به همان رویّه ی راستین خود رجعت نمایند. اینک این سکوت توده هاست که گرچه می تواند توجیه گر، پیش بینی کننده و ارایه دهنده ی معادلات سیاسی ایران باشد ولی تنها یک روی سکه است.
حکومتی مونارشیک که بر تز تناقضنما و مضحک «دیکتاتوری صالح» استوار است، به سکوت توده ها اعتنا نخواهد نمود چرا که به سخن گفتن نمادین توده هایی که وجود ندارند ولی همچون پیوندهای ناپایدار به آنی تشکیل و به آنی گسسته می شوند، دل خوش نموده است؛ به توده های «همیشه حاضر در صحنه»، بدون آنکه به واقعیاتی چون ناهمگونی طبقاتی آن توده های به ظاهر «جان بر کف» اعتنا نماید که بازی مرگبارشان با قدرت را در پایان تمام حکومتهای مونارشیک توده ای نشان می دهند و نمونه ی نزدیک آن همین سقوط صدام که در بهترین حالت از میان آن «توده ها» جز مشتی تروریست ِ فاقد قدرت بازنمایی و اثرگذاری بیرون نیامد (و نخواهد آمد).
advertisement@gooya.com |
|
روی دیگر سکه چیست؟ دو قطبی شدن جامعه ی ایران؛ یعنی، قرار گرفتن طبقات و قومیتهای مختلف در طبقه بندی شومی به نام «خودی و غیر خودی» و اسفبار اینکه این تقسیم بندی نه یک توهم از سوی قدرت که یک حقیقت ایجاد شده از سوی آن است. اگر چه وجود این توده های همیشه در صحنه، امری واقعی و رئال است اما به این دلیل که از «نیستی» سر بر می آورند و بسیار زود به همان «نیستی» و نا کجا رجعت می کنند، به امری نمادین و تخیّلی می مانند و همین فاصله ی کوتاه تلاشی و واپاشی، زایش و مرگشان است که اطمینان و اتّکای قدرت به آنان را به امری ساده لوحانه بدل می سازد.
تقريباً با اتكا به آمارهاي رسمي و غير رسمي يك ششم تا يك هفتم توده ی راي دهندگان در زمرة طرفداران سنتي قدرت هستند كه تحت هر شرايطي به حمايت يكسوية خويش ادامه ميدهند، در كنار اين توده ی «خودی» يا به تعريف قديمي «راست» توده ی «غيرخودی» قرار دارد كه شمارگان آن در همهپرسيها همانند يك بادكنك مرتباً در حال قبض و بسط است و به لحاظ عددي شامل تفاضل كل واجدين شرايط راي دادن از آن تودة هميشه ثابت و غيرساكت(!) است. ولي در عمل ميتواند از حد كمينه به بيشينه ارتقاء يابد. ( از يك تا 20 ميليون نفر) و از آن تودة خودی، اقليتي در خور تأثير يا اكثريتي نه چندان تحسين برانگيز بسازد. اما نزاع پنهان و آشکار توده این دو توده است که انرژی سازنده ی تغییر خواهی، انرژی پتانسیل حاصل از فرآیند سکوت توده ها، را به آسانی مضمحل می سازد، جامعه را در برزخی خوفناک نگه می دارد، سکوت توده ها را کمرنگ و بی اثر می سازد و ضامن بقای قدرت است. پر واضح است که بقای قدرتهای توتالیتر فاقد گرانیگاهی ذاتی و واقعیتی موقت و امری اعتباری است، معلول کنش و واکنشهای بسیار در عرصه ی بین الملل؛ اما تغییر خواهی و اصلاح طلبی که در اندک فرصتهای نمود سیاسی به ویژه در رفتارهای سازنده ی دموکراتیک مانند انتخابات، خود را نشان می دهد، خطر بالقوه خطرناک نزاع توده ها و در نتیجه پریشانی و خستگی رأی دهندگان از وضع موجود را در کنار خویش احساس می کند. اگر به این امر متغیرهایی دیگر و از جمله پارامتر اساسی اخلاق و روحیه ی ایرانی (که امروزه جای خود را در عرصه ی تحلیلهای گوناگون به خوبی باز کرده است) را بیفزاییم به بغرنجی فضای موجود پی خواهیم برد. این فضا قدرت را حتی بی نیاز از دغدغه ی مشارکت (یا به قول خودشان انتخابات حدّاکثری) می نماید.
***
داستان بازی کالوینو این گونه پایان می گیرد: « آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همه ی امرای شهر را کشتند و بی درنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند.»
قدرت در ایران بازی الک دولک را از توده ها نخواهد گرفت بلکه آنها را در بازی به ظاهر بی پایان نزاع رها خواهد کرد.
پانوشتها:
[1] لینک مقالات در وبلاگ نویسنده (آزادیران HTTP://LIBERTIRAN.BLOGFA.COM موجود است)