«مارک ساژمان» روانشناس اجتماعی فرانسوی تباری است که در آمريکا به سر می برد و در حوزه مبارزه با تروريسم فعاليت می کند. وی در سالهای دهه۸۰ ميلادی برای سازمان سياکار می کرد و در افغانستان، گروههای مجاهدين افغان را اداره می کرد، اما امروز در دانشگاه «پنسيلوانيا» به تدريس مشغول بوده و کتابی درباره شناخت شبکه های تروريستی منتشر کرده است. در اين کتاب، او بيوگرافی ۳۸۲ تروريست منسوب به القاعده يا تفکرات نزديک به آن را جمع آوری کرده است. در همين ارتباط، روزنامه «ليبراسيون» چاپ پاريس در يکی از تازه ترين شماره های خود، مصاحبه ای را با او انجام داده که خلاصه آن در زير آمده است:
\ واشنگتن اطلاعاتی را که روی ديسک کامپيوتر «محمد نعيم نورخان» (انفورماتسين پاکستانی که در نيمه جولای دستگير شد) يافته، منتشر کرده است. چه چيز جديدی در مورد القاعده پيدا شده است؟
> با اين مطالعه، نحوه ارتباط گيری آنها که به صورت «مداربسته» است به دست می آيد. البته جای تعجب نيست و مشکل آنها در برقراری ارتباط با يکديگر را نشان می دهد.در عين حال، گزارشهايی از شناسايی اماکن مختلف در آمريکا که به چهارسال قبل بازمی گردد، به دست آمد. بسياری معتقدند که القاعده از مدتها قبل به فکر اين سوءقصدها بوده است. اما من نسبت به اين نکته متقاعد نشده ام.
\ آيا شما اين ديدگاه مثبت خود را به اطلاع مقامات آمريکايی نيز رسانده ايد؟
> بله. برخی از آنها بويژه تحليلگران با من هم عقيده اند. برخی ديگر که به نظرم سياسيون هستند، نه.
\ دولت بوش معتقد است که القاعدموفق شده است برخی عناصر فرماندهی مرکزی خود را حفظ کند. آيا شما با اين نظر موافقيد؟
> القاعده يک جنبش اجتماعی است نه يک جنبش سازمان يافته. سوءقصدهای مادريد، کازابلانکا يا استانبول همه در محل طراحی و اجرا شده است. هيچ دستورواحدی از يک سازمان مرکزی صادر نشده است.
\ آيا امروز کسی می داند که القاعده چندنفر دارد؟
> نه هيچ کس نمی داند. مؤسسه بين المللی مطالعات استراتژيک در لندن محاسبه کرده که القاعده احتمالاً از ۱۸هزارنفر تشکيل شده است. يعنی ۲۰هزار نفر آموزش ديده در افغانستان منهای ۲هزاری نفری که کشته يا دستگير شده اند. در واقع، مشخص شده است که ۱۵ تا ۲۰درصد هواداران آموزش ديده به القاعده می پيوندند. بنابراين اين افراد بين يک تا سه هزار نفر می باشند. اما اين رقم چيز زيادی به دست نمی دهد. زيرا تروريست ها ديگر از سازماندهی گذشته برخوردار نيستند. آنها ديگر در اردوگاههای آموزشی آموزش نمی بينند. آنها دوستان، عموزاده، دايی زاده و... هستند که يکديگر رامی يابند و وقتی زمانش رسيد، وارد عمل می شوند.
\ آيا زياد القاعده را بزرگ نشان نمی دهيم؟
>احساس من هم همين است . زيرا همه می خواهند بدترين حالت را تصور کنند. مقامات با کوچکترين علامتی، بالاترين هشدارها را می دهند. سه نيروی اف بی آی به فرودگاهی اعزام می شود، زيرا مثلاً فلان جوان يادش رفته است تيغی را در منزل بگذارد و با خود نياورد. به همه چيز ديگر به ديده ظن نگاه می شود. خطر اين کار اين است که سرويسهای امنيتی نمی توانند در اين حجم عظيم، صدای اندکی را که خبر از وقوع عملياتی می دهد، ردگيری کنند.
\ شما بيوگرافی بيش از ۴۰۰عضو القاعده و سازمانهای مشابه رامورد بررسی قرار داديد. تصوير فرضی که از اين نوع تروريسم می کشيد، چگونه است؟
> در ۶۵درصد موارد، اين افراد دارای تحصيلات عاليه هستند. آنها افرادی هستند که از طبقه نخبگان جامعه خود محسوب می شوند و به يکی از کشورهای اروپای غربی می آيند. از محيط خود دور شده اند ونمی توانند با محيط جديد خو گيرند. با افراد نظير خود جمع می شوند، احساس می کنندکه از اجتماع طرد شده اند. از اينکه از جايگاه متناسب با توانايی های خود در اجتماع برخوردار نيستند، ناراحتند. ۹۰درصد آنها هيچ دوره تحصيلات مذهبی نديده اند. به تدريج، آنها در اجتماع تنها و تنهاتر می شوند. ارتباط بين آنها قويتر می شود. خشم و نفرت خود را متوجه محيط بيرون می کنند. ناگهان يکی از آنها شيفته يک نطق تند مذهبی می شود و بقيه را نيز با خود همراه می کند.
\ آيا اين ويژگی ها تغيير هم می کند؟
> بله. سطح تحصيلات تروريست ها کمتر می شود. در انفجارهای مادريد، تنها يکی از ۱۴تروريست دارای تحصيلات عاليه بود.
\ چه عاملی باعث می شود که آنها وارد عمل شوند؟
> برخی اوقات، دستگيری يکی از دوستان يا حوادثی نظير حمله به عراق می تواند عامل وارد عمل شدن آنها باشد. در بمب گذاريهای مادريد، مشارکت اسپانيا در همراهی با آمريکا، تروريستها را به انجام اين حملات سوق داده بود. آنها سندی را روی اينترنت ديده بودندکه در آن آمده بود بايد اسپانيا را هدف قرار داد تا نيروهايش را از عراق خارج کند. آنها هم اين کار را کردند. آنها حتی عضو القاعده هم نبودند و در ابتدا اصلاً مذهبی نبودند، بلکه فروشنده موادمخدر بودند.
\ آيا اين گروهها در اروپا راحت تر از آمريکا شکل می گيرند؟
> من احساس می کنم چنين است. مسأله جذب شدن در اجتماع فرانسه، آلمان، اسپانيا يا انگليس، يک مشکل اساسی است. در آمريکا، فرد به راحتی خود را تطبيق می دهد زيرا حرکت آن وجود دارد و فرد به راحتی می تواند از پله های اجتماعی بالا رود.
\ برای جلوگيری از تکثير اين سلولهای تروريستی چه بايد کرد؟
> بايد سياست خارجی آمريکا که اعراب را به خشم می آورد، تغيير کند. اعراب فقط جنگ در عراق يا حمايت آمريکا از اسرائيل و حتی حکمرانان ديکتاتور در کشورشان را می بينند. تروريستها افرادی هستند که در ابتدا می کوشند به يک جامعه خيالی برسند. آنها رؤيای جامعه ای سرشار از عدالت و بدون محروميت را درسردارند. قبلاً اين کمونيسم بود که چنين خيالاتی را عرضه می کرد. اما امروز، اين رؤيای سلفيون (وهابيون) است که القاعده معرف آن می باشد و می کوشد اين خلأ را پر کند. بنابر اين بايد اين خيالات را با رؤيايی واقعی ترکه با فرهنگ غربی هماهنگ تر است، جايگزين کرد.
القاعده بعد از ۱۱ سپتامبر
يازدهم سپتامبر يک نقطه عطف مهم در تاريخ معاصر است. نقطه عطف از اين جهت که دو طرف آن، يعنی قدرت مسلط آمريکا و القاعده را در مسير دلخواه رهبران شان قرار داد. جورج بوش رئيس جمهوری آمريکا را می توان نماينده تفکری دانست که آشکارا در صدد اعمال قدرت انحصاری و بدون مانع بر جهان است و «اسامه بن لادن» را می توان نماينده تفکری دانست که می خواهد جهان را آنگونه که خود دريافت می کند، بسازد. اهميت ۱۱ سپتامبر در آن است که اين دو تفکر را در يک جا به وحدت رساند. هر دو تفکر وسيله دستيابی به اهداف شان را اعمال قدرت و زور تشخيص دادند. اما مشکل اينجا بود که قدرت نامتوازن است. بوش تمامی ابزارهای مادی قدرت را در سطحی که در هيچ مقطعی از حيات بشريت در اختيار نبوده است، يکجا در اختيار دارد و بن لادن تقريباً از تمامی آنها محروم است. اما ادعا می کند که ابزارهای معنوی قدرت را تماماً در اختيار دارد.
از اين زاويه اگر به ۱۱ سپتامبر و انجام اولين حمله به داخل آمريکا در طول حيات بيش از ۲۰۰ ساله مستقل اين کشور توجه شود، می توان ادعاهای هر دو طرف را به چالش کشاند. قدرت متکی بر ابزارهای مادی نتوانست از ۱۱ سپتامبر جلوگيری کند و قدرت معنوی مورد ادعای بن لادن نتوانست از اشغال افغانستان و عراق جلوگيری به عمل آورد. منتها واقعيت آن است که هر دو طرف همچنان بر حقانيت راهی که در پيش گرفته اند، پافشاری می کنند. بنابراين به اعتباری، می توان گفت که ۱۱ سپتامبر دو تفکر، دو جهان بينی، دو برداشت از هستی را روياروی هم قرار داد و آغازگر جنگی بود که از قبل، انديشمندان غرب، نويد آن را در قالب جنگ تمدن ها داده بودند، جورج بوش آن را جنگ صليبی ناميد، عنوانی که از طرف بن لادن نيز پذيرفته شده است. جنگ صليبی نوين به ظاهر، دو حوزه تمدن مسيحی و اسلامی را به چالش خطرناکی کشانده است، ولی اگر به دقت و تأمل بيشتری نگاه کنيم، اين طور نيست. جنگ بين مسيحيت و اسلام نيست، بلکه جنگ ابعاد گسترده تری دارد و بين دو شيوه زيست، بين دو نگاه به جهان و فرايند توسعه تکنولوژی، پيشرفت، عقب ماندگی و تشديد نابرابری بين داراها و نادارها است.
توسعه نابرابر دانش و قدرت، جهان را دوقطبی کرده است. در اين جهان، به زور دو قطبی شده، انسان فراموش شده است. در اين جهان که در يک طرف آن، بوش و در طرف ديگر، بن لادن ايستاده اند و قدرت مادی آمريکا و قدرت معنوی ادعايی القاعده مرزهای آن را تشکيل می دهند، انسان تنها ابزاری برای رسيدن به چنين هدفی است. اين که می بينيم القاعده و آمريکا، هر دو، کشتار مردم را وسيله ای برای دستيابی به اهداف خود می دانند. دقيقاً بدين معنا است که در هر دو تفکر، جايی برای انسان تعريف نشده است. از ظواهر تبليغاتی موضوع بايد صرف نظر کرد. در ظاهر، القاعده با زدودن زنگارهای مادی می خواهد انسان خوشبختی در جهانی معنوی بسازد و آمريکا می خواهد با بهره گيری از علم و دانش پيشرفته انسان را خوشبخت کند. اما اين هر دو تفکر، راه رسيدن به سرمنزل مقصود را از ميان خون و آتش طلب می کنند. آمريکا برسر زنان و کودکان افغانی و عراقی بمب چند تنی می اندازد و بن لادن همان کار را با شيوه ای ديگر با گذاشتن بمب در باشگاه شبانه «با لی» در اندونزی انجام می دهد آنچه مهم است، آنکه هردوطرف بر اين باورند که با هدفی مقدس کشتار می کنند. کشتارها در هر دو تفکر بهای اجتناب ناپذير آن چيزی است که قرار است بشريت را خوشبخت کند. آمريکا از طريق وارد کردن به زور ملتهای در حال توسعه و عقب مانده به کاروان مادی قدرت که خود را نماينده آن می داند و همه ابزارهای مادی قدرت را در اختيار دارد و القاعده با اين برداشت که تمامی معنويت را در اختيار دارد قادر است انسان را از شر شياطين جديد رها کند. هر دو زور را عليه انسان برای رسيدن به مقصود مجاز می دانند، هرچند تا القاعده عريان تر حرف خود را می زند و آمريکا از علم روانشناسی نيز بهره می گيرد و پيچيده تر عمل می کند.يک واقعيت مهمتر در اين جنگ صليبی وجود دارد که در تحليل درست شرايط نبايد آن را دست کم گرفت. واقعيت اين است که جنگ صليبی جديد در حوزه تمدنی خلاصه نمی شود. نمی توان مرزها را به روشنی بين دو تمدن اسلامی و مسيحی کشيد. لشکرهای هر دو طرف در طرف ديگر حضور دارند. نه دنيای اسلام تفکر بن لادن را به تمامی پذيرفته و نه دنيای مسيحيت يکپارچه تفکر بوش را می پذيرد. بسيارند مسلمانانی که با بن لادن دشمن و متحد بوش هستند و بسيارند مسيحيانی که در عمل، تفکر بن لادن و القاعده دارند و مخالف بوش هستند. در اين ميان هردو تفکر عادلانه همه انسانها را بدون تبعيض واجد شرايط قربانی شدن برای هدفی که دارند، می دانند. مشکل دقيقاً در همين واقعيت نهفته است.
مشکل اين است تا يک طرف می خواهد به زور، انسانها را وارد مسيری از حيات و تمدن کند که به اعتقادش تنها راه رسيدن به سعادت اين جهانی است و طرف دوم می خواهد انسانها را به زور به آنچه که فکرمی کند، بکشاند و در اين کشاکش، کشتن انسانها اجتناب ناپذير است.
بوش و بن لادن دو دنيای آرمانی دارند تا از طريق زور و قدرت می خواهند بشريت رابه آن سو هدايت کنند. القاعده و آمريکا درست در همين دنيای آرمانی است که بعد از ۱۱سپتامبر روياروی هم قرارگرفتند و به ازدواج اجباری شان پايان دادند. ۱۱سپتامبر آغاز دوره جديد است؛ دوره ای که در آن، دو لشکر با دو بينش و دو طرز تفکر رويارويی تاريخی خود را در خشن ترين شکل کهن و شناخته شده اش آغاز کرده اند. بدون شک، در اين رويارويی سرنوشت ساز، انسانهای زيادی قربانی شده و خواهندشد. تفاوتی نمی کند که اسم اين رويارويی را چه بگذاريم، شما می توانيد آن را جنگ صليبی بناميد، می توانيد جنگ سنت و مدرنيته نام بگذاريد، می توانيد آن را جنگ بين جهان پيشرفته و جهان عقب مانده بناميد. اما به صراحت بايد گفت که اين جنگ اجتناب ناپذير است. جهان توسعه يافته همه امکانات را به انحصار خود درآورده است و دايره اين انحصار در داخل آمريکا و اروپا روز به روز در حال تنگ تر شدن است و به طبقات قدرتمند منحصر می شود و در مقابل تمامی جهان در حال توسعه، فقير، محروم و جمعيت رو به افزايش و تشديد محروميت ها است. القاعده و بن لادن محصول اين نابرابری ها هستند. محصول ستمی هستند که برفلسطين می رود. محصول غارت نفت عربستان سعودی هستند که مردمش هنوز مانند صدها سال قبل از چوب بيابانی مسواک درست و استفاده می کنند. محصول غارت جهان اسلام هستند که در تمامی ابعاد مادی و معنوی و بدون محدوديت ادامه دارد. تا چنين وضعيتی حاکم است، حتی اگر اين بن لادن و القاعده از بين بروند، محيط و شرايط بن لادن ها و القاعده های ديگر با اسامی ديگر خلق خواهدکرد. از اين مقدمه طولانی که بگذريم، القاعده بعد از ۱۱سپتامبر درست در همان موقعيتی قرار گرفته است، که بنيانگذاران آن در ولايت «خوست» افغانستان در روز ۲۳فوريه ۱۹۹۸ ، بيانه مشهور جهاد را امضا کردند.
۵ تن از رهبران که القاعده را بنيانگذاری کردند، از مليتهای مختلف بودند. «ايمن الظواهری» پزشکی از مصر، «عبدالسلام محمد اميرجهاد» از بنگلادش، «سعيد الرحمن خليل» از سازمان «انصاف» پاکستان، «شيخ ميرحمزه» معاون جمعيت علمای اسلام پاکستان، «ايقانی الظاهر» رهبر جامعه اسلامی مصر. اسامه بن لادن براساس همين بيانيه جهادی فتوای مشهور خود را صادر کرد. در فتوای بن لادن به صراحت آمده است که کشتن آمريکايی ها و متحدان شان چه نظامی و چه غير ظامی، وظيفه ای اسلامی و شرعی است. هدف بن لادن و القاعده، کشاندن جنگ صليبی جديد به متن جهان اسلام بود. عمليات ۱۱ سپتامبر را اگر واقعاً کار القاعده بدانيم و بر همه ترديدها خط بطلان بکشيم، مهم ترين هدف، آن بود که آمريکا به خشم آيد و اقدام به اشغال کشور يا کشورهايی از جهان اسلام بکند. القاعده و آمريکا در اين هدف، اشتراک نظر داشته اند. نومحافظه کاران در آمريکا در طرح جنگ تمدنها و جنگ صليبی جديد واقعاً برنامه ريزی کرده بودند که مواضع کليدی جهان را به اشغال دربياورند. افغانستان و عراق که امروز در اشغال قرار دارند، قبل از ۱۱ سپتامبر در برنامه اشغال قرار داشته اند.
از اين رو، می توان گفت که ۱۱ سپتامبر مطلوب هر دو طرف آمريکا و القاعده ، بوش و بن لادن بوده است. اگر آنها در خلق آن همکاری کرده باشند، نبايد چندان تعجب کرد. بوش از حادثه ۱۱ سپتامبر مجوز اشغال کشورهای اسلامی را به بهانه مبارزه با تروريسم جهانی به دست آورد و بن لادن به آرزوی کشاندن آمريکا به موضع اشغالگری در جهان اسلام رسيد. اکنون در عراق و افغانستان هر دو به اهدافشان رسيده اند، جنگ واقعی تازه آغاز شده است، جنگی که هيچ کس نمی داند پايان آن چگونه خواهد بود. هر دو اميدوارند پيروز شوند. ابزار قدرت آشکارا نامتعادل است. آمريکا همه امکانات سرکوب را در اختيار دارد، ولی القاعده نيز فرمول خاص خود را يافته است، جنگ چريکی، تحريک آمريکا به کشتار هرچه بيشتر بی گناهان و از اين طريق تحريک خشم عمومی مسلمانان عليه آمريکا. اين جنگ در مراحل مقدماتی اش قرار دارد ولی در همين حد، خشم عمومی را از سياستهای آمريکا در جهان اسلام برانگيخته است. القاعده در انتظار روزی است که جبهه گشوده شده در افغانستان و عراق، کل جهان اسلام را در بر گيرد و فراتر از آن در آمريکا و اروپا نيروهايی را آزاد کند که از مزايای مادی توسعه محرومند. در قابل، آمريکا به نوبه خود بی صبرانه در انتظار لحظه ای است که پايان تروريسم بين المللی را جشن بگيرد و ديگر هيچ نيروی بازدارنده ای نتواند در اعمال قدرت بی حد و حصرش ايجاد مانع کند. سرتاسر جهان چراگاه بکر و بدون رقيب چندمليتی ها شود و غارت شدگان ممنون شوند که ارباب بزرگ بر آنها منت نهاده و غارت شان کرده است!
از چنين زاويه ای، اگر به جنگ القاعده آمريکا توجه شود، می توان گفت که اين جنگ به اين زودی قرار نيست که پايان يابد. القاعده پيچيده ترين سازمان چريکی است که تاکنون به وجود آمده است، توجيه ايدئولوژيکی دارد و می تواند تحصيلکرده ترين افراد را به گونه ای تربيت کندکه حادثه ۱۱ سپتامبر را خلق کنند، فرامليتی است، از هسته های کوچک و مستقل خوشه ای ايجاد شده و هر يک از هسته های سلولی می توانند بدون ارتباط با هم در هدفی واحد، آنگونه که خود تصور می کنند، به حيات ادامه دهند. از اندونزی و مالزی در شرق آسيا گرفته تا الجزاير در شمال آفريقا هسته های القاعده پراکنده شده اند. القاعده از همه مليت ها، از همه مذاهب و از همه قوميت ها اعضايی دارد و از آنجا که استراتژی نظامی القاعده ناشی از قدرت نامتوازن است، شناسايی هسته های آن و از بين بردن آنها دشوار خواهد بود.
بن لادن شخصاً بر اين باور است که با قدرت نظامی آمريکا نمی توان رو در رو جنگيد، از اين رو بايد به عقبه آن حمله کرد. پايه هايش را در عقبه سست کرد. اين موضوع که بن لادن، آمريکايی ها را چه نظامی چه غيرنظامی، يکی می داند و مستحق مرگ بی ارتباط با همين برداشت نيست. آمريکا نيز در عمل هنگام حمله به عقبه می زند. زن و کودک عراقی قتل عام می شوند و همگان می دانند که آنها بی گناهند. آزمايش اراده است؛ در اين آزمايش، بوش و بن لادن از ابزار خاص خود استفاده می کنند، هر دو در محاسبات خود عنصر اراده را منظور کرده اند،هر کدام و به هر دليلی، اراده ادامه مبارزه را از دست بدهد، عقب نشينی خواهد کرد. آمريکا و القاعده می خواهند هزينه ادامه مبارزه را در عقبه آنقدر بالا ببرند که طرف مقابل مجبور به عقب نشينی شود. خطر واقعی در اين است که هر دو تفکر، مرزی بين گناهکار و بی گناه، بين نظامی و غيرنظامی و بين همه کسانی که در عقبه قرار دارند، وجود ندارد.همين برداشت است که هزينه ها را عمدتاً متوجه بی گناهان و افراد عادی می کند وکمتر کسانی که به طور مستقيم وارد جنگ شده اند، خسارت جانی متحمل می شوند.
القاعده بعد از ۱۱ سپتامبر، پايگاه اصلی اش را در افغانستان از دست داد. اعضای اصلی و مهم آن پراکنده شده اند، در معرض دستگيری قرار دارند. خود بن لادن سرنوشت نامعلومی يافته است، ولی اين مهم نيست. مهم آن است که تفکر القاعده در بينش های ناراضی جوامع اسلامی نفوذ کرده است و از توان باز توليد خود در اشکال متنوع تر برخوردار شده است.القاعده و آمريکا بر سر اصل قدرت وارد جنگ نامتوازنی شده اند، آمريکا وعواملش و القاعده و عواملش می توانند تا مدت هال بر جنگ ادامه دهند. جهان با نوعی نا امنی غير قابل کنترل روبرو شده است، يک عضو القاعده با انجام عمليات انتحاری که خود آن را شهادت طلبانه می داند، می تواند آرامش را در وسيع ترين حد ممکن به هم زند و در عمل، همان ميزان از ناامنی روانی ايجاد کند که بمب افکن های آمريکايی درخوست، در پکتيا و در فلوجه و نجف می توانند بوجود بياورند. دورنمای روشنی وجود ندارد که در آينده ای قابل پيش بينی وضعيتی شکل گيرد که با جهان امن تری روبرو شويم. القاعده و آمريکا، بوش ها و بن لادن های خاص خود را خلق خواهند کرد. حذف يکی از آنها بدين معنا نيست که رويارويی ها پايان بيابد. حادثه ۱۱ سپتامبر دور باطلی خلق کرده است که تا مدتها می تواند ادامه بيابد. ممکن است به دلايل خاص در مقاطع ويژه ای از زمان، بر خوردها کاهش يابد ولی قطع کامل و سرکوب کامل القاعده، آنگونه که در آمريکا تصور می شود، عملی به نظر نمی رسد، هم چنانکه رؤيای بن لادن که آمريکا را شکست دهد، دور از ذهن به نظر می رسد.
advertisement@gooya.com |
|
در هر حال، القاعده در تاريکی شب و در محله های زاغه نشين، نيروهای خود را توليد می کند و از آن جا که تکنولوژی انحصار دانش اطلاعات را در هم شکسته و زاغه نشينان را متوجه فقر شان کرده است که ديگران تحميل کرده اند و سرنوشت محتوم شان نيست و می توانند آن را بر هم زنند. القاعده در قالب ها متفاوت و نامهای متفاوت، امکان ظهور مجدد دارد و از آنجا که آمريکا قرار نيست که دست از غارت و کشتار بردارد، ارتش زاغه نشينان را همواره عليه خود خواهد يافت. کشتارها هرچه گسترده تر شود، به نفع القاعده خواهد بود. از اين رو می توان گفت که ۱۱ سپتامبر القاعده را از يک سازمان محلی در «خوست» افغانستان به سازمانی جهانی تبديل کرد و هر فرد و هر گروهی ضد آمريکايی حتی اگر هيچ ارتباطی با القاعده نداشته باشد، القاعده ای خواهد بود.
القاعده، نماد تروريسم بين الملل از نظر آمريکا است و آمريکا نماد شيطان از نظر القاعده است، هر دو خواهان نابودی يکديگرند. مبارزه برای نابودی جدی است، ولی ابزار يکسان نيست، توازن قدرت وجود ندارد، جنگ رؤيا نيست. در نهايت پنهانکاری از طرف القاعده و خشونت عريان از طرف آمريکا در جريان است، اين احتمال وجود دارد که آمريکا باز هم کشورهای ديگری از جهان اسلام را اشغال کند، اين آرزويی است که القاعده و آمريکا در آن شريکند. جبهه جنگ هر چه گسترده تر شود، تلقی از رسيدن به هدف بيشتر است، شعار القاعده تمامی اسلام در مقابل تمامی کفر است. در اين استراتژی، آمريکا بايد هر چه بيشتر کشورهای اسلامی را به طور مستقيم نظير افغانستان و عراق و غير مستقيم نظير عربستان سعودی، پاکستان به اشغال خود در بياورد تا جبهه گشوده شده در ۱۱ سپتامبر گسترش کافی و مطلوب القاعده را بيابد، القاعده در نظر دارد که همه محرومان را عليه صاحبان قدرت صاحبان ثروت و صاحبان دانش که هر سه را در انحصار خود در آورده اند و آمريکا نماد آن است، بشوراند. آمريکا می خواهد با امنيتی کردن فضای بين الملل وسيله انحصار قدرت، ثروت و علم را دائمی کند و خود کدخدای جهانی باقی بماند. آمريکا مدعی است که بازور و توان نظامی همه ملت ها را وارد کاروان تمدن جديد کند و دموکراسی ليبرال را به قول خودش جهانی کند. القاعده مدعی است که معنويت را به جهان هديه می دهد. راه برگزيده هر دو طرف، قتل عام بی گناهانی است که مسير آنان را نمی پيمايند.
بنابراين همه آنهايی که هژمونی آمريکا را می پذيرند در حذف آمريکا و همه آنهايی که اين هژمونی را نمی پذيرند، از نظر القاعده در صف آن قرار دارند. اين که خود آنها چه فکر می کنند، ظاهراً از اهميت چندانی برخوردار نيست. تفاوتی نمی کند که دارای چه مليت، مذهب و طرز تفکری باشند.القاعده و آمريکا هر دو شتاب دارند تا هرچه زودتر به هدف خود برسند. همين شتاب آنها است که جهان را با فاجعه روبرو کرده است. القاعده و آمريکا، هر دو جهانی فکر می کنند، آرزوی سازماندهی جهانی را دارند که کدخدای انحصاری آن باشند. اما از قديم گفته اند که دو درويش بر گليمی خسبند و دو حاکم در اقليمی نگنجند. لذا نمی توان برای پايان جنگ القاعده و آمريکا، دورنمای روشنی به دست داد و در آينده ای قابل پيش بينی امپرياليسم جهانی و تروريسم جهانی وجود خواهند داشت.