در ترسیم روزهای کشتار جمعی زندانیان سیاسی در مرداد و شهریورماه 67 به رغم تلاش وافر نویسنده از ثبت لحظه لحظهی آن روزها که بدون شک باید از نویسنده قدردانی کرد. اما شیوه برخورد خود را بر بستر همان نگاه یعنی دفاع اغراق آمیز از مجاهدین و "خاک پاشیدن در چشم کمونیست ها " دنبال کرده است. اهمیت برگزاری مراسم عید غدیر در تاریخ اا مرداد 67 را چندین با در صفحه های مختلف تکرار کرده و بدان اهمیت و بزرگی داده تا از قبل آن حقیقتی دیگر را بپوشاند: ناصریان مدت ها بود که به دنبال فرصتی می گشت تا مقاومت بچه ها را در هم بشکند. تمام سعی اش این بود که لااقل بفهمد در بند چه کسی به مناسبت عید غدیر شربت داده است. ده ها نفر از بچههای بند ما را به دار آویخته بودند. با وجود این کوچکترین اطلایی به دست نیاورده بودند... روز 28 مرداد ناصریان می خواست از من دربیاورد که چه کسی در بند و هنگام برگزاری مراسم شربت داده است. در حالی که من مجری مراسم بودم. آیا باعث افتخار نبود که با چنین انسان هایی زندگی میکردم ص189 ج 3 . ایرج مصداقی از هر زندانی دیگری بهتر میداند که موضع و پاسخ زندانی به اولین سوال باز جو، نقش تعیین کننده برای نوع و کیفیت سوالهای بعدی دارد. زندانی مجاهدی که در مقابل اولین سوال، یعنی پرسش اتهام، میگوید " هوادارمجاهدین" در واقع با بازجوی خود تععین تکلیف کرده است. دیگر از او پرسیده نمی شود در مراسم عید غدیر چه کسی شربت داده است. سوالهایی تا حد خبر چینی ازدرون بند فقط از کسانی پرسیده میشود که در مراحل اولیه پایشان لغزیده است. همین لغزش بازجو و یا دادگاه را وسوسه میکند تا گامهای بعدی را بردارند و از زندانی تا حد خبر چینی بهره بگیرند. واین آنچنان که ایرج مصداقی در چند جای کتاب با برجسته کردن آن بدان مباهات ورزیده، چندان قابل مباهات نیست. ارزش تمامی عزیزانی که در قتل عام تابستان 67 جان باختند؛ صرف نظر از همه لغزش هایی که داشته اند، در مفاهیمی فراتر قابل قدر دانی است.
حال ببینیم در همان شرایط چه تصویری از زندان برای زندانیان کمونیست توسط ایرج مصداقی داده میشود: "البته اشتباه نظری این دوستان(مارکسیست ها) در این رابطه طبیعی و بر پایه رفتار و برخورد رژیم با آنها شکل گرفته بود. رژیم سال ها بود که حق آنها را در ارتباط با عدم انجام فرایض دینی، مانند نماز و روزه را به رسمیت شناخته بود و در این آواخر حتا در ماه رمضان، غذای گرم نیز به آنان داده می شد" ص 299 ج 3 . "زندانیان مارکسیست به خاطر عدم شناخت ایدئولوژی جمهوری اسلامی، لااقل در آن دوران و مقطع نمی دانستند که اگر رژیم بخواهد به لحاظ ایدئولوژیک بر خورد کند چه فاجعه ای رخ خواهد داد. رزیم تا آن موقع با آنها سیاسی برخورد کرده بود و عرصه را هنوز به مقوله ایدئولوژیک نکشانده بود" ص302 ج 3
به راستی رژیم جمهوری اسلامی تا سال 67 با زندانیان کمونیست فقط"برخورد سیاسی کرده و برخورد ایدئولوژیک" نکرده بود. من نمی خواهم از خلط مبحثی که نویسنده از شروع کتاب بدان دست زده و با بکارگیری واژهی "مارکسیست ها"، بدون در نظر داشتن مواضع و گرایشهای سیاسی متفاوت آنها، آگاهانه تمام زندانیان چپ را در یک سبد ریخته تا بهتر و راحت تر "خاک در چشم کمونیست ها" بپاشد، وارد شوم. اما نمی توانم به سادگی از کنار این نظریه نویسنده بگذرم که ادعا میکند؛"رژیم تا آن موقع با آنها سیاسی برخورد کرده بود و عرصه را به مقوله ایدئولوژیک نکشانده بود". آیا آنچه که بر زندانیان کمونیست در سال های 63-60 گذشت برخورد "سیاسی" بود؟ آیا شرایطی که در ماه رمضان سالهای یاد شده بر ای زندانیان چپ ایجاد کرده بودند، بر خورد سیاسی بود. شاید در آن سالها ایرج مصداقی به عنوان یک فرد مذهبی از ظلمی که بر زندانیان کمونیست میرفت لذت میبرد و چندان بدش نمیآمد که مجبور بودند گرسنه بمانند و در صورت خوردن یک لیوان آب محکوم به سر پا ایستادن در زیر هشت میشدند و امروز از اینکه "رژیم سالها بود که حق آنان را در ارتباط با عدم انجام فرائض دینی مانند نماز و روزه به رسمیت شناخته" نارا حت و دلشکسته است. ایرج مصداقی به عنوان یک فرد مذهبی از منظر اندیشه و نگاه این چنینی خود، چرا سپاسگزار جمهوری اسلامی نیست که نه تنها در سالهای زندان، بلکه در بیرون از زندان نیز " حق آنان در ارتباط با انجام فرائض دینی مانند نماز و روزه را به رسمیت شناخته و در ماه رمضان هنگام سحری ،غذای گرم نیز به آنان میداده" من حتا از بکار گیری این تمثیل با استناد به نوع نگاه و اندیشه ایرج مصداقی احساس شرم میکنم و بخاطر بکار گیری این تمثیل از همهی مبارزین و زندانیان مذهبی پوزش میطلبم. چطور ایرج مصداقی توانسته بدون کمترین شرمی این سطور را قلم بزند.
من در طول ده سال زندانم حتی یک لحظه در ذهن و دنیای درونم نیز به سوی کشیده شدن به نماز وروزه اندیشه نکردم اما هرگز نمیتوانم جنایتی را که بر کمونیستها در آن سالها گذشت فراموش کنم. جنایتی که در سال های 63-60 گرده رفقای ما را با کابل میشکافت تا آنها را وادار به نماز خواندن کنند، که بسیاری از آنها به ظاهر تسلیم شدند و بسیاری هم پایدار ماندند. خیلی باید یک آدم، آنهم آدمی که خود داغ درفش جمهوری اسلامی را بر گرده دارد، از انصاف بدور باشد و آن سالهای آتش و خون را که فقط برای وادار کردن زندانیان کمونیست به نماز خواندن، جهنمی از کابل و شکنجه برای شان ساخته بودند ندیده بگیرد و به انکار برخورد ایدئولوژیک رژیم با زندانیان کمونیست قبل از قتل عام 67 بپردازد. اگر اینها برخورد ایدئولوژیک نیستند، ایرج مصداقی لطف بفرمایند و بر خورد ایدئولوژیک را از دیدگاه خود توضیح بدهند تا تکلیف من و امثال من با ایشان از هم اکنون روشن گردد.
