محمد ابراهيمي پدر چهل و يك ساله ي سارا و نگار7 و 13 ساله از آذر ماه 1380 در زندان گوهردشت به سر ميبرد. او در محاكمه اي كه خودش آن را "مضحكه" مينامد به 12 سال حبس محكوم شده است. محمد استاد ورزش رزمي "کنگ فو توا" است. اين شاخه از کنگ فو در دهه 50 ميلادي توسط آقاي ابراهيم ميرزايي بنياد گذاشته شد. آقاي ميرزايي که از سوي فدراسيون جهاني کنگ فو به عنوان "گراند ماستر" به رسميت شناخته ميشود در سال 1358 به عنوان نامزد انتخابات رياست جمهوري پا به عرصه سياست ايران گذاشت. در آن دوره و از آن پس نيز، رزمي کاران مکتب او به تبليغ نظرات او به عنوان راه نجات ايران از فقر و نابرابري پرداختند. آقاي ميرزايي بنيانگذار سازمان "علم حق و عدالت " است و رهبري آن را به عهده دارد.
الف- م ساكن ادمونتون كانادا از جمله رزمي كاراني است كه تحت نظر محمد ابراهيمي به آموزش "كنگ فو توا" پرداخته است. الف- م درباره محمد ميگويد كه وي هيچ كار غيرقانوني نكرده است و فقط به خاطر اعتقاداتش به زندان و شكنجه محكوم شده است. پدر و مادر سالخورده اين زنداني عقيدتي از آنچه بر فرزندشان رفته است گريان هستند.
پدرش با بغض در گلو ميگويد: "بله به خاطر ميآورم. اصلا نميتوانم آن صحنه را فراموش كنم. جسم بي جان پسرم ميان دو مامور در صندلي عقب يك ماشين قرار داشت. قادر به شناختن من، مادر و زن و بچه اش نبود. كاغذي به ما نشان دادند كه او در بيمارستان "بقيه الله" بوده است. اما بر روي كاغذ اسم پسرم نوشته نشده بود بلكه نام يونس قانعي به چشم ميخورد. محمد را در آن وضعيت چند دقيقه در حياط دادستاني انقلاب كرج ملاقات كرديم.
مادر محمد با صدايي گريان و خشمگين ميگويد: "مگر او چه كرده است؟ مگر ما چه كرده ايم؟ مگر سارا و نگار چه كرده اند؟ سه سال او در زندان است. او در كدام دادگاه محكوم شده است؟ 12 سال حكم حبس براي چيست؟"
يکي از زندانيان "گوهردشت" شهادت ميدهد که محمد ابراهيمي را در وضعيتي به زندان آوردند که قادر به راه رفتن نبود.
حسن قيصري و بهروز جاويد تهراني 2 ماه پيش در تاريخ 27 مرداد ماه براي اعتراض به وضعيت محمد ابراهيمي به جمع معترضين در مقابل سازمان ملل پيوستند. بيش از 30 نفر كه در آن روز به تحصن دست زده بودند دستگير شدند. حسن و بهروز نيز از جمله دستگيرشدگان بودند. در روزهاي اخير خبر انتقال اين دو زنداني از بند امنيتي 209 اوين به بند عمومي منتشر شد.
ما موفق شديم تا در يك گفت و گوي تلفني با درون زندان گوهردشت، شرح حال محمد ابراهيمي را از زبان خود او بشنويم. طي سه سال گذشته هرگز به محمد امكان مرخصي داده نشده است.
محمد ابراهيمي نمونه اي از زندانيان بسياري است که به گروه هاي بزرگ شناخته شده فعال در ايران، همچون دانشجويان، روزنامه نگاران، اصلاح طلبان چپ يا راست، مخالفان دمکرات، سوسياليست، کمونيست، سلطنت طلب و .... تعلق ندارند. هدف از اين گفتگوها اطلاع رساني درباره همين گروه هاي کمتر شناخته شده است که به دليل گمنام بودن مورد تجاوزات به مراتب خشن تري قرار ميگيرند.
