۱۳
از دیگر مواردی که با اتکا به آن میتوان به خوبی به شیوهی برخورد کینهجویانهی احمد موسوی به روایتم از زندانهای جمهوری اسلامی و همچنین روایت دقیق و منسجم من از قتلعام زندانیان سیاسی و اختصاص دادن یک جلد کتاب ۴۰۰ صفحهای به آن پی برد. اشاره به مسئلهای است که در زیر به آن میپردازم. او مینویسد:
ظاهرا هر جا خواستم از کتاب لذت ببرم و با گوش جان به روایت زندان ایرج مصداقی گوش بسپارم. اظهار نظرهای این چنینی و تحریف کردن واقعیت های ملموس زندان، مرا از لذت بردن باز داشت.
لحظه های روز شمار کشتار زندانیان مجاهد را از زبان ایرج مصداقی میخواندم و به خود وعده داده بودم از فضای بی اعتمادی بیرون آمده و همچنان اصل را برروایت صادقانهی نویسنده بگذارم. حتا میخواستم باور کنم که ایرج مصداقی از زیر چشمبند هم محتویات داخل کیسهها را تشخیص میداد؛"پاسدار خاکی مسئول سالن ملاقات زندان، عرق کرده از سمت حسینیه می آمد. کیسهای در دستش بود که تعدادی ساعت و چشمبند و مقادیری پول در آن قرار داشت" ص۱۴۰ ج ۳ .
احمد موسوی به خوبی میداند و لابد در کتاب خوانده است که به طور مشروح توضیح دادهام بسیاری از بچههای بند ما و از جمله من، به جای چشمبند از لنگی که به صورت بسته بودیم استفاده میکردیم. دلایل استفاده از آن را نیز به طور مبسوط تشریح کردهام. با ذکر جزئیات توضیح دادهام که از پشت لنگ همه جا را به خوبی میدیدم، گویی اصلا چشم بندی ندارم. توضیح میدهم که ظاهر لنگ از بیرون اصلا چنین چیزی را نشان نمیدهد ولی از پشت آن همه جا به راحتی پیدا است و همه چیز دیده میشود. ولی ظاهرا ایشان به هنگام مطالعه کتاب نه با عینک خاص که با «چشمبند» خاص آن را مطالعه کرده و بخشهایی از آن را ندیدّه است. در کتاب به روشنی توضیح میدهم که وقتی دیدم که پاسداری همراه با لنگهای بچهها که حکم چشمبندهایشان را داشت، باز میگردد متوجه شدم بچهها اعدام شدهاند. مسئله لنگ و استفاده از آن به جای چشمبند آنقدر در کتاب مورد تأکید قرار گرفته که توجه هر خوانندهای را در اولین لحظه جلب میکند. به ویژه که یکی از دلایل اولیه پی بردن به اعدام همبندانم نیز دیدن همین لنگها بوده است.
احمد موسوی ادامه میدهد:
و نیز میخواستم حرفش را در مورد نوشتن دومین انزجارنامه باور کنم که میگوید:"متن آنرا دقیقا به یاد نمیآورم، زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم" ص ۱۵۴ . اما آنگاه که برای بار سوم به شرح نوشتن انزجارنامه تکمیلی خود میپردازد و مینویسد: دوباره یک انزجارنامهی دیگر نوشتم، این بار با آرامش بیشتر و فشار کمتری به این کار دست زدم. به لحاظ محتوا، با قبلی فرق چندانی نمیکرد و فقط چند خطی شرح و بسطش داده بودم، اضافه کردم در طول زندان همیشه سعی کرده ام که قوانین را به رسمیت بشناسم و در هیچ حرکت جمعی نیز شرکت نداشتهام و بیشتر آدم گوشه گیرو منزوی بوده ام". ص ۱۸۲ . علی رغم گفتن اینکه انزجار نامه سوم "به لحاظ محتوا با قبلی فرق چندانی نمیکرد" کماکان متن انزجار نامه را به یاد ندارد، اما جملات بعدی را که به دنبال انزجارنامه نوشته کلمه به کلمه، بطور کامل به یاد دارد. آیا ایرج مصداقی تمامی نزدیک به دو هزار صفحه روایت و تحلیل زندان را از پیش " با تمایل به حفظ کردن" آن به روی کاغذ آورده است؟
نمیدانم آیا نوشتن: «در طول زندان همیشه سعی کرده ام که قوانین را به رسمیت بشناسم و در هیچ حرکت جمعی نیز شرکت نداشتهام و بیشتر آدم گوشه گیر و منزوی بوده ام»
چنانچه ایشان مدعی است، نوشتن «کلمه به کلمه» متنی است که نوشتهام یا تنها اشاره به اضافاتی است که کردهام. آیا تصور میکنید که «مبارز کوچک» متن انزجارنامههای زندان را که همهی افراد آزاد شده نوشتهاند، نمیداند؟ این انزجارنامهها به طور یکنواخت حاوی این جملهاست: اینجانب ... انزجار خود را از کلیه گروههای سیاسی به ویژه .... (سازمان متبوع خود) اعلام میدارم. اما این که چه موارد دیگری در متن انزجارنامه گنجانده شود، بر میگردد به شرایط. آیا زندانیای هست که این را نداند؟ آیا اگر کسی نوشت انزجارنامه نوشتم، لااقل زندانیای که سالها زندان بوده، دچار بدفهمی میشود؟ اگر کسانی که زندان جمهوری اسلامی را تجربه نکردهاند، بپرسند باز میتوان گفت نمیدانند انزجارنامه چیست، ولی آیا «مبارز کوچک» هم نمیداند؟ من در جلد ۴ کتاب در صفحهی ۲۶۴ قسمت «فرهنگ لغات زندان»، معنی انزجارنامه را ثبت کردهام. واقعاً چه کسی مشغول «خاک پاشیدن در چشم دیگران است»؟
ایشان همچنان مدعی است:
با نوشتن این سطور نمیخواهم روی جراحتهای عمیق نویسنده نمک بپاشم و حتا نمیخواهم بگویم که چرا انزجارنامه نوشته است. اساسا چنین پرسشی را برای خود مجاز نمیدانم.
باید پرسید: چرا دروغ میگویید؟ روح نوشتهتان غیر از این را نشان میدهد. من که از انجام آن کارها احساس شرم نمیکنم، تازه آنها را جراحتی بر روح و روانم نمیدانم که شما بخواهید درجه عمیق بودن آن را مشخص کنید. این را آنهایی که مرا از نزدیک دیده و یا پای صحبت من نشستهاند، میدانند. اتفاقا با سربلندی هر چه تمامتر و با صدای بلند آنچه را که انجام دادهام، اعلام کرده و از آن دفاع میکنم. اگر چنین احساسی داشتم که به سادگی، آنهم در چند جای کتاب، آن را اعلام نمیکردم. چند بار در طول زندانتان انزجار نوشتید و اعلام کردید؟ کسی که در دهه ۶۰ در زندان جمهوری اسلامی به سر برده، بازجویی پس داده و زنده بیرون آمده، لااقل نمیتواند چنین ادعاهایی داشته باشد. لااقل به خودتان دروغ نگویید.
