advertisement@gooya.com |
|
smmozaffarir@yahoo.com
در آمـــــــد ›
بازرگان مردی بود که نُه توی ذهن خلّاقش در انبوه غبار کج اندیشی و بد فهمی نادیده بر جای مانده و رشته های نامرئی اندیشه و روش خاصّ معرفت شناسی وی کمتر مورد مداقّه قرار گرفته . این نوشتار قلم انداز شاید جرقّه ای باشد برای درک مبانی رصین اندیشه ورزی مهندس بازرگان که از خلال غور در آثار گرانسنگ وی و در نظر داشتن آن مکاتیب به عنوان یک کل به دست آمده . هنوز جای بررسی ها و پژوهشهای بسیاری در این زمینه خالی است . مباد که قضاوت تاریخ چنین باشد :
شکر آن نگذاردند آن بد رگان در وفا بودند کمتر از سگان
(مولانا)
در کهنه کتاب تاریخ این سرزمین چه برگی بود متفاوت ؛ نخستین و تنها جامعه پژوه،حکیم اجتماعی، سیاستمدار، روشنفکر و نویسنده ای که شمّ علمی قوی و دیدگاه استقرامنش بسط یافته ای داشت که نه پس از وی و نه پیش از او می توان نظیری برایش یافت؛ به دور از روشنفکرانی که با اطوار انتلکتوئل مابانه و مسموم از بیگانگی و بی هویّتی و بسی بعید از ایدئولوگ اندیشانی که مکاتب احساسیشان جز آمیزه ای از کمپلکسهای روانی و فقدان ظرفیّت آینده نگری و بازخورد ِ طبیعی حقارتها و عقده های جنسیشان نیست.
کافیست با آگاهی ِ تاریخی ِ توسیع یافته ای فراتر از چند دهه و با دیدی جهانشمول و متعلّق به جهان مادرانه* ، پیرامونمان، فردیّتها و اجتماعمان، را بکاویم تا یگانگی تحسین برانگیز او را ببینیم. او گاه معرفت شناسی زُبده می نمود که موادّ ِ خام شناخت خویش را از مبانی و مبادی ِرصین ِ و استواری چون عــلم، قرآن و عرفان می گیرد؛ دانشمندی در حوزه ی فیزیک که به دلیل اقلیم خاصّ دوران فیزیک نوین(مکانیک نسبیتی و کوآنتومی) که مبتنی بر شکستن مرزهای کلاسیک و پای گذاردن بر بستر فراختری از قلمرو شناخت بود، آن زمان که فلسفه در گرداب این خیزش نوین به دست و پا افتاده بود، دیدگاهی محیط بر سایر شاخه های معرفت و نظرگاهی انتقادی به فلسفه یافته بود و بعدها تمام این آموخته های سترگ را در مشئ رفتاری،علمی، قرآن پژوهی، دین شناسی و حتّی سیاست به کار بست.
ذکر این نکته خالی از لطف نخواهد بود که همین فیزیک نوین که بشر را به عصر اتم و فضا برد و در کمتر از یک سده بسی بیشتر از تمام قرون اخیر محدوده های ذهنی و عینی زندگی بشر را زیر و رو کرد تاثیر فوق العاده اش را نه تنها در بعد معرفت و اعطای دیدی عارفانه در جهانی با علوم تجربی و فنّاوری بسیار گسترش یابنده برجای نهاد که حتّی بر ادبیات پس از خویش نیز مهر تایید زد و امروز شالوده های پسامدرنیسم را همان عدم قطعیّت، نسبی انگاری، بی زمانی و بی مکانی و ... تشکیل می دهد ؛ کما اینکه فلسفه را نیز ناگزیر از پژوهش این موارد نمود. باری ، آگاهی از این موارد، دانستن تاثیرات اوّلیه ای است که ذهن بازرگان جوان و کنجکاو را به سوی تفکّری پیش برد که گرچه استقرا واستنتاجهای علمی پایه ی آن محسوب می شد لیکن همچون فیزیک نوین، اعطای دیدگاهی ناب به آدمی را در پی داشت و بعدها او این دیدگاه را در جای جای آثارش اعمال نمود.
