آقاي قوچاني در شماره ي 271 روزنامه ي شرق سرمقاله ي مفصلي پيرامون "اثبات تئوري بقا" مي نويسد. او خوشحال است که طفل نوپاي "شرق" را به يک سالگي رسانده است. بهايي که براي رسيدن به اين يک سالگي پرداخت شده، البته سنگين است و قوچاني سعي مي کند در هشت ماده، دلايل پرداخت اين هزينه ي سنگين را توضيح دهد. او مي نويسد که مديران "شرق" ميان ماندن و رفتن، ماندن را انتخاب کردند؛ مي نويسد که قهرمان نبودند و قصد در نورديدن مرزهاي حکومت را نداشتند. مي نويسد که در روزنامه بايد حرف ها را به گونه اي منتشر مي کردند که چراغ خانه و نهادشان خاموش و مجوز روزنامه شان باطل نشود. از بمب کوچک و بزرگ مي نويسد و اينکه روزنامه بمب نيست بلکه مي تواند يک عادت روزانه شود؛ عادتي مثل خوردن و سفر کردن و عشق ورزيدن. روزنامه مي تواند طرف صحبت اش زنان خانه دار باشد و صفحات فرهنگ و هنر روزنامه مي تواند روشنفکران افسرده از زمان را به روزنامه خواني دعوت کند. او مفتخر است که با "اثبات تئوري بقا" و ضرورت مبارزه ي "مصلحانه"، محافظه کاران نيز شرق را همچون يک روزنامه مي خوانند؛ نه کمتر و نه بيشتر...
قديمي ها احتمالا فيلم "پلي بر رودخانه کواي" را ديده اند. اين فيلم داستان گروهي نظامي انگليسي است که در چنگال دشمن اسيرند. آنها براي اثبات توانايي هاي خود و استفاده آتي نيروهاي خودي، دست به کار ساختن پلي براي دشمن ژاپني مي شوند. ساختن اين پل کم کم براي سربازان اسير تبديل به هدف مي شود و با تمام وجود به مهندسي دقيق آن اهتمام مي ورزند. با پيشرفت کار، دلبستگي به اين پل آن قدر زياد مي شود که وجود خصم و استفاده ي او از اين پل عليه نيروهاي خودي کلا از ياد مي رود به نحوي که فرمانده ي اسرا، زماني که نيروهاي تازه نفس خودي قصد انفجار پل را دارند رو در روي شان قرار مي گيرد و به نفع دشمن عمل مي کند. قصد او فقط حفظ پل است و نه چيز ديگر.
از اين سازندگان پل در طول تاريخ معاصر بسيار داشته ايم. اينها به راستي گمان مي کرده اند که پل ساخته ي دست شان در نهايت به کار مردم خواهد آمد؛ اما اشتباه مي کرده اند. دشمن مردم به مراتب بيشتر از خود مردم از اين پل ها استفاده مي کرده است. کافي است نگاهي به تاريخ فرهنگ و ادب و سياست قبل از انقلاب بيندازيم تا تعداد زيادي از اين پل سازان ِ "مصلح" را ببينيم. قصد ندارم نام کسي را از آن دوران بياورم و بر مرده چوب بزنم، اما با زندگان و معاصرين حي و حاضر کار دارم.
من بايد خوشحال باشم از يک سالگي شرق و تبريک بگويم به دست اندرکاران آن که توانسته اند اين نوزاد نحيف و لرزان را در وحشتکده اي که قانون جنگل بر آن حاکم است و حيوانات درنده اي مثل مرتضوي و ذوالقدر و مصباح از چهار سو به شکار خود حمله مي برند سالم و سلامت نگه دارند. اما نيستم چرا که يک سوال بي جواب دارم: بقا به چه قيمتي؟
اينکه براي ماندن "پيشتاز خلق" نباشيم، "بمب کوچک" نباشيم، "نوک پيکان تکامل" نباشيم، تا بدانجايي پيش بتازيم که مطمئن باشيم جامعه پشتيبان ماست، دل به خطر نزنيم و با تدبير (و به عبارت دقيق تر با چشم پوشي از حق مسلم خود) عمل کنيم، به بليت فروخته شده و هزينه هاي نمايش فکر کنيم و هزينه اي را که مردم حاضرند بپردازند کاسبکارانه حساب کنيم، موتور کوچک مان را به موتور جامعه پيوند بزنيم و هرگاه جامعه استارت زد، ما هم همان موقع استارت بزنيم، لمس و بي احساس يک گوشه بيفتيم و نه به هنگام خيزش خلق مست و مسرور شويم و نه به هنگام فروکش جنبش مايوس و محزون، به خودي خود اشکالي ندارد و به جرئت مي توان گفت که در صد بسيار بزرگي از جامعه ي ما چنين راهي را مي پيمايد، اما وقتي خواسته يا ناخواسته، با چنين روشي رو در روي آن در صد اندک قرار بگيريم که با شجاعت و از جان گذشتگي مي گويند و مي نويسند و موانع پيشرفت و بهروزي کشور را به آن اکثريت خاموش نشان مي دهند آن وقت کار اشکال دارد و اين اشکال بايد مرتفع شود.
