انگيزه شناختي مخالفت با شريعتي
2- پايان ايدئولوژي؟
از مجموعه عواملي كه در مقاله قبل شرح دادم، مي توانيم از يك وضعيت چهار عليتي جامعه ياد كنيم كه دو به دو در واكنش يكديگر بوجود آمده اند. در اين چهار علت، از يك سو با توسعه سرگرمي ها روبرو هستيم كه ليبراليسم وحشي را در عاليترين و پيچيده ترين اشكال نمادين خود و در واكنش با ايدئولوژي هاي استالينيزم و بنياد گرايي هاي ديني بوجود آورد. از سوي ديگر، بنيادگرايي ديني بر پايه ويرانه هاي استالينيزم شكل گرفت و به نوبه خود واكنشي عليه نمادهاي ليبراليسم وحشي بشمار مي رفت. هم بنيادگرايي ديني و هم ليبراليسم وحشي هر دو فاقد كنش آزادي و انساني هستند.
دو عامل ديگر بطور خاص در كشور ما، سرزمين ايران بوجود آمده است. از يك سو با چپ حكومت گرا روبرو هستيم كه به لحاظ اخلاقي، بر ويرانه هاي حذف استالينيزم بوجود آمد و به لحاظ سياسي، در واكنش به ماركسيسم شكل گرفت . چپ مذهبي حكومت گرا حدود يك دهه جانبدار خشونت گرايي بود، چيزي كه آن را انقلابي گري مي خواندش . در دهه دوم و به ويژه پس از پايان جنگ، به دليل نا امني هاي اقتصادي ، فقدان چشم انداز روشن و فزوني گرفتن نظام توقعات ناشي از جبران دوران محروميت و يا ناشي از توسعه سرگرمي ها در جهان، اينبار با نوعي فرهنگ تجاري و روحيه كاسبكارانه مواجه هستيم كه عينا در واكنش با رسم انقلابيگري چپ ضديت گرا (انتگريست) و نيز در واكنش با رياضت گرايي بنياد گرا و سنت گرا بوجود آمد. رخنه فرهنگ تجاري خيلي زود گستره اجتماعي را متاثر ساخت. از فرهنگ تا سياست ، ساحتي نمانده بود كه از فرهنگ تجاري و كاسبكارانه متاثر نشده باشد. در ادامه رد گفتمان انقلابي و اثبات گفتمان اصلاحي را، برآيند واكنش وضعيت چهار عليتي اخير ارزيابي كرديم.
در اين مقاله به تحليل يكي از مهمترين محصولات وضعيت چهار عليتي فرهنگ جامعه مي پردازم. وقتي روشنفكران و مصلحان جامعه در كسب و كار جامعه جذب مي شوند، از روش هاي انقلابي خسته مي شوند و به بديل آسودگي اصلاحات سر به مأواي امن مي گذارند. وقتي روشنفكر حاضر نباشد پاي آرمان خود بايستد ، ناگزير به نفي آرمان و ايده روي مي آورد. اعلام پايان ايدئولوژي، بيش از آنكه گزارشگر يك حقيقت و يا يك تفسير و يا يك گفتمان باشد، بياني از بي حالي و تنبلي روشنفكران و مصلحان زمانه ماست. نمادي از وضعيتي است كه افكار و رفتار روشنفكران گزارشگر آن وضعيت است. روشنفكران، ديگر وسوسه حقيقت را ندارند. حقيقت گرايي نوعي ذهنيت گرايي و ايدآل گرايي است. روشنفكران واقع گرا شده اند، هم واقع گرا وهم عمل گرا (پراگماتيست). زيرا زندگي شخصي خود آنها، در عمل به امور واقع پيوند خورده است. آن قسم از روشنفكران و مصلحاني كه از كودكي و نوجواني و يا ايام جواني، پايشان در راهروهاي ديوانسالاري قدرت و دولت باز شده است، فكرشان به جاي ديگر قد نمي دهد. از اين رو وقتي آقاي مزوعي به عنوان يكي از مصلحان مي گويد، بدون وصل شدن به دولت نمي توان كاري از پيش برد، خوب قابل فهم است. اما روشنفكران ديگر، وقتي دستشان از قدرت سياسي كوتاه شد، پايشان را در آسانسور خوش نشيني گذاشتند. روشنفكران واقع گرا شدند، زيرا آسانسور خوش نشني از زمين به آسمان مي رود و نه به عكس. ماركس مي گفت پرولتاريا (كارگران صنعتي) جز زنجيرهاي كه به پايشان بسته شده است، چيزي براي از دست دادن ندارند. اما هچناننكه در مقاله قبل آوردم : روشنفكران و مصلحان در حاشيه مبارزه سياسي به گسترش «غنايم كثيره» مشغول هستند. ديگر روشنفكران و بويژه مصلحان به نان شب محتاج نيستند تا چيزي براي از دست ندادن نداشته باشند. به عكس بخشي از آنها آنقدر هم چيز دارند كه از تناول تتمعات خويش ، تئوريهاي اخلاقي در توليد روش هاي بهداشتي و تن آسايي ارائه دهند.
