advertisement@gooya.com |
|
تروريسم پديده كريه و شومي است كه رشته هاي عصبي و اطلاعاتي آن در تار و پود انديشه بنيادگرايي تغذيه مي شود. و شايد نه، تروريسم زيباترين چيزي است كه آگاهي از نابرابري ها در قرن بيستم پديد آوره است. بدين سياق، تروريسم يك پديده اي هيجاني و شور انگيز است كه، رشته هاي عصبي آن در تكانه نابرابري ها تكانده مي شوند. تروريسم پديده شومي است ، زيرا آمريكائيان مي گويند تروريسم بد و شوم است؟ تروريسم پديده كريه و زشتي است، زيرا دولت ها و اسطوره هاي زور و قدرت، در برابر تكانش تروريسم شكسته مي شوند. زيرا با وجود تكانش تروريست ها، چسان بايد چشم ها و قلب ها را از برابر جاه و جلال اسطوره ها به نمايش قدرت، سان ديد؟ تروريسم بد است، زيرا دولت مردان آمريكائي نمي خواهند ترنم خوش كامي سربي صبح را با تلخ كامي سرخي سرب بدرقه كنند. تروريسم پديده زشتي است، زيرا شايد از اين رو كه زشتي ها را بر ملا مي كند. تروريسم ضد حقوق بشر است، زيررا وقتي نئو ليبرالهاي آمريكايي حقوق چگونه زيستن به بشر مي آموزند، تروريست ها نمي گذارند تا جامعه ها بشري، «فردوس مك نامارايي» را در محصولات «زيست كارخانه اي» چند مليتي ها تجربه كنند.
القاعده يك جنبش تروريستي و انتگريستي و چه مي گويم يك جنبش تبهكارانه در آستانه قرن بيستم بود. جنبشي كه جز خشونت و نسل كشي راه حلي نمي شناخت. زيرا آمريكائيان به مدد پيچيده ترين و جذاب ترين تكنولوژي رسانه اي و به مدد صدها انتلكتوئل حرفه اي به جهانيان آموخته اند كه، جز نسل كشي و ضديت با مدنيت، چيزي از آنها و از همه جنبش هاي بنيادگرا نبينند. دنياي شگفت انگيزي است!!! دنيايي كه در پايانه قرن بيستم پديد آمد و هر روز شگفتي هاي جديدي خلق مي كند. اين دنيا را در يك واژه ساده مي توان به دنياي سرگرمي ها و يا «جهان اينترتايمنتيسم» نامگذاري كرد. تكنولوژي رسانه اي مرزهاي ميان فرهنگ و سرگرمي را از ميان برده است. ديگر سنجه هاي انسان براي خوب و بد ناميدن چيزها و براي زشت و زيبا ناميدن چيزها از كنش متقابل ميان انسان و فرهنگ بوجود نمي آيند، بلكه از رابطه ميان فرهنگ و سرگرمي ها بوجود مي آيند. با از ميان رفتن مرز ميان فرهنگ و سرگرمي ها، اين ديگر نه فرهنگ ها بلكه دنياي پر هياهو و جذاب اينترتايمنيست و تكنولوژي رسانه اي است كه به افسون خود، آگاهي در خور پديد مي آورد.
