مهندس مهدى بازرگان از معدود متفكران، نويسندگان، سخنوران و سياستمداران معاصر است كه در حوزه هاى مختلف فرهنگى، دينى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى جامعه ايران اثر نهاده و حداقل دو نسل (از ۱۳۳۰ تا ۱۳۷۰) را مستقيماً تحت تاثير قرار داده و نسل سوم (نسل پس از خرداد ۱۳۷۶) را نيز تا حدود زيادى وامدار خويش ساخته است. به نظر مى رسد كه اين اثرگذارى عمدتاً برآمده از چهار عامل اساسى باشد: جامعيت نسبى در افكار و آرا، انطباق كامل انديشه ها و آرمان ها با عمل (صداقت و شفافيت زندگى)، نوگرايى در انديشه و فكر دينى و مبارزات اجتماعى و سياسى مداوم و طولانى بر ضد استبداد و جهل و خرافه.
اما در حوزه تفكر و نيز در شخصيت بازرگان ويژگى مهم و قابل توجهى وجود دارد كه چندان مورد توجه قرار نگرفته است و آن بى اعتقادى و حتى بيزارى وى از «تقليد» و اعتقاد و اعتماد وافر به «توليد» و ابداع و نوآورى است. به عنوان مقدمه براى بيان اهميت اين مدعا مى توان گفت كه روشنفكران بر دو گونه اند: توليدكننده و مصرف كننده يا مولد فكر و ايده و مقلد و پيرو. انديشمندان و روشنفكران و پژوهشگران در عرصه هايى فكر و انديشه اى توليد و ابداع مى كنند و راى و نظريه تازه اى را عرضه مى كنند و كسان بسيارى از اهل فكر و تحليل و تحقيق آنها را درمى يابند و در صورت پذيرش و مقبوليت بازگويى و در شكل مطلوب تر و عميق تر بازخوانى مى كنند و در واقع به تبليغ و انتشار و رواج و عمومى شدن آن افكار و نظريه ها دست مى زنند. از اين رو مى توان به نظريه پردازان «روشنفكران مولد» گفت و به پيروان و يا شارحان و مفسران «روشنفكران مبلغ» نام نهاد.
گرچه اصولاً و در همه جا روشنفكران مولد و مبدع اندكند و مصرف كنندگان فرآورده هاى فكرى و نظرى آنان و مبلغان و شارحان و مفسران بسيارند اما در ايران معاصر شمار گروه اول بسيار كم است و در واقع اكثر قريب به اتفاق روشنفكران در شمار مبلغان قرار دارند. به ويژه بايد توجه داشت كه روشنفكران ايرانى از عصر مشروطه تاكنون عموماً كارى جز ترجمه و تشريح و تفسير و ترويج روشنفكران و نظريه پردازان غربى و حتى گاه ترويج افكار و آراى روشنفكران دست دوم و سوم و مصرف كننده نداشته و ندارند. بى هيچ گفت وگو مهندس بازرگان در تاريخ نيم قرن اخير ايران يكى از چند متفكر و نويسنده و سخنور دينى و اجتماعى و سياسى است كه در حوزه فكر دينى به جاى تقليد و پيروى جاهلانه و يا حتى عالمانه از افكار و عقايد سنتى و ميراثى دينى و يا ملى و يا تقليد سطحى و معمول از انديشه ها و آداب و سنن فرنگى به توليد و ابداع دست زد و از آغاز فعاليت فكرى و علمى تا آخرين لحظه زندگى پرتلاش خود در اين مسير گام زد. او نه تنها تقليدى نينديشيد و سخنى نگفت بلكه آگاهانه از تقليد و پيروى و اطاعت كوركورانه احتراز مى كرد و از آن بيزارى مى جست و ديگران را نيز به احتراز از تقليد و روى آوردن به توليد فكر و استقلال انديشه دعوت مى كرد. در روزگار كودكى و جوانى بازرگان كه تقليدگرايى سكه رايج زمانه بود و عموماً در اين چارچوب انديشه مى كردند (البته اگر انديشه اى وجود داشت) و حال و آينده خود و يا ملت ايران را در ظل گفتمان تقليدى معمول سامان مى دادند. اگر از عموم بگذريم كه به هر حال همواره تقليدى زندگى مى كردند و هنوز هم چنين است، عالمان و روشنفكران نيز غالباً حيات فكرى و علمى خود را با رويكرد تقليدى و غيرمولد به سر مى آوردند. منتها اين شمار عالمان و يا روشنفكران در دو گروه متضاد