در «ترمودینامیک انسان» یا «عشق و پرستش» همین دید ِ عارف مسلکانه ی فیزیک نوین را،کما اینکه بزرگان این دانش چون بوهـر، اوپنهایمر، اینشتین و ... از ان برخوردار بوده اند، به نمایش می گذارد و در «راه ِ طی شده» ستیزی با فلسفه عرضه می کند که برخلاف گمان بسیاری نه ماخوذ از تاثیر پذیری از اندیشه های پوزیتیویستی که معلول همین دیدگاه است.
او عـــلم و دین را به هم پیوند می زند چون دو پاره خطّی که در ابتدا و انتها به هم متّصلند و گرچه در مسیر دور افتاده اند، لیکن چون راهی طی شده در غایت به هم می پیوندند. این اندیشه اثیری را که وی چون شرقی جویای معرفت بدان رسیده بود، در فیزیک نوین می بینیم ؛ جایی که «ورنر هایزنبرگ» می گوید: «مساله ارزشها چیزی جز مساله اعمال و هدفها و اخلاقیّات ما نیست و موضوع آن قطبنمایی است که باید کشتی ِ زندگیمان را اگر بخواهیم در مسیر درست بیفتد، با ان هدایت کنیم. ادیان و فلسفه های مختلف نامهای متفاوتی به این قطبنما داده اند:سعادت، اراده ی الهی،... تصوّر من این است که همه ی این عبارات می خواهند وابستگی انسان را به یک نظم کانونی بیان کنند ... درعلم، نظم کانونی را از این جا می توان تشخیص داد که از تمثیلهایی چون "طبیعت بر طبق این نقشه ساخته شده است" می توان استفاده کرد.
با این زمینه است که تصوّر من از حقیقت با واقعیّت تجربه ی دینی پیوند می یابد. من فکر می کنم از ان زمان که نظریّه کوانتمی را فهمیده ایم این پیوند آشکارتر شده است...»۱. در دورانی که افکار کمونیستی و اندیشه های مارکسیست- لنینیستی به مثابه ی شقّ غالب جریان روشنفکری، با جذب ِ جوانان اندیشورز و دانشجو و به مدد انگاره های جذاّب علمی در صدد تغییر ذائقه ی مذهبی و دین باور ِآنان بودند، وی به کمک همین خِرَدگرایی علمی و اخذ ِ روش و سمت و سوی ِ حقیقی ِ معرفت شناسی به تهافت ِ«تودهای»هـا رفت و نعل وارونه شان را برملا نمود و از این رهگذار جلوه های زیبای ِشناخت را ارایه کرد. جلوه ی این درک علمی بر بینش رفتاری و سیاسی او نیز حائز اهمیّت است.باز به سراغ عبارتی از هایزنبرگ می روم که در بحبوحه ی گسترش نازیسم که همچون تفکّر متحجّر ایدئولوژیکال و توده ای در حال نضج و آرمان پروری بود،گفت: «...شما هم به زور متوسّل شدید وانقلاب کردید- با این تصوّر غلط که از ویرانی، نیکی حاصل می شود...[لیکن] در علـــم فقط انقلابهایی پرثمر و مفید از کار در می آیند که آغازکنندگان آنها سعی داشته باشند هرچه کمتر تغییر بدهند و کار خود را به حلّ یک مساله ی خاص و مشخصّ محدود کنند. هر کوششی که برای جاروب کردن همه چیز یا برای تغییر دلبخواهی ِ چیزها صورت بگیرد به آشفتگی کامل منجر می شود... از لحاظ تاریخی هم دیرپاترین و سودمندترین انقلابها آنهایی بوده اند که می خواستنه اند مسایل مشخصّی را حل کنند وکاری به بقیّه چیزها نداشته باشند.به یاد بیاورید انقلاب بزرگی را که دو هزار سال پیش رُخ داد و بنیانگذار آن می گفت:"گمان مبرید که آمده ام تا تورات یا صُحُف انبیا را باطل سازم. نیامده ام تا باطل سازم بلکه تا تمام کنم ...[موعظه ی سر کوه حضرت عیسی(انجیل متی ۵:۱٧)]...»٢.در این عبارات ضمن «که سند مُتقَنی بر اندیشه ی یگانگی علـــم و دین در نزد بازرگان از زبان یکی از بزرگان معدود فیزیک نوین، ارایه شده، بلکه بارقه های تاثیر تفکّر علمی را بر مشئ رفتاری او هویدا می سازد.