با از ميان رفتن مرز فرهنگ و تكنولوژي، همچنان مرز ميان آگاهي و ناآگاهي و مرز ميان حقييقت و مجاز، در چنبر چرخ هاي تكنيكي بازنمايي مي شوند. در عصر سرگرمي ها، اين تنها توده ها نيستند كه سرگرم هستند، روشنفكران نيز با تئوري هايي كه مي سازند به لذات ذهنيشان سرگرم هستند. تئوري هايي كه ديگر نه در غم و دغدغه فهميدن چيزها، بلكه در حظ ناشي از تفسيرها چيزها بكار مي آيند. روشنفكراني كه فرهنگ را شب ها در كلوب هاي سرگرمي سر مي كنند. آيا تكنولوژي سرگرمي ها نبود كه حدود 600 تن از روشنفكران آمريكايي را واداشت تا به تصديق وحشي ترين و بنيادگراترين حكومت آمريكا بپردازند؟ آيا از اين رو نيست كه روشنفكران به جاي نقد قدرت، طالب قدرت بيشتر شده اند؟
تروريسم ناپسند ترين چيزي است كه بشر به خود ديده است. زيرا تروريست ها زنان و كودكان را هدف قرار مي دهند. آيا حقيقت به همين آساني در خانه اول به پايان مي رسد؟ آيا در سراسر جهان هنوز آنقدر خامي و ناداني وجود دارد كه فريب آمريكائيان را باور كنند؟ آيا آمريكائيها و هر دولت ديگر، مبارزه با تروريسم را به خاطر ماهيت انتگريستي و خشونت آميز پديده ترور، پي مي گيرند؟ آيا آمريكائيان و همه دولت ها، از اين رو با تروريسم مخالفند كه با حقوق بشر موافق هستند؟ آيا خام فكري تا آنجاست كه فريب انگيزه ها و اهداف آمريكائيان و همه دولت ها را بخورند؟ پس امنيت بوش، ريگان ، كلينتون، برژيسكي و بسياري از غول هاي سياسي و اقتصادي ديگر چه مي شود؟ پس چگونه كساني كه با توليد قدرت و ثروت جهاني را در كنترل مطلق خويش دارند، نتوانند سايه شكوه كنترل خود را بر جان و مال خويش بگسترانند؟ اگر آمريكائيان و دولت هاي ديگر، همه با تروريسم مخالف هستند، و اگر به خاطر حقوق بشر ، به خاطر دموكراسي ، به خاطر مبارزه با خشونت و بالاخره به خاطر مردم بيگناهي كه قرباني تروريسم كور مي شوند با تروريسم مخالفند، چرا مبارزه با تروريسم همه روزه گسترش روزافزون تري به خود مي گيرد؟ چه كسي است كه باور نكند كه حجم عمليات تروريستي و انتحاري پس از تصرف و اشغال افغانستان و عراق ، بيش از كل حجم عمليات تروريستي است كه از ابتداي تولد و ظهور تروريسم تا همين چند سال اخير بوده است ؟ آيا آمريكائيان هيچ نشانه اي و دليلي مي توانند ارائه دهند كه در مبارزه با تروريسم، پديده خشونت و ترور را كاهش داده اند؟
حقيقت اين است كه مبارزه با تروريسم علاوه بر انگيزه خصوصي كه تك تك صاحبان قدرت و ثروت دارند، وسيله اي براي تصرف بقيت جهان بيش نيست؟ پس چه شده است كه همه دولت ها در دامي افتاده اند كه آمريكائيان پهن كرده اند؟ اگر دولت ها خود در گسترش اين دام مقصر و مؤثر هستند، چرا همه سازمانها ، احزاب ، بنيادها و نهادهاي بين المللي، روشنفكران، انتلكتوئل ها و نيروهاي آزاديخواه ، همه و همه در اين دام قرار گرفته اند؟
قدرت تكنولوژي رسانه اي ، تأثير بخش ترين عنصر تكنولوژيكي در عصر حاضر است. در اين ميان بعد از پديده سكس و سرگرمي ها، هيچ چيز به اندازه «پديده مبارزه با تروريسم» ابزار تبليغ و هدف تأثيرگذاري اين تكنولوژي نبوده است؟ امروز هركس بخواهد ژست دموكراسي خواهي به خود بگيرد، بيانيه اي در محكوميت تروريسم صادر مي كند. گويي اينگه بدون مدرك ضد تروريستي، رواديد ورود به شهر مدنيت نمي دهند؟ گويي اينكه جريان روشنفكري و اصلاحات در همه جاي دنيا با اندازه طوماري كه عليه تروريسم تهيه مي كنند، اندازه گيري مي شود. اين چه مقياس و اندازه گيري است كه امان از داد بشر بريده است؟ گويي اينكه جهان سراسر تناقض آميز (پارادوكس نما)، با همه آشفتگي ها و تعارض نظرها و خواسته هايش، در يك نقطه و در يك كلاف مشترك در هم بافته شده است؟ گويي اينكه در يك جا در يك هدف و در يك ايده ، دوست و دشمن ، آزاديخواه و مستبد، دموكرات و ديكتاتور، بورژوازي و پرولتاريا، سوسياليزم و ليبراليزم، محافظظه كار و اصلاح طلب، و نيز انقلابي و اصلاح طلب، سنت گرا و مدرن گرا، دولت و مخالف دولت و بالاخره فقير و غني، با يكديگر تلاقي مي كنند؟
كجايند روشنفكران؟ كجايند آزاديخواهان و دموكراسي خواهان؟ كجايند عدالت پيشگاني كه هر رابطه سلطه اي را، رابطه زور مي شناسند؟ و بيشتر از اين، كجايند روشنفكران و مبارزان دهه هاي 60 تا 80 كه سلطه آمريكا را به مثابه مظهر اين رابطه معرفي مي كنند؟ آيا روشنفكراني كه از عهد روشنگري به «نقد قدرت» شناخته مي شدند، اينك در آستانه عصر مدرنيزم به «نقد كردن قدرت» تغيير ماهيت دادهاند؟ روزگار بس عجيبي است!! همه يك صدا و هم زبان با آمريكائيان و هم دل با آمريكائيان، نسبت به تروريست ها ابراز انزجار مي كنند!! قطعنامه ها، بيانيه ها، واژه ها، رسانه ها، انبوهش اطلاعات، تكنولوژي اطلاعات، نيروهاي محركه توليد، همه با ابراز انزجار از تروريسم شروع مي كنند. اما هيچكس نپرسيده است كه، تروريسم محصول نابرابري هاست؟ هيچكس نپرسيده است كه اگر با وجود نابري هاي دهشناكي كه روح بشر را چونان خوره مي تراشد ، پس تروريسم محصول چيست؟ آيا تروريسم تنها ناشي از انديشه هايي است كه به طور ذاتي و مادرزادي انتگريستي بدنيا آمده اند؟ آيا بر روي رونوشت هاي كروموزومي آنها الفباي ژنتيكي ترور، كد گذاري شده است؟ آيا تروريست ها همان لمپن ها و بزهكاراني هستند كه در سطوح سياسي عمل مي كنند؟ آيا تروريست ها جنايتكاراني بالفطره اي هستند كه به آساني ابزار زورپرستان مي شوند؟ آيا تروريست ها دين داراني هستند كه به حكم دستورات ديني دست به زور گويي و يا جنايت مي زنند؟ كدام دين و كدام تفسير ديني مجوز كشتار جمعي بي گناهان را بدست تروريست ها مي دهد؟
دنياي تروريست ها چگونه دنيايي است؟ مناظر ادراكي و احساسي تروريست ها چيست؟ آيا اگر جهان را از چشم و دل تروريست ها نگاه كنيم و احساس كنيم، همچنان دست به اقدامات مشابهي نخواهيم زد كه آنان مي زنند؟ تنها از چشم و احساس تروريست ها جهان را نگاه كردن كافي نيست، تنها كافي نيست تا اذعان كنيم كه تروريست ها در چه محلي و با چه شرايطي و كدام آموزش و كدام اقتصاد تربيت شده اند، بلكه بايد از دريچه چشم و دل تروريست ها در جهان زيست؟ به عبارتي، تنها جهان تروريست ها را تفسير كردن كافي نيست، آيا ابزارهايي وجود دارند تا جهان تروريست ها را فهم كنيم؟
يكي از انتقادات مهمي كه به علم مدرن وجود دارد اين است كه، علم مدرن تنها به تفسير جهان بسنده مي كند. تغييراتي كه از خلال تفسير جهان پيش مي آيند، چيزي جز تغيير در فرآيندهاي سطحي در جهان فيزيكي بيش نيستند. علم مدرن از فهميدن جهان و تغييراتي متناسب با اين فهم به كلي عاجز است. انتقاد ادگار مورن به دنياي مدرن از همين روست. از همين رو كه ما فقط به تفسير جهان بسنده كرده ايم. تفاسيري كه حاصل آن توسعه و پيشرفت است. توسعه و پيشرفتي كه بطور غير متوازن ايجاد شده است. ادگار مورن اضافه مي كند كه : پيشرفت بس است، چرا اين همه به جاي تفسير جهان، نخواسته ايم جهان را فهم كنيم؟