قرار داشتند. عالمان و محققان دينى _ سنتى عمرى را به بازگويى و يا شرح و بسط و تفسير و ترويج افكار و آراى عالمان (فيلسوفان، متكلمان، فقيهان و مفسران قرآن) مى گذراندند و در آثار و افكارشان به ندرت نوآورى و ابداع ديده مى شد و در مقابل بخشى از متجددان و روشنفكران آشنا و يا متظاهر به آشنايى با غرب نيز سخت باور داشتند كه نجات و تعالى و ترقى اجتماعى و تمدنى و صنعتى و آسايش و امنيت مردم ايران جز از طريق تقليد از مدنيت فرنگى و «اخذ تمدن فرنگى بدون تصرف ايرانى» ممكن نيست و از اين رو مردم، جوانان، روشنفكران، سياستمداران و دولتمردان را به اين غرب گرايى تقليدى دعوت مى كردند. اين دو گروه كه ظاهراً در تقابل با هم بودند و همديگر را طرد و نفى مى كردند، در يك چيز اشتراك داشتند و همانند عمل مى كردند و آن تقليد بود. با اين تفاوت كه سنت گرايان تقليد و اطاعت محض از پيشينيان و عالمان روزگاران سپرى شده را راه نجات مى ديدند و با تكيه بر آن غرب گرايى و تقليد از آداب و افكار فرنگيان را مردود مى شمردند و روشنفكران مقلد و ظاهراً مدرن به تقليد از مدرنيسم (و نه حتى مدرنيته كه البته اساساً تقليدكردنى نبود) فرامى خواندند و طبعاً اين رويكرد را با تقليد از گذشتگان معارض مى ديدند و لذا به صورت الزام آورى تقليد سنتى را مذموم مى دانستند و مردمان را از آن بر حذر مى داشتند. اما بازرگان پس از بازگشت به ايران در سال ۱۳۱۳ خورشيدى نظراً و عملاً به تقليد پشت كرد و كوشيد در عرصه تفكر، علم و صنعت به توليد، ابداع و نوآورى دست بزند و جامعه و به ويژه جوانان و درس خوانده ها و روشنفكران را به اين رويكرد دعوت كند و خلاقيت و نوانديشى و آزادانديشى و استقلال در فكر و عمل را در آنان برانگيزد. او خود چنين بود و راه رهايى ايرانيان را نيز چنين مى دانست و از اين رو از آغاز تا پايان عمر خود اين خط فكرى و اصلاحى اجتماعى و دينى را دنبال كرد. ظاهراً نخستين سخنرانى بازرگان در سال ۱۳۱۲ انجام شده است. به گفته خود او اين سخنرانى در ۱۹ آوريل ۱۹۳۳ ميلادى در جمع فارغ التحصيلان ايرانى در دانشگاه هاى فرانسه در محل سفارت ايران در پاريس ايراد شده است. عنوان اين سخنرانى «ارمغان فرنگ» است كه محور اصلى آن دغدغه آزادى و آبادانى و پيشرفت ايران و ايرانى در سايه گريز از تقليد از غرب و فرنگى مآبى و در مقابل توليد، كار، خلاقيت و سازندگى است و از اين رو خود ايشان بارها از اين سخنرانى كه بعدها چاپ شده است، تحت عنوان «مقلد نباشيم» ياد كرده است. او تقليد و پيروى شكلى و سطحى از غربيان را «لباس زرى بر بدن زنگى» مى داند كه «جز مسخرگى لطف ديگرى نخواهد داشت.» او مى گويد: «تقليد يعنى اقرار به احتياج وظيفه خوارى ... واقعاً فرنگى شدن، فرنگى نشدن است.» جمله اخير بسيار مهم و اساسى است و جاى تامل بسيار دارد. «بنده مى پرسم وقتى آثار و نشانه هاى ايرانيت رفت، به چه مى خواهيد علاقه و يا بسته باشيد؟ به آثار اروپايى؟ در اين صورت لازم نيست در ايران زندگى كنيم.» او با اعلام اين نظر كه «بزرگترين خطرى كه در دوران اخير متوجه مملكت و كشور بوده خطر تقليد بود»، مى گويد: «شكايت ما از ايران خودمان عدم يا كمى قوه ابتكار است... در واقع كمال يا لطف تمدن و حيات بشر در همان حركت و فعاليت است ... در هر صورت فعاليت است و زاينده حفظ و قدرت ... به فكر خودمان اصلاحات و تغييراتى ابداع نماييم.» (گزارش كامل اين سخنرانى را در بخش نخست جلد اول كتاب «در تكاپوى آزادى» اثر اينجانب ببينيد.)
