ریاست انجمن جهانی قلم
آقای جری کروسا
با سلام و احترام به اطلاعتان میرسانیم که آرش سیگارچی روزنامه نگار و نویسندهی ایرانی و یکی از همکاران ما در حلقهی ادبیات زیرزمینی ایران در روز هجدهم ژانویه به حکم یک دادگاه محلی و تنها به دلیل چند مصاحبه با رسانههای خارج از ایران، دستگیر و روانهی زندان شده است. متن خبری که به دست ما رسیده است چنین است:
آرش سيگارچی سردبير روزنامه گيلان امروز طی حکمی به زندان لاکان رشت منتقل شد
آرش سيگارچی روز يکشنبه نيز به دادگاه احضار شد و ادامه اين دادگاه به امروز(دوشنبه) موکول شد. از اتهامات آرش سيگارچی می توان به مصاحبه با راديوفردا و بی بی سی اشاره داشت. آرش سيگارچی هم اکنون در زندان لاکان به سر می برد و احتمال افزايش مدت زمان زندانی شدن وی زياد است.
آرش سيگارچی متولد سال ۱۳۵۷ رشت است. سيگارچی مدت ۳ سال است که سردبير روزنامه گيلان امروز است . هم چنين وی عضو انجمن روزنامه نگاران ايران و عضو روزنامه نگاران بدون مرز جهان است.
نیازی نیست که از این دستگیری به عنوان سندی دیگر برای نقض حقوق بشر در ایران و عدم آزادی بیان یاد کنیم، زیرا در جهان امروز شاید کمتر کسی را بشود یافت که به این امر باور نداشته باشد،ایران کشوریست که بزرگترین زندان روزنامه نگاران در خاورمیانه است و به عنوان یکی از بدترین نمونهها در جهان از آن یاد می شود. از آرش سیگارچی نامهای به دستمان رسیده بود که به یادگار در آرشیو مانیها باقی مانده است و با آنکه او این نامه را برای مریم هوله نوشته است و خود تاکید کرده که برای انتشار نوشته نشده، اما حاوی حقایقی است که فکر میکنیم لازم است امروز که در بند است، منتشر شود. به ویژه اینکه نامه به روشنی نشان میدهد که او از مدتها پیش به اینکه چه وقایعی در انتظارش است، آگاهی داشته و با این وجود به راهش ادامه داده که این نشان از شرافت حرفهای و انسانی او و روح آزادیخواه اوست و گذشته از آن در این نامه دلایل دستگیری و زندانی شدناش را از زبان ِ خودش خواهید شنید. تنها به دلیل شرایط او و به دلیل اینکه مبادا انتشار این مطالب باعث وخیمتر شدن شرایط او شود، برخی از نکات و واژهها را از نامهاش حذف میکنیم:
«- من آرش سیگارچی هستم. روزنامه نگاری که بعد از اردیبهشت سیاه 79 به شهرم رشت بازگشتم. راستش تا تهران بودم خیابان 25 گیشا و عموی 78 ساله ام میزبانم بود او هم بعد از کلی حمالی اش مرد و من بی خانه مان و البته بی پول فقط می توانستم در روزنامه بهار کار کنم. هر چند حقوق کفاف نمی داد اما مهم نبود باید می ماندی کار می کردی . آن افتضاح ... که انجام شد و تغییر قانون مطبوعات را با نامه حکومتی لغو کرد من و بهار با هم تعطیل شدیم.
بله ، آمدم رشت. سه ماه بیکاری و عاقبت یک خبر خوب . هفته نامه ای در گیلان که در زمان انتشار روزنامه صبح امروز ، ضمیمه استانی آن را با عنوان گیلان امروز انتشار می داد خود امتیاز ستانده و قرار است روزنامه شود.
آمدم آنجا . هر چند رشتی بودم اما غریبه به حساب می آمدم بنابراین شدم یک خبرنگار ساده.