بشر بواسطه علم مدرن به جايگاها و مراتب شگرفي از پيشرفت و توسعه گام نهاده است. بشر امروز قادر است به كمك اين پيشرفت ها، توانايي هاي خود را در سطح جهان گسترش دهد. ما امروز قادر هستيم همچونان سفينه هاي فو توني، انديشه هاي خود را در افق تخيلات گذشته و با سرعتي محيرالعقول، در سطح جهان گسترش دهيم. ليكن همين ما، در فهم و تعميق جهان در وضيت ادراكي خود، كمتر از جهان كوچك دوران باستان هستيم. گويي اينكه به واسطه علم مدرن هر چه در سطح گسترش پيدا مي كنيم، از فررو شدن در اعماق ناتوان تر مي شويم. گويي اينكه هر قدر انديشه و افكار انسان در سپهر تجربه ها بيشتر قد مي كشد، روح و وجدان او نهيف تر و ضعيف تر از گذشته مي شود. ما به كمك فيزيك و رياضي چشمان خود را در سطوحي از جهان تيز كرده ايم كه در گذشته رؤياي آنهم تصور ناشدني بود. ليكن امروز از ديدن و فهميدن حوادثي كه در يكقدمي ما قرار دارند كاملا عاجز و ناتوان هستيم. ما روند توسعه و گسترش را در جهان به مدد تفسير كردن بدست آورده ايم، ليكن هيچگاه نكوشيده ايم تا به موازات تفسير، حداقلي از رويكرد تفهمي را بر دامنه شناختي خود بيافزاييم.
شايد از همين روست كه هر قدر به كمك جامعه شناختي توصيفي و روانشناختي رفتاري، پديده هاي اجتماعي و رواني را و از جمله پديده تروريسم را خو ب توصيف و تفسير مي كنيم، اما هرگز نتوانسته ايم تا اين پديده را به خوبي فهم كنيم. شايد اگر به جاي توصيف و تفسير تروريسم و حتي به جاي تبيين آن از نوع روابط علي اي كه از روابط مشهود بدست مي آيد، به درك و فهم نظام احساسي و اداراكي كساني كه دست به عمليات تروريستي مي زدند مي پرداختيم، مبارزه با تروريسم صورت و ماهيت مجانس تري با حقيقت و انسانيت پيدا مي كرد. براي آنكه فهم خواننده را نسبت به پديده تروريسم نزديك گردانم از او مي خواهم تا چشمان خود را از دنياي مجازي كه به عنوان «واقعيت ناب» براي او ساخته اند فروبسته و به دنياي واقعي كه به عنوان «مجازهاي شاق» از او باز ستانده اند باز كند :
از خوانند مي خواهم تا در هر جا كه هست چشمان خود را به فضا و تصاوير تخيلي كه براي او مجازي است متمركز كند. جايي كه زمينش از اجساد آدميان سنگفرش شده است. آري اينجا بهشت زهرا است. خاكستان صدها هزار نفري كه دهها سال پيش در شهر تهران چون ما زندگي مي كردند و اكنون در سنگفرش زمين براي هميشه خفته اند. بعضي شان كه از تمكن مالي برخوردار بودند و يا از سبيل اتفاق، در هيئت هاي دو و يا چند نفره در چهارديواري هاي مسقوف دفن شده اند. يكي از اين چهار ديواري هاي مسقوف و يا اتاقك ها متروك را تصور كنيد كه، اجساد دو و يا سه و يا چهار نفر از يك خانواده در آنجا دفن شده است. روزها آدمي به آساني در درون و بيرون اين اتاقك ها رفت و آمد مي كند، اما از لحظه اي كه غروب پرچين سياه خود را تا دامنه هاي خورشيد مي گسترد، ماندن در خاكستان بهشت هم احساس بدي در آدمي توليد مي كند. تصور خوابيدن و بدتر از آن زندگي كردن در اين اتاقك ها و در كنار اجساد مردگان، چونان زندگي كردن در دنياي ارواح بسيار دهشناك است. دهشناك است زيرا با زندگي واقعي انسان كاملا نامأنوس مي آيد.