براي آنكه نشان دهم چرا حال و هواي روشنفكران بيشتر گزارشگر امور واقع است تا چيزي بنام حقيقت، كافي است سري در حال هواي نيروهاي محركه جامعه بياندازيد. حقيقت اين است كه، جوانان ما به عنوان اصلي ترين نيروي محركه جامعه، فاقد آرمان هستند. شايد يكي از مهم ترين دلايل شكست جنبش جوانان و دانشجويان در اين چند سال اخير ، فقدان آرمان گرايي است. بنابراين، اگر نيروي محركه جوانان و دانشجويان را گزارشگر وضعيت نيرو محركه هاي افكار عمومي جامعه بدانيم ، پس روشنفكران و مصلحان كه پايان ايدئولوژي را اعلام مي كنند، جز آن نيست كه گزارشگر ضعف ها و ناتواني هاي جامعه خود هستند. بدين ترتيب، روشنفكران و مصلحان كه بايد نماد توانايي ها جامعه خويش باشند، اكنون در دوران حاضر گزارشگر ضعف ها و ناتواني هاي جامعه خود مي شوند.
زماني كه «دانيل بل» در دهه 1950 با نگارش كتاب خود با همين عنوان ، «پايان عصر ايدئولوژي» را اعلام كرد، به قول «توماس اسپرينگر» جهان « دوره آرام و بي سر و صدايي» را پشت سر مي گذاشت. اما توماس اسپرينگر اضافه مي كند كه :«ناراحتي ها و نگراني دهه 1960 اعتبار چنين پيش گويي را لااقل براي مدتي متزلزل كرد1». با اين وجود، چرا دهه 1950 «دانيل بل» پايان عصر ايدئولوژي را اعلام مي كند؟ آيا از اين رو نبود كه، آمريكائيان در آن ايام سرمست از شكست فاشيسم به خانه هاي خود بازمي گشتند؟ آيا از اين رو نبود كه «طرح مارشال» نويد اروپايي نوين را مي داد كه مصون از تهديدهاي ايدئولوژيكي باشد؟ آيا سرمستي ليراليست ها و پراگماتيست هاي آمريكايي نبود كه در پي «طرح مارشال» و جان بخشيدن به اروپاي غربي و آسوده از بي بديل نشان دادن ليبرال دموكراسي، به مثابه تنها راه حل علمي، پايان عصر ايدئولوژي را رقم زدند؟ اما ديري نپاييد كه در پي بروز تضادها و بحرانهايي كه ليبرال دموكراسي در آن گرفتار آمد ، انگيزه حياتي به ايدئولوژي در جامعه ها زنده و فعال شد.
دهه هاي 60 و 70 و 80 را، جهان چنين با انگيزه دستيابي به ايدئولوژي بسر كرد. اما از نابختياري ملت ها و از بختياري ليبرال دموكراسي اين بود كه ايدئولوژي ها وقتي شجره خود را بر زمين حكومت مي كارند، محصولي جز قدرت درو نمي كنند. پايان كار امپراطوري روسيه و توسعه سرگرمي ها در جهان ، جهان را به فاصله يك نسل از تب و تاب انگيزه هاي ايدئولوژيكي فرونشاند. معرفي آمريكا به عنوان تنها ابر قدرت و نظم دهنده جهان ، جهاني را در رخوت و سستي فرو برد. موسيقي هاي «راك» ، «رپ» و «پاپ» ، پاپ و ارباب فرهنگي شدند كه با تزريق هيجان، سرها را به سوداي لذات جنسي و جسمي از رخوت بدر بردند. اما ايده ها همچنان فشل ماندند تا فرهنگ را تا حد سرگرمي ها تقليل دهند.
