http://ranginkamaan.persianblog.com/
آن عاشقانِ شرزه
آن عاشقانِ شرزه، که با شب نزيستند
رفتند و شهرِ خفته ندانست کيستند
فريادشان تموّجِ شطِّ حيات بود
چون آذرخش در سخنِ خويش زيستند
مرغانِ پر گشوده طوفان که روزِِ مرگ
دريا و موج و صخره بر ايشان گريستند
کي گفتي، اي عزيز!: سَتَروَن شده ست خاک.
اينک ببين برابرِ چشمِ تو چيستند:
هر صبح و شب به غارتِ طوفان روند و باز،
باز، آخرين شقايقِِ اين باغ نيستند.
شعر از استاد محمد رضا شفيعي کدکني
۲۳ سال گذشت
۲۳ سال از اعدام برادرم گذشت. ۲۳ سال پيش در چنين روزي مادرم از خواب بلند شد و گفت محمد حسن رو کشتند!.. کسي باور نمي کرد. مادر تعريف کرد که بعد از نماز صبحش که به امام حسين و اصحابش سلام مي گفت به حسن هم سلام گفت و گفت مي دونم که داري راه حسين رو ادامه ميدي. به تو هم سلام ميگم پسرم.. بعد به خواب فرو رفت و در خواب محمد حسن رو ديد که گفت سلام مادر . من سلامت رو شنيدم .. من آزاد شدم .. ديگه زنداني نيستم.. سلامت رو جواب مي دم.. مادر از خواب بلند شد و گفت حسن رو کشتند!
با اينکه نوبت ملاقات نبود مادر وسايلي که معمولا در ملاقات ها مي برد، رو برداشت و راه افتاد رفت به سپاه رشت. و گفت اين و سايل رو آوردم که به پسرم بديد. پاسدار ها شوکه شده بودند. نمي دونستند چي بگن. آخه بعضي هاشون از دوستان سابق حسن بودند. خانواده ما رو مي شناختند. مي دونستند برادرهام در همه راهپيمايي ها در راه پيروزي انقلاب شرکت داشتند و چه شبها که تا صبح با هم بيدار بودند. بعد از انقلاب هم در كميته و سپاه و جهاد با هم بودند. اما حالا در مقابل هم قرار داشتند.
وسايل رو از مادرم نگرفتند و گفتند نمي تونيم به پسرتون اينها رو بديم. مادرم به منزل يکي از بستگان رفت. اونا به واسطه يکي از اقوام که در دادگستري بود از اعدام حسن خبر داشتند و به محض ديدن مادرم رنگ از رخسارشون پريد. مادر ديگه اطمينان پيدا کرد.
تصاوير گنگی از جلوی چشمم عبور می كنند، وقتی كه پدرم به خانه برگشته بود، و در هال خونه افتاد روی زمين و گريه می كرد، من ۸ ساله بودم، مادرم اجازه نداده بود كه من باهاشون به مراسم خاكسپاری برم، به خواهر و برادرم هم گفته بود مثل روزهای عادی برين مدرسه، اون موقع ها هر وقت توی مدرسه بيكار بوديم، معلما از من می خواستن كه برم يه سرود بخونم! و من هم با هيجان يكی از سرودهای مجاهدين رو می خوندم.. اون روز كه به مدرسه رفتم به دوستام گفتم برادرم رو اعدام كردن..
من به کلاس سوم ابتدايي مي رفتم. وقتي برگشتم خونه پدرم رو ديدم که گريه مي کرد. اون صحنه ها هيچوقت از نظرم محو نميشه. فاميل ها اومده بودند خونه ما. کسي باورش نمي شد. آخه چرا؟ حسن فقط ۱۹ سالش بود. همه دوستش داشتند. خيلي کتاب و قرآن مي خوند. تو درساش در سالهاي تحصيلش هميشه موفق بود و در استان جوايز زيادي گرفته بود. هنر نقاشي و خطاطيش هم خوب بود. وقتي بازداشت شد مسلح نبود. اصلا زماني دستگير شد (۱۱ ارديبهشت) که سازماني که هوادارش بود وارد مبارزه مسلحانه نشده بود.