هنوز 30 شماره در نیامده بود که سردبیر روزنامه فهمید اینکاره نیست. درست چهار سال پیش بود. رفتم به مدیر مسوول گفتم من روزنامهات را در می آورم . یک برگ چک از فک و فامیل برای ضمانت ، شد اعتباری تا شروع کنم . اعتراف می کنم هیچ نمی دانستم. خب ، تقصیری نداشتم کارم در تهران دو ساعت در پارلمان بود با نوت بوک و دم و دستگاه . مرا چه به چاپ و زینک و لایی زدن روزنامه . یکسالی گذشت تا کار را یادگرفتم . 70 عنوان کتاب خواندم چند تایی ترجمه کردم. شاید کتاب تیتر نویسی که من از انگلیسی ترجمه کردم اولین کار در این باب باشد که بزودی آن را در ایران چاپ خواهم کرد.
به هر حال مدیر مسوول هم از سال 80 مرا کرد سردبیر روزنامه گیلان امروز . امروز بعد از گذشت 4 سال - دقیقا امشب گیلان امروز چهار ساله می شود- بهترین روزنامه گیلان را انتشار می دهم که البته مدیران وزارت فرهنگ معتقدند بهترین روزنامه محلی کشور است .
من حالم از همه ی آنهایی که برای رسیدن به اهداف سیاسی روزنامه ها و روزنامه نگاران را نردبان کردند بهم می خورد. شاید اگر آنها نبودند امروز وضع فرهنگ کشور بهتر از این بود . چرا در ایران یک روزنامه هم به تیراژ یک میلیون نسخه در روز عادی نرسیده است؟
جامعه ی ما 15 میلیون دانش آموز دارد بنابراین باید تیراژ کتاب کودک در اینجا 150 هزار نسخه برای هر عنوان باشد. خودمان را به یاد داری ؟ نسل 57 را می گویم. هنوز الفبا را بلد نبودیم حفظ کردن پایتخت کشورها جزو آموزش های اساسی بود و کلاس سوم دبستان عشق خواندن دایره المعارف . کلاس پنجم با تن تن و میلو طی می شد و راهنمایی فصل خواندن رمان های ژول ورن. دبیرستان که می رسیدیم شعر و البته رمان های علمی آیزاک آسیموف . پس چرا بچه های این دوره نمی خوانند.
راستی مریم هوله عزیز . چرا در کشوری که 35 هزار شاعر نو پرداز دارد تیراژ کتاب های شعر هزار نسخه است که البته 200 نسخه معمولا برای جلو افتادن از سهمیه کاغذ کمتر چاپ می شود؟ در فرانسه ی بعد از جنگ هر کتابی که چاپ می شد 40 هزار حداقل می فروخت اما ما با این همه آداب کهن ، فرهنگ و هزار قلمبه دیگر بویی از توسعه نبرده ایم.
همین آقای... که نوروز پیش من بود می گفت اینجا کتاب من را هزار نسخه چاپ کرده اند حال آنکه من اگر یک داستان کلاسیک ایرانی را در آلمان ترجمه کنم حداقل 20 نسخه منتشر می شود !
بنابراین به من اجازه بده از همه ی آنها که نگاه شان به فرهنگ ناب نیست متنفر باشم.
بی بی سی و رادیو فردا دو رسانه ای هستند که یقینا با اغراض سیاسی تاسیس شده اند. با بی بی سی کمتر ارتباط دارم اما کیوان حسینی و فرین عاصمی بیشتر از پراگ برایم تماس می گرفتند. شاید بخشی از برخورد اخیری که با من صورت گرفت به ارتباط با این دو نفر بود. در حقیقت بخش اعظم اتهامات من ارتباط با رادیو فردا بود. جالب است که بدانی بخشی هم مربوط به سوتی هایی بود که در زمان پخش مصاحبه های من صورت می گرفت. من با اسم مستعار مصاحبه می کردم اما یکهو مصاحبه ای که با اسم آرش سیگارچی انجام شده بود پخش می شد.