ایرج مصداقی همان شیوه تردستی را که در مورد موضوع بایکوت بکار گرفته بود در مورد برخورد ایدئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی نیز بکار میگیرد و با یک چرخش قلم برخورد ایدئولوزیک را به نفع خود اینگونه توصیف میکند: جریانات دیگر، برای گفتن اسم جریان سیاسی خود مشکلی نداشتند و به راحتی میتوانستند به اختصار جلوی اسم خود بنویسند اقلیت، راه کارگر، آرمان مستضعفین، پیکار، فرقان، و...اما مجاهدین مشکل داشتند و مجبور بودند بنویسند "منافق" چرا که رژیم با آنها برخورد ایدئولوژیک داشت". یعنی آنها باید مینوشتند "سازمان مجاهدین خلق ایران" ونمی توانستند به "اختصار" بنویسند، مجاهد. و"مجبوربودند بنویسند، "منافق".
ظاهرا هر جا خواستم از کتاب لذت ببرم و با گوش جان به روایت زندان ایرج مصداقی گوش بسپارم. اظهار نظرهای این چنینی و تحریف کردن واقعیت های ملموس زندان، مرا از لذت بردن باز داشت.
لحظه های روز شمار کشتار زندانیان مجاهد را از زبان ایرج مصداقی میخواندم و به خود وعده داده بودم از فضای بی اعتمادی بیرون آمده و همچنان اصل را برروایت صادقانهی نویسنده بگذارم. حتا میخواستم باور کنم که ایرج مصداقی از زیر چشمبند هم محتویات داخل کیسهها را تشخیص میداد؛"پاسدار خاکی مسئول سالن ملاقات زندان، عرق کرده از سمت حسینیه می آمد. کیسه ای در دستش بود که تعدادی ساعت و چشمبند و مقادیری پول در آن قرار داشت" ص140 ج 3 . و نیز میخواستم حرفش را در مورد نوشتن دومین انزجارنامه باور کنم که میگوید:"متن آنرا دقیقا به یاد نمیآورم، زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم" ص 154 . اما آنگاه که برای بار سوم به شرح نوشتن انزجارنامه تکمیلی خود میپردازد و مینویسد: دوباره یک انزجارنامهی دیگر نوشتم، این بار با آرامش بیشتر و فشار کمتری به این کار دست زدم. به لحاظ محتوا، با قبلی فرق چندانی نمیکرد و فقط چند خطی شرح و بسطش داده بودم، اضافه کردم در طول زندان همیشه سعی کرده ام که قوانین را به رسمیت بشناسم و در هیچ حرکت جمعی نیز شرکت نداشتهام و بیشتر آدم گوشه گیرو منزوی بوده ام". ص 182 . علی رغم گفتن اینکه انزجار نامه سوم "به لحاظ محتوا با قبلی فرق چندانی نمیکرد" کماکان متن انزجار نامه را به یاد ندارد، اما جملات بعدی را که به دنبال انزجارنامه نوشته کلمه به کلمه، بطور کامل به یاد دارد. آیا ایرج مصداقی تمامی نزدیک به دو هزار صفحه روایت و تحلیل زندان را از پیش " با تمایل به حفظ کردن" آن به روی کاغذ آورده است؟. با نوشتن این سطور نمی خواهم روی جراحتهای عمیق نویسنده نمک بپاشم و حتا نمیخواهم بگویم که چرا انزجارنامه نوشته است. اساسا چنین پرسشی را برای خود مجاز نمیدانم. اما آنگاه که مینویسد: "متن را دقیقا به باد نمیآورم زیرا هیچ تمایلی به حفظ آن نداشتم". حق دارم از نویسنده بخواهم" به خوانندگان خود احترام بگذارد و حداقل هوشیاری را برایشان قائل باشد"، چرا که با چنین اظهار نظری ادعای اینکه "ماشین کشتار در روزهای 25، 22 ،21 ،18 ،15 ،12 ، 9 ،8 مرداد یعنی جمعا هشت روز در گوهر دشت مشغول قتل عام زندانیان مجاهد بود...کلیه تاریخهای داده شده و دعاوی مطروحه در این مورد از سوی هرکس که باشد عاری از حقیقت است" ص 186. ادعای بسیار بزرگی خواهد بود، که حتا ناصری، لشکری، نیری و دیگر دست اندرکاران کشتار در آن روزها ، بدون مراجعه به دفاتر ثبت خودشان نمیتوانند این ادعا را داشته باشند. خصوصا اگرفراموشی ایرج مصداقی در مورد سیف الله غیاثوند را آنهم به مدت 9 ماه به یاد آوریم. اما از آنجا که با خود عهد کرده بودم به نویسنده اعتماد کنم با آرامش از این سطور گذشتم و با خواندن روایت کشتار از قلم توانای نویسنده در درون خود بر جنایتی هولناک گریستم، که جمهوری اسلامی در تابستان 67 بر زندانیان سیاسی روا داشت.
مطابق روال کار نویسنده، که نیمه دوم هر جلد را به قسمت تحلیل و تفسیر مسائل مطروحه زندان اختصاص داده به طرح موضوع مبالغه از نگاه نویسنده رسیدم . ایرج مصداقی در مقدمهی این بحث مینویسد " هدف من در این نوشتار تحلیل و نقد جریان های سیاسی نیست. قصد من صرفا پرداختن به مسالهی زندان، شکنجه، قتل عام و به دست دادن آمار هرچه دقیق تر و یا مقرون به صحت تر تعداد زندانیان سیاسی و اعدام شدگان است .... ادعایی ندارم جز آن که تنها چند حقیقت جزیی را در مشت دارم" جلد 3 ص 310 و آنگاه می نویسد" در یک کلام فرهنگ غلو و مبالغه یکی از ویژگیهای ماست که نه تنها در ادبیات و گفت و گوهای روزانه خودنمایی میکند بلکه با کمال تاسف دامن تحقیقاتی را هم که باید بر اساس واقعیتها باشد گرفته و در کتاب های مربوط به زندان هم به وفور یافت می شود"ص 310 جلد 3. و با ذکر اولین نمونه در رژیم گذشته "100 هزار زندانی سیاسی را آزاد کنید" ص 311 به نشان دادن فرهنگ غلو و مبالغه میپردازد و بیان میکند که این شعار اصلی و اساسی آن روزها ( سال های 56 و 57 که خود در خارج از کشور بوده) در اجتماع ضدسلطنتی لااقل در خارج از کشور بود" و برای اثبات مدعای خود با آوردن شعری از" عزیز فدایی" سعید سلطان پور: دیگر نمی توانم/ با صد هزار در قفس آیا چه رفته است؟/ با صدهزار عشق که در باغ آرزو خواندند/ با صد هزار جنگل/ با صد هزار شهر/ با صد هزار که روی شمال شب راندند..." به رغم خود ضربه را فرود میآورد و می نویسد :"آیا سعید سلطان پور نسبت به آمار واقعی زندانیان سیاسی ، ذهنیت داشت؟ آیا فرهیختگان جامعه ما تا این درجه ناآگاه بودند؟ "ص 312 جلد3 . به راستی بر اساس کدام مبنای تاریخی و منطقی ایرج مصداقی از این شعر برداشت کرده که منظور "عزیز فدایی" ما صد هزار زندانی سیاسی در زندانهای شاه بوده است . جز این که نویسنده ذهنیت برگرفتهی خارج از کشوری سال های 57 – 56 خود را خواسته به سعید سلطان پور تسری بخشد. اولا شعر بیان تمثیلی است که هنرمندان و شاعران برای زیبایی و اثر بخشی کلام خود در احساس و اندیشه دیگران از آن سود میبرند که ایرج مصداقی بیش از دیگران بدان واقف است:" گرچه اغراق و مبالغه در هنر وشعر و به ویژه کاریکاتور که اصلا ریشه لغتش اغراق است امری پذیرفته شده است" ص 310 جلد3 و یا با آوردن نقل قولی از قدامه بن جعفر برای اثبات همین مدعا می نویسد: " البته کسی از شاعر نمیخواهد که راست بگوید، بلکه از او چیره دستی و ابتکار میخواهند و اگر در دو وضعیت مختلف حرفهای ضد و نقیض بزنند بر او خرده ای نمیتوان گرفت" ص 416ج 3. اما بحث من صرفا با اشاره به استفاده از تمثیل نیست که مدعی رد ادعای ایرج مصداقی