بعد ها شنيدم که وقتي کريمي دادستان دادگاه انقلاب گيلان حکم اعدام صادر کرد، قاضي شرع رشت و لاهيجان و ... حاضر نبودند حکمش رو امضا کنند. و اون رفت از قاضي شرع چالوس که دوستش بود ظاهرا امضا گرفت!.. کريمي که خودش در راه انقلاب در زندانهاي شاه سختي هاي زيادي کشيده بود خيلي ها رو اعدام کرد و کارش رو حق و درست مي دونست. اون سالها سالهاي عجيبي بود دوراني که تازه از انقلاب گذشته بود و همه ايديولوژيک بودند. و اين بهشون اجازه مي داد هر کاري بکنند!
از اون سال ۲۳ سال مي گذره و شايد الان با فاصله گرفتن از اون جو ملتهب بشه بهتر بررسي کرد که چي شد.. و چرا اونطور شد. خيلي ها بدون هيات منصفه و بطور غير علني محاکمه شدند و خونهاي زيادي ريخته شد. و بذر خشم و کين کاشته شد و مادران و پدران زيادي در غم از دست دادن فرزندانشون سوگوار شدند. پدر و مادرم زود پير شدند هر چند سعي مي کردند براي حفظ روحيه ديگر فرزندانشون غم رو در چهره شون نشون ندن اما به راحتي مي شد آثار اين غم رو فهميد. کودکي نسل من هم جور خاصي بود. ما مجبور بوديم زود بزرگ بشيم! انقلاب، اعدام ها، جنگ، محاصره اقتصادي، صف هاي طويل ارزاق عمومي و ... همه و همه بر روحيات ما اثر گذاشت.
در برخی از وبلاگ ها می بينيم مادران جوان از نوزادانشان می نويسند، وقتی يكی از وبلاگ نويسان چند سال پيش از دنيا رفت، خيلی ها با مادرش همدردی كردند، ولی ۲۳ سال پيش به مادر من و بسياری مادران ديگر كسی جرات نداشت تسليت بگويد!
محمد حسن رفت با تمام خاطراتش، با تمام لحظه های كودكی اش كه می خنديد و بازی می كرد، به مادر كمك می كرد، با تمام روزها و شبهايی كه پشت سرگذاشته بود .. او رفت ولی يادش را به دل سپرديم و خاطرش را جاودانه نگه می داريم.
آن زندگانِ خوبِ پس از مرگ
خونينه جامه هاي پريشانِ برگ برگ
در بارشِ تگرگ
آنان که جان تان را
از نور و
شور و
پويش و
رويش سرشته اند!
تاريخِ سرفرازِ شمايان
به هر بهار
در گردشِ طبيعت
تکرار مي شود،
زيرا که سرگذشتِ شما را،
به کوه و دشت
بر برگِ گل،
به خونِ شقايق،
نوشته اند.
مادران زيادي بودند که حتي ۵ فرزندشون اعدام شدند. و کسي با اونا همدردي نکرد!
مادر موسي نقاش که مي گفت از ۱۲ فرزندش به خاطر اينکه مجبور بود در مزارع برنج کار کنه ۱۱ تا مردند و اون اميدش فقط به موسي بود که با کارش معاش خانواده رو تامين ميکرد هيچوقت از يادم نميره. زن ۷۰ ساله اي که بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفت. و به همراه ۱۶ مادر ديگه (از جمله مادر من) به خاطر پي گيري پرونده فرزندش ۱۶ روز در زندان مي مونه و مورد توهين و ضرب و شتم قرار مي گيره.
هرچند الان تا در اين مورد حرفي زده ميشه عده اي ميگن انقلاب فرزندانش رو مي خوره و اين حوادث طبيعي هست!! اما هيچ کس نميگه چه کسي بايد جوابگوي اين جنايت ها باشه؟؟!