باور کن هیچ امیدی به آنها نداشته ام و ندارم. هر چند که بدم نمی آید در یک رسانه فراگیرتر از روزنامه ام مثل رادیو همکاری کنم اما مطمئن باش ماندن در ایران هنوز برای من جایگاهی مهم دارد . یاد گلشیری عزیز به خیر. شبی رادیو فرانسه بین او به عنوان دبیر کانون ایران در داخل و دبیر کانون خارج از کشور مناظره ای گذاشته بودند . آنچه گلشیری را در این مناظره سر بلند کرد این دفاع بود که بابا من می خواهم برای آنچه می نویسم مخاطب داشته باشم . من می خواهم فارسی بنویسم برای مردم ام. نمی خواهم به شما که آنطرف هستید خرده بگیرم اما اینجا ماندن لازم است . حیف که نمی گذارند.
به بحث اصل ای بر می گردم. من انتظاری از رادیو ها ندارم اما بد نیست جنبشی شکل گیرد که آنها را با حقوق شان در قبال مایی که در ایران با هزاران خطر در گیریم ، آشنا کند.
من در مقطعی ایستاده ام که باید از کشور خودم بروم. اما نمی توانم . به من پاسپورت نداده اند و نمی دهند. تا پیش از این به من گفتند که یک هفته دیگر بیا و هر دفعه همین جواب . اما الان می گویند تو در دادگاه انقلاب پرونده داری . ما به تو پاسپورت نمی دهیم . می گویم خب این را بنویسید ، می گویند این کار را هم نمی کنیم. سعی کردم صدایشان را ضبط کنم دیدم نمی شود.
می دانی برای خروج از کشور به پاسپورت نیاز است . دوستانی در ... منتظرم هستند اما همه ی اینها منوط به اخذ پاسپورت است. عبور قاچاقی یا پاسپورت تقلبی هم ...
پرونده ای که برایم درست کرده اند یک هواست. قرار است در دادگاه انقلاب مطرح شود اما .... ما که با آقایان کنار آمده است حکم سردبیری ام را لغو کرده است. هر چند در روزنامه سردبیر خطابم می کنند اما حق نوشتن واژه سردبیر در روزنامه ، کتیبه ، ستون ها و پای مطلبم را ندارم.
وقتی به ... معترض می شوم که چرا اینگونه ناجوانمردانه با من در نبردید می گویند که شاید ... به این نتیجه رسیده که دیگر تو سردبیر نباشی . وقتی به ... واقعیت را می گوید و اینکه اگر تو را به عنوان سردبیر معرفی کنم گفته اند لغو امتیاز روزنامه حتمی است.
من چرا در این مملکت بمانم. در ایران از دانشگاه اخراج شدم. . کارم را محدود کرده اند و حالا که دارند خفه ام می کنند. ...
سرت را درد آوردم ، می دانم. حرف زیاد است اما خستگی کار روزانه و البته شرمندگی از گرفتن وت شما اجازه نمی دهد دیگر ادامه بدهم.
چون کامپیوتر خانه ام را در بازرسی از منزلم برده اند از کافی نت این را برایت نوشتم بنابراین به خودت ببخش که ویرایش نشده است.
advertisement@gooya.com |
|
این نامه برای پابلیش نیست فقط برای مریم هوله است. در ضمن هزارتا سلام به هوم عزیز هم برسان .....
آرش سیگارچی - رشت
Oct / 2004/ 17»
و در نامهای دیگر که پس از یکی از بازداشت هایش نوشته است:
« شاید دلایل مظلومیت من در بازداشت اخیر دو مورد باشد: اول اینکه در رشت زندگی میکنم و بنابراین شهرستانی بودن من کمی مرا از کانون ِ خبر دور می کند،وگرنه من،شهرام رفیع زاده و روزبه ابراهیمی هرسه گیلانی هستیم که آنها در تهران بودند و من در رشت و دیدی که چه پوششی در مورد آنها صورت گرفت! من هم با توجه به اصل ماه پشت ابر نمیماند بالاخره خبرم از طریق رضا معینی نازنین-گزارشگران بدون مرز- افشا شد وگرنه من اینجا در فشار شدیدی هستم.»