هستم، بلکه دلایل دیگری برای ادعای خود دارم. شعر " سرود برای گل های سرخ" که ظاهرا نویسنده با استناد به بندی از شعر خواسته نظرش را به اثبات برساند از مجموعه شعرهای " آوازهای بند" که جزو سرودههای سعید سلطان پور در سالهای بین پاییز 47 تا بهار 51 میباشد، برگرفته شده است. ( آوازهای بند انتشارات صفا چاپ 1377) که در آن زمان نه در ایران، نه در خارج از کشور میان نیروهای کنفدراسیون و نه کسی دیگر ادعای بودن 100 هزار زندانی در زندانهای شاه را نداشته تا از شعرسعید سلطان پورنتیجه گرفته شود او از صد هزار زندانی سیاسی در زندان شاه حرف میزند. که ایرج مصداقی بخواهد با برداشتن کلمه تمثیلی "صد هزار" و مقایسه آن با شعار نیروهای کنفدراسیون ( که ایرج مصداقی برای آن هم میبایست سند ارائه دهد و به "گفته می شد" بسنده نکند) سعید سلطان پور را به اغراق، دروغپردازی و " نا آگاهی " متهم کند. سعید در همین شعر با استفاده از زبان تمثیل میسراید:" باد از هزار جانب ، با رودهای میهن، می راند" چه خوب شد ایرج مصداقی این بند از شعر را ندیده وگرنه سعید سلطان پور به اتهام دست بردن و جعل جهتهای اصلی و فرعی جغرافیایی که مجموعا 8 جهت میباشد و آنها را با "غلو و اغراق" به هزار جانب رسانده ، میبایست تکفیر می شد.
از بغضی که بر گلویم نشسته بود دلم میخواست سرم را به دیوار بکوبم تا بفهمم چرا و چگونه کسی که خود، زخم سالهای فریب، تباهی و جهل جمهوری اسلامی را بر گرده خود دارد میتواند برای محق نشان دادن نظریهاش به تحریف شعر دیگران نیز دست بزند. به خود امید دادم شاید نویسنده بدون توجه به تاریخ سرودن شعر اسیر چنین اشتباهی شده است . اما امیدم فقط به درازای لحظههای مطالعهی 4 صفحه کتاب به طول انجامید. نویسنده در ادامه بحث اغراق با بیان این که " متاسفانه به جای آنکه جامعه را به سمتی سوق دهیم که کشته شدن یک انسان فاجعه تلقی شود ، کاری میکنیم که مردم نسبت به کشته شدن صدها انسان بی تفاوت شده و واکنش نشان ندهند.... و سیاست مبالغه دررابطه با فاجعهها در بعضی موارد حتی میتواند نتیجه معکوس داشته باشد"ص 317 جلد 3. و برای اثبات بحثش به تحریف آشکار نظریه برشت در مورد فاشیزم میپردازد و مینویسد :" چنانچه برتولد برشت از تجربهی شخصی دوستانش سخن میگوید: برخی از همکاران به من گفتهاند هنگامی که برای نخستین بار خبر قتل عام رفقایمان را به گوششان رساندیم ، فریاد نفرتشان به هوا خاست و بسیاری کسان آماده کمک شدند و این هنگامی بود که 100 نفر را اعدام کردند . ولی هنگامی که تعداد قربانیان سر به هزاران نفر زد و قتل عام را پایانی به چشم نمیآمد ، سکوت همه جا را گرفت و دستهایی که برای کمک پیش می-آمد کم تر و کم تر شد. آری چتین است؛ وقتی جنایات بعد وسیعی پیدا میکنند، از نظرها پنهان میمانند. هنگامی که رنجها تحمل ناپذیر شود آدمی دیگر فریادها را نمیشنود. انسان را کتک میزنند و کسی که این صحنه را میبیند از هوش میرود . این کاملا طبیعی است اما هنگامی که فجایع هم چون سیل جاری شود دیگر هیچچ کس به اعتراض فریاد بر نمیآورد" ص 18 -317 جلد 3. من تمام نقل قولی را که ایرج مصداقی برای تبیین نظرش از برشت استفاده کرده آوردم تا نشان دهم این بار نویسنده به تحریفی سنگینتر و هضم نشدنیتر از مورد سعید سلطان پور دست یازیده است که قابل بخشش نیست. ایرج مصداقی این نقل قول برشت را، در " سخنرانی کنگره جهانی نویسندگان ، پاریس، ژوئن 1935 با عنوان فاشیسم " به نقل از کتاب جمعه شاره 1 چهارم مرداد 1358 ترجمه منوچهر فکری ارشاد آورده است. این مقاله با تمام نشانیهای یاد شده که ایرج مصداقی در کتابش از آن یاد کرده بدون کلمهای کم و کاست در کتاب گفتگوهای زندان ، ویژه سرکوب، اختناق و زندان، شماره 1 پاییز 1376 آورده شده است. به احتمال زیاد ایرج مصداقی باید این مقاله را از گفتگوهای زندان جلد 1 خوانده باشد که در این صورت باید سوال شود چرا عنوان منبع مورد استفاده خود را که میبایست ابتدا به ذکر آن میپرداخت نام نمیبرد. اما برای این که به اصل بحث بپردازم فرض را بر این میگذارم که او این نقل قول را مستقیما با رجوع به کتاب جمعه آورده است . بحث برشت اصلا ارتباطی با مقولهی غلو و اغراق ندارد. برشت به بیان روان شناسی پدیده کشتار و جنایت در جامعه میپردازد و اینکه "خشم نیز همچون همدردی مقولهای است مقداری؛ چیزی که به مقدار معینی وجود دارد و به مقدار معینی میتواند ظاهر شود و بدتر از همه؛ این خشم همواره به مقداری که لازم خواهد بود ظاهر خواهد شد". همان مقاله. به عبارت دیگر از نظر روان شناسی گسترش یافتن ابعاد جنایت همیشه رابطه مستقیم با افزایش خشم نخواهد داشت. وقتی جنایت از هر طرف بر آحاد جامعه میبارد و از نظر کمیت افزایش مییابد، به لحاظ روان شناسی مردم به نوعی بیتفاوتی در مقابل جنایت میرسند و د یگر فریاد برنمیآوردند. چرا به تجربه دیگران متوسل شویم و از تجربه حامعهی خودمان استفاده نکنیم. نگاهی به اولین واکنش جامعه به نخستین گروه اعدام شدگان از غروب 30 خرداد 1360 که ابتدا با گروه 9 نفره و سپس 15 نفره آغاز شده بود و عده ای از مبارزین سرشناس میهن مان از جمله " عزیز فدایی " ما سعید سلطان پور که از پیش در چنگال رژیم اسیر بودند در کام خود فرو برد عمق این نظریه را به روشنی بیان میکند چنان که در تابستان اسامی اعدام شدگان 200 نفر، 300 نفر اعلام میشد ولی بروز خشم و فریاد جامعه دیگر به اندازه واکنش نخستین روزها نبود. ایرج مصداقی یا خود، مقاله برشت را نخوانده و از کمک دیگران سود برده و یا اگر مقاله را خوانده نشان داده که استعداد و توانایی شگرفی در تحریف بیان موضوعات دارد تا بتواند به مقصود خود نایل شود. تحریف آشکار دو نمونهِ سعید سلطان پور و برشت هیچ منافع سیاسی برای ایرج مصداقی ندارد و تنها برای پیش برد بحث نظری خودش که من با تمام بحثش موافق هستم به این تحریف های آشکار و سنگین دست زده است. کسی که استعداد تحریف دیدگاه دیگران را فقط برای به اثبات رساندن دیدگاه نظریاش دارد بدون شک برای دنبال کردن منافع سیاسی، تشکیلاتی، گروهی و به ویژه هویت دادن به خود، استعدادی به مراتب شگرفتر را برای قلب حقایق و تحریف واقعیتها خواهد داشت و باید صادقانه بگویم اگر با مورد سیف الله غیاثوند اعتماد خود را به حافظه نویسنده در بیان روایت هایش از دست دادم، با نمونههای سعید سلطان پور و برشت اعتماد خود به صداقت نویسنده را نیز از دست دادم و این برای هر نویسنده فاجعهای است که خواننده اش اعتماد خود را به صداقت نویسنده از دست بدهد.