جوانان زيادي در آتش خشم و کين سوختند. جاه طلبي، زياده خواهي و .. باعث شد تا بهترين فرزندان اين مملکت چه در جبهه(بعد از تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر) و چه در زندان ها کشته بشن و از طرفي جيب برخي آقا زاده ها و تازه به دوران رسيده ها پر بشه! مجله چشم انداز ايران اخيرا بحث خوبي رو در مورد وقايع خرداد ۶۰ شروع کرده و تا حدي مسايل رو باز کرده و ميشه با پي گيري اين بحث فهميد که چه کساني شروع کننده حذف بودند و چه کساني طرح برزژینسکي در کنفرانس گوادولوپ اجرا مي کردند. به همه دوستان، مخصوصا نسل سومي ها توصيه مي کنم اين بحث ها رو دنبال کنند.
محمد حسن و هم نسلانش نسلي بودند که صادقانه به دنبال آرمان رهايي بودند. زندگي اي ساده باشتند و انسانهايي خود ساخته بودند. انسان هايي که براي کشور ما در دوران بعد از انقلاب مي تونستند مفيد باشند. يادمه در مراسم عروسي دختر خاله ام، حسن شلواري تنش بود که زيپش خراب بود و هر چه اصرار مي شد که يک لباس مناسب بخره قبول نمي کرد و در عوض پولش رو صرف نيازمندان مي کرد. بعد از شهادتش ما فهميديم که به چه خانواده هايي مخفيانه کمک مي کرد . يادم نمي ره وقتي که يک روز مهمان داشتيم و مادرم چند نوع غذا اماده کرده بود و حسن در اعتراض منزل رو ترک کرد و اون روز غذا نخورد!
شايد محمد حسن و امثالش در بين ما ديگه نباشند. اما آرمان عدالت طلبي و آرادي خواهي همچنان زنده است.
به ما اجازه برگزاري مراسمي داده نشد. و منزل ما تحت نظر بود و حتي اقوام نزديک هم مي ترسيدند براي تسليت گفتن بيان اونجا.
در روز تشييع جنازه حسن مادرم گريه نکرد تا از خودش نقطه ضعفي نشون نده. مي گفتن در دستان حسن لوله خودکاري بود که چهار تيکه شده بود و اين به علت فاصله زماني بين شليک تير خلاص و تير هاي ديگري که بر پا و سينه اش زده بودند و شدت درد بود که خودکار ۴ تيکه شده بود! روز ۲ مهر حسن به خاک سپرده شد. و تعدادي از پاسدار ها هم با روبان مشکي بر سينه در اين مراسم شرکت کردند. اجازه داده شد که هر جايي که مي خوايم دفنش کنيم و پول تير هم که مرسوم بود از خانواده ها گرفته مي شد ( و چه وقيحانه) از ما مطالبه نشد.
از اون سال ۲۳ سال مي گذره. جواناني که اون موقع به دنيا اومدند الان۲۳ ساله هستند و الان همون مطالبات رو دنبال مي کنند. کارنامه اين سالها بر پيش روي ما گشوده است و کساني که حکم اعدام و قتل صادر مي کردند هر روز رسواتر.
من به مادرم تبريک ميگم که فرزند برومندي رو تربيت کرد و در راه آزادي فدا کرد و خونش هيچ وقت هدر نخواهد رفت و سندي براي رسوايي ظالمان خواهد بود.
و مپنداريد کساني که در راه خدا کشته مي شوند مردگانند بلکه زنده اند و نزد خداي خود روزي مي خورند.
به علت عملکرد اشتباه و خيانتبار سران برخي گروهها، نبايد از خون جوانان بي گناهي که بدون مجاکمه و يا در محاکمه غير علني بدون حضور هيات منصفه و وکيل محکوم به اعدام شدند گذشت.