اين تفكر، رهيافت و نسخه بازرگان جوان در سطوح مختلف و در حوزه هاى گوناگون فكرى و اجتماعى همواره حفظ و پيگيرى شد كه مى توان در سه حوزه معين اين انديشه بازرگان را بازشناخت: حوزه تفكر دينى، حوزه علم و صنعت و حوزه استقلال خواهى و انديشه ملى.
بى گمان نمايان ترين سيماى بازرگان انديشه ها و آراى اسلامى اوست. به عبارت ديگر بازرگان بيش از همه و برجسته تر از هر چيز يك متفكر و نظريه پرداز اسلامى در سده چهاردهم هجرى شمسى در ايران و حتى در جهان اسلام است. او به عنوان يك جوان مسلمان و كاملاً متشرع به فرنگ رفت و در آنجا نيز كاملاً به آداب دينى خود وفادار ماند ولى مسلمان تر به وطن بازگشت اما اسلام و ديندارى او در اين مدت زلال تر و آگاهانه تر شده و به مرتبه روشنفكرى و انتقادى ارتقا پيدا كرده بود. وى در مدافعات خود جمع بندى خود را به مثابه تجارب مفيدش از اقامت هفت ساله در اروپا در چهار بند ارائه داده است كه بند دوم آن چنين است: «اعتقاد و علاقه فزون يافته به اسلام، ولى نه اسلام خرافى و انحرافى و تشريفاتى، بلكه اسلام اجتماعى زنده، زنده كنند.» (مدافعات، صفحه ۶۴). گرچه او روشنفكرى و نگرش انتقادى به دين سنتى و آداب و افكار متداول اسلامى را از خانواده و به ويژه از استادش ابوالحسن خان فروغى در دارالمسلمين مركزى آموخته بود اما قطعاً آشنايى مستقيم وى با غرب و واقعيت هاى موجود و اصلح دينى اروپا در روشنفكرى و دين ورزى تهى از خرافات وى نقش و سهم اساسى داشته است. اما به گمان من روشنفكرى بازرگان بيش از همه معلول و محصول اعتقاد راسخ او به نفى تقليد و تقيد جدى به تحقيق و توليد و ابتكار و نوآورى است. البته عقل گرايى تجربى وى و ايمان نيرومند به حجيت عقل و علم او نيز مددكار وى در توليد و ابداع بوده اند. به ويژه تخصص و رشته تحصيلى او كه عمدتاً بر تجربه و تحقيق و منطق اكتشافات علمى است به تحقيق گرايى و عقل گرايى و در نتيجه استقلال و آزادى انديشه او يارى بسيار رسانده است. شايد بتوان مثلث عقل، علم و تحقيق آزاد آرمان نفى تقليد و در مقابل ابداع و خلاقيت بازرگان را در حوزه تفكر دينى (و البته حوزه هاى ديگر) ممكن ساخته است. او نزاع دين و علم را كه از روزگار پيش از مشروطه آغاز شده و در دهه دوم و سوم سده چهاردهم هجرى خورشيدى به اوج خود رسيده بود، با كوشش و نوآورى به تفاهم و سازگارى اين دو عنصر مهم در جوامع اسلامى و از جمله در جامعه ديندار ايران بدل ساخت و تا حدود زيادى در اين تلاش كامياب شد. در اين كوشش وى از يك سو گرچه با معارف اسلام سنتى (فقه، فلسفه، كلام، عرفان، تفسير و تاريخ) چندان به جدال برنخاست و حداقل آنها را به نقد و چالش جدى و مستقيم نگرفت اما تقريباً بدون تكيه اساسى بر آن معارف دين شناسى خاص خود را بنياد نهاد و توانست به «تاسيس» دست بزند. تجديد بناى انديشه دينى بازرگان عمدتاً مبتنى بر علوم نوين (فيزيك و رياضى) و در واقع تخصص او بود. البته در حوزه دين اگر نگوييم تنها منبع و مرجع او قرآن بود، قطعاً مهمترين و استوارترين مرجع و متن قرآن بود، اما تفسير سنتى به سبك و سياق تفاسير ممكن و يا تاويل با اسلوب اهل باطن و عرفان در تفاسير بازرگان تقريباً جايى نداشت. بخش عمده و اساسى آثار بازرگان يا مستقيماً حول متن قرآن است (مانند سير تحول قرآن و يا مجلدات بازگشت به قرآن و يا كتاب پا به پاى وحى) و يا الهام گرفته از آيات قرآن به شكل موضوعى يا موردى است (از جمله راه طى شده و