روزي که گَزيده شدم را هيچ وقت فراموش نمي کنم. تحولي در من به وجود آمد که برايم عجيب و شگفت انگيز بود. دنيا را جور ديگر مي ديدم. صداها را جور ديگر مي شنيدم. اگر تا آن موقع دنيا برايم در فضاي محلي روزنامه و مجله و کتاب خلاصه مي شد اکنون مي توانستم تارهاي عنکبوتيم را به هر سو بيفکنم و خود را جزئي از شبکه ي جهاني عنکبوت ببينم.
بگذاريد داستان "اسپايدرمن" شدنم را از اول براي تان تعريف کنم. از روزي که با يک کامپيوتر 80286 و يک مودم با سرعت 2400 بيت در ثانيه به شبکه ي بي.بي.اس "ندا" وصل شدم. اولين بار همانجا گَزيده شدم و به تدريج تغيير ژنتيک دادم. اوايل مطالب انجمن ها را مي خواندم و براي انجمن ها مطلب مي نوشتم، ولي اين ارتباطي کاملا يک طرفه و روزنامه اي بود.
در يکي از روزها در صفحه ي اول "ندا" خواندم که مي توانم وارد اتاق گفت و گو شوم و با ديگران ارتباط مستقيم برقرار کنم. اين اولين گَزِش بود که کمي مرا دچار شوک کرد. نصفه هاي شب بود که وارد اتاق گفت و گو شدم. غير از من يک نفر ديگر در آن اتاق بود. روي اسم مستعار او "انتر" کردم و به انگليسي تايپ کردم سلام. چند لحظه بعد با ناباوري جواب سلام ام را بر صفحه ي نمايشگر ديدم. به شدت هيجان زده شده بودم و چشمانم گشاد شده بود. اين اولين تار عنکبوتي بود که ناخودآگاه پرتاب کرده بودم؛ اولين تار عنکبوت زندگي ام. چشمانم سياهي رفت و همانجا پشت ميز کامپيوتر خوابم برد.
دومين جهش ژنتيکي من روزي بود که پشت جلد يکي از مجلات، آگهي شبکه ي اينترنتي "آپادانا" را ديدم. خودم را به مرکز آپادانا رساندم و در قبال پرداخت پولي نسبتا کلان، مُشتي کاغذ و بروشور تحويل گرفتم. گفتند براي وصل شدن به اينترنت و باز شدن حساب و آدرس اي ميل، بايد چند ساعتي صبر کنم. لحظه ها به سختي مي گذشت. چشمانم تغيير رنگ داده بود و عرق بر سر و رويم نشسته بود. تنظيم هاي لازم را انجام داده بودم و همه چيز ظاهرا مرتب بود، ولي هر بار که "انتر" مي کردم يک صفحه ي سفيد باز مي شد با يک مشت نوشته ي انگليسي که مي گفت "اين صفحه نمي تواند نشان داده شود".
نيمه هاي شب بود که يک بار ديگر شماره گرفتم و در کمال تعجب و ناباوري صفحه ي ورودي سايت آپادانا را بر روي نمايشگرم مشاهده کردم. آن شب با هيجان زياد به جاهاي مختلف سر زدم و از لوور پاريس تا کهکشان آندورمدا را زير پا گذاشتم. به نظرم چند دقيقه اي بيشتر نيامد، اما ناگهان ديدم که صبح شده و اهل خانه بيدار شده اند. آن شب من بي هيچ اطلاع و پيش زمينه اي وارد شبکه ي جهاني عنکبوت شدم. احساس خيلي خوبي داشتم که مي توانم به همه جا سر بکشم و از اين سر دنيا به آن سر دنيا بروم. از اين همه امکان، احساس قدرت مي کردم.
اما سومين و آخرين جهش ژنتيکي من وقتي بود که با وب لاگ هاي فارسي آشنا شدم. تا قبل از آن همه چيز به انگليسي و فرانسه و آلماني بود و من فقط مصرف کننده بودم. حالا مي توانستم خارج از دنياي کاغذ و قلم و مرکب نيز توليد کننده باشم. بر خلاف نشر کاغذي، چقدر اين پديده به کار ِ نويسنده سرعت مي داد. مي توانستم مطلبي بنويسم و بر روي يک دکمه کليک کنم تا نوشته ام بلافاصله در معرض ديد خوانندگان در سراسر جهان قرار بگيرد. به همين سادگي و به همين سرعت. همانجا بود که مردان و زنان عنکبوتي ديگر را شناختم. نه ده، نه صد، نه هزار، بلکه ده ها هزار! گروهي از بچه هاي اهل فکر و نوشتن که شبکه اي در هم تنيده و فعال به وجود آورده بودند. کساني که در سرتاسر دنيا پخش بودند و هر چه به فکر و ذهن شان مي رسيد مي نوشتند.