ایرج مصداقی که تمامی آمار زندانیان زندانهای جمهوری اسلامی را که از طرف دیگران در کتابهایشان ذکر گردیده با اعتماد به نفسی بالا، از منظر اغراق آمیز بودن آمار داده شده به چالش طلبیده و رد می کند؛ وقتی از بحث نظری اغراق و فضای به چالش گرفتن دیگران بیرون می آید و بر مسند روایت خود از زندانهای جمهوری اسلامی مینشیند، چنین مینویسد:" اگر دستگاه انگیزیسیون در طول سه قرن موجودیت خود بیش از سیصد هزار نفر را در سیاهچالهای خود شکنجه کرد و بیش از بیست هزار نفر از روشنفکران، دگراندیشان و مردم عادی را به اتهامهای مختلف در آتش سوزاند، سیستم قضایی نوظهور خمینی.... در کمتر از یک دهه به سقفی بسیار بالاتر از آنچه ذکرش رفت دست یافت." ص224 ج 4 . یعنی در طول هشت سال افرادی که وارد زندانهای جمهوری اسلامی شده و شکنجه گردیدند"به سقفی بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار تن بوده است".(بخوان چهارصد هزار نفر). طبق نظر ایرج مصداقی تعداد کل آمار زندانیان قتل عام شده در تابستان 67 ، "3800 نفر و با در نظر گرفتن احتمال 10 در صد خطا حد اکثر 4200 نفرمی باشد".ص357 ج 3. اگر بپذیریم بیش از هفتاد درصد کل زندانیان در تابستان 67 قتل عام شدند، زندانیان باقی مانده بعد از کشتار طبق نظر ایرج مصداقی میبایست حدود دو هزار نفر در تمام زندانهای جمهوری اسلامی بوده باشند. حال باید پرسید، به راستی این تعداد "زندانیان بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار نفر" تا قبل از کشتار تابستان 67 در کدام زندانهای ایران بودند و کی آزاد شدند که فقط 6 هزار زندانی سیاسی در تابستان 67 در زندانهای جمهوری اسلامی باقی مانده بودند. یعنی به طور متوسط باید هرسال چهل هزار نفر زندانی آزاد شده باشند. تا سال 63 که مدام دستگیری داشتیم تا آزادی زندانیان. ایرج مصداقی چگونه میخواهد خود را از چنبره این تناقضات بیرون بکشد. اگر وجود تعداد بسیار بالاتر از بیش از سیصد هزار نفر زندانی را در کمتر از یک دهه در زندانهای جمهوری اسلامی بپذیریم ، بنابراین آمارهای داده شده توسط دیگران از جمله یرواند آبراهامیان که ایرج مصداقی همه را غلو و عاری از حقیقت دانسته باید به حقیقت نزدیکتر باشد. و اگر بخواهیم آمارهای داده شده توسط ایرج مصداقی را بپذیریم.(6 هزار زندانی سیاسی در کل زندانهای ایران در تابستان 67 ) با ادعای اخیرشان چگونه کنار بیاییم. احتمال سومی میتواند وجود داشته باشد؛ وآن اینکه صفحات مزبور از اندیشه و قلم دو نویسنده تراوش کرده باشد.
با دیدگاهی که نسبت به نویسنده پیدا کرده بودم مجددا به جلد دوم کتاب برگشتم و بحثی را که در ارتباط با روزهای پایانی بودن ایرج در قیامت کرده بودم و گاها دچار تردید میشدم که مبادا از جاده انصاف خارج شده و با ذهنی گری نویسنده را به سناریو نویسی همانند فیلم های فارسی متهم کرده باشم، به دوباره خوانی آن صفحات پرداختم و بر تردیدم فائق شدم . نه تنها بر تردیدم فائق شدم، بلکه با خواندن دوباره صفحات 100 تا 110 جلد دوم که مملو از بیان غیر واقعی روایت گفتگوهای نویسنده با حاج داود بود بیشتر ایمان پیدا کردم که چه طور نویسنده برای کاستن ضعف روزهای پایانی بودن خود در قیامت با پذیرش مصاحبه و وارد شدن به بند عمومی تلاش کرده تا چهره قهرمانی به خود بدهد. صفحاتی که بدون شک هر خواننده ای را دجار توهم میکند که در ا وج سرکوب زندان قزلحصار در اردیبهشت سال 63، انگار جای ایرج مصداقی و حاج داوود باهم عوض شده است . یعنی دیالوگها این گونه تداعی میکنند که حاج داوود مقتدر، در جایگاه یک زندانی شکست خورده نشسته و ایرج مصداقی در موقعیت فرادست، با اقتدار و قدرت رییس زندان. بهتر است باهم سطوری از این صفحات را دنبال کنیم. ایرج مصداقی به حاج داوود میگوید:" تو که قرار است میکرفن را به دست من بدهی نمی ترسی از این که این حرفها را آن جا بیان کنم ؟ خودت میدانی در آن صورت همهی زندان این حرفها را خواهند شنید . حاج داوود خندید و گفت: هر چه باداباد. زدیم به سیم آخر، خودم هم نمیدانم که چه گهی دارم میخورم. حاجی ضربه را از من خورده بود و در صدد جبران بود." ص 103. گفتم: حاجی این بازی ها چیست؟ یک مشت آدم فروش دگوری رو تواب مینامی؟ (این در حالی است که ایرج مصداقی در صفحه 5 جلد 2، جرم توهین به تواب ها راهمانند:" اگر کسی به آنان (توابین) توهین میکرد، به منزله این بود که به ولی فقیه، امام زمان و... توهین کرده است! چرا که با در نظر گرفتن سلسله مراتب، هر یک منتخب دیگری بود." توصیف می کند). تو خودت میدانی که کار آن ها چه قدر کثیف است . از این جلدت بیرون بیا! مطمئنا با من هم عقیده خواهی بود. میگویی نه؟ یک سوال میکنم و مردانه جواب بده، اگر تو محل تان یک روز با ماشین از چراغ قرمز رد شدی و بقال سر کوچه نمره ماشین ات را برداشت و به پلیس داد به او چه می گویی؟ به او نمی گویی آدم فروش!... این پست لعنتی چیه که همه چیزت را روی آن گذاشتی و به شکل بی تفاوتی ادامه دادم خودت را گول نزن ، ما را هم دست نینداز حاجی ! او حرفی برای گفتن نداشت ص104. " میان حرفهایش پریدم و گفتم: حاجی ولی من فکرهایم را کردهام نمیخواهم مصاحبه کنم... اگر تو مجبورم کنی به مصاحبه، من حرفم را خواهم زد ولی خواهم گفت میخواستم از زیر فشار"دستگاه" بیرون بیایم ص 108. حاجی گفت : " برو عاقبت خیلی به خیر ! ما را کردی بازیچهی خودت یک روز عشقت میکشد بحث آزاد کنی، یک روز ما را موعظه میکنی، یک روز میگویی نمیخواهم بحث کنم ، من این وسط ماندهام که به کدام سازت برقصم. گفتم: حاجی فکرش را نکن . این را هم بگذار بغل این همه چیز های عجیب و غریب که این سالها دیدی، شاش خالی را به جای اشک بهت قالب کردند چیزی نگفتی ... اما در آن شرایط جایز نمی دیدم بیش تر جلو بروم" ص 109.