در كنار اين تصاويري كه در ذهن بوجود آورده ايد، تصاويري از دنياي سرگرمي ها (اينترتايمنت) داشته باشيد. دخترك 10 و 12 ساله اي را تصور كنيد كه در فضايي رويائي با زمينه هاي مختلفي از آموزش، بهداشت و انواع سرگرمي ها، ساعاتي از روز را با دوستان خود بروي اينترنت چت مي كند. او ساعاتي ديگر را در استخري كه در وسط محوطه اي مشجر و مجلل قرار گرفته شنا مي كند و در ساعاتي ديگر، به انواع بازي هاي ورزشي مشغول است. دخترك از همه تمتعات طبيعي و تكنيكي بهرمند است و حتي در همين سن و سال از تجربه تمتعات جنسي بي بهره نيست. و او در انتظار يك سفر تفريحي با كشتي است كه براي چند هفته به جزاير رؤيايي مي رود. در كنار اين تصاوير، ذهن خود را دوباره به همان اتاقك هايي نامأنوس نزديك كنيد، جايي كه از اجساد مردگان فرش شده است. در آنجا يك خانواده، يك زن با سه دختر 10 تا 15 ساله را مشاهده مي كنيد كه در آنجا با يك اجاق كوچك، يك زير انداز و چند رو انداز مندرس زندگي مي كنند. يكي از دختران به درس خواندن مشغول است و ديگري به كمك مادر خود آشپزي مي كند و سومي نگاه هاي مات و مبهوت خود را به زواران قبور دوخته است، به آدمياني كه نذورات براي مردگان خويش توزيع مي كنند. اما هيچكس با تمام وجود از خود نمي پرسد كه اين دختران به كدامين گناه و كدامين جرم محكوم به همزيستي با اجساد مردگانند؟
اينها همه گوشه اي از نابرابري هاي دهشناكي است كه نه تنها آدمياني كه داراي روح هايي از جنس مخملين هستند، بلكه پاره سنگ هاي بي جان را به درد و سخن گفتن وامي دارند. خوب اگر جوان بيست و بيست و چند ساله اي كه وجدان او هنوز در زير فشار ناشي از سنگيني هاي روزمرگي از رمق نيافتاده است و كسي كه هنوز گرماي احساسي خود را به هيزم گرم كردن سرها نبرده است ، از كنار چنين صحنه اي عبور كند، فكر مي كنيد او چه كنش و يا واكنشي از خود نشان خواهد داد؟ اگر او با حداقل آگاهي كه مثلا : «اي آدم ها شما كه بر تخت سنگ نشسته و شاد و خندانيد»، نخواهد گرمي سر را در تخته نرد سرگرمي ها، به لختي احساس خويش تغيير دهد، چه كنشي و يا واكنشي از خودنشان خواهد داد؟ اگر او و حتي هر يك از دختراني كه ساكن در مأواي مرگ هستند، با شمشير آخته (برهنه) بر ديگران بشورند، آيا او يك ترورست آدمكش نيست؟ اگر او نظامي را و مناسباني را هدف شمشير آخته خود قرار دهد كه به زعم باورهايش، نابرابري ها چيزي جز تراوشات سياست و تبهكاري هاي آنان نيست، آيا نقش يك تروريست را ايفا نكرده است؟ آيا از اين رو نبود كه اباذر مي گفت «در شگفتم كه كسي نان در خانه ندارد و با شمشير آخته بر ديگران نمي شورد؟» آيا او از اين رو يك تروريست نبود كه بشر را نه چونان اجساد و ارواحي نامأنوس و بيگانه از هم، بلكه منظومه اي از حقوق و تكاليف ذاتي مي دانست كه ريشه در يك وجود دارند؟ آيا تروريست ها به جرم انسان دوستي و عشق به برابري و انسانيت نيست كه متهم به خشونت و آدمكشي مي شوند؟