اما جريان نوشتن در شبکه ي جهاني عنکبوت به اين سادگي ها هم نبود؛ اگر "پيتر پارکر "ِ عنکبوتي فقط با يک موجود خبيث و قدرت پرست به نام "نورمن اسبورن" طرف بود، اين مردان و زنان انديشمند، با يک دستگاه پيچيده و خطرناک به نام جمهوري اسلامي رو به رو بودند.
جمهوري اسلامي، يا لااقل، آنها که صاحبان اصلي ِ قدرت در جمهوري اسلامي هستند، نمي توانند چنين مردان و زناني را در مقابل خود ببينند. آنها پيش از تنيده شدن اين شبکه ي عنکبوتي، خود را صاحب قدرت افسانه اي مي پنداشتند و گمان مي کردند بر همه چيز و همه کس مسلط اند. در محدوده ي جغرافيايي جمهوري اسلامي، هر آنچه که بر روي کاغذ چاپ مي شد بايد از زير نگاه تيز سانسورچيان مي گذشت و اگر عقيده اي بر خلاف عقيده ي آقايان ابراز مي شد اجازه ي انتشار نمي يافت. چند صباحي هم به روش سانسور غير مستقيم روي آوردند و فرآيند چاپ و توزيع را آن قدر پيچيده و گران کردند که نويسنده و ناشر با پاي خودشان از گردونه ي نشر خارج شوند و دفع شر کنند. به خودي ها هم تا توانستند يارانه و کاغذ و آزادي عمل دادند تا کمر غير خودي ها کامل بشکند.
هيچ نويسنده اي در اين فضا احساس آزادي واقعي نمي کرد. همه خود را سانسور مي کردند و از بيان عقايدشان واهمه داشتند. شبکه ي عنکبوتي ِ وب سايت ها و وب لاگ ها، سد اين سانسور را در هم شکست و جمهوري اسلامي را که دشمن شماره ي يک اطلاعات و دانايي است به مبارزه فرا خواند.
ديگر نمي شد نويسندگان و انديشمندان را زير فشار دستگاه هاي عريض و طويل امنيتي ساکت کرد. ديگر نمي شد سرورهاي الکترونيکي را مانند کتاب و مجله خمير کرد. ديگر نمي شد فرمان حکومتي صادر کرد که فقط کيهان و اطلاعات و جمهوري اسلامي و رسالت باشند و صبح امروز و فتح و خرداد نباشند. ديگر نمي شد نويسنده و ناشر را به خاطر يک کلمه و جمله، پشت درهاي بسته ي وزارت ارشاد، روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها معطل کرد و دست آخر به او "نه" گفت. ديگر نمي شد گروه اراذل و اوباش را سوار وانت کرد و به خيابان کريمخان برد و کتابفروشي آتش زد. کار با وجود اين شبکه ي عنکبوتي و مردان و زناني که آزادانه مي گفتند و مي نوشتند براي حکومت اسلامي به غايت دشوار شد.
حاميان ِ استبداد، مانند شريعتمداري و نويسندگان امنيتي کيهان به دست و پا افتادند که اين شبکه را شناسائي و تخريب کنند. مي خواستند بگويند که اين مردان و زنان عنکبوتي راهزن و جاسوس هستند و به کشورشان خيانت مي کنند. قصه ها بافتند و تيترها ساختند و شعرها سرودند. با بازوي قضائي شان عده اي وب لاگ نويس جوان را گرفتند و به زندان انداختند تا آن ها را به اعتراف و توبه وادار کنند.
advertisement@gooya.com |
|
اما اين شبکه ي عنکبوتي همچنان به کار خود ادامه مي دهد و خار چشم دشمنان ِ فکر و انديشه شده است. جدال، اکنون تن به تن است. صاحبان قدرت در جمهوري اسلامي در يک سو و مردان و زنان عنکبوتي در سوي ديگر صف کشيده اند. کيهان با عصبانيت سعي در ساکت کردن اين شبکه دارد اما مردان و زنان ِ انديشمند ِ ما، با پاسخ هاي شايسته، اين حملات را دفع مي کنند. آنها مي دانند که "قدرت زياد شان، مسئوليت زياد به همراه دارد". قدرت زيادي که ناشي از آگاهي و همبستگي شان است.
داستان "اسپايدرمن" شدن ما از اين قرار بود. حال بگذار کيهان و کيهانيان، ريشه هاي اسپايدرمن شدن ما را در راديو "فردا" و "بي بي سي" بجويند! بگذار کيهان و کيهانيان هر چه مي خواهند بگويند!
کژراهه
برادر بزرگوار جناب آقاى حسين شريعتمدارى،
با سلام و تحيت
احتراما اينجانب س.ع.دشمن شناس، يکى از با اصطلاح طنز نويسان خرده پا و ما تحت «متوس...
فانوس
October 12, 2004 01:00 AM