جالب اینجاست که " آب از آب تکان نمیخورد" و ایرج مصداقی با پیروزی بر دشمن غدار با لبان خنده به بند باز میگردد. آن هم در اردیبهشت ماه 63 که اوج سرکوب و اقتدار دوران حاج داوود بود. زندانیانی که خود قزلحصار و حاج داوود را در این دوره تجربه کرده اند بهتر میتوانند قضاوت کنند. این صفحات را در هنگام خواندن کتاب رویشان مکث کرده بودم اما نمیخواستم یا بهتر است بگویم نمیتوانستم نویسنده را به سناریو نویسی و عدم صداقت در روایتهایش متهم کنم . هنوز بر اساس خصلت ذاتیام که تا حد ممکن اصل را بر صداقت همه انسانها میگذارم، نمیتوانستم برای نشان دادن سناریونویسی نویسنده، به آنها استناد کنم.اما با خواندن ادامه کتاب و دیدن روایتهایی بدان حد تحریف شده شبههای در من باقی نماند که ایرج مصداقی استعداد و توانایی قلب حقایق را دارد، بی آن که رنگ رخسارش دگر گون گردد.
جلد چهارم کتاب با عنوان" تا طلوع انگور"که به بیان روایت زندان از بهمن ماه 67 تا خرداد ماه 70 می باشد. طبیعتا وقایع آن از فراز پایین تری نسبت به جلدهای قبلی کتاب برخوردار است، چرا که بعد از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67 و قتل عام شدن هزاران زندانی سیاسی تا حدودی زندانها از زندانیان خالی شده اند و در ثانی ضربهی سنگین حاصل از کشتار، زندانیان باقی مانده را به انفعال و رخوت کشانده است ، چنان که رژیم با بهره گیری از همین دو فاکتور توانست صحنهی خیمه شب بازی آزادی زندانیان را در زمستان 67 با نمایشهای تلویزیونی آن به رخ ایران و جهانیان بکشاند. رخوت زندانیان باقی مانده در بندی که ایرج مصداقی در آن با 200 زندانی مجاهد دیگرزندگی میکرده ، به خوبی نشانگر روحیهی شکست خوردهی زندانیان باقی مانده است: " رخوت و خمودی، آشکارتر از آن بود که بشود کتمان کرد.. احساس میکردم همه میخواهند به نوعی از زندان فرار کنند... همین آنها را به انفعال میبرد" ص 11 جلد 4 . اما در همین شرایط نگاه ایرج به زندانیان مارکسیست نگاهی دوگانه و متضاد است. او از یک طرف به آن دسته از زندانیانی که به شرایط خیمه شب بازی رژیم تن داده اند و برای آزادی به تالار رودکی رفتند میتازد که من هم آن زندانیان را قابل نکوهش میدانم که بعد از آن جنایت هولناک و تاریخی جمهوری اسلامی چطور حاضر شدند در دام سیاست های فریب کارانه جمهوری اسلامی قرار بگیرند و وسیلهای برای برون رفت جمهوری اسلامی از بحرانی که گریباناش را گرفته بود شوند. اما زندانیان زن مارکسیست که در مقابل سیاست رژیم موضع داشتند و حاضر به پذیرش شرایط رژیم نشده بودند و بعضا" تعدادی از آنان به همسران شان گفته اند: اگر شرایط را بپذیری و یا آزاد شوی طلاق خواهم گرفت و این پایان کار برایمان خواهد بود" ص8ج4. این زندانیان علیرغم این که " تعدادی از آنان در زمره مقاوم ترین زندانیان در طول سالهای زندان بوده اند " از نگاه ایرج مصداقی موضع شان بر اساس مقاومت و انگیزه ایستادن در مقابل جمهوری اسلامی نبوده بلکه از آن جایی که" بعد از قتل عامها و فشار رژیم بر زندانیان مارکسیسم ، جهت خواندن نماز نیز تحت فشار قرار نگرفته بودند و جیره کابل در هر وعده نماز بر آنها جاری نشده بود" ص8. برای اثبات هویت خود تلاش میکردند. و آن گاه همانند یک روان شناس به روایت حسی و درونی این زندانیان میپردازد و مینویسد:" احساس این دسته از زندانیان را درک میکردم: آنها خود را به شدت تحقیر شده مییافتند...آنان به لحاظ روانی به دنبال اثبات خود بودند" ص 8. پرداختن به این سطور طبیعتا به عهدهی زندانیان زن مارکسیست میباشد . زندانیانی که نه ایرج در میانشان بوده و نه من. و این سوال مطرح میشود : منبع نویسنده برای بیان نظریهاش چه کسی بوده است. آیا غیر از این است که ایرج مصداقی همواره "هر گردی را گردو پنداشته" و تمام مسائل را از زوایه دید و حس خود بیان میکند. آیا او نخواسته حس تحقیر شده خود را از شرایطی که در روزهای کشتار پشت سر گذاشته بود به دیگرات تسری دهد؟ برای ایرج مصداقی که در بسیاری از صفحات کتاب به توهم پراکنی و " خاک ریختن در چشم زندانیان کمونیست" کرده مقاومت و پایداری این زندانیان در مقایسه با رخوت و سکون 200 زندانی مجاهد بندی که او در آن زندگی میکرد این قدر گران و سنگین تمام شده که این گونه تلاش میکند با پرداختن به حس درونی زندانیان زن ، از منظر روان شناسی، موضع آنان را تخطئه کند. انگار زندانیان کمونیست از نگاه ایرج مصداقی مرغ "عزا و عروسی" شده اند. که در هر دو صورت باید قربانی شوند. در این جا میخواهم درنگی داشته باشم در ارتباط با نوع نگاه ایرج مصداقی به دیگران و مواضع شان آن گاه که با مواضع او همگون نبوده اند.