لطفا در کنار توضیحاتتان مشخص کنید در سال ۶۷ در خلال قتلعام زندانیان سیاسی چگونه زنده ماندید؟ آیا اصلا به دادگاهی برده شدید؟ اگر پاسختان منفی است، لطفا پاسخ دهید چرا شما و امثال شما که دشمنان درجه یک رژیم بودید، به دادگاه برده نشدید؟ چرا شما را که همیشه جزو «فرادستان» بودید و حتا در ذهنتان هم لحظهای به نماز و روزه فکر نکرده بودید، به دادگاه نبردند؟ آیا در صورت رفتن به دادگاه مزبور از مارکسیسم لنینیسم و سازمان «اقلیت» دفاع جانانه کردید؟ آیا در مقابل خواندن نماز و ... موضعگیری جانانه کردید؟ «مبارز کوچک» چه کسی را گول میزنید؟ شما چگونه از زندان آزاد شدید؟ لابد ضمن دفاع از مارکسیسم لنینیسم و اعلام هواداری از سازمان «اقلیت» از زندان آزاد شدید؟ شما چگونه از کشور خارج شدید؟
من از طریق کوه، پای پیاده و همراه با همسر تازه سزارین کردهام که بیش از پنج سال زندانی بوده و فرزند زودتر از موعد به دنیا آمده ۲۵ روزهام از کشور خارج شدم و نزدیک به سه ماه در زندانهای ترکیه به همراه همسر و فرزندم بوده و مزهی ضرب و شتم و شکنجههای آنان را نیز چشیدهام. لطفا شما در مورد نحوهی خروج از کشورتان توضیح دهید. امیدوارم به همین سوالات در کتابتان پاسخ داده باشید.
احمد موسوی دوباره مینویسد:
اما آنگاه که مینویسد: "متن را دقیقا به یاد نمیآورم زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم". حق دارم از نویسنده بخواهم" به خوانندگان خود احترام بگذارد و حداقل هوشیاری را برایشان قائل باشد"، چرا که با چنین اظهار نظری ادعای اینکه "ماشین کشتار در روزهای ۲۵، ۲۲ ،۲۱ ،۱۸ ،۱۵ ،۱۲ ، ۹ ،۸ مرداد یعنی جمعا هشت روز در گوهر دشت مشغول قتل عام زندانیان مجاهد بود...کلیه تاریخهای داده شده و دعاوی مطروحه در این مورد از سوی هرکس که باشد عاری از حقیقت است" ص ۱۸۶. ادعای بسیار بزرگی خواهد بود، که حتا ناصری، لشکری، نیری و دیگر دست اندرکاران کشتار در آن روزها ، بدون مراجعه به دفاتر ثبت خودشان نمیتوانند این ادعا را داشته باشند.
هر چند ایشان در همان جا نیز بخش «به جز چند نفر که در شهریور ماه همراه زندانیان مارکسیست به شهادت رسیدند» را از وسط جملهام به دلخواه سانسور کردهاند، اما «مبارز کوچک» که به دنیا از منظر ذهن کوچک خود و حتا «ناصریان، لشکری، نیری و دیگر دستاندرکاران کشتار در آن روزها» مینگرد، تصور میکند همه افراد میبایستی دایرهی تواناییهایشان به اندازه ایشان و افراد نام برده در بالا باشد.
ایشان بدون آن که ذرهای واهمه داشته باشد، به این وسیله روایت من از روزهای قتلعام زندانیان سیاسی مجاهد در گوهردشت را نیز به گونهای نفی میکند. او تلاش میکند روایت مستند تاریخ قتل عام زندانیان را که میتواند در هر دادگاهی برای محاکمه سران رژیم جمهوری اسلامی و دستاندرکاران جرم و جنایت علیه مردم ایران مورد استفاده قرار گیرد، زیر سؤال ببرد. به «صداقت» و «اخلاق انسانی» چه کسی باید شک کرد؟ به چه کسی میبایستی «بیاعتماد» بود؟ چه کسی «خاک در چشم» دیگران میریزد؟ او حتا نمیداند مکانیزم باقی ماندن و یا برجسته ماندن بسیاری از وقایع در ذهن افراد چیست؟
او یادش میرود چند صفحه قبل نوشته بود:
در ترسیم روزهای کشتار جمعی زندانیان سیاسی در مرداد و شهریور ۶۷ به رغم تلاش وافر نویسنده از ثبت لحظه لحظهی آن روز ها بدون شک باید از نویسنده قدردانی کرد.
قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را. ایشان که روایت لحظه به لحظهی من از قتلعام را شایسته قدردانی دانسته است، چرا چند صفحه بعد آن را به شکل کینهتوزانهای زیر سؤال میبرد؟ آیا منطقی نیست که از ایشان پرسیده شود: گویا دو یا چند نفر این نقد شما را نوشتهاند؟ یا این شما هستید که دارای دو شخصیت کاملا متضادید؟
تمام اینها در حالی است که دهها زندانی مجاهد که هم اکنون زنده و در عراق، اروپا و آمریکا هستند لحظهای در صحت آن تردید نکردهاند. لااقل کسانی که در اروپا و آمریکا هستند از چنین امکانی به خوبی و راحتی برخوردارند تا حقیقت را پرسوجو کنند.
۱۴
ایشان تا آنجا نسبت به زندانیان مجاهد قتلعام شده کینه توز و بی «انصاف» و عاری از «اخلاق انسانی» است که مینویسد:
اهمیت برگزاری مراسم عید غدیر در تاریخ ۱۱ مرداد ۶۷ را چندین بار در صفحه های مختلف تکرار کرده و بدان اهمیت و بزرگی داده تا از قبل آن حقیقتی دیگر را بپوشاند: ناصریان مدت ها بود که به دنبال فرصتی می گشت تا مقاومت بچه ها را در هم بشکند. تمام سعی اش این بود که لااقل بفهمد در بند چه کسی به مناسبت عید غدیر شربت داده است. ده ها نفر از بچههای بند ما را به دار آویخته بودند. با وجود این کوچکترین اطلاعی به دست نیاورده بودند... روز 28 مرداد ناصریان می خواست از من دربیاورد که چه کسی در بند و هنگام برگزاری مراسم شربت داده است. در حالی که من مجری مراسم بودم. آیا باعث افتخار نبود که با چنین انسان هایی زندگی میکردم ص189 ج 3 . ایرج مصداقی از هر زندانی دیگری بهتر میداند که موضع و پاسخ زندانی به اولین سوال باز جو، نقش تعیین کننده برای نوع و کیفیت سوالهای بعدی دارد. زندانی مجاهدی که در مقابل اولین سوال، یعنی پرسش اتهام، میگوید "هوادارمجاهدین" در واقع با بازجوی خود تعیین تکلیف کرده است. دیگر از او پرسیده نمیشود در مراسم عید غدیر چه کسی شربت داده است. سوالهایی تا حد خبر چینی ازدرون بند فقط از کسانی پرسیده میشود که در مراحل اولیه پایشان لغزیده است. همین لغزش بازجو و یا دادگاه را وسوسه میکند تا گامهای بعدی را بردارند و از زندانی تا حد خبر چینی بهره بگیرند. واین آنچنان که ایرج مصداقی در چند جای کتاب با برجسته کردن آن بدان مباهات ورزیده، چندان قابل مباهات نیست.
«مبارز کوچک» مقاومت قهرمانانه زندانیان مجاهد را به سخره میگیرد. حتا یک نفر از میان دهها نفر به بهای جان حاضر نشد بگوید در روز عید غدیر از دست چه کسی شربت گرفتهاست و بر طناب دار بوسه زد و او این گونه تلاش میکند تا با بهرهگیری از تمامی شیوههای غیراخلاقی، چهرهی آنها را مشوش کند. او حتا نوشته مرا نیز سانسور میکند.