او همواره به تغییرات تدریجی، آرام و اندک- اندک اعتقاد داشت؛ چه پیش از انقلاب که به امـام(ره) پیشنهاد برگزاری رفراندوم را در روزهای پایانی حکومت پهلوی دوم داد تا اعتراض ِ توده وار ملّت – اعتراضی از سنخ ِ«جاروب کردن همه چیز» که به «اشفتگی ِ کامل منجر می شود» - را به جریانی موافق با روحیّه ی دموکراسی تبدیل نماید و چه پس از انقلاب و تصدّی گری ِ دولت موقّت توسّط او – اتّفاقی که امروزه از ان به عنوان بخت ِ انقلاب یاد می کنند (!)- که سعی در آرام ساختن و مهار انرزی منفی مردم داشت. از جنبه های بارز رفتار او که متاثبر از این تفکّر علـمی ِ مبتنی بر تغییر اندک و تحدید ِ آن به یک مساله ی مشخّص بود، مبارزات سیاسی ِاو در زمان شاه وبیان معروف «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» است. چنانکه نظیر این گفته را نیز بعدها و در دوران پس از انقلاب نیز تکرار نمود که تکفیرش کردند و اندک زمانی پس از درود و تکریم او ، لعن و نفرینش نمودند.
تفسیر علمی وی از قرآن که هم کاربست مفاهیم علمی را در درک ِ قرآن و هم اتّخاذ شیوه ی علمی را در فهم قرآن شامل می شد، نه از شمول ِ«تفسیر به رأی» که از سنخ ِ احساس نیاز به «فهمیدن»ِ نوین کلام آسمانی بود. همانگونه که علم تفکّر سکولاریستی و پوپولیستی را در روش شناسی خویش نمی پذیرد و با بیان ِ«هر عصری حقیقت خویش را دارد» مخالف است ولی احساس نیاز به «فهمیدن» ِ نوین را رد نمی کند و ار آنجا که امروز با گذار از دوران «اسطوره» و «فلسفه» در دوران ِ «عــــلم» به سر می بریم، طبیعی خواهد بود که نگاهمان به دین نگاهی علمی باشد؛ نه اینکه بخواهیم قوانین علمی را در قرآن به مصداق درآوریم بلکه روش ِ شناخت و درک ِ قرآن و دین را با اتّکا به آموزه های نوین علمی- که فرق چندانی با دین ندارد، به شرط آنکه هر دو به معنای وبقع و حقیقیشان استعمال شوند- پربار سازیم. کاری که بازرگان با اخذ روند استقرایی در و ارایه تفسیری بر اساس روند تدریجی ِ تکوین ِکلام خدا ارایه نمود: «پا به پای وحی» ؛ که هم در نوع برداشت و هم در نحوه ی تفسیر اقدامی نوجویانه و منحصر به فرد بود؛ ولی امروز گروهی زعمای خودخوانده ی جریان روشنفکری با پوزیتیویستی دانستن ِ این آثار و تعلّقشان به دورانی که قران سر طاقچه ی منازل خاک می خورد، جز مفید دانستن ِاین مجموعه های گرانسنگ ِمعرفت شناسی، آثاری شاید هرگز تکرار ناشونده، برخوردی تفاخرآمـیز دارند،غافل از اینکه عبور ی بی بهره از تلاقی ِناب ِ شاخه های دست نخورده و باکره ی معرفت چون عــلم و قرآن که برخلاف یفلسفه و جامعه شناسی تاکنون باعث ثقل ِسرد جامعه نشده اند، ظلم بزرگی به خود و نیازمندان ِ این آثار و اندیشه ها خواهد بود.
در بین جوانانی که دروازه های بیهودگی را از سر می گذرانند و اگر هم بخواهند فخری بفروشند نگاه به جلد ِآثار آثار فلاسفه ی اروپایی و قرقره کردن چندی از وازه ها و عباراتشان برای کسب آگاهی کافی است(!)، البتّه طبیعی خواهد بود که هر نوع اندیشه ای که به نحوی با دین در ارتباط باشد، مذموم ومکروه است؛ اگر هم اهل ِخودباوری و جوش و خروش و عِرق ی ملّی باشند، با ورود به دانشگاه به چند جلد اثار انقلابی و ایدئولوگ مابانه و در عین حال ساده فهم بسنده خواهند کرد و هم اینانند که چرخه های باطل تاریخ را به حرکت در می آورند ...