advertisement@gooya.com |
|
1_ در مهرماه 66 پس از این که از طرف" داوود لشکری و پاسدارانش" ورزش جمعی ممنوع اعلام میشود، برای مقابله با این دستور لشکری دو نظر در بند شکل میگیرد:1- نظری که خواهان ادامه ورزش جمعی و معتقد بود بدون مقاومت نباید عقب نشینی کرد.2- نظری که خواهان عدم رفتن به هواخوری و تحریم آن همراه با تحریم ملاقات برای اعتراض به این دستور لشکری بود. ایرج مصداقی جزو زندانیان نظریه دوم بود و برای رد ادعای نظر اول مینویسد": جانمان را از سر راه نیاورده بودیم و در ثانی افت روحی ناشی از پذیرش فرمان و ارادهشان میتوانست باعث سرخوردگی افراد شود" ص 47 ج 3 . من در آن شرایط نبودم و طبیعتا نمیتوانم نظر بدهم این که کدام نظر منطقی ، درست و با ارزشهای انقلابی هم سان بوده است . اما میخواهم روی جمله "جانمان را از سر راه نیاورده بودیم" مکث کنم . ایرج مصداقی در ص 11و 12ج3 کتاب به ماجرای آمارگیری از زندانیان بند می پردازد که طبق ضابطه بند" پاسداران برای گرفتن آمار به بند میآمدند. ما باید در یک طرف سالن می ایستادیم و به مجرد اینکه ناممان را می خواندند به طرف دیگر میرفتیم" با دادن تصویری از پاسدار آمار گیرنده " که گفته میشد برادرش در کرج توسط مجاهدین کشته شده و کینه بسیاری از زندانیان مجاهد را به دل دارد" تا حدودی فضای کینه ورزی شخصی خود نسبت به او را آشکار میسازد و آنگاه از آن جا که " به شدت بیمار" بود به نوعی " به سختی و با بی حوصلهگی پس از خواند اسمش برای رفتن به طرف دیگر سالن حرکت میکند و در میانه راه میایستد... پاسدار با لحن بسیار غیرمحترمانه و توهین آمیزی گفت: مگر نگفتم برو آن طرف تر ! حسابی از کوره در رفتم ، پرخاش جویانه به او گفتم : تو که هیچی گنده تر از تو هم نمیتواند ذرهای از جایم تکانم دهد.... پاسداران به یک باره به سویم حمله کردند و به بیرون از بند انتقالم دادند . در آن جا چند نفری بر سرم ریختند و به شدت مضروبم کردند. به سرعت از حا ل رفتم . وقتی چشم باز کردم خود را روی تخت بهداری یافتم." چرا در این حرکت فردی که اساسا هیچ دلیلی هم برای به وقوع پیوستن آن وجود نداشت ایرج مصداقی به فکر این که " جانش را از سر راه نیافته است" نبوده است و حتی در هنگام شرح ماجرا هم اشاره ای به این که حرکت آن روز او تنها از روی عناد و لجبازی فردی با پاسداری که از او ذهنیت منفی داشته نمیکند که آن گونه با یک حرکت کودکانه شرایط اسفناکی را برای خود به وجود میآورد.
2_ "هم چنان مسئول نظافت بودم و سرم شلوغ بود. حاج مهدی یکی از زندانیان مجاهد به نام سعید تدین را به عنوان مسئول بند انتخاب کرده بود ... و لی تعداد معدودی در بند از این مساله راضی نبودند، نه از جنبه مخالفت با سعید بلکه به خاطر دخالت حاج مهدی. از نظر من مخالفتشان بیجا بود و اطمینان داشتم اگر حاج مهدی و یا دیگر مسئولان زندان در آن شرایط به همان افراد پیشنهاد پذیرش مسئولیت بند را میدادند میپذیرفتند و برای آن دلایل کافی نیز پیدا میکردند" ص19ج4 " بین من و سعید هم توافقی بود که مسائل درون بند را من رسیدگی کنم و بیرون بند را او : قرار گذاشته بودیم هر موردی را که زندانبانان عنوان میکنند بدون هماهنگی با من مطرح نکند ص 20. با دانستن این که " در بندی که نزدیک به 300 زندانی وجود دارد " ص 18ج 3. و تنها یک نفر آن هم ایرج مصداقی صلاحیت تصمیم گیری دارد و لا غیر بهتر می توان درک کرد که چرا نویسنده زیرآب مخالفین نظریاش را آن گونه می زند بیآن که به رد دلایل نظری آنان بپردازد.( این دیدگاه ایرج مصداقی را مقایسه کنید در ارتباط با بحثی که در رابطه با موضوع منصور نجفی و اساس نامهی بند 1 واحد 3 دنبال کرده بودم) .
3_ " چند روز بعد وقتی ( م-ر) به مرخصی با مامور رفت و اقدامی ( برای فرار) نکرد و به بند بازگشت به صحت تردید آن شبم نسبت به گفتههایش پی بردم...اگرچه سابقا مقاومتهای زیادی از خود نشان داده بود و مورد اطمینان صد در صد سیامک بود و حاضر بود روی او قسم یاد کند... لحظهای به من نزدیک شد و گفت: خیلی حفاظتشان قوی بود، امکان فرار نبود... این آخرین برخورد ما بود. هیچ تمایلی به ادامه ارتباط با او نداشتم" ص 76 ج 4 . اگر این موضع گیری و "بایکوت کردن" (م – ر) را مقایسه کنیم با دو مرخصی بدون مامور رفتن ایرج مصداقی، که هر بار پس از سه روز رفتن به مرخصی دوباره به زندان باز میگردد، و این که " امکان فرار برایش پیش نیامد" به شناخت بهتری از نویسنده و نحوه قضاوت او نسبت به دیگران دست خواهیم یافت.
4_ " به هر علتی که بود رژیم امکانی را در اختیارمان گذاشته بود و دلیلی برای استفاده نکردن از آن نمی دیدیم ، به خود آزاری نیز اعتقادی نداشتیم و دچار " بیماری کودکانه چپ روی هم" نبودیم . بر فرض که رژیم میخواست سو استفاده کند، اگر استخر هم نمیرفتیم باز سو استفادهاش را میکرد و به دروغ همان ادعا را تکرار میکرد که زندانیان هر روز از استخر استفاده می کنند" ص 132 ج4 . یعنی اگر کسی میخواست از استخر رژیم جمهوری اسلامی در اوین استفاده نکند" خودآزار" و دچار" بیماری کودکانه چپ روی" بود . با مرور کوتاهی به پارهای از اظهار نظرها و مواضع ایرج مصداقی بهتر میتوان به عمق نگاه او به محیط پیرامونیاش دست یافت. نگاه ایرج مصداقی در یک جمله قابل تبیین است : آن چه من فکر و عمل میکنم حقیقت مطلق است. و اینک راحت تر میتوان کنه قضاوت و نگرش او را دریافت وقتی میگوید:" به نظر من آنانی که امروزه و در خارج از کشور مجاهدین و رژیم را از یک سنخ میدانند و مدعی هستند که از نظر ایدئولوژی و فرهنگ فرقی بین آنان و رژیم نیست و شاید مجاهدین از رژیم هم بدتر باشند. اگر در صف رژیم نباشند، در واقع فریب ترفندهای رژیم را خورده و تسلیم سیاست فریب کارانهی آن شده اند" ص 162 ج2.