آرش سیگارچی همسن انقلاب است، بیست و پنج سال دارد ولی از موفقترین روزنامه نگاران و فعالین عرصهی ژورنالیسم است. پایداری و ایستادگیاش در راه تلاش برای آزادی بیان و خبررسانی و اعتقاد زیبایی که به کار فرهنگی ناب دارد، قابل ستایش است. پیش ازین نیز بارها قصد داشته ایم که دربارهی فشارهایی که آرش عزیز با آنها دست و پنجه نرم میکرد چیزی بنویسیم،کاری بکنیم... اما تنها و تنها تشدید این فشارها که ممکن بود عکسالعملی در برابر اقدامات ِ ما باشد ازین فکر منصرفمان میکرد... اما امروز دیگر آرش در بند است! و باید کاری کرد...
در اینجا لازم میدانیم که مطلبی را با آن بخش از ایرانیانی که در رسانههای فارسی زبان خارج از کشور فعالیت میکنند، گوشزد کنیم، برخی از این دوستان گویی هیچ اطلاعی از وضعیت داخل کشور ندارند یا ترجیح میدهند که نداشته باشند و وضعیت کسانی را که در داخل کشور زندگی!! میکنند را در نظر نمیگیرند. لطفن به این موضوع توجه کنید که آنچه شما گاهی به عنوان اشتباه ِ کوچک ِ اداری یا کاری!میپندارید برای کسانی که آنسوی مرز زندگی میکنند بهای سنگینی در پی دارد. در نامهای که آرش سیگارچی برای ما نوشته است به این نکته دقیقن اشاره شده است که چگونه بی مبالاتی ِ دوستان ِ رادیو فردا به زندانی شدناش انجامید. همانطور که او اشاره میکند: «من انتظاری از رادیو ها ندارم اما بد نیست جنبشی شکل گیرد که آنها را با حقوق شان در قبال مایی که در ایران با هزاران خطر در گیریم ، آشنا کند.» ما نیز اعتقاد داریم برای این روشنگری حرکتی لازم است. به رسانه هایی که در این پرونده دخیل بوده اند، خصوصا رادیو فردا هشدار می دهیم که آنها مسئول هر جنایتی هستند که جانیان رژیم اسلامی ممکن است در مورد آرش سیگارچی مرتکب شده باشند و بشوند.
از فعالین و دست اندرکاران ِ سازمان های حمایت از نویسندگان، هنرمندان و روزنامهنگاران و حقوق بشر در سراسر جهان و همهی هموطنان و همچنین همهی کسانی که برای آزادی و حقوق انکارناپذیر انسان فعالیت میکنند، میخواهیم نسبت به این دستگیری سکوت نکنند و اجازه ندهند امواجِ سرکوب ِ روشنفکران و آزادیخواهان بیش از این گسترش یابد!
پیش ازین نیز ما چندین بار در مورد ِ دستگیری ِ نویسندگان و روشنفکران به برخی از مجامع جهانی نامه نوشتهایم که جز پاسخهای خصوصی نتیجهای در بر نداشته است! پاسخهایی که هیچ تاثیری در بهبود ِ شرایط ِ دستگیرشدگان نداشته و ندارد! با این حال جز این کاری از دستمان برنمیآمد و آزموده را دوباره میآزماییم!
به امید روزی که همگان بتوانند آنچه میاندیشند بر زبان و کاغذ بیاورند!
هومن عزیزی و مریم هوله
http://www.maniha.com/sigarchiArashKhabar.htm