ذره بى انتها و يا گمراهان و يا سرى سخنرانى هاى بعثت). اما اين تفاسير و يا شرح و بسط ها و برداشت ها و استنتاج هاى ايدئولوژيك و راهبردى در حوزه هايى چون اخلاق، جامعه و سياست، غالباً به استناد علوم و معارف نوين و تجربى و يا تجارب بشر در حوزه جامعه و سياست شكل پيدا كرده و سامان يافته است. اين رويكرد چندان پايدار و استوار بوده است كه گروهى از موضع معارف سنتى (از جمله مرتضى مطهرى) و يا از موضع فلسفى و جامعه شناختى راديكال و انقلابى نوين (از جمله دكتر پيمان)، بازرگان را مورد نقد قرار داده و او را به علم گرايى و حتى علم زدگى (به ويژه پوزيتيويسم هيومى) متهم كرده اند. ما در اين مجال در مقام تحليل، نقد و بررسى ابتكارها و آراى بازرگان و نيز نقد منتقدانش نيستيم، هدف ما فقط بيان يك نكته است و آن اينكه آراى بنيادين و مهم بازرگان در مقام يك متفكر و نظريه پرداز دينى برآمده از تحقيق، ابداع، نوانديشى، خلاقيت و توليدگرى خود اوست. فى المثل راه طى شده، عشق و پرستش، ذره بى انتها و سير تحول قرآن، در حيطه دين شناسى يگانه اند، چرا كه نه در حوزه تفكر و معارف سنتى مى توانست چنين تفسيرها و تحليل ها و نظرياتى ابداع و اظهار شود و نه در مقر و نوگرايى نحله هاى دينى مدرن (فلسفى يا جامعه شناختى و يا زبان شناختى) چنين برداشت ها و تفسيرهايى پديد آمده و مى توانست بيايد. گفتيم كه بازرگان موفق شد كه در دين شناسى به تاسيس دست يابد. يعنى او در ايران نخستين كسى از متفكران معتبر و نوگراى مسلمان است كه داراى مكتب، انديشه و منظومه فكرى و ايدئولوژيك مستقل و مشخص و تعريف شده اى است و حدود و ثغور و روش شناسى و استنتاج هاى نظرى و مبانى آن كم وبيش روشن است و تا حدودى از سازگارى درونى و روش شناختى ويژه اى برخوردار است. در اين مكتب كم وبيش جايگاه اخلاق، جهان بينى، احكام و مفاهيم درونى چون آزادى، توسعه، علم و دموكراسى روشن است و مى توان آراى او را در اين دستگاه بازشناخت. اين را مى گوييم تاسيس دين شناسى جديد كه البته روشن است اين توفيق در پرتو همان فاصله گرفتن و حتى نفى تقليد و تكيه بر علم، عقل، تحقيق، استقلال و انديشگى آزاد حاصل شده است. يعنى «توليد» است كه به «تاسيس» منجر مى شود و از اين رو هرگز ديده نشده است كه روشنفكر مصرف كننده بتواند به تامين مكتب فكرى و راه و رسم تازه در معرفت و معارف و آراى ابداعى و خلاق توفيق يابد. همين خصلت و اعتقاد به توليد گرى بازرگان موجب ابتكار و حتى اختراعات متعددى در حوزه رشته تخصصى و دانشگاهى وى «ترموديناميك» شد. او يك مهندس و متخصص بود و از آغاز ورود به ايران و اشتغال در پروژه هاى ساختمانى و يا صنعتى و بعد استخدام در دانشكده فنى تهران و تصدى شش سال تصدى رياست آن دانشكده و تا پايان زندگى به علم و صنعت اهتمام وافر داشت و در اين دوران حدود شصت سال با همكارى و يا تصدى پروژه هاى صنعتى بسيار به رشد و توسعه فناورى ايران كمك كرد و مخصوصاً اختراعات چندى را به ثبت رساند كه جملگى آنها مى توانند نشانه اى از ذهن خلاق و انديشه علمى و انتقادى و سازنده او باشند. او شركت هاى مهندسى فعال چندى را بنياد نهاد و كارخانه هاى متعددى را تاسيس كرد و مقالات نوآورانه بسيارى را در حوزه صنعت و توسعه آن در مجلات علمى نوشت و مدت ها مديريت مجله صنعت را در دهه بيست برعهده داشت. در مورد تلاش هاى علمى و صنعتى و اختراعات بازرگان به تفصيل در كتاب در تكاپوى آزادى سخن رفته است.