روایت چهار جلدی ایرح مصداقی از زندان را با خواندن آخرین صفحات آن در حال به پایان رساندن بودم. و مشتاقانه آزادی او از زندان جمهوری اسلامی را انتظار می کشیدم.
" چند روز بعد در خرداد ماه 70 اززندان آزاد شدم. هیچ چیز از روز آزادیام را به خاطر نمیآورم. میدانم متن انزجارنامه ای را نوشته و امضا کردم ولی یادم نیست این کار را در چه مرحلهای و چگونه انجام دادم. گویی این بخش از دوران زندگی ام از ذهنم پاک شده است. شاید باعث تعجب باشد من که ریزترین خاطرات زندانم را مو به مو به خاطر دارم چگونه یادم نیست به چه شکل آزاد شدم و روز آزادیام چه مراحلی را طی کردم" ص 191 ج 4. با خواندن این سطور به یاد دوستی افتادم که به خانهام آمده بود. جلد سوم کتاب خاطرات ایرج روی میزم بود. کتاب را برداشت و روی صفحات روزشمار کشتار تابستان 67 مکث کرد و آن گاه متعجبانه از من پرسید: احمد! تو باور میکنی کسی تا این حد مسایل و خاطرات زندان، به روز یادش باشه تا جایی که حوادث را با ذکر تاریخ، روز هفته و مطابقت آن با روزهای قمری را بنویسد. گفتم نه ! اما نوشتن آن آسان است و فقط کافی است یک روز را از حافظه خود یا کتاب دیگران یا تقویم به دست بیاورد، بقیه روزها را میتوان به دنبال آن ردیف کرد. چنان که ایرج مصداقی با استناد به نامه منتظری به خمینی می نویسد: فرمان خمینی مبنی بر اعدام مجاهدین در پنج شنبه ششم مرداد ماه 1367 صادر شده است ص388. بقیه تاریخ روزها را به سادگی میتوان با مشخص کردن روزهای هفته آن مطابقت داد. و بر اساس همین ادعایم بود که نوشتم چرا تمامی تاریخهایی که از روی قیاس و اطلاعات دیگران قابل دسترسی نیست مانند تاریخ روزدست گیری، تاریخ رفتن به انفرادی گوهر دشت ، تاریخ بازگشت به بند عمومی، تاریخ رفتن به "قیامت" ، تاریخ بیرون آمدن از "قیامت" و در نهایت، تاریخ روز آزادی که فقط نویسنده از آن آگاه است به یاد آورده نمیشود. اما تاریخهای دیگر که به سادگی از اطلاعات دیگران قابل دست یافتن است ، تماما به روز در یاد نویسنده مانده است.خصوصا اگر توجه کنیم ، ایرج مصداقی تمامی مقالات، کتابها و سخنرانیهایی را که در ارتباط با زندان و زندانیان نوشته شده، همه را به دقت مطالعه کرده است.
ایرج مصداقی با دو هدف از پیش تعیین شده مجموعه روایت خاطرات خود را به چاپ رسانده است :
1-رد همه ادعاهایی که دیگران در باره عملکرد مجاهدین در زندانهای جمهور اسلامی نوشته اند و در کنار آن دادن تصویری از
زندانیان مجاهد همراه با اتخاذ مواضع و تاکتیک های درست که هیچ حرف و خللی به آنها نمیتوان وارد کرد. در مقابل تاکتیک های غلط و فاجعه بار زندانیان مجاهد یا سکوت مطلق اتخاذ کرده و یا به نفی و انکارشان پرداخته است و با استفاده ار قلم شیوایش با تاکید بیش از اندازه روی جان فشانیها و از خود گذشتگیهای زندانیان مجاهد که میتواند واقعیتی انکارناپذیر باشد سعی در مخدوش کردن ادعاهای دیگران و کتمان ضعفها و اتخاذ تاکتیکهای نادرست شان کرده است. در ارتباط با مسایل بیرون از زندان نیز علیرغم این که به اظهار نظر در مورد جریان های چپ انقلابی و رادیکال پرداخته و در مواردی هم به توهم پراکنی دست زده، اما در مورد مجاهدین سکوت و از اظهار نظر خودداری کرده و یا به تمجیدشان برداخته است. که بخشی از آن را میتوان به عنوان یک زندانی هوادار سازمان مجاهدین طبیعی تلقی کرد. اما نه تا آن حد که به تحریف و قلب واقعیت بپردازد
و تنها با آوردن پاره ای ادعاهای آماریشان در مورد تعداد کشته شدگان و زندانیان در بند جمهوری اسلامی و با رد ادعای آماری سازمان مجاهدین خواسته نشان دهد که از مواضع بینابینی و اعتدال برخوردار بوده است.
" اگر در این بخش به مجاهدین و روایت آنها از زندان نپرداختهام به این دلیل است که آنها علی رغم این که متاسفانه از نقل خاطرات شان در باره مقاومت دیگران سکوت کرده اند و تنها به خود پرداخته اند ولی این حسن را داشته اند که لااقل خاک در چشم دیگران نپاشیده اند و تلاش در جهت لجن مال کردن دیگران به خرج نداده اند. ص 386 ج3.
اگر این ادعای ایرج مصداقی را بپذیریم که در واقعیت این گونه نبوده، به نظر میرسد او چندان راضی وخوش حال از این " سکوت مجاهدین" و " لجن مال نکردن دیگران" نیست و خود مسئولیت کاری را که آنها "نکرده اند" و یا نیمه کاره گذاشته اند را به عهده گرفته و این بار نهایت " انصاف" خود را به نمایش گذاشته است و ادعا می کند " اکثریت چپ ایران از رژیم و جنایات آن دفاع می کردند" ص 291
ج 2 . ایرج مصداقی باید این اتهام بزرگ را که به چپ ایران روا داشته اثبات کند. من به عنوان مبارزی کوچک از خانواده بزرگ چپ ایران شاکی این ادعای نویسنده هستم و در تمامی مجامعی که انصاف و اخلاق انسانی بر آن حاکم باشد انگشتم به سوی این اتهام نویسنده خواهد بود. آوردن یک سطر در پاورقی همان صفحه که "حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) بخش اعظم جریان "چپ " ایران را تشکیل میدادند"، وآنگاه بر اساس آن حکم صادر کند که: " اکثریت چپ ایرا ن از رژیم و جنایات آن دفاع میکردند" نه فقط باری از اتهام او نمی کاهد بلکه خود ادعا و اتهام دیگری خواهد بود بر علیه کمونیست ها و چپ انقلابی ایران که باید بدان پاسخگو باشد. ایرج مصداقی در القاء این نظر خود همانند بهروز مازیار نویسنده کتاب "شورشیان آرمان خواه" با ترجمه "مهدی پرتوی" عمل کرده است . با بکار گیری ترفند و شعبده بازی: "حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)، بخش اعظم جریان چپ ایران را تشکیل می دادند"، و نیز با بکار گیری واژه "مارکسیتها" برای همهی زندانیان چپ، بدون مشخص کردن مواضع و مرزبندیهای سازمان ها با یکدیگر, و همچنین با شیوهی زیرکانه و برجسته کردن حزب توده و اکثریت در زندان، "خاک پاشیدن در چشم کمونیستها و چپ انقلابی ایران را" به کمال رسانده است. و درست در همان زمان که با دستان خود "خاک در چشم زندانیان کمونیست پاشیده" و کورشان کرده با هوشیاری تمام که فقط از مجاهدی همچون او بر میآید آنها را روی صندلی مینشاند تا به آرایش موهایشان به پردازد و به همهگان نشان دهد که چقدر مدافع نیروهای چپ و کمونیست زندان بوده است: "من از توالت کفار استفاده می کردم... تا با کسانی که نماز نمیخواندند و "نجس" و"کافر" قلمداد میشدند احساس همدردیام را نشان دهم" ص93 ج 2 .