بازرگان در پایان عمر با استناد به همین رویکرد، ضمن فروکاست «مفهــهوم» ِ دین و اخذ ِ دیدگاه حدّاقلّی درباره ی نقش مذهب، «آخرت» و «خــدا» را تنها هدف ی بعثت انبیا برشمرد و این نه تنزّل مقام وحی که تذکّر این مورد بود: «مهم این است که انسان توجّه خود را تنها به یک هدف مهم معطوف کند وبقیّه چیزها را تا آنجا که می تواند کمتر تعییر بدهد. خیلی وقتها آن جزئ کوچکی که ما تغییرش می دهیم چنان قدرت تغییر دهندگی دارد که بی انکه کوشش بیشتری بکنیم بر همه ی صورتهای زندگی تأثیر می گذارد. »٣. وی کوشش داشت انگاره های مختلفی که تنها به حسب ی موقعیّتهای زمانی و شرایط جغرافیایی و مدنی در دین پذیرفته شده اند را از بطن ِ اهداف عالیّه ی دین جدا نموده و با فروکاست ِآن به جایگاهی پایین تر هویّت دوباره ای بدانها ببخشد. هدف دیگر وی از این کار پیراستن دین از ایدئولوژی بود که خود پیش از این با توجّه به دوران ِخاصّ دها های 40 و 50 ، مصادف با بسط مفهوم ایدئولوژی و احزاب سوسیالیستی و توده ای و تعریف تازه ای از دین با همین سبک و سیاق ، ناگزیر از پذیرش آن شده، در مقاله ی «اسـلام و ایدئولوژی» به تشریح ِآن پرداخته بود. پس از بروز نتیجه ی نامطلوب و منفی در آزمون تاریخی، تمکین نکردن و بازگشت از اندیشه ای که چهار دهه از عمرش می گذشت، اجتناب ناپذیر می نمود.
در این نوشتار ِ مختصر ، هدف، بیان تازه ای از طرز تلقّی و نگرش ِ دانشمندی بود که به حوزه ی فرهنگ و سیاست پرداخت و در آشفته بازار ِ خطوط ِ گیج و گم ِجامعه، دین باوری، عُرف، سیاست، انقلاب و ... این دیدگاه را حفظ کرد؛ دیدگاهی نه متکّی به مفروضات و دانسته های انتزاعی و مجرّد، بلکه مبتنی بر علم، قرآن و دین ؛ نظرگاهی تحصیل شده از غور و فحص در معلومات ِامـــروز و دیــروز ِ بشر و هنر بزرگی است اگر تنها از روی کُتُب و نوشته های مجزّایش و یا احیانا ً واگویه های متناقض ِ تاریخی به قضاوت درباره اش ننشینیم و به منحصر به فرد بودن ِ نگاه و زاویه ی دید ِ او پی ببریم. او از جامعه ی ایران برحسب ِ شناختی که از روحیّه شان داشت ، انتظار چندانی نداشت ؛ جامعه ای که به اخلاقش نام «اخــلاق ِ کشــاورزی» داده بود و امــروز هم با وجود تغییرات در بافت ِ فرهــنگی ِ جامعه، کمابیش همان اخلاق را در ماهیّت ملّت ایرانی ، حاضر و ناظـر می بینیم.
امید آنکه اگر روزی ، کسی دیگر چون او از مادر ِ دَهــر زاده شد ، از او نقطه ی عطفی در تاریخمان بسازیم.
روانش شــاد و به امـــید آن روز
Mother World *-
۱هایزنبرگ- ورنر، جــزء و کــلّ ، معصومی همدانی – حسین ، مرکز نشر دانشگاهی ، چ.٢، ۱۳۷۲ ، ص.۲۱۵
٢همـــان ، ص.۱۴۸.
٣ همــان ، ص.۱۴۹.
( کتاب مذکور در عین حال که بازتنابی تحسین برانگیز از معرفت شناسی فیزیک نوین است ، از حیث فهم نحوه ی اصطکاک روشهای علمی با پدیدارهای متافیزیکی و پدیده های اجتماعی ، تاریخی و سیاسی جالب توجّه می باشد.)