آقاي قوچاني قدم در راهي گذاشته اند که خاتمي گذاشته است. شيوه اي در پيش گرفته اند که اصلاح طلبان حکومتي پيش گرفته اند. بهتر است ايشان ببينند که از خاتمي و اصلاح طلبان در تفکر مردم چه باقي مانده است؟ آيا مي توان نام چنين ماندني را "بقا" گذاشت؟ قوچاني آگاه تر از آن است که سکوت مردم را در مقابل اين کوتاه آمدن هاي بي حساب حمل بررضايت شان کند. قوچاني آگاه تر از آن است که اين آتش سرخ و ملتهب زير خاکستر را نبيند و عواقب مشتعل شدن آن را پيش بيني نکند.
آقاي قوچاني بايد مراقب باشد که براي دشمن "پل" نسازد و اگر ساخت به آن زياد دل نبندد. دشمن بايد به "جهانيان" نشان دهد که با طالبان و صدام فرق دارد و کشورش آزاد ترين کشور منطقه – و بلکه جهان – است و مطبوعات، آزادانه در آن منتشر مي شود تا فردا بوش و رايس و بلر به بهانه ي ديکتاتوري آن را مورد هجوم قرار ندهند. هر زمان که کار مذاکره ي پنهان با قدرت هاي جهاني به بن بست خورده و احتمال حمله وجود داشته، حکومت مجوز پشت مجوز صادر کرده و به دست نويسنده ي "اسير"، روزنامه و مجله انتشار داده و هر گاه توافق پشت پرده اي صورت گرفته، همان مجوزها يک به يک لغو شده و نويسنده به سلولش باز گردانده شده است. حکومت عاشق چشم و ابروي "شرق" نيست و محافظه کاران "شرق" را فقط به عنوان يک روزنامه – نه کم و نه بيش – نمي خوانند بلکه "شرق" وسيله اي است براي اثبات وجود دمکراسي در ايران، که با اجازه ي رئيس اسارتگاه و بنا بر مصلحت هايي منتشر مي شود. قوچاني بايد مراقب باشد که اين وسيله – که بو و خاصيتش را روز به روز بيشتر از دست مي دهد و خنثي و بي اثر مي شود -، تبديل به چماق عليه نيروهاي پيشرو تر نشود.
روزنامه اگر بمب نباشد، افيون است. بمبي که روزنامه مي ترکاند البته بمب آگاهي و اطلاعات است. ترکش اين بمب ها به تن کساني بايد برود که در سکوت و خفا و "تاريک خانه ها" بر سر جان و مال مردم معامله مي کنند و آن را به بازيچه مي گيرند. نور حاصل از اين انفجار تاريک خانه ها را روشن مي کند و اشباح خُفيه کار را جلوي چشم مردم قرار مي دهد. از اين "اشباح" خونخوار نبايد انتظار ملايمت و ملاطفت داشت. روزنامه بايد چشم مردم باشد، گوش مردم باشد، زبان مردم باشد. بايد ببيند و بشنود و حقايق را بگويد. روزنامه اگر براي بقاي خود، چشمش را ببندد و نبيند، اگر گوشش را ببندد و نشنود، اگر زبانش را ببندد و نگويد، ديگر روزنامه نيست، کاغذ پاره اي است که به درد شيشه پاک کردن مي خورد. آدم هاي اهل مطالعه، روزنامه هاي چند سال پيش را جمع آوري و صحافي مي کردند چون چشم بود و گوش بود و زبان مردم. حقايق را مي ديد و مي گفت. ارزش خواندن و جمع آوري داشت. روزنامه هاي امروز اما...
advertisement@gooya.com |
|
آري به قول آن وابسته و دلبسته ي حکومت "از ترس مرگ نبايد خودکشي کرد". آقاي قوچاني بايد مراقب باشد که از ترس قاضي مرتضوي، خودکشي نکند. روز مرگ روزنامه روزي نيست که دادگاه مطبوعات حکم به تعطيل آن مي دهد؛ روز مرگ روزنامه روزي است که روزنامه روي پيشخوان روزنامه فروشي مي ماند و کسي آن را نمي خرد؛ روزي است که خواننده به جاي خواندن بخش دولت و مجلس و سياست؛ بخش حوادث و ترحيم را مي خواند؛ روز مرگ روزنامه روزي است که تيراژ آن به طرز محسوسي کم مي شود و خواننده به خواندن آن رغبت نمي کند. روزي است که روزنامه نگار براي بيان آن چه ديده است و شنيده است نه با جملات ساده و روشن که با زبان فلاسفه و دانشمندان مطلب مي نويسد. روزي است که سردبير آن براي توجيه زنده نگه داشتن روزنامه به قيمت کوتاه آمدن هاي بي حساب، پاي مبارزان ِ از جان گذشته ي دوران پيش از انقلاب را به ميان مي کشد و "صاد" و "سين" تئوري آن ها را جا به جا مي کند تا ثابت کند براي بقا بايد با دشمن مسلح ِ مستبد، نه "مسلحانه" که "مصلحانه" برخورد کرد. اميدوارم شرق هرگز دچار چنين مرگ اسف انگيزي نشود.