وقتي غول هاي اقتصادي و سياسي جهان در هتل «فرمونت» واقع در سانفرانسيسكو گرد هم آمدند، آنها به سياقي پيرامون «چه بايد كرد» به بحث نشستند. اما اين «چه بايد كرد» با چه «بايد كردي» كه ذغدغه فكري روشنفكران است، به كلي متفاوت بود. اين «چه بايد كرد» نه از سر درد و يا درماني دردي، بلكه «چه بايد كردي» بود كه در اقامتگاهي مجلل و افسانه اي و بر فراز تپه هاي ناپ، بيان مي شد. فرمونت «خاستگاه روياهاي بزرگ جهاني است». جايي كه ميلياردها نفر حتي خواب آن را نمي بينند. در اينجا در اواخر سپتامبر 1995 غول هاي سياسي چون ميخائيل گورباچف، جرج بوش، مارگرت تاچر، جرج شولتز، برژينسكي و ديگران، مقدم غول هاي اقتصادي را كه از جنوب غرب آسيا تا اروپا آمده بودند و تا غول هاي بزرگ فن آوري آمريكا، چون جان گيج، مدير ارشد اجرايي شركت ميكرو سيستم و ديويد پاكارد، بنيان گذار شركت هولت پاكارد و ديگران، تبريك مي گويند. در هتل «فرمونت» يك واژه از سوي سياستمداران و هوشمنداني (انتلكتوئل ها) كه دغدغه اداره و كنترل جهان را در ذهن داشتند، مطرح و با استقبال ديگران روبرو مي شود. «تي تي تاين منت» اين آن واژه اي است كه در هتل فرمومنت اختراع شد. «تي تي تاين منت» آميزه اي از سرگرمي و تغذيه است2. انتلكتوئل هاي جهان در هتل افسانه اي فرمونت گرد هم جمع شده بودند تا سياقي براي كنترل جهان كشف كنند : سرگرمي يا اينترتايمنت. اينترتايمنتيسم، اين چيزي است كه امروز جهان را در سياهچال خود ذوب مي كند و از نو مطابق با خواهش هاي بورژوازي وحشي مي سازد.
امروز مرز ميان فرهنگ و سرگرمي از ميان رفته است. با فرهنگ بودن به كسي گفته مي شود كه امكان سرگرم شدن بيشتري داشته باشد. كسي كه نتواند با سرگرمي ها سر خود را گرم كند، كلاه بي فرهنگي بر سر نهاده است .
بورژوازي قرن نوزدهم هم از سرگرمي ها بيزار بود و هم از هر چيز كه به اصل لذت گرايي متنهي مي شد. به قول «آلن فينكل كروت»، اين بورژوازي لذت و سرگرمي را مخالف پيشرفت و برنامه ريزي مي دانست . اما بورژوازي قرن بيستم به شدت پيرو لذت گرايي است. و توسعه سرگرمي ها در جهان منطبق با منافع و گرايش بورژوازي قرن بيستمي است. «آلن فينكل كروت» در باره اين بورژوازي مي گويد : «بورژوازي قرن ببيستم به سرگرمي و مصرف اصالت مي دهد و آنها را تا سطح فرهنگ ارتقاء مي دهد3».
ملاحظه مي كنيد كه، پايان ايدئولوژي نه مبتني بر يك حقيقت، بلكه مبتني بر يك مصلحت و يك «رخوت اجتماعي» است. رخوت آدمياني كه در ولايت سرگرمي ها ذوب شده اند و نيز رخوت روشنفكران و مصلحاني است كه گرمي مصلحت ها، ايده ها ي آنان را درون كاسه سرشان ، به اجزاء جدا از هم و نامربوط با هم (يونيزه كردن و چند پاره شدن فكر) تبديل كرده است. و بالاخره، رخوت روشنفكران و مصلحاني كه نقد را با عيار نقدينگي مي سنجند. بنابراين، پايان ايدئولوژي نزد روشنفكران و مصلحان ابزار توجيه زيست در جهان سرگرمي هاست.