و من با صداي بلند فرياد مي زنم (تا بازجوي خودم هم بشنود)، حسن بي گناه اعدام شد و اگر هم گناهي کرده باشد در مقابل گناه حاکماني که ترور و وحشت و جنگ و چپاول ثروت ملي را گستردند نا چيز بوده است. امروز اگر حاکميت تن به اصلاحات ندهد، فردا هزينه گزافي را بايد بپردازد . من و خانواده ام در پي انتقام نيستيم چرا که معتقديم خشونت خشونت مي آورد و يک جا بايد جلوي اين خشونت را گرفت. اما معتقديم اطلاحات بدون رسيدگي به اين پرونده ها و عذر خواهي رسمي حاکميت و کناره گيري عاملان اين جنايات از قدرت مفهومي نخواهد داشت.
اعدام محمد حسن و دوستانش نشانه اي از حاکميت ظلم و جور در ايران است. حکومتي که به صورت غير دمکراتيک بر موج احساسات مردم در ابتداي انقلاب سوار شد.. حکومتي که از ابتدا گفته شد، جمهوري اسلامي، نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر!.. و اگر کسي جز اين مي گفت و ابراز نظري خلافِ اين مي کرد، شکنجه و اعدام مي شد! (و امروز چقدر خنده دار است که سردمداران ايران از ضرورت برقراري حکومتي دمکراتيک در عراق و رفراندوم در آن کشور حرف مي زنند!)
advertisement@gooya.com |
|
حسن و هزاران جوانِ ديگر کشته شدند تا چون اختري تابناک در سياهي شب، پرده هاي تزوير را کنار زنند.. و امروز هم تا زماني که کسي به نقد آن سالها و جناياتي که انجام شد، نپردازد، نمي توان او را اصلاح طلب ناميد.
جنايتي که عليه آزادي بيان و انديشه در آن سالها شده است، در تاريخ خواهد ماند، و روزي خواهد آمد که همه چيز افراد روشن خواهد شد.
در هميشه تاريخ نام محمد حسن ها است که ماندگار است و کسي از جنايتکاراني که کمر به قتل عام جوانان وطن بستند، به نيکي ياد نخواهد کرد. بلکه لعن و نفرين مردم با آنها خواهد بود.
اين روزها مي بينيم، بازداشت پدر سينا مطلبي، همه جا با اعتراض مواجه شده است، اما جالب است بدانيد هزاران نفر در زندان هاي جمهوري اسلامي اعدام شدند، و صدايي از کسي بر نخاست!.. حتي در روزنامه ها هم نوشته مي شد.. روزنامه اطلاعات روز دوم يا سوم مهر در سال 60 خبر اعدام محمد حسن را نوشته بود.. و اين چقدر وقيحانه است!.. حتي کساني که امروز دم از حجت مي زنند و مي گويند ما در پي حجت هستيم و نه قدرت (منظورم نهضت آزادي است)، آن روز در مورد اعدام ها سکوت کردند.. و به نظر من همه اين گروهها که موجوديتشان به موجوديت نظام گره خورده است، تا زماني که آن سالهاي نخست انقلاب و دهه ۶۰ را نقد نکنند، نمي توانند داعيه اصلاح واقعي را داشته باشند. جالب است كه افرادی مثل برخی نمايندگان مجلس ششم كه عضو حزب مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامی هستند و خود را اصلاح طلب می دانند اعدام ها و سركوب های اوايل انقلاب را از افتخارات خود می دانند و در سخنرانی های خود در تحصن نمايندگان از عملكرد دهه ۶۰ خود دفاع كرده اند!
بسياري از مخالفان عقيدتي، در حکومت استبداد ديني به محاربه متهم شده و اعدام مي شوند، برخي حتا در کمتر از ۲۴ ساعت بعد از بازداشت، و تنها به خاطر داشتن يک روزنامه يا اعلاميه!
تقريباً همه مثلِ حسن، حق انتخاب وکيل و فرصت دفاع از خود در يک دادگاه علني و با حضور هيأت منصفه را پيدا نکردند. بازداشتشان غيز قانونی بود، طرز نگهدايشان در زمان بازداشت و بقيه برخوردهايی با آنها شد غير قانونی بود.