من در کتاب پس از جمله «من مجری مراسم بودم» آوردهام:
«یعنی مشخص ترین فرد در ارتباط با برگزاری مراسم. تنها کسی که چهره و نامش در این رابطه از سوی کسی فراموش نمیشد، من بودم.» و بعد آورده ام: «آیا باعث افتخار نبود که با چنین انسان هایی زندگی میکردم؟»
چنانچه ملاحظه میشود وی جملهی اصلی متن مرا سانسور کرده و تلاش کرده از بار آن بکاهد. آیا چنین انسانهایی قابل مباهات نیستند که دست از جان خود شستند؟ بسیار خوب، به من هر چه میخواهید بگویید، اشکالی ندارد، لااقل این امکان را دارم که از خودم دفاع کنم. ولی چه کسی میتواند دم از «اخلاق انسانی» بزند و آن وقت در رابطه با کسانی که این گونه قهرمانانه مقاومت کردند، چنین بی محابا و گستاخانه قضاوت کند. کسانی که امکان پاسخگویی ندارند.
آقای محترم! آیا میدانید بسیاری از آنان چرا مورد این سؤال قرار گرفتند؟
جرم اصلی تعدادی از آنها این بود که در محلی به سر میبردند که از آنجا در حضور سه تواب کرمانشاهی با سالن ۲ به وسیله مورس تماس گرفته و مؤکدا از آنها به ویژه (محسن زادشیر) خواسته میشد که با بندهای زندانیان چپ از طریق مورس نوری تماس گرفته و آنها را نسبت به شرایط زندان و قتلعام زندانیان مجاهد آگاه سازند.(من خود یکی از آن مورس زنندگان بودم و در کتاب به طور مبسوط موضوع را شرح دادهام و لابد شما خواندهاید) زندانیان کرمانشاهی در دادگاه حاضر شده و نسبت به این موضوع بر علیه آنان شهادت میدادند. به هنگام تکذیب مورد از سوی زندانیان مجاهد، اعضای دادگاه از آنها میپرسیدند بسیار خوب، آیا تا چند روز پیش در بند ۲ بودی؟ و پس از تأیید موضوع از سوی زندانی از او پرسیده میشد، خیلی خوب چه کسی در بندتان در عید غدیر شربت داد؟ در برابر انکار و امتناع بچهها از پاسخگویی میپرسیدند، بسیار خوب یک نفر سر موضعی بندتان را معرفی کن.
آیا نبایستی در صداقت شما شک کرد؟ آیا این شما نیستید که به «قلب روایتماجرای زندان» پرداخته و «از عدم آگاهی خوانندگان» آن هم در امر خطیر «جنایت علیه بشریت» و قتلعام زندانیان سیاسی سوءاستفاده میکنید؟ آیا این شما نیستید که شریف ترین فرزندان میهن را که آگاهانه به بهای جانشان سکوت اختیار کردند، به لغزش متهم میکنید؟ آیا این شما نیستید که آگاهانه «خاک در چشم» حقیقت میپاشید؟
مسئلهی اصلی دیگر این است که «مبارز کوچک» و آنانی که نمایندگی و دفاع از «خانوادهی بزرگ چپ» را به عهده وی گذاشتهاند، تلاش میکنند تا ثابت کنند که مجاهدین حتا مبارزین خوبی هم نیستند! و این یعنی انکار بدیهیترین امور.
از نظر من هر کسی آزاد است، هر آنچه را که در مورد مجاهدین تصور میکند، بیان دارد، میتواند در هر زمینهای به آنها انتقاد کند. هر اتهام کرده و نکردهای را به آنها نسبت دهد، ولی این ادعا که فردی یا جریانی در زمینه مبارزه با رژیم در زندان و جامعه از مجاهدین جلوتر و مبارزتر بوده و یا در زندان مقاومت مجاهدین کمتر از دیگران بوده و یا شرایطی که مجاهدین در آن به سر میبردند، سهل تر از دیگران بوده، مجاهدین کمتر از دیگران شکنجه شده و بیشتر از دیگران تواب تحویل داده و ... تنها طنز تاریخ است. کسی آن را جدی نخواهد گرفت.
البته چنانچه که در کتاب نیز بارها اعلام کردهام، مطلب بالا و حقیقت فوق به منزله درستی خط مشی، استراتژی و ایدئولوژی مجاهدین نیست و از آن نبایستی چنین نتیجهای گرفت بلکه تنها روایت واقعی تاریخ است. برای این که «مبارز کوچک» آگاه شود، بایستی بگویم من امروز هیچ وابستگی سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک به هیج جریان سیاسی ندارم. ولی همچنان به گذشتهام به عنوان یک زندانی مجاهد افتخار میکنم.
اندکی بیاندیشیم، آیا میتوان باور کرد که احمد موسوی آنچنان که مدعی است، «فقط از سر احساس مسئولیت» دست به قلم برده است؟ و اگر پاسخمان آری است، احساس مسئولیت نسبت به چی و چه کسی؟
احمد موسوی در حین خواندن کتاب به جایی میرسد که مینویسد:«از بغضی که بر گلویم نشسته بود دلم میخواست سرم را به دبوار بکوبم».
نه آقای موسوی! بغض گلویتان را نگیرد. لازم نیست سرتان را هم به دیوار بکوبید. کافی است چشمهایتان را باز کنید. آن وقت نیاز به خودزنی هم نخواهید داشت.
۱۵
در ارتباط با قتلعام زندانیان چپ در سال ۶۷، نظر من این است که لااقل بخش زیادی از کسانی که اعدام شدند، متوجه وخامت اوضاع و ماهیت پرسش و پاسخها نبودند. اما آقای احمد موسوی که در مقام مدافع «خانوادهی بزرگ چپ» برآمدهاند، بیان این نظر را توهین به مارکسیستها میدانند. خیلی عجیب است. البته من دلایل خود را بطور مشخص و مشروح در کتاب آوردهام و در اینجا تنها اشارهای کوتاه به آن خواهم کرد:
بنا به نوشتهی دکتر غفاری از آنجایی که افراد بند ایشان آخرین نفراتی بودند که به دادگاه برده شدند، همگی به جز یک نفر زنده ماندند. این خود نشان دهنده آن است که قتلعام زندانیان چپ در عین غافلگیری انجام گرفته و آنها علیرغم دریافت اطلاعات زیادی در این مورد هنوز باور نداشتهاند که در زندان چه میگذرد و در چه شرایطی قرار دارند. همچنین هشت نفر زندانی مارکسیستی که به عنوان تنبیهی در ارتباط با تحریم غذا از بند بیرون آورده شده بودند، به صورت تنبیهی در سلولهای مجاور ما به سر میبردند. با آگاهی نسبت به شرایط و دریافت اخبار از سوی ما، همگی از قتلعام جان سالم به در بردند. این نشان دهنده آن است که لااقل بخش زیادی از کسانی که اعدام شدند، متوجه وخامت اوضاع و ماهیت پرسش و پاسخها نبودند. من نسبت به دریافتم ایمان دارم. شما نظر خود را داشته باشید.
«انصاف» احمد موسوی تا آنجاست که در رابطه با نظر من که در طی بحثی مفصل گفتهام: برخورد رژیم با زندانیان مارکسیست، در سالهای قبل از ۶۷ برخوردی از زاویه ایدئولوژیک نبوده است، مینویسد:
شاید در آن سالها ایرج مصداقی به عنوان یک فرد مذهبی از ظلمی که بر زندانیان کمونیست میرفت لذت میبرد و چندان بدش نمیآمد که مجبور بودند گرسنه بمانند و در صورت خوردن یک لیوان آب محکوم به سرپا ایستادن زیر هشت میشدند.