من در این نوشتار بارها تاکید کردهام از آنجا که حتا یک روز هم با ایرج مصداقی هم بند نبودهام نمیتوانم در مقام قضاوت درست یا نادرست بودن جزئیات روایت زندان او باشم . فقط سعی کردهام به کلیات موضوعات زندان از دیدگاه نویسنده بپردازم. اما این مهم بر دوش زندانیان کمونیست که با او هم بند بوده اند است تا به قضاوت روایتهای او بنشینند. من تلاش کردهام نمونههایی از نوع قضاوت و دیدگاه ایرج مصداقی را بر اساس نوشته و روایتهای خودش ارائه دهم و آنگاه از آن نقبی بر موارد دیگر بزنم، که یک جانبه از طرف نویسنده روایت شده اند.برای پرداختن به هر موضوع و نوع مواضع افراد و سازمانها، زمانی میتوان به قضاوت منصفانه نشست که روی تاریخ و زمان اعلام مواضع به درستی تاکید شده باشد و سپس به مقایسهی مواضع خود و سازمانها در همان تاریخ زمانی پرداخته شود. در این زمینه نیز ایرج مصداقی ابتدایی ترین اصول بررسی تحلیل روی مواضع افراد وسازمانها را در مواردی به عمد زیر پا میگذارد.
"وقتی ذهن شاعر و هنرمند ایرانی این سان شکل گرفته و فرمان میداد: دارمت پیام، ای امام که زبان خاکیانم و رسول رنج، بر توام درود بر توام سلام، آمدی خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق می کند قیام".ص219 ج4_ سیاوش کسرایی .همان طور که از محتوای شعر بر می آید، اشاره به روزهای ورود خمینی به ایران است. نویسنده ای که تا این حد در نقد مواضع دیگران از هوشیاری قابل ستایشی برخوردار است ، چطور از مواضع خودش و سازمانش یادی نمیکند که نه فقط در همان تاریخ زمانی بلکه تا نزدیک به دوسال هم بعد از آن تاریخ صفحات نشریه " مجاهد"در تمجید از "امام خمینی" پر بود.
"یک لحظه فکر کنید...اگر امام که با یک اشارهاش علیه امپریالیسم امریکا، تمامی کشور یکپارچه لبیک میگویند، خدای نکرده حضور نداشته باشد چه خواهد شد؟...بنابراین مبادا که امروز فرصت را از دست بدهیم و فردا پشیمان شویم که چرا دیروز قدر این نعمت را نداشتیم". مجاهد 58، 17 اردیبهشت 59
"مجاهدین خلق ایران با اعتقادی راسخ تر از همیشه نهایت آمادگی خود را برای هماهنگی در خطوط ضد امپریالیستی با کلیه مقامات و ارگانهای مسئول به پیشگاه خلق ایران و شخص امام خمینی اعلام میداریم" . اعلامیه 5/2/59 مجاهدین .
"دیروز هشتادمین سالروز تولد امام خمینی بود. ما ضمن عرض تبریک به ملت قهرمان ایران طول عمر ایشان را از خداوند بزرگ خواستاریم. باشد با طول عمر ایشان همه آحاد ملت را در جهت مبارزه مقدس ضد امپریالیستی خلقمان همواره یاور و مددکار باشد. مجاهد 58 17/2/59 .
من فکر می کنم ایرج مصداقی آنقدر باهوش باشد و بداند وقتی در یک برهه زمانی یعنی بعداز قیام 22 بهمن تا اواخر سال 59 در شرایطی که خودش درخانهی شیشهای نشسته است، رفتار عاقلانه این است که هوس سنگ انداختن یک جانبه به طرف دیگران نکند. از نظر من تمام افراد و سازمانهای سیاسی که از ابتدا در ایجاد توهم نسبت به خمینی و جمهوری اسلامی سهم داشته اند، به ویژه بعد از آمدن خمینی و نشستن بر اریکه قدرت، حتا یک روز از او حمایت کرده اند، باید پاسخگوی رفتار و مواضع آن روزها و سالهای خود باشند. فقط با این نگاه است که میتوانیم از گذشته درس بگیریم تا جامعه و خودمان را از آسیب پذیری دوباره و گرفتار شدن در دام هیولاهای دیگر در امان بداریم.
در پایان لازم است یاد آوری کنم؛ آنچه در این صفحات بدان اشاره کردم ، فقط از سر احساس مسئولیتی بود برای نشان دادن پاره ای از نظرگاههای نویسنده که بدون شک میتواند در نحوهی نگارش روایت زندان، تاثیر به سزایی بگذارد و نویسنده را تا حدودی از بیان واقعی روایت و انصاف دور سازد.
اما همه این ها باعث نمیشود، تا کار بزرگ و ستودنی ایرج مصداقی را قدر ندانیم. کاری که میتواند سندی باشد گویا علیه جنایتهای جمهوری اسلامی در تمام مجامع بین المللی و نیز برای جلو گیری از نشستن غبار فراموشی بر ذهن ملتی که یکی از جنایت کارترین سیستمهای حکومتی را طی بیش از یک ربع قرن با پوست و گوشت خود لمس کرده است.
با ایرج مصداقی به آخرین صفحه روایت زندان رسیده بودم:"من مانده بودم و دریا، تنها. مرا راهی به پری دریایی نبود تا دوباره برایم "دریایی و آبی" بخواند... در شبان مهتاب، من دل به دل می گشتم تا کسی "از خاطرات اسبهای مهتابی که کوچه باغ تمشک را با شیههی سپیدشان نقره میدادند" چیزی بگوید و شبی از شبها، وقتی در سکوت و خلوت خویش به ماه خیره شده بودم، کسی آرام به من نزدیک شد و در گوشم نجوا کنان پرسید: تا طلوع انگور چند ساعت مانده است؟" ص 192 .
شاید بتوان به خاطر "می نابی" که از شیره و چکیدهی "جان" انگور تراوش میشود، انگور را سمبل "صافی"، "زلالی" و "صداقت" بدانیم. به راستی تا طلوع " انگور" چند سال مانده است؟
20/01 / 2005 / احمد موسوی
[ بازگشت به بخش دوم مقاله ]
[ بازگشت به بخش نخست مقاله ]
----------------------
* از احمد موسوی کتاب «شب بخیر رفیق» خاطرات او از 10 سال در زندان های جمهوری اسلامی به زودی توسط نشر باران در سوئد، منتشر می شود: