آقای اسفندیار منفردزاده از آهنگسازان به نام ایران اخیراً در مطلبی خواندنی و گیرا تحت عنوان آزادی یعنی آزادی سیاسی سئوالی مطرح کرده اند که پاسخ به آن روشن می کند که آیا ما هنوز به آن درجه از آزادمنشی و دموکراسی خواهی رسیده ایم یا اینکه هنوز در اول راه قرار داریم. سئوال که در پایان مقاله آمده اینست: آیا بدونِ آزادی برای همهی احزابِ سیاسی¬، تغییری بنیادین به رأی و ارادهی مردم، در راستای منافع مردم ممکن است؟
واقعیت این است که دیرگاهیست وقتی از فقدان آزادی های سیاسی در ایران صحبت میشود به نقش حاکمان وقت اشاره میشود که در راه محدود کردن آزادی های سیاسی از هیچ کوششی فرو گذار نکرده اند. در این راستا اما کمتر به نقش احزاب سیاسی و سیاسیون در به وجود آمدن پدیده ای به نام استبداد اشاره میشود. به باور من احزاب سیاسی و حتا دگر اندیشان مخالف استبداد و طرفدار دموکراسی به خاطر عملکرد اشتباه خود که از عدم اعتقادی راسخ به دموکراسی ناشی می شود نیز در پا گرفتن استبداد در ایران به نحوی موثر نقش داشته اند. این عدم اعتقاد راسخ به دموکراسی را نه تنها در عملکرد درون حزبی بلکه در برخورد با مخالفین فکری نیز می توان مشاهده کرد.
تاریخ مبارزات سیاسی ایران تا کنون بیانگر این است که منظور و هدف از آزادی، بیشتر آزادی برای " من" ،" حزب من" و" طرز تفکر من" بوده است و از آزادی مخالف نه تنها دفاع نکرده بلکه از سرکوب آنان گاه خوشنود هم شده ایم. به راستی کی و کجا دیده شده که حزبی یا دگراندیشی از حقوق پایمال شده حزب یا دگر اندیش مخالف خود به طور جدی دفاع کرده باشد. آیا هنوز پس از یک قرن مبارزه برای رسیدن به دموکراسی و آزادی ، به آن درجه از آزادیخواهی رسیده ایم که همچون ولتر حاضر باشیم جانمان را برای آزادی مخالف خود فدا کنیم؟ فدا کردن که به لطیفه می ماند، آیا ما اصولاً حاضریم که مخالف خود را حتا برای لحظه ای تحمل کنیم؟ به صراحت می توان گفت که تنها حاکمان عامل به وجود آمدن پدیده ای به نام خود سانسوری نبوده اند بلکه ما نیز در این مسئله نقش داشته ایم. هستند روشن فکران و دگراندیشانی که در بیان نظراتشان بیش از اینکه به برخورد رژیم با خود بیاندیشند به برخورد دیگر روشنفکران و دگراندیشان با این اظهار نظرها می اندیشند چرا که ما اغلب به جای نقد فکر و اندیشه، شخص را نقد می کنیم.
هر لحظه از دموکراسی دم می زنیم اماهنگامی که اشخاصی نظیر گنجی ها و اشکوری ها وآقاجری ها به زندان می افتند به خاطر اختلاف نظرمان با آنها شادمان میشویم و یک خوب شد نثارشان میکنیم. از آزادی بیان دفاع میکنیم اما آن گاه که مخالفمان قصد سخن گفتن در کنفرانس برلین می کند آن را بر نمی تابیم و اجازه سخن گفتن به آنها نمی دهیم. خود را اصلاح طلب می دانیم و خواهان آزادی اما فقط از اصلاح طلبان و هم فکران در بند خود دفاع می کنیم و دیگران را به هیچ می گیریم و از رفراندم دفاع می کنیم به شرطی که فقط ما وحزب مان در آن شرکت کنند نه دیگران.
به راستی وقتی ما هنوز تحمل نشستن بر سر میزی و گفتگو با مخالف خود را نداریم دیگر چه توقع از حاکمان داریم؟ آیا هنگامی که برای مخالفین خود از زشت ترین القاب و صفات استفاده می کنیم انتظار داریم که مردم به آینده فردای مملکت خوشبین باشند؟ نه اینکه من سلطنت طلب باشم اما آیا شخصی همچون آفای عیسی سحرخیز که از نبود آزادی و دموکراسی بسیار گله مند است اما از سلطنت طلبان با عبارت " استفراغ" نام می برد را می توان دموکرات نامید و به مبارزات او دلخوش بود؟ البته ایشان در آن زمان فقط نظر خود را درباره سلطنت طلبان گفتند وگرنه بی گمان برای دیگر احزاب نیز القابی در این سطح در نظر گرفته اند. و در این راه اکثر ما همچون ایشان هستیم و برای دیگران القابی داریم. همه ما دموکرات هستیم اما برای خارج کردن دیگران از میدان بازی برای دموکراسی مان خطوط قرمز قایل ایم.
ما برای رسیدن به دموکراسی راهی طولانی در پیش داریم. هنوز احتیاج به تمرین داریم. کمتر دیده شده که حزبی حتا در درون خود به صورتی کاملاً دموکراتیک اداره شود. رهبران احزاب که در کشورهایی چون سوئد بیشتر نقش هماهنگ کننده را بازی می کنند در کشور ما بیشتر نقش پدر حزب را بازی می کنند و تا ترور و اعدام نشوند و یا به مرگ طبیعی نمیرند در مقام خود باقی می مانند. کمتر کسی را یارای مخالفت با این پدر است و بارها و بارها دیده شده که اگر کسی از افراد حزب، انتقادی حتا کوچک از این پدر و یا حزب کند ،از او به عنوان بریده ، واداده و گاه عامل و خائن نام برده میشود.
آری ما برای رسیدن به دموکراسی راهی طولانی در پیش داریم و تا زمانی که احزاب اپوزیسیون برخوردی کاملاً دموکراتیک با افراد حزب خود و مخالفین خود نداشته باشند در به روی همین پاشنه خواهد چرخید. ما اگر ادعا میکنیم که دموکرات هستیم باید به مشارکت تمامی احزاب در آینده ایران حتا آنانی که از لحاظ فکری هیچ گونه نقطه اشتراکی با آنان نداریم اعتقاد داشته باشیم.
اما متاسفانه هنوز یه این درک ـ حداقل در عمل ـ نرسیده ایم. ما هنوز پس از این همه مدت به خونین لبانی می مانیم که در همان حال که تیغ بر لبان مخالفان خود گذاشته ایم از اینکه خود قادر به آزادانه سخن گفتن نیستیم در ناله و فقان به سر می بریم.
advertisement@gooya.com |
|
خونین لبان
ترا آزادی! ای جان! ای امید! چون عشق می بویم
نشانت را نه ازانسان
که از مرغ هوا جویم.
توچون عشقی
ـ مقدس، پاک
به سوگندی تو می مانی
که یک کودک ز وحشت بردهان راند
به آب چشمه ای مانی
که مرغان مهاجر را به خود خواند
تو چون نوری ، بهر ظلمت و بیداد
توچون آن برگ پاییزی
که زیرپای هر کس می کشد فریاد
تو دردی، مرحمی، قندی
شفای مرغ در بندی
تو اشک عاشقی کزهجرمی گرید
تو دست رحمتی کز غیب ، غم ها را زدل چیند.
ندیدم روی زیبایت
ولی دانم که زیبایی
نبوییدم تن نازت
ولی دانم که خوش بویی.
اگرچشمان عاشق های دل بشکسته شد مسلخ
برای عشق هرمعشوق بی ایمان
ولی ای نازنین! افسوس
ترا درخانه و در کوی و در بازار
ترا در کنج تنهایی و در مجلس
درون مکتب و میخانه و بتخانه و مسجد
ترا آری
به هر راهی و هرجایی
درون قلب کودک ، برلب اندیشمندان
می گذارند تیغ برگردن.
به راه عشق گرمن می کنم صد ناله ازمعشوق بی ایمان
به راه پاکت اما من نمی دانم که باید ازچه کس نالید
که هرخونین لبی
تیغی گذارد برلبان دیگری و میکشد فریاد:
" ترا آزادی، ای جان، ای امید، من دوست می دارم".