خ ــ ش
ماجرايي كه به زنداني شدن انجاميد چه بود؟
ــ ما در ماه دوم سال 1380 به وزارت ارشاد مراجعه كرديم. زيرا مركزي به نام "الكتاب التوحيد" داير كرده و كتابي به همين نام داشتيم كه ميخواستيم منتشر كنيم. البته مراجعه ما در پي دعوت وزارت ارشاد صورت گرفته بود. گفت وگوهاي ما طي جلسات بسياري در طول 7ــ6 ماه پس از آن تاريخ انجام شد.
چند نفر در كار تشكيل اين مركز دخيل بودند؟
ــ مديريت مركز به عهده ي من بود. و مهندس حسن ابراهيمي که با وجود تشابه اسمي نسبتي با من ندارد از همكاران اصلي من بود. ما به دستور پروفسور ميرزايي به داير كردن مركز دست زديم. آقاي پروفسور ميرزايي معتقد بودند كه چنين مركزي براي اتحاد مردم و آشنايي آنها نسبت به حقوق شان لازم است. اهداف مركز خيرخواهانه بود. در حقيقت مردم خود در اين مركز به يكديگر كمك ميكردند و ما تنها مديريت آن را به عهده داشتيم.
از طرف مجموعه شما چه كساني در مذاكرات با وزارت ارشاد حضور داشتند؟
ــ علاوه بر من و مهندس ابراهيمي، آقاي امير آرامي، چند تن از پزشكان كه با ما در مركز همكاري داشتند از جمله دكتر محجوب در اين نشستها حضور داشتند.
چگونه جلسات مشترك با وزارت ارشاد به دستگيري شما انجاميد؟
ــ من در تاريخ دهم آذر سال 1380 از طرف اماكن احضار شدم. آنها از من خواسته بودند كه براي صحبت و گفت و گو بروم اما گفت و گويي صورت نگرفت و عملا مرا بازداشت كردند.
شما را در همانجا نگه داشتند؟
ــ نه خير! بعدها متوجه شدم كه من در بند اطلاعات زندان رجايي شهر هستم.
آيا تحت آزار قرار گرفتيد؟
ــ بله. من بيست روز تمام تحت فشارهاي شديد روحي قرار گرفتم. وضع من به حالتي منجر شد كه آنها مرا به بيمارستان "بقيه الله" منتقل كردند . بعدها فهميدم كه مرا تحت عنوان واقعي خود به آنجا نبرده اند بلكه روي ورقه هاي من نام "يونس قانعي" نوشته شده بوده است. پزشكي كه مرا معاينه كرد دستور بستري كردن مرا صادر كرد اما ماموران زندان مانع از اين كار شدند.
مشخصا به چه دليلي به بيمارستان منتقل شديد؟
ــ بدن من فلج شده بود و حافظه من به كلي از كار افتاده بود به طوري كه وقتي پدر، مادر، همسر و كودكانم را براي ملاقات من آورده بودند قادر به شناختن آنها نبودم.
يعني به شما امكان ملاقات در بيمارستان داده شد؟
ــ خير. من وضعيت بدي داشتم. و آنها امكان ميدادند كه من بزودي بميرم به همين دليل و به دليل پيگيري خانواده ام ملاقاتي ترتيب دادند. اين ديدار در حياط پشت دادگاه انقلاب كرج صورت گرفت. ساعت ده و نيم شب بود من با وضع نزار با يك ماشين شخصي به آنجا منتقل شدم. بعدها پدرم برايم تعريف كرد كه من قادر به شناختن اعضاي خانواده ي خودم نبودم. خانواده ام ميگويند كه بچه ي كوچك من هنوز آن صحنه را به خاطر دارد. او هنوز از بدن بي جان من كه قادر به تحرك نبود و اينكه نميتوانستم او را بشناسم سخن ميگويد.