برای شكستن مقاومت آنها حتی از آزار و اذيت مادرانشان هم دريغ نكردند! مادر من به همراه تعداد ديگری از مادران ۱۶ روز بازداشت شده بود، روش گروگان گيری كه اين روزها با بازداشت پدر سينا مطلبی می بينيم از همان زمان ها مورد استفاده بود!
اعتقاد ندارم که همه کساني که اعدام شدند، معصوم بودند، وليکن مي دانم بسياري از بهترين جوانان ميهنمان خونشان به ناحق ريخته شد، مي دانم اعدام و کشتنِ يک انسان به خاطر داشتن عقيده مخالف بسيار زشت است، مي دانم شکنجه افراد جنايتي بشري است، مي دانم خشونت خشونت مي زايد... مي دانم به فرض آنکه مجاهدين اشتباه هم کرده باشند، هيچ توجيهي براي اعدامِ هزاران نفر نمي شود و اين جنايت از حافظه تاريخ پاک نشدنيست!
آری جوانانی با ايمان و دانشمند بايد كشته می شدند تا امروز امثال قاضی مرتضوی ها، سردار نقدی ها، سردار نظری ها و ... قدر بينند و در صدر نشينند! .. امروز حاصل ربع قرن حكومتشان فقر و جنايت و روسپی گری است! .. صفحه حوادث روزنامه ها گواه اين ادعاست! امروز انم ايران در دنيا به نيكی برده نمی شود و اين حاصل گسترش فسادی است كه توسط حاكمان رخ داده است. امروز ايران قتلگاه روزنامه ها، قتلگاه انديشه ها و قتلگاه حقوق بشر است و متاسفانه چپاول و غارت منابع ايران همچنان ادامه دارد.
امروز راهي که طي شده نشان مي دهد حکومتهاي سکولار که عدالت و حقوقِ بشر را رعايت نموده و تضمين کننده توسعه جامعه باشند، مدلهاي بهتري براي حکومت هستند.
خيلي حرفها هست که دلم مي خواهد بگويم، ولي براي نوشتنِ همينقدر هم خيلي با خودم کلنجار رفتم.. اميدوارم روزي بتوان بسياري از حقايق را گفت و در فضايي آزاد گروههاي مختلف را نقد کرد، اميدوارم روزي برسد که به جنايت ها رسيدگي شود، و اميدوارم روزي فرا رسد که مجازاتِ اعدام حذف شود.. اميدوارم روزي فرا رسد که هيچ انديشه اي بر مردم تحميل نشود..
امیدوارم روزی برسد تا گروه های ايدئولوژيك در انديشه های خود تجديد نظر کنند، و به اميد فرداي آگاهي توده ها ...
بار ديگر ياد برادر عزيزم محمد حسن طواف را که در راه آزادي شهيد شد، گرامي ميدارم.
آنها که دوست دارند, هميشه درد کشيده اند,
هميشه در جدال با خويش و با درد آوران و فرو مايگان بوده اند.
آنها که دوست دارند, هميشه چوب خورده اند و
هميشه با صراحت و صداقت زيسته اند و
مظلومانه به مسلخ رفته اند.
آنها که دوست دارند, هميشه با گرگ به نبرد برخاسته اند,
جنگيده اند و بي امان هم جنگيده اند
که خاک عشق و صراحت شمشيرشان, مزارع خونين گرگ هاي ديگر را,
از همان تبار و در همان آب و خاک, آبياري کرده است.
آنکه دوست دارد, در انديشة برد و باخت نيست,
که همة وجودش التهاب رهايی ست و همة درونش ,
ميل به آزادی و رسيدن به پنجره اي باز,
تا شوقش را و عشقش را از کمند هواي مسموم وارهاند.
غافل که ديگران, باز پنجره را مي بندند و هوا را مسموم مي کنند,
سهل است, خود به هياًت هيولايی مسموم در می آيند
و جامة گرگان به بر می کنند و عشق و شرف را از هم می درند.
-ازايروينگ استون