آیا آنان که کتاب مرا خواندهاند، چنین احساسی دارند؟ آیا با یک ذهن بیمار طرف نیستیم؟ آیا من توضیح نمیدهم که یکی از دغدغههای روحی من در زیر فشار «قبر و قیامت»، برخورد نامنصفانه زندانیان با قطب زاده در آخرین لحظات زندگیاش بود؟ آیا فردی با چنین ذهنیتی، در رابطه با دوستان مارکسیستاش چنان احساس و آرزویی را خواهد داشت؟ آن هم بعد از آن دغدغهی روحیای که چندی قبل به خاطر قطبزاده دچارش شده بود؟ چه کسی «خاک در چشم دیگران میریزد» من که روزی ۱۴ تا ۱۶ ساعت وقت و انرژیام را صرف آموزش زندانیان چپ میکردم، دارای چنین روحیهای هستم؟
من هنوز هم معتقدم، چنانچه در سال ۶۳ نیز بارها با دوستان مارکسیستم مطرح کرده بودم، که اگر رژیم بخواهد از زاویه ایدئولوژی خود و بدون تفاسیر عجیب و غریب، با شما برخورد کند، یکی از شماها را نیز نباید زنده بگذارد. این را در ارتباط با توابین مارکسیست و از جمله مسئول اتاقمان ساسان که ادعای اسلام آوردن داشتند، نیز بارها بیان کرده بودم. چرا که اگر بپذیرند یک روز، تنها یک روز مارکسیست بودهاند، به لحاظ ایدئولوژی رژیم، مرتد بوده و واجب القتل میباشند و طبق فتاوی متعدد هزار ساله، توبهی آنها پذیرفته نیست. برخورد ایديولوژیک ناب رژیم از این دست است. آن را در کتاب و در بخش قتلعام زندانیان مارکسیست توضیح دادهام.
حالا ایشان هر چه میخواهد آسمان و ریسمان به هم ببافد هیچ فرقی نمیکند. برخوردهای رژیم برای اجبار افراد به نماز خواندن، روزه گرفتن و ... را تلاش برای گسترش جو سرکوب و تحقیر و توهین به زندانیان مارکسیست میدانم. اگر هدف رژيم برخورد ناب ایدئولوژیک بود، یکی از آنها را بنا به فتاوی متعدد شرعی، زنده باقی نمیگذاشت.
۱۶
من در کتاب خود فاکتی از برشت به نقل از مقالهای به ترجمه جهانگیر فکری ارشاد که در کتاب جمعه شماره ۱به تاریخ چهارم مرداد ۱۳۵۸ منتشر شده بود، آوردهام و همچنان به درستی برداشت شخصیام ایمان دارم و در کتاب، منبع و مترجم آن را نیز دقیقا ذکر کردهام. احمد موسوی که نقش سخنگویی و وکالت همه را نیز به عهده گرفته است، در این رابطه مینویسد:
این مقاله با تمام نشانی های یاده شده که ایرج مصداقی در کتابش از آن یاد کرده بدون کلمهای کم و کاست در کتاب گفتگوهای زندان، ویژه سرکوب، اختناق و زندان، شماره ۱ پاییز ۱۳۷۶ آورده شده است. به احتمال زیاد ایرج مصداقی باید این مقاله را از گفتگوی زندان جلد ۱ خوانده باشد که در این صورت باید سوال شود چرا عنوان منبع مورد استفاده خود را که میبایست ابتدا به ذکر آن میپرداخت نام نمی برد.
این دیگر نمایش مشخص و مضحکی از بهانهگیری و پرتوپلاگویی صرف است. آخر این چه مرضی است که من مقالهای را که در منبع اصلی خواندهام و از آن فاکت آوردهام، موقع ارجاع و رفرنس دادن، خوانندهام را به منبع دست دوم همان مقاله ارجاع دهم؟
با این همه برای اینکه به ایشان کمک کرده باشم تا از این پریشانگویی نجات یابد، باید بگویم میتوانند از رضا منصوری، مسئول کتاب فروشی و انتشارات «آلفابت ماکزیما» سؤال کنند تا مطمئن شوند که من به تمامی آرشیو کتابهای جمعه از شمارهی ۱ تا آخر آن دسترسی داشتهام و روزهای متمادی، به تنهایی و در حضور ایشان وقت صرف نسخهبرداری از آرشیو کتابهای جمعه کردهام و این که آقای منصوری بارها به من پیشنهاد کرده بودند که همه آن کتابها را به منزل ببرم.
۱۷
احمد موسوی مدعی میشود که شعار صد هزار زندانی سیاسی ایرانی را آزاد کنید که در سالهای پیش از انقلاب شعار اصلی کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی و تمام گرایشهای سیاسی خارج از کشور بود، ساخته و پرداختهی ذهن من است و چنین شعارهایی وجود نداشته است. او در مقام وکیل مدافع کنفدراسیون و نیروهای خارج از کشور در زمان شاه مدعی که من بایستی سندی ارائه دهم مبنی بر این که کنفدراسیون مدعی وجود صدهزار زندانی سیاسی در ایران بوده است. او مینویسد:
که ایرج مصداقی بخواهد با برداشتن کلمهی تمثیلی «صدهزار» و مقایسه آن با شعار نیروهای کنفدراسیون( که ایرج مصداقی برای آن هم بایست سند ارائه دهد و به گفته شد بسنده نکند)
از ایشان تقاضا میشود از رهبران کنفدراسیون که حی و حاضر در خارج از کشور هستند و یا کسانی که تظاهرات های پیش از انقلاب در خارج از کشور را به یاد میآورند، سؤال کنند و یا خودشان به روزنامه ۱۶آذر ارگان (احیا) و رزیستانس ارگان انگلیسی آن مراجعه کنند. اگر تا به امروز پس از گذشت ۲۶ سال از سقوط شاه و حضور سالها در زندان های خمینی و حضور چند ساله در خارج از کشور به این حقیقت پی نبرده و به دنبال کشف آن از طریق ارائه اسناد از طرف من باشید، ما را به آگاه شدن شما امیدی نیست. لطفا کمی چشمبندتان را جا به جا کنید.
۱۸
من در جلد چهارم کتاب در ارتباط با یکی از دوستانم که از افراد مطرح طرح فرار از زندان در مرخصی بود، نوشتهام:
چند روز بعد وقتی (م-ر) به مرخصی با مأمور رفت و اقدامی برای فرار نکرد و به بند بازگشت به صحت تردید آن شبم نسبت به گفتههایش پی بردم. .. اگر چه سابقا مقاومتهای زیادی از خود نشان داده بود و مورد اطمینان صد در صد سیامک طوبایی بود و حاضر بود روی او قسم یاد کند.... لحظهای به من نزدیک شد و گفت: خیلی حفاظت شان قوی بود، امکان فرار نبود... این آخرین برخورد ما بود. هیچ تمایلی به ادامه ارتباط با او نداشتم.
احمد موسوی این بار مقام وکالت دوستم «م-ر» را به عهده گرفته و به همین بهانه مینویسد:
موضع گیری بایکوت کردن(م-ر) را مقایسه کنیم با دو مرخصی بدون مأمور رفتن ایرج مصداقی که هر بار پس از سه روز رفتن به مرخصی دوباره به زندان باز میگردد و این که «امکان فرار برایش پیش نیامد» به شناخت بهتری از نویسنده و نحوه قضاوت او نسبت به دیگران دست خواهیم یافت.
حال بشنوید از واقعیت داستانی که به تمام و کمال و با تشریح ریزترین وقایع در کتاب آمده است و احمد موسوی چشمش را بر همهی آن بسته است و مرا متهم به «بایکوت» کردن یکی از دوستانم میکند.
من در کتاب توضیح میدهم که قرار بود چگونه در مرخصی از زندان فرار کرده و از کشور خارج شویم. سپس توضیح میدهم که «م-ر» یکی از چند نفری بود که در این طرح شرکت داشت و من در مرخصی اول، در به در به دنبال وصل کانالی برای فرار بودم و در ادامه میگویم که در همان موقع سیامک طوبایی نیز از طرف دیگر به دنبال همین موضوع بود. وقتی به زندان بازگشتیم، سیامک به کانال مربوطه وصل شده بود که ظاهرا تصور میکردیم کانال سازمان مجاهدین خلق است.