در بازجويي ها از شما چه ميخواستند؟
ــ ميخواستند مصاحبه كنم. من موافقت كردم. دوربين فيلمبرداري آوردند. ولي آن حرفهايي كه ميخواستند من نميزدم و به نظرات خودم ميپرداختم در نتيجه اذيت و آزار ميكردند.
از شما ميخواستند چه بگوييد؟
ــ از من ميخواستند در مورد آقاي پرفسور ميرزايي حرفهايي ناروا بزنم و نظرات بازجويان را به عنوان نظرات خودم بيان كنم.
فشارهاي رواني چگونه بود؟
ــ بازجويي ها همراه با تهديدهاي مداوم خودم و خانواده ام صورت ميگرفت. در مورد همسرم ميگفتند كه او جوان است و من فكر ميكنم اگر كسي او را بربايد چه اتفاقي براي همسرم مي افتد. يا اين كه مرا براي صحنه اعدام آماده ميكردند. ميگفتند كه حكم من ارتداد است و مجازات مرتد اعدام است.
آيا وكيل مدافع داشتيد؟
ــ در ابتداي دستگيري خانواده من با وكيل دعاوي خانم اكرم- د. صحبت كردند. اما پس از مدتي به اين دليل كه نميتوانستيم از پس مخارج آن بر بياييم او ادامه كار بر روي پرونده مرا متوقف كرد. سپس با آقاي قاسم كوهدار صحبت كرديم. ظاهرا آقاي كوهدار مورد تهديد قرار گرفته بود و به همين دليل او نيز از ادامه كار عذر خواست.
آيا هيچ كدام از وكلاي شما در دادگاه حضور داشتند؟
ــ بله وكيل من در آنجا حضور داشت. اما اصلا نميتوانست كاري بكند. البته براي روشن شدن اين مطالب بايد بگويم كه پرونده در ابتدا در شعبه چهار تحت رياست قاضي رحيمي بررسي شد. قاضي رحيمي گفت كه هيچ مورد جرمي واقع نشده است و پرونده از نظر او مختومه و من بيگناه هستم. اما در مقابل چشمان من ماموران امنيتي پرونده را گرفته و آن را به شعبه يك دادگاه انقلاب، قاضي راوندي تحويل دادند. اين قاضي كه در عين حال رئيس كل دادگاه انقلاب [كرج] بود همان فردي است كه در چند مورد اعضاي گروه فشار را تبرئه كرده است.
در مورد پرونده من آقايان از ابتدا گفته بودند كه تصميم نه دست قاضي كه دست بازجويان است. عملا دادگاهي وجود نداشت. من در يك «مضحكه» به جرم اقدام عليه امنيت ملي كشور به 8 سال زندان و به خاطر توهين به مقدسات به 4 سال زندان محكوم شدم.
در گفتگويي كه با يكي از دوستان شما، آقاي الف- م در كانادا داشتم به يك تحصن در اعتراض به دستگيري شما اشاره كردند. داستان اين تحصن چه بود؟
ــ چهار روز پس از دستگيري من، دوستانم با وجود تلاش بسيار خبري از من به دست نياوردند پس به يك تحصن آرام در مقابل دادگاه انقلاب كرج دست زدند. در آن روز بيش از 200 تن دستگير شدند. آن طور كه بعدها دانستم تعداد متحصنين بيش از 500 تن بوده است. بخشي از آنها را به اداره منكرات رجايي شهر منتقل كردند. تعدادي از آنها از همان محل آزاد شدند، اما بيش از صد نفر را به زندان رجايي شهر منتقل كردند. من خودم صداي «مع الله لااله الله» ميشنيدم، فهميدم بايد دوستان من باشند كه به اينجا آورده شده اند. ظاهرا هر چه تلاش كرده بودند اين دسته حاضر نشده بودند اسامي خود را به آنها بگويند وقتي از آنها نام ميخواستند آنها "محمد ابراهيمي" يعني نام مرا تكرار ميكردند. ماموران زندان سراغ من آمدند از من ميخواستند با آنها صحبت كنم، بخواهم كه نامشان را بگويند و آزاد شوند. مرا چشم بسته نزد آنها بردند. در آنجا چشمان مرا گشودند. آنها را در بند اطلاعات (زندان رجايي شهر) نگه ميداشتند. در يك سلول انفرادي گاه تا ده نفر را جاي داده بودند. خيلي از آنها زنان و كودكان بودند. من از آنها خواهش كردم كه نام خود را به ماموران بگويند و آزاد بشوند. بخشي چنين كردند و آزاد شدند، اما 45 نفر همچنان از گفتن نام خود سر باز زدند.