از سوي ديگر مي دانيم كه، انسان ناگزير است تا آراء خود را به طبايع شخصي خود بيارايد. چنين نيست كه آنچه را كه بدان مايل نيستيم و يا با طبع ما ناسازگار است ، بدان معتقد باشيم. دير يا زود در تجربه رندگي اجتماعي، آراء و عقايد ما با دوست داشته ها و دوست نداشته هاي ما سازگار مي شوند. اما روشنفكر و مصلح واقعي، بنا به همين آگاهي است كه، اگر ناگزير از تفسير به رأي است –كه هست- ليكن كوشش مي كند تا حقيقت را بيرون از آراء و طبايع خود نگاره گري كند. البته، حق با هر كسي است كه حقيقت را در آستانه رأي و طبع خود تفسير كند، اما حق با او نيست كه آراء و طبايع خود را به گونه اي بر تارك حقيقت بنشاند، كه گويي يا اصلا حقيقتي در كار نيست و يا هر چه هست، چيزي جز طبايع سرگرمي ما نيستند. يك روشنفكر و مصلح واقعي مانند هر انسان واقعي ديگر، به مقتضاي رأي و طبع خود تفسير مي كند و جز اين نمي تواند بكند. اما كاري كه مي كند اين است كه، در عشق به حقيقت و نقد، فاصله ميان «حقيقت در ذات ما» و «حقيقت در ذات خود» به تدريج از ميان مي برد. تنها در گرو عشق ورزي است كه آراء و طبايع ما از دايره بسته مصلحت ها به حوزه باز و لايتناهي «حقيقت به حيث حقيقت» گام مي گذارد. ممكن است وقتي ما طبع خود را بر حقيقت تحميل مي كنيم ، تأويل «حوزه شخصي» را بر پايه «حوزه شناختي» خود موجه بشماريم، ليكن بايد دانست كه در حوزه عمومي نمي توانيم و مجاز نيستيم كه تفسير خود را از حقيقت، كه مي دانيم تفسيري مزاجي و مجازي است ، به مثابه الگوي تصميم گيري رفتاري جامعه و الگوي تحليل جامعه نشان دهيم. اين عمل نه تنهافريب جامعه، بلكه تجاوز به حوزه حقيقت است.
مخالفان ايدئولوژي، اغلب تفسيري از ايدئولوژي بدست مي دهند كه با كمترين زحمت به نقد و نفي آن بپردازند. در نگاه اين دسته از مخالفان، ايدئولوژي نوعي برنامه ريزي است كه تمامت حيطه فردي و اجتماعي را در ذيل سيطره تفسيري و تبييني خود، اداره و هدايت مي كند. همه ايدئولوژي ها نوعي «ايده سراسر بيني»(قول ميشيل فوكو) ايجاد مي كنند كه ،سراسر جامعه اي را در نگاه هدايتگر خود زنداني مي كنند. و از لحاظ شناختي، هر ايدئولوژي اصول ثابت هاي تفسيري بدست مي دهدكه تمامي حوزه هاي شناختي ، علمي و معرفتي را تبيين مي كند. بنابراين از اين نظر، هر ايدئولوژيست چون يك مدير برنامه ريز مي ماند كه همه «هم و غم» او اداره و كنترل جامعه است. و نيز هر ايدئولوژيست، چون يك دانشمند و فيلسوف مفسر علوم و فنون طبيعي و ماوراء طبيعي است. ايدئولوژي هاي فاشيسم و استالينيزم در اوايل قرن بيستم با ارائه توتاليتاريسم خطرناك چنين ويژگي هايي از ايدئولوژي نشان دادند.
دهه 50 اعلام پايان ايدئولوژي از سوي دانيل بل ناظر به چنين رويكردي بود. بسياري از گرايش هاي بنيادگرايي توتاليتاريست و به ويژه چپ حكومت گرا، ناظر به چنين ديدگاهي از ايدئولوژي بودند. بنابراين نقد و نفي ايدئولوژي از اين نظر، كمك بزرگي به فلسفه آزاد انديشي است. اما آنچه كه نگارنده را بر آن داشت تا انگيزه شناختي و سائق هاي شخصي اين جماعت را بر ملا كند ، انگيزها ي تجاري است كه اساسا به نفي ايده و آرمان منجر شد. ثانيا، تقليل دغدغه هاي انسان از عدالت خواهي به خواهش هاي ناشي از لذت جويي است. گو اينكه وقتي جنبش هاي تماميت خواهي، آزادي را در مذبح عدالت اربابي قرباني كردند، همه ايدئولوژيست ها و آرمانخواهان ، بايد كفاره دغدغه خود را به ليبراليست ها بپردازند. وارونگي ارزش ها همين جاست، كه آدمي را در جايگاه روشنفكري و اصلاحگري به فرومايگي مي خواند.