آيا بايد خداي را سپاس بگوييم كه، جوانان ما آنقدر انسان دوست نيستند كه تروريست نشده اند؟ و يا نه، آنقدر در دنياي روزمرگي ها سرگرم هستند كه مجال اهتمام به يكديگر نمي يابند؟ و خداي را سپاس كه دانشجويان ما، آنقدر در خشونت مدني گرفتار هستند كه آموزه بهداشتي و نرم تني را به حوزه سياست انتقال داده اند؟ يا حتما خداي را سپاس مي گوييم كه، جوانان انرژي ناشي از تند باد انقلابيگري را در مبارزه سياسي به آميزه اي از سكسوآليسم و خشونت بزهكارانه تبديل كرده اند؟ و يا بالاخره خداي را سپاس مي گوييم كه، جوانان ما با دور شدن از آثار و انديشه هاي كسي كه مولد انديشه هايي بود كه خشونت توليد مي كرد، اما امروز موفق شده اند تا خشونت خوب را به خشونت بد و بزهكارانه «هم عوض» كنند؟ آيا وقتي ما چنين خداي را سپاس مي گوييم، از خود نپرسيده ايم كه اگر انرژي محركه جوانان به سمت تروريسم و انقلابيگري نمي روند، آيا نظام سرگرمي ها (اينترتايمنت) همه دست اندكار تلطيف سازي روح جوانان است؟ آيا همه علائم نشان نمي دهند كه فرهنگ و مدنيت غرب هر قدر از ايده هاي انقلابي و تروريسم (به زعم خودشان) فاصله مي گيرند، بيشتر در دام خشونت هاي بزهكارانه مي افتند؟ آيا چنين نيست كه هر قدر از انرژي انقلابي جوانان كسر مي شود، به انرژي خشونت بزهكارانه آنان افزوده مي شود؟ آيا بايد خداي را سپاس گفت كه جوانان ما تحت تأثير انديشه هاي شريعتي خشونت خوب را به خشونت بد ترك گفته اند؟ آيا چنين است كه پديده خشونت به انواع خشونت خوب و خشونت بد تقسيم مي شود؟
اما حقيقت اين است كه چنين نيست. چنين نيست كه خشونت به دو رويكرد خوب و بد تقسيم شود. حقيقت اين است كه، خشونت از هر نوعي كه باشد ماهيت قدرت مدارنه و زور پرستانه دارد. حقيقت اين است كه، خشونت خواه از جنس تروريسم باشد و خواه از جنس اينترتامنتيسم، ماهيت آن از جنس زور و قدرت است. همينطور كه هيچ بزهكاري نمي يابيد كه حداقل در لحظه، بزه داراي كنش آزاد باشد، همچنان هيچ تروريستي نمي يابيد كه عمل تروريستي خود را بتواند بر اساس كنش آزاد و خود انگيخته توجيه كند. حقيقت اين است كه، تروريسم الگوي نمادين شده نظامي است كه جز واكنش سازي فرآورده ديگري ندارد. در ادامه با استفاده از نظريات ژان بودريا به شرح الگوي وانمادسازي تروريسم در دنياي مدرن خواهم پرداخت.