مى دانيم كه بازرگان، استقلال خواه «و به عبارتى استقلال گرا» بود. گرچه استقلال خواهى وى عمدتاً در بعد سياسى آن يعنى رهايى ايران از استيلاى خارجى (وى واژه و تعبير استيلا را بر امپرياليسم و حتى استعمار ترجيح مى داد) و در وجه اثباتى آن استقلال ملت و كشور ايران از هر نوع اسارتى تجلى داشت، اما اين تفكر و روحيه و منش، در عرصه هاى ديگر نيز برجسته بود. از جمله در تربيت شاگردان و فرزندان روحيه و تربيت استقلال خواهى و رشد مستقلانه به خوبى آشكار بود. او آگاهانه و عامدانه تلاش مى كرد دوستان، ياران، شاگردان و فرزندانش و حتى نوادگانش را به گونه اى پرورش دهد كه خود بينديشند، خود انتخاب كنند، با اختيار و انتخاب توام با مسئوليت زيست كنند و بالاخره «خود» باشند و آزاد و مستقل. او هيچ چيزى را به ديگران تحميل نمى كرد، حتى دين را كه آن همه بدان معتقد و مقيد بود. او مى آموخت كه اگر كسى دين را با استدلال و اقناع عقلى نپذيرفت و حتى اگر فلسفه نماز و روزه را ندانست، نبايد تظاهر به ديندارى و يا تقيد به آداب دينى كند.
هرچند خصايلى چون عقل گرايى، اراده گرايى، علم باورى و دشمنى با استبداد و باور مندى عميق به آزادى و دموكراسى بود كه در تفكر و منش استقلال خواهى و شرح صدر و تساهل و روادارى عالى بازرگان نقش داشتند، اما اگر نيك بنگريم، شايد گزاف نباشد كه بگوييم بنياد نه چندان پيداى اين ويژگى ها و به ويژه استقلال خواهى، همان نفى تقليد و انديشه توليد و ابداع و خلاقيت او است. زيرا كه توليد با نوآورى و ابداع ملازمه دارد و اين دو لاجرم به ظهور شخصيت مستقل و گاه يگانه منتهى مى شود و چنين شخصيتى با استوارى به راه خود ادامه مى دهد و كمتر تحت تاثير عوامل جانبى و خارجى قرار مى گيرد. چهره هاى مهم و اثر گذار تاريخ و به ويژه شخصيت هاى مومن در تمام مقاطع تاريخى (پيامبران، فيلسوفان، كاشفان، هنرمندان، عارفان و حتى بنيانگزاران سلسله هاى حكومتى در گذشته) جملگى كم و بيش چنين بوده اند. بازرگان با توجه به اين انديشه و توفيق عملى در عرصه توليد و ابداع، هم در نقش اخلاقى خود مستقل كامياب بود و هم در تربيت شاگردان و فرزندان و هم در عرصه سياست و مبارزات اجتماعى و آزادى و استقلال و تجدد ملت ايران. او با نفى هر نوع تقليد و پيروى جاهلانه از سنت و از آداب فرنگى، به «خود جوشى» و تحول درونى مردم و نوسازى بومى مردم ايران باور داشت و عمرى در اين راه تلاش كرد. وى اسلام را هم «مكتب مولد و مبارز» مى دانست (اشاره به يكى از سخنرانى هاى او). رويكرد انتقادى او به تجددگرايى و اصلاحات عصر رضا شاه و نيز اصول انقلاب معروف به «انقلاب سفيد» يا «انقلاب شاه و ملت» محمدرضا شاه نيز عمدتاً بر آمده از همين منظر بوده است.
او با اين نگرش، استعمار خارجى را فرع بر استبداد داخلى مى دانست و بر اين باور بود كه درد از ما است و دواى درد نيز پيش ما است و بايد آن را كشف كرد و به درستى از آن استفاده كرد تا شفا يافت. البته در انديشه بازرگان، استبداد ديرين و عميق چند هزار ساله ايران ريشه همه دردها و «ام الامراض» است و از اين رو بدون طرد استبداد و تحقق آزادى و استقلال ملت در برابر اژدهاى هفت سر استبداد كار ايران بسامان نخواهد شد و توسعه پيشرفت و عدالت و قانون حاصل نمى شود. او حتى دين ورزى را در نظام استبدادى ناممكن و حداقل نارسا و سخت مى دانست. وى در مدافعاتش در دادگاه نظامى در سال ،۱۳۴۳ البته با الهام از گفته نائينى در عصر مشروطه، صريحاً اعلام كرد در حاكميت استبداد خدا پرستيده نمى شود.