آنها ميگفتند تا شما را آزاد نكنند ما نام خود را نميگوييم دقيقا 45 زنداني وجود داشت كه اداره زندان حتي نامي از آنها نداشت پس آنها را به ترتيب از محمود 1 تا محمود 45 نامگذاري كردند و در بندهاي مختلف زندان پخش كردند. آن طور كه شنيدم آنها را خيلي آزار داده بودند.
بازجوي آنها و شما يكي بود؟
ــ پرونده آنها دست فردي بود كه با نام حامد بخشي در اينجا شناخته ميشد. اين اسم واقعي او نبود. نام صحيح او احمدي است. او فردي است كه نام او در ارتباط با قتل خانم زهرا كاظمي مطرح شد.
از اين 45 نفر كسي را ميشناسيد؟
ــ يكي از آنها آقاي طهماسب آزادي بود. او مدير يكي از انبارهاي فني فرودگاه است. آزار بسيار كشيده بود مثلا با باتوم برقي او را آزار داده بودند.
شنيدم كه برخي از تجمع كنندگان در مقابل دفتر سازمان ملل در 27 مرداد در رابطه با شما آنجا بودند اين صحيح است؟
ــ آقاي حسن قيصري و بهروز جاويد تهراني براي طرح وضعيت من به مقابل سازمان ملل رفته بودند و اكنون نزديك به 2 ماه است كه در حبس به سر ميبرند.
امروز خانواده من در وضعيت روحي بدي به سر ميبرند و حمايتهاي معنوي هموطنان ميتواند به بهبود وضعيت آنها كمك كند.
آيا امكان ملاقات داريد؟
ــ در ماه هاي اول خير! حتي امكان ملاقات با وكيل نداشتم الان اين امكان وجود دارد.
advertisement@gooya.com |
|
آخرين بار كي مرخصي داشتيد؟
ــ من هيچ وقت مرخصي نداشتم. با وجود اين كه در وضعيت سلامتي بدي به سر ميبرم و مجبور به استفاده از دارو هستم امكان مراجعه به تاسيسات پزشكي خارج از زندان را ندارم.
چرا به شما مرخصي نميدهند؟
ــ بهانه آنها اين است كه دوستان من در بيرون مشغول به فعاليت هستند. من ميگويم آخر مگر هر كس مسئول اعمال خود نيست. چرا مرا به دليل فعاليت فرد ديگري مجازات ميكنند. خلاصه اين كه اينها به قانون توجهي ندارند. همانطور كه با پرونده من برخورد غيرقانوني داشتند موضوع مرخصي هم مورد برخورد غيرقانوني قرار گرفته است.
آقاي ابراهيمي از شما براي اين گفتگو سپاسگزارم.
ــ من از شما ممنون هستم و ميخواهم در اينجا يادآوري كنم كه هدف من از اين گفتگو اين است كه صداي من به مردم ايران و جهان برسد تا شايد اين آقايان دست از آزار و اذيت مردم بردارند و انسانها را به دليل نوع تفكر و اعتقاداتشان مجازات نكنند.