مرخصی دوم را که قرار بود در آن فرار کنم نیز با جزئیات کامل شرح میدهم. من به خانهی مورد نظر که وعدهگاهمان بود، رفته اما کسی که رابط بود، مرا نمیشناسد و هر چه التماس میکنم، بیشتر شک میکند. ۶ روز قبل جواد تقوی یکی از بچههایی که در طرح بود، از همین کانال اقدام کرده بود. رابط تصور میکرد من از افراد اطلاعاتی هستم و برای دستگیری جواد تقوی اقدام کردهام. مجبور میشوم برای وصل ارتباط، دوباره به زندان بازگشته و از سیامک طوبایی بخواهم که نزد کانال مربوطه، مرا تأیید کرده تا دوباره اقدام کنم. این اصل ماجرا بود.
اما مگر آقای احمد موسوی قرار است برخورد صادقانهای با کتاب من داشته باشد؟ من هیچ گاه در کتاب نمینویسم که «م –ر» را بایکوت کردم. او به وضوح نشان میداد که مایل به ادامه طرح نیست. او مشکل من در رابطه با شناسایی توسط رابط را نیز نداشت. او بعد از آزادی از زندان هم تمایلی به خروج از کشور نداشت و ندارد. ما در ارتباط با طرح فرار از زندان و کشور و ادامه مبارزه ارتباطاتی داشتیم. آیا «مبارز کوچک» انتظار دارد در صورت امتناع کسی از اجرای طرحی، بازهم باید ارتباط با او در آن زمینه را ادامه داد؟ آیا «مبارز کوچک» در آن سطحی هست که بتواند شرایط و پیچیدگیهای کار مبارزاتی را درک کند و بفهمد که ادامه دادن چنین ارتباطی میتواند از نظر امنیتی، آنهم در زندان، برای هر دو طرف خطرناک باشد؟ آیا ایشان تصور میکنند افراد مشغول «خاله بازی» بودهاند؟ یا به دنبال «قهر و قهرکشی» بودهاند؟ آیا ایشان تصوری از انجام یک طرح جدی که حداقل ریسک آن، قمار روی جان خود است، دارند؟ آیا آنچنان که ادعا میکنند مفهوم «مبارز» و مبارزه را میفهمند؟
۱۹
من در کتاب نوشتهام که: اکثریت چپ ایران در سالهای ۶۰-۶۱ از رژیم و جنایات آن دفاع کرده است. این را هم در جایی آوردهام که تلاش میکنم تا دلایل جانبی بریدن افراد را در زندان و زیر فشار توضیح دهم و سعی دارم روشن کنم که بر خلاف دوران شاه، با وجود حمایت حزب توده و اکثریت در داخل و کوبا، ویتنام، اتحاد شوروی، کره شمالی، آلبانی، چین و ... در سطح جهانی از رژیم ، توجیههای روانی بریدن وجود داشت. در این رابطه همانجا در پاورقی توضیح دادهام که حزب توده و سازمان فداییان خلق ایران اکثریت بخش عمده چپ ایران را تشکیل میدادهاند. ایشان همین مسئله را نیز بعنوان توهین و «اتهام بزرگ» به «چپ ایران» تلقی کرده و پس از آن که خود را «تحقیر شده» یافته، نوشتهاند که:
ایرج مصداقی باید این اتهام بزرگ را که به چپ ایران روا داشته اثبات کند. من به عنوان مبارزی کوچک از خانواده بزرگ چپ ایران شاکی این ادعای نویسنده هستم و در تمامی مجامعی که انصاف و اخلاق انسانی بر آن حاکم باشد انگشتم به سوی این اتهام نویسنده خواهد بود. آوردن یک سطر در پاورقی همان صفحه که "حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) بخش اعظم جریان "چپ " ایران را تشکیل میدادند"، وآنگاه بر اساس آن حکم صادر کند که: " اکثریت چپ ایرا ن از رژیم و جنایات آن دفاع میکردند" نه فقط باری از اتهام او نمی کاهد بلکه خود ادعا و اتهام دیگری خواهد بود بر علیه کمونیست ها و چپ انقلابی ایران که باید بدان پاسخگو باشد. ایرج مصداقی در القاء این نظر خود همانند بهروز مازیار نویسنده کتاب "شورشیان آرمان خواه" با ترجمه "مهدی پرتوی" عمل کرده است. با بکار گیری ترفند و شعبده بازی: "حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)، بخش اعظم جریان چپ ایران را تشکیل میدادند"، و نیز با بکار گیری واژه "مارکسیستها" برای همهی زندانیان چپ، بدون مشخص کردن مواضع و مرزبندیهای سازمان ها با یکدیگر, و همچنین با شیوهی زیرکانه و برجسته کردن حزب توده و اکثریت در زندان، "خاک پاشیدن در چشم کمونیستها و چپ انقلابی ایران را" به کمال رسانده است. و درست در همان زمان که با دستان خود "خاک در چشم زندانیان کمونیست پاشیده" و کورشان کرده با هوشیاری تمام که فقط از مجاهدی همچون او بر میآید آنها را روی صندلی مینشاند تا به آرایش موهایشان به پردازد و به همهگان نشان دهد که چقدر مدافع نیروهای چپ و کمونیست زندان بوده است: "من از توالت کفار استفاده می کردم... تا با کسانی که نماز نمیخواندند و "نجس" و"کافر" قلمداد میشدند احساس همدردیام را نشان دهم" ص۹۳ج .
advertisement@gooya.com |
|
مسئله ای که لاینحل و بی پاسخ مانده این است که آیا احمد موسوی، حزب توده ایران و سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) را جزو نیروهای چپ و مارکسیست میداند یا خیر؟ آیا مارکس و لنین هم وکالت خودشان را به ایشان سپردهاند تا معتقدانشان را مشخص کند؟
آیا این دو نیرو از جنایات رژیم در سالهای آغازین ۶۰-۶۱ حمایت کردهاند یا خیر؟
باید بگویم: «مبارز کوچک» عزیز چشم تاریخ را که به این سادگی نمیشود بست؟
نکته جالب این است که احمد موسوی هنگامی که میخواهد به اصطلاح خودش مچ من را در «ضد کمونیست» بودن بگیرد، استناد میکند به سیفالله غیاثوند و سیاوش کسرایی که تودهای بودهاند و هنگامی که قرار است مواضع حزب توده و اکثریت مورد بررسی قرار گیرد، آنان میشوند «کفر ابلیس» که حتا مارکسیست و چپ خواندنشان هم میشود گناه نابخشودنی و لابد مستوجب مجازات!
چیزی که احمد موسوی حتا به آن نزدیک هم نمیشود، موضوع نقد مجاهدین در کتاب است. تا آنجا که به نقد خاطرات و روایت های انتشار یافته در رابطه با مسائل زندان، شکنجه، اعدام و ... بر میگردد، کمتر جریان سیاسی کشور به اندازه مجاهدین در کتاب «نه زیستن نه مرگ» مورد نقد منصفانه من قرار گرفته است. آیا احمد موسوی آنها را ندیدهاست. منطق و شیوهی برخورد من در همه حال با همه یکسان بوده است. حتا دوستان و هم بندیهای سابق خودم(زندانیان مجاهد) را نیز از قلم نیانداختهام. با این همه نمیدانم چرا احمد موسوی هیچ اشارهای به آنها نکرده و انتقادی به شیوهی برخورد من با آنها نداشته است؟ چرا همه را یکسره نادیده میگیرد؟ چرا از حق آنان دفاع نمیکند؟ چرا از به اصطلاح «پلمیک»های به کارگرفته شده علیه آنها شکایت نمیکند؟
۲۰
احمد موسوی در جای دیگری در تحریف نوشته و مقصود من، از موضعی ظاهرا اخلاقی نوشتهاست:
من تلاش کردهام نمونههایی از نوع قضاوت و دیدگاه ایرج مصداقی را بر اساس نوشته و روایتهای خودش ارائه دهم و آنگاه از آن نقبی بر موارد دیگر بزنم، که یک جانبه از طرف نویسنده روایت شده اند.برای پرداختن به هر موضوع و نوع مواضع افراد و سازمانها، زمانی میتوان به قضاوت منصفانه نشست که روی تاریخ و زمان اعلام مواضع به درستی تاکید شده باشد و سپس به مقایسهی مواضع خود و سازمانها در همان تاریخ زمانی پرداخته شود. در این زمینه نیز ایرج مصداقی ابتدایی ترین اصول بررسی تحلیل روی مواضع افراد وسازمانها را در مواردی به عمد زیر پا میگذارد.
وی سپس با اشاره به بخشی از نوشتهی من، فاکت زیر را از کتابم میآورد:
"وقتی ذهن شاعر و هنرمند ایرانی این سان شکل گرفته و فرمان میداد: دارمت پیام، ای امام که زبان خاکیانم و رسول رنج، بر توام درود بر توام سلام، آمدی خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق می کند قیام".ص۲۱۹ ج۴_ سیاوش کسرایی .
و سپس اضافه میکند:
همان طور که از محتوای شعر بر می آید، اشاره به روزهای ورود خمینی به ایران است. نویسندهای که تا این حد در نقد مواضع دیگران از هوشیاری قابل ستایشی برخوردار است ، چطور از مواضع خودش و سازمانش یادی نمیکند که نه فقط در همان تاریخ زمانی بلکه تا نزدیک به دوسال هم بعد از آن تاریخ صفحات نشریه "مجاهد"در تمجید از "امام خمینی" پر بود.
نویسنده که ظاهرا از «هوشیاری قابل ستایش» من سخن میگوید، تلاش میکند با یک ترفند «غیر اخلاقی» دیدگاه مرا تحریف کند. موضوعی که در کتابم به آن اشاره کرده و از سیاوش کسرایی شاعر بزرگ مهینمان فاکت آوردهام، بر میگردد به تحلیلی از من در رابطه با ریشههای قتلعام ۶۰ و ۶۷. من با انتقاد از خود و انتقاد از همهی گروه های سیاسی ایران، در آن بحث تحلیلی آوردهام که:
سهم و مسئولیت مقامات سیاسی، مذهبی، قضایی، امنیتی و... رژیم و نیروهای سیاسی هوادارشان و جریانهای سیاسی متحد با آنها در تحکیم پایههای این رژیم و جنایتهای بعدی متولیان آن، مشخص است. سوال این است بدون آن که ذرهای از مسئولیت حاکمان وقت در ارتکاب این جنایت بیسابقه بکاهیم، آیا نیروهای مترقی و پیشرو به سهم خود آگاهند؟
آیا دعوت ما از روحانیون و تحریک و تحریص آنان به دخالت در امور سیاسی و مشارکت در مخالفت با رژیم سلطنتی حاکم بر ایران در بروز این فاجعه دخیل نبوده است؟
پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، هنگامی که ارتجاع مذهبی در حال بنا کردن سیستم سرکوب و اختناق منحصر به فرد قرون وسطایی خود بود، ما و نیروهای انقلابی و مترقی در این بین چه میکردیم و کدام اقدام و فعالیت ملموسی را در مخالفت با روند شکلگیری این سیستم انجام دادیم؟
آیا گاه تشویقها و تهییج کردنهای ما و گاه سکوت تأییدآمیز ما به شکلگیری این ساختار و قوام و دوام آن کمک نکرده است؟
اینها سوالهایی است که هر انقلابی و نیروی مترقی و مسئولی بایستی به آن پاسخ دهد.
آیا از این واضحتر میشود به موضوعی پرداخت؟ به متن اصلی کتابم در این بخش نگاه کنید تا کیفیت و درجهی «انصاف» احمد موسوی را دریابید. من در کتاب پس از توضیح دادن پروسهی تشکیل دادگاهها و محاکم شرعی، مینویسم:
هیچ جریان سیاسی آن روزها به حقوق بشر، حقوق ابتدایی انسانی، حق دفاع، هیئت منصفه و آیین دادرسی نمیاندیشید. آنها نه تنها به روند دستگیریها و محاکمهها و اعدامهای غیرقضایی سران رژیم پهلوی که در زمرهی دشمنان ما بودند، اعتراض جدی نداشتند بلکه همچنان خواستار ادامهی کار به همان شیوه و سبک و سیاق بودند و در پنهانی و آشکار بدون توجه به پیامدهای آن، ادامهی کار دادگاهها و دادسراهای انقلاب را میخواستند. البته در همان دوران نیز اینجا و آنجا غرولندهایی بود و گروههای سیاسی اطلاعیههایی مبنی بر برگزاری دادگاههای علنی صادر میکردند. اما این اطلاعیهها رعایت حقوق متهمان و یا مخالفت با آیین دادرسی به کارگرفته شده در این محاکمهها را مد نظر نداشتند، بلکه اعتراض به عدم افشای جنایتهای رژیم شاه، شیوهها و کارکرد آن بود(که البته اعتراضی بود منطقی و درست). اما کسی به مسئله اصلی یعنی رعایت حقوق بشر نمیپرداخت، چون اصول آن، از پیش در ما نهادینه نشده بود. کسی را باکی نبود و گویا هیچ اتفاق شومی نمیافتاد. هیچ کس درآن شرایط، به این مهم نمیپرداخت و پیشبینی نمیکرد که اتفاقا چنین دادگاههایی با چنان عنوانها و شیوهی کاری، برای به بند کشیدن آتی نیروهای ملی، مترقی، مجاهد، مبارز و چپ، بهترین دستمایه خواهند بود. تنها زمانی صداها و نغمههای مخالف برخاست که نوبت به خودمان رسید!
هیچ جریان سیاسیای در سالهای اولیه پس از انقلاب با عفو بینالملل و دیگر سازمانهای حقوق بشری و ارگانهای بینالمللی که خواهان رعایت حقوق بشر و استانداردهای بینالمللی در خلال کار دادگاهها و هیئتهای رسیدگی کننده به اتهامات سران رژیم شاه بودند، همراهی نکرد.
و بعد از این توضیحات مینویسم:
وقتی ذهن شاعر و هنرمند ایرانی این سان شکل گرفته و فرمان میداد:
دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق
میکند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که میرود سمند دولتت، بران،
حالیا که تیغ دشنه تو میبرد بزن
توقع دارید دیوی که سر از خواب سالیان برآورده است، چگونه عمل میکرد؟ خمینی تا آنجا که میتوانست و تا آنجا که تیغ دشنهاش میبرید، زد. وقتی مهندس بازرگان که تا چند روز قبل، رئیس "کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران" بود به شکلی بسیار خفیف از در مخالفت با آیین دادرسی جدید برآمده و خواهان ارجاع پروندهها به دادگستری شد، علیاصغرحاج سیدجوادی که از قضا حقوقدان و عضو "کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران"! نیز بود، در روزنامه اطلاعات نوشت: "لاتاخذكم رأفته فی دينالله دراجرای احكام الهی دستخوش رأفت و عطوفت نشويد" وی سپس بدوی گونه اظهار داشت:
محيط انقلاب، بايد با سرعت و شدت پاكيزه شود. يعنی همهی دشمنان انقلاب، همهی ميكربها و سمومات مولد فساد و ظلم بايد و بدون كمترين درنگ نابود شوند... صاحبان قلوب رئوف و با گذشت هرگز نمیتوانند قانون و ناموس انقلاب يك ملت ستمديده را درك نمايند و بين بردباری و صبر برای روبهرو شدن با مشكلات و عجله و شتاب برای نابودی عناصر فاسد و خطرناك رژيم استبدادی فرق بگذارد... اگر شما بخواهيد آنها را به دست دستگاه عدالت زمان استبداد بسپاريد،... روزنامهی اطلاعات ۲۸ بهمن ۵۷.
دستگاهی که متولی امور قضایی و مبارزه با "دشمنان انقلاب و همهی میکروبها و سمومات مولد فساد و ظلم" شده بود، به توصیهی علیاصغرحاجسیدجوادی و همفکران وی که تقریباً اکثریت جامعه و نیروهای سیاسی را شامل میشد، با شدت عمل هرچه تمامتر و بدون فوت وقت عمل کرده و آنان نیز از مصادیق بارز "فساد و میکروب و سمومات" شناخته شدند. و علیاصغر حاجسیدجوادی و بسیاری دیگر شانس آوردند که به دست سیستم جایگزین "دستگاه عدالت زمان استبداد" سپرده نشدند.
اتفاقاً خمینی به هنگام صدور دستور قتلعام زندانیان بیدفاع در سال ۶۷، با تأسی از نظر حاج سیدجوادی گفت: "دراجرای احكام الهی دستخوش رأفت و عطوفت نشويد" و همه را از دم تیغ بگذرانید! آیا در شرایطی که حکومتی مذهبی و خونریز حاکم بود دم زدن از اشداء علیالکفار تیز کردن تیغ زنگی مست نبود. بعدها لاجوردی با توسل به همین شعار به قتل و کشتار و شکنجهی زندانیان میپرداخت. دردمندانه باید اعتراف کرد که یک جنون دستجمعی و عمومی بر مردم و نیروهای سیاسی مسلط شده بود.
احمد موسوی، به خوبی متوجه منظور من شده است و به همین دلیل با حذف قسمت اصلی شعر کسرایی که تأکید و تکیهی من نیز بر آن بوده، یعنی بند زیر:
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که میرود سمند دولتت، بران،
حالیا که تیغ دشنه تو میبرد بزن
به تحریف دیدگاهام میپردازد. من با توجه به این بند شعر است که نتیجه میگیرم: وقتی شاعر ما با آن روح لطیف، خمینی را دعوت میکند که تیغ برکشیده را در نیام نگذار ، حالا که تیغ دشنه تو میبرد بزن، از دیگران چه انتظاری دارید؟
خواهش من از همه کسانی که این نوشته را میخوانند، این است که اگر به کتابم دسترسی دارند، همان مطلب را یک بار بطور کامل بخوانند تا خود متوجه شوند در تمامی مواردی که او از کتابم فاکت آورده تا کجا ناصادقانه و تا کجا در پی تحریف دیدگاههایم بوده است.
۲۱
احمد موسوی در جایی دیگری در ارتباط با تحریف دیدگاه من که نوشتهام:
اگر دستگاه انگیزیسیون در طول سه قرن موجودیت خود بیش از سیصد هزار نفر را در سیاهچالهای خود شکنجه کرد و بیش از بیست هزار نفر از روشنفکران، دگراندیشان و مردم عادی را به اتهامهای مختلف در آتش سوزاند، سیستم قضایی نوظهور خمینی.... در کمتر از یک دهه به سقفی بسیار بالاتر از آنچه ذکرش رفت، دست یافت." ص۲۲۴ ج ۴
مینویسد:
ایرج مصداقی که تمامی آمار زندانیان زندانهای جمهوری اسلامی را که از طرف دیگران در کتابهایشان ذکر گردیده با اعتماد به نفسی بالا، از منظر اغراق آمیز بودن آمار داده شده به چالش طلبیده و رد میکند؛ وقتی از بحث نظری اغراق و فضای به چالش گرفتن دیگران بیرون می آید و بر مسند روایت خود از زندانهای جمهوری اسلامی مینشیند، چنین مینویسد:" اگر دستگاه انگیزیسیون در طول سه قرن موجودیت خود بیش از سیصد هزار نفر را در سیاهچالهای خود شکنجه کرد و بیش از بیست هزار نفر از روشنفکران، دگراندیشان و مردم عادی را به اتهامهای مختلف در آتش سوزاند، سیستم قضایی نوظهور خمینی.... در کمتر از یک دهه به سقفی بسیار بالاتر از آنچه ذکرش رفت دست یافت." ص۲۲۴ ج ۴ . یعنی در طول هشت سال افرادی که وارد زندانهای جمهوری اسلامی شده و شکنجه گردیدند"به سقفی بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار تن بوده است".(بخوان چهارصد هزار نفر). طبق نظر ایرج مصداقی تعداد کل آمار زندانیان قتل عام شده در تابستان ۶۷ ، "۳۸۰۰ نفر و با در نظر گرفتن احتمال ۱۰ در صد خطا حد اکثر ۴۲۰۰ نفرمی باشد".ص۳۵۷ ج ۳. اگر بپذیریم بیش از هفتاد درصد کل زندانیان در تابستان ۶۷ قتل عام شدند، زندانیان باقی مانده بعد از کشتار طبق نظر ایرج مصداقی میبایست حدود دو هزار نفر در تمام زندانهای جمهوری اسلامی بوده باشند. حال باید پرسید، به راستی این تعداد "زندانیان بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار نفر" تا قبل از کشتار تابستان ۶۷ در کدام زندانهای ایران بودند و کی آزاد شدند که فقط ۶ هزار زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی باقی مانده بودند. یعنی به طور متوسط باید هرسال چهل هزار نفر زندانی آزاد شده باشند. تا سال ۶۳ که مدام دستگیری داشتیم تا آزادی زندانیان. ایرج مصداقی چگونه میخواهد خود را از چنبره این تناقضات بیرون بکشد. اگر وجود تعداد بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار نفر زندانی را در کمتر از یک دهه در زندانهای جمهوری اسلامی بپذیریم ، بنابراین آمارهای داده شده توسط دیگران از جمله یرواند آبراهامیان که ایرج مصداقی همه را غلو و عاری از حقیقت دانسته باید به حقیقت نزدیکتر باشد. و اگر بخواهیم آمارهای داده شده توسط ایرج مصداقی را بپذیریم.(۶هزار زندانی سیاسی در کل زندانهای ایران در تابستان ۶۷ )
چنانچه ملاحظه میشود من به وضوح نوشتهام که دستگاه انگیزیسیون در طول سه قرن موجودیت خود بیش از سیصدهزار نفر را در سیاهچالهای خود شکنجه کرد و بیش از بیست هزار نفر از روشنفکران، دگراندیشان و مردم عادی را به اتهامهای مختلف در آتش سوزاند و رژیم خمینی در کمتر از یک دهه به سقفی بیش از آن دست یافت. آیا من نوشتهام که رژیم خمینی بیش از ۳۰۰ هزار و به طبق نظر ایشان که از قول من نوشتهاند ۴۰۰ هزار زندانی سیاسی داشت. کجا در بارهی تعداد زندانیان سیاسی در این نوشته صحبت میشود؟
آیا رژیم خمینی کمتر از ۲۰ هزار تن را به طروق مختلف اعدام کرد و یا کشت و سر به نیست کرد و ... آیا من در کتابم به کمتر از این اشاره کردهام؟
آیا «سیستم قضایی نوظهور خمینی» کمتر از ۳۰۰ هزار نفر را در سیاه چال های خود به تخت شلاق بست و یا مورد انواع انواع و اقسام شکنجههای روحی و جسمی قرار داد؟ آیا من در جملات بالا آمار زندانیان سیاسی را اعلام میکنم؟ از کجا به چنین قرینهای دست مییابند؟
آیا فراموش کردهاید گاه برای دستگیری یک نفر، همهی اعضای خانوادهی او را دستگیر کرده و به گروگان گرفته و مورد اذیت و آزار جسمی و روحی قرار میدادند؟ آیا همهی آنها در زمرهی زندانیان سیاسی باقی ماندند؟
آیا کسی از آنها به عنوان زندانیان سیاسی نام برده است؟ آیا شکنجهی آنها حساب نیست؟
آیا در سالهای ۶۰-۷۰ هزاران نفر سالانه به بهانههای مختلف دستگیر و روانه کمیتهها و مراکز سپاه نشده و مورد اذیت و آزار قرار نگرفتند؟ آیا آنان در زمرهی زجردیدگان و شکنجهشدگان «سیستم قضایی نوظهور خمینی» که همهی احاد مردم را در بر میگرفت، قرار نمیگیرند؟ آیا انگیزیسیون فقط به عناصر سیاسی کار داشت؟ آیا رژیم خمینی فقط به عناصر سیاسی کار داشت و یا دارد؟ مگر در ارتباط با دستگاه انگیزیسیون از لفظ «مردم عادی» استفاده نکردهام؟ چطور برای جنایات دستگاه انگیزیسیون «مردم عادی» قبول است ولی در ارتباط با جنایات خمینی و رژیم او جنایات انجام گرفته علیه «مردم عادی» به حساب نمیآید؟
آیا فراموش کردهاید کاربدستان «سیستم قضایی نوظهور خمینی» روز و شب مردم ایران را در سیاهچال هایشان به جرم بدحجابی، شراب خواری، روابط نامشروع، دزدی و ... به تخت شلاق و شکنجه بستند؟ آیا آنها جزو رنج دیدگان و شکنجه شدگان نیستند؟ معیار شما چیست؟
آیا شکنجه فقط به آنچه که بر سر شما و من سیاسی آمده است، اطلاق میشود؟ آیا سیاه چال به جایی اطلاق میشود که شما و من در آن به سر بردیم؟
آیا طبق نظر من ۳۰۰ یا ۴۰۰ هزار زندانی سیاسی در زندان ها بودهاند؟ این موردها را نمیدانم پای مشکل شما در درک مطلب باید گذاشت، یا شامل همان کینهتوزی بیپایهی یک «مبارز کوچک» است که به دفاع از «خانوادهی بزرگ چپ» کمر همت بسته است تا به هر شکل ممکنی حساب کتاب و من را یکجا کف دستم بگذارد؟
آیا من آماری از زندانیان سیاسی در کتابم دادم؟ شما چرا از خودتان مایه نمیگذارید و هی به این و آن متوسل می شوید. شما ارزیابی مشخص خودتان را بدهید.
آقای موسوی در نوشتهاش مدعی شده است که من «با دستان خود خاک در چشم زندانیان کمونیست پاشیده و کورشان کرده»ام، امیدوارم این زمینهای نباشد تا بعد مدعی شود که من باعث «کوری» او شدهام و به همین دلیل بسیاری از چیزها را در کتاب ندیده یا بد دیده است و بابت آن نیز به ایشان بدهکار شوم.
۲۲
در رابطه با مسئلهی توبه تاکتیکی و واقعیت آن در زندان و همچنین بایکوت و... از آنجایی که بحث کردن در بارهی آنها به اختصار نمیشود، خوانندگان گرامی را رجوع میدهم به کتاب «نه زیستن نه مرگ» تا اصل موضوع را که در آنجا مفصل توضیح داده و بررسی کردهام، پیگیرند.
احمد موسوی در نوشتهاش به «دفاع» از برتولت برشت و سعید سلطانپور هم برخاسته است تا مرا از تیغ «نقد» خود بینصیب نگذاشته باشد. اما از آنجا موضوع بحثی است نظری برای طولانی شدن بیش از حد این مقاله، از پرداختن به آن در میگذرم.
البته در پایان یک بار دیگر تأکید میکنم من حساب احمد موسوی و امثال او را از حساب مارکسیستهای اصولی، آزادیخواه و عدالتجو جدا دانسته و میدانم.
همانگونه که در طول این مقاله، اشاره کردهام، یکی از موضوعهای اساسی کتاب «نه زیستن نه مرگ»، از جمله این بوده است که خواننده را با زندگی واقعی در زندانهای جمهوری اسلامی و شرایط و موقعیتی که زندانیان داشتند و جنایاتها و شکنجههایی که در آنجا اتفاق افتاد، آشنا کنم. در مقدمه میآورم که این کتاب «در واقع خاطرات زندان است و نه زندگینامه و بیوگرافی من.» تلاش من بر این بوده است که این روایت را همانگونه که بوده بیان کنم. هر چه نزدیکتر به واقعیت. پس مسئلهی غلو و بزرگنمایی را به زیر ضرب میگیرم از سوی هر فرد و گروهی که باشد، با مثالهای متعدد و مشخص. به تاریخ معاصر و حتا گذشته مراجعه میکنم، پای فرهنگ به میان میآید و ... پای دقت، موشکافی، بحث و نقد.
و میگویم: مسئلهی ستایش و قدردانی من از کسانی که با فداکاری و ایثار جان خویش، بر عهد خود پای فشرده و از آرمانهای والای انسانی دفاع کردهاند، با مسئلهی قهرمانسازی و قهرمانپروری، دو مقولهی کاملاً متفاوت است. و این از جمله موردهایی میشود که میتواند خیلیها را خوش نیاید.
و به صراحت تأکید میدارم:
تلاش کردهام تا در کنار افشای جنایات رژیم خمینی، زندانی سیاسی و گروههای سیاسی را نیز از عرش به فرش آورم و در میان مردم و در کنار آنها قرار دهم. چرا که زندانی سیاسی و گروههای سیاسی تافتهی جدا بافتهای از مردم نیستند.
این پاشنهی آشیل است. این موضوعی است که امثال آقای احمد موسوی نمیتوانند هضماش کنند. پس باید زیرکانه بر علیهاش موضع گرفت. و حاصل کار «منتقدان» اینچنانی کتاب، نوشتهای میشود از جنس نوشتهی نوعی آقای احمد موسوی. امروز که در قدرت نیستند، جز حذف و سانسور جمله، کار دیگری از دستشان برنمیآید؛ اما اگر روزی قدرت به چنگشان بیافتد؟ آری بهجای جمله، شاید! کمر به حذف نویسندهاش هم بگیرند.
با این همه، در پایان میخواهم به آقای موسوی توصیهای کنم:
پیش از آنکه بخواهید به عنوان یک «مبارز کوچک» به دفاع از «خانوادهی بزرگ چپ» بر علیه کسی برخیزید، آنچه را که میخوانید با دقت بخوانید، آنچه را که قرار است «نقد» کنید، با دقت و وسواس بسیار بیشتری بخوانید!
این را نیز از من به یاد داشته باشید: کسی که میخواهد به «تمامی مجامعی که انصاف و اخلاق انسانی بر آن حاکم باشد» به دادخواهی پای بگذارد، پیش از آن باید کمی از آن صفتهای متعالی و انسانی را در خود داشته باشد.
جه زیبا درددل می کند حافظ :
«نقدها را بود آيا كه عياري گيرند
تا همه صومعهداران پي كاري گيرند»
ایرج مصداقی
۲۸ فوریهی ۲۰۰۵
-----------------
[بازگشت به بخش دوم مقاله]
[تا طلوع انگور چند سال مانده است؟ نگاهی به کتاب خاطرات زندان ایرج مصداقی، احمد موسوي]