•••
advertisement@gooya.com |
|
اكنون «عصر بازرگان» ديرى است سپرى شده و خود او نيز يك دهه است كه از ميان رفته است اما «حكايت همچنان باقى است»! تحولات فكرى و اجتماعى و سياسى با شتاب سيماى عمومى جامعه ما را دگرگون مى كند و شرايط و نياز ها و ضرورت ها يا به كلى متحول مى شوند و يا سمت و سويى نو پيدا مى كنند. اما نسل ما امروز (و حتى تا فردا هاى دورى) مى تواند از بازرگان بياموزد و شخصيت و منش و پاره اى از افكار و آراى او را در عرصه هاى مختلف اخلاق و دين ورزى و علم و جامعه و سياست الگوى خود قرار دهد. در اين ميان روحيه و انديشه «توليد گرى» و باملازمه «ابداع» و «استقلال خواهى» بازرگان، مى تواند مهم ترين الهام بخش جامعه تحول خواه و به ويژه «جوانان تغييرطلب» باشد، چرا كه به گمان راقم اين سطور بنيادى ترين نياز جامعه و مخصوصاً جوانان و روشنفكران و متفكران پيشتاز توليد گرى و ابتكار و نوآورى در حوزه تفكر و عمل اجتماعى و سياسى و فناورى است. بازرگان نخستين روشنفكر و انديشمند دين دانشگاهى و غير حوزوى است كه با ابداع و نوآورى هاى ويژه خود در حوزه دين شناسى آموزگار نسل جوان و روشنفكران و دانشگاهيان نيم قرن اخير ايران شد. البته كسانى چون دكتر يدالله سحابى و آيت الله طالقانى نيز در تاسيس اين فكر مددكار او بودند. در عين حال اين تاسيس جز با نبوغ و تلاش هاى فكرى دكتر على شريعتى به كمال نرسيد.
امروز نوانديشى دينى (روشنفكرى دينى) بيش از هر زمانى نيازمند توليد انديشه و استقلال فكرى و نظريه پردازى نوين است و پيشتازان و يا حاميان اين طيف فكرى- اجتماعى مى توانند از آموزگاران خود الهام بگيرند و راه ناتمام را ادامه دهند. مهم ترين كارى كه اينان بايد بكنند توليد انديشه و نظريه با توجه به شرايط جديد و نياز ما و ضرورت هاى نوين ايران است. تكرار آراى گذشتگان (البته جز در مواردى كه صحت و كارآمدى آنها پابرجا است)، نه در شأن متفكران و روشنفكران است و نه نفعى براى جامعه و مردم دارد. شايد در ايران هيچ روشنفكرى به اندازه بازرگان و شريعتى از «فكر ترجمه اى» (اين تعبير از شريعتى است)، سخن گفتن تقليدى و طبق مد زمانه انتقاد نكرده و خود نيز در عمل از تقليد گرايى فاصله نگرفته باشند، اما متاسفانه پس از آن دو بزرگوار دوستان و پيروان فكرى آنان چندان به تداوم اين تفكر و عمل يارى نرسانده اند. اگر بازرگان و شريعتى (به رغم تفاوت هاى جدى در افكارشان) توانستند به مقام اثر گذارترين متفكر در ايران معاصر بر كشيده شوند، بيش از همه به خاطر توليد گرى و نوآورى و مستقل انديشى و در واقع «مقام تاسيس» آنان است نه «مقام تبليغ» گرچه دستيابى به اين مقام خود امرى تقليدى نيست و بايد در شخص يا اشخاصى شرايط جمع باشد تا موسس مولدى ظهور كند، اما توجه به اين مهم، مهم است و حداقل كسانى كه در خود چنين توانى مى بينند و البته بدان اعتقاد دارند، لازم است اين «جهاد اكبر» را به هر شكل ممكن ادامه دهند. ترجمه اى انديشيدن و يا تبليغ مقلدانه آفت بزرگى براى روشنفكرى و روشنفكران است. فرقى نمى كند كه اين تقليد از سنت و ميراث باشد و يا نوترين و مترقى ترين انديشه ها و فلسفه ها و افكار و آراى غربى.