امروز با دسته اي از روشنفكران و مصلحان روبرو هستيم كه، نماد آشكار انحطاط در فرهنگ تجاري و لذت پرستي هستند. برخي از آنها چنان ليبراليسم افراطي را با لذت پرستي افراطي تركيب كرده اند، كه از چشم نظر ليبراليست ها و طرفداران مذهب «اصالت لذت» هم شگفت انگيز مي آيد. در ادامه اين بحث، به نقد گوشه اي از انديشه هاي دو نمونه از اين دسته روشنفكران و مصلحان مي پردازم كه، هم به بحث ما مربوط مي شود و هم دو نمونه از نماد روشنفكري و اصلاح طلبي دوران امروز ما محسوب مي شوند. اما پيش از بحث لازم مي دانم كه با توجه به انديشه هاي مرحوم دكتر شريعتي، نظري به مفهوم روشنفكري داشته باشم.
از نقطه نظر گاه مرحوم دكتر شريعتي، هر روشنفكر داراي يك «دغدغه فكري» است. «دغدغه فكري» كه وجدان او را آزار مي دهد. روشنفكران تنها كساني نيستند كه كار فكري و مغزي مي كنند. روشنفكر داراي آن نوع كار فكري است، كه زندگي او را با رنج پيوند مي دهد. روشنفكران بطور حرفه اي به كار فكري و مغزي نمي پردازند. كار فكري روشنفكران هدفدار و پژوهشمندانه است. هدف آنها پاسخ به پرسش هاي رايجي است كه در هر جامعه وجود دارد : «چه بايد كرد؟» و «از كجا بايد آغاز كرد؟».
advertisement@gooya.com |
|
كار حرفه اي را هوشمندان جامعه (انتلكتوئل ها) انجام مي دهند. به قول شريعتي واژه «انتلكتوئل ها» به اشتباه در ايران به روشنفكران ترجمه شده است. «انتلكتوئل ها» كساني هستند كه فعاليت مغزي دارند. بنابراين، از يك معلم تا يك استاد دانشگاه تا يك مهندس تا يك تكنوكرات و مخترع و حتي تا يك جامعه شناس و روانشناس، همه چون بطور حرفه اي كار فكري و مغزي مي كنند، در زمره «انتلكتوئل ها» بشمار مي آيند. «انتلكتوئل ها» به جاي «دغدغه فكري» داراي «مشغله فكري» هستند. آنها اغلب بطور حرفه اي مشغول حل مشغله هاي فكري خودشان هستند. بسيارشان و از جمله يك جامعه شناس و حتي يك نويسنده ممكن است با «مشغله هاي فكري» خود تفريح هم بكنند. لذت بردن و تفريح كردن با «مشغله هاي فكري»، يكي از سرگرمي هاي روزمره «انتتلكتوئل ها»ست و نيز يكي از وجوه ممتاز و متفاوت آنها با روشنفكران است.
اما درد و رنجي كه روشنفكران با وجدان خود حمل مي كنند ، درد و «رنج انتزاعي» نيست. كه اگر چنين بود، از آنها آدمهايي رنجور ، درمانده و «اسكيزوفرنيا» مي ساخت. به عكس درد و رنج آنها ، درد و «رنج انضمامي» است. درد و رنجي ناشي از پاسخ به يك سئوال و پاسخ به يك «چه بايد كرد» و پاسخ به پيوندها و علقه هاي اجتماعي است. همچنين از اين لحاظ مي توان رنج روشنفكران را انضمامي دانست كه، وجود آنها منظم به شادي و پويايي است. روشنفكران در عين شادابي ، پويايي و فعاليت پيشرفت و شاد زيستن و شادي آموختن، داراي درد و رنجي هستند كه آنها را از آدم هايي كه بطور حرفه اي كار فكري و مغزي مي كنند متفاوت مي سازند. روشنفكران اگر «آموزه شادمانه زيستن» را خوب ندانند و خوب نياموزند ، به يك «خود آزار» (مازوشيست) اسيكيزوفرنيايي تبديل مي شوند. اين گونه افراد به جاي نقد قدرت و مبارزه با قدرت، يك روي ديگر سكه قدرت مي شوند. جنبش هاي توتاليتر هميشه متكي به همين دسته از نيروهاي اجتماعي است. نيروهايي كه بطور انتزاعي در رنج و «خود آزاري» دائمي زندگي مي كنند. اين نوع درد و رنجها و ناتواني هاي ناشي از آن است كه، جامعه اي را و جمعيتي را به سوي «قهرمانان نجات» مي كشاند.
اشتباه آقاي «كارل پوپر» و ساير «انتلكتوئل» هايي كه دردمندي و عشق و اهتمام ورزي به مردم و جامعه و عشق به عدالت را رويكرد توتاليتاريستي برگردانده اند، از همين جا ناشي مي شود. «كارل پوپر» از يك نوع «مهندسي خرده كار» ياد مي كند. مهندسي اي كه به نظر نگارنده، توجيهي بر مشغله هاي فكري است كه انتلكتوئل ها در جامعه دارند. «مهندسي خرده كار» به فكر خرده كاري هاي جامعه است ، مثلا پرداختن به يك نهاد اجتماعي، يا سامان دادن به يك سازمان اقتصادي و يا يك سازمان فرهنگي. در واقع «مهندسي خرده كار» همان كاري است كه انتلكتوئل ها و تكنوكرات ها انجام مي دهند. «كارل پوپر» براي خوش ظاهر نشان دادن و موجه نشان دادن رأي خود، «مهندسي خرده كار» را روياروي نظريه «مهندسي سراب گرا» و تماميت خواه مي نشاند. به زعم او: «مهندسي سراب گرا مدعي است كه، براي كل جامعه نقشه كامل تدارك مي كند4».
خيلي آسان مي توان انديشه به نوع بشر و اهتمام و عشق به كليت جامعه را به مدد انتقاد از «مهندسي سراب گرا» مورد نكوهش قرار داد. «مهندسي خرده كار» دفاع از «تكنوكراسي» است ، دفاع از انتلكتوئل هايي است كه با مشغله هاي فكري و ذهني خود تفريح مي كنند و لذت مي برند. دفاع از تئوريسن ها و جامعه شناسان و فيلسوفاني است كه خوب تئوري پردازي مي كنند و خوب جهان را تفسير مي كنند و حتي خوب اداره. به فيلم «فكر زيبا» (beautiful mind) نگاه كنيد، اين فيلم سرگذشت يك دانشجوي نابغه رياضي را به تصوير مي كشد. دانشجو آنقدر درگير حل كردن مسائل رياضي است كه شب و روز را از هم بازنمي شناسد. سرگرم شدن و كلنجار رفتن با يك مسئله رياضي، از او يك پديده فوق العاده مي سازد. در صحنه اي كارگردان فيلم، مناظري را از پشت پنجره اطاقي كه دانشجو سرسختانه در گير حل مسائل رياضي است نشان مي دهد. اين مناظر نشان مي دهند كه چگونه فصول از پي يكديگر مي آيند و مي روند، اما دانشجو همچنان با اعداد و فرمول هايي كه ذهن او را به يك ماشين حساب پيچيده تبديل كرده است، دست و پنجه نرم مي كند. سرانجام فكر مي كنيد سرنوشت چنين نابغه اي كه او را انتلكتوئل مي ناميم چه مي شود؟ او به آساني در خدمت سازمان سيا آمريكا در مي آيد!!
دغدغه روشنفكران تنها تفسير جهان نيست ، بلكه تغيير جهان نيز هست. روشنفكري كه بخواهد با نيروي «قدرت و دولت» به تغيير جهان بپردازد، يك توتاليتر بيش نيست. نه، او تنها در پي پاسخ به اين سئوال است كه، «چه بايد كرد؟». نگارنده نيك مي داند كه، ايدئولوژي ها مهمترين اسباب اقتدارگرايي و تماميت خواهي بوده اند و هستند. اما برروي اين حقيقت نيز پاي مي فشارد كه، در شعاع ايدئولوژي هاست كه دغدغه و دردمندي در عين شادمانگي ايجاد مي شود. مرحوم دكتر شريعتي در زمره استثناء روشنفكراني بود كه داراي درد و دغدغه فكري بود. او هم از دينداراني كه، دين را وسيله كسب و كار قدرت و تجارت كرده اند، و هم از روشنفكراني كه كسب و كار قدرت و تجارت را در سرگرمي هاي فكري يافته اند، رنج مي برد. مخاطبان شريعتي نيز، مخاطبان حرفه اي نبودند. آنها نيز داراي درد و دغدغه فكري بودند. او در كتاب خود بنام «تشيع علوي و تشيع صفوي» به اين حقيقت اشاره دارد كه، نه يك سخنران حرفه اي است و نه به دنبال مستمعين حرفه اي مي گردد. به نظر او: «مسمعين حرفه اي كساني هستند كه كارشان را مي كنند و زندگيشان را ، خوب و راحت و خاطر جمع، در ضمن ساعتي را هم گذاشته اند براي شركت در برنامه ديني و استماع منبري و ثوابي و احيانا وعظي و شنيدن روايتي و چهار كلمه حرف آخرتي و نصيحتي و وارد شدن به كار خيري و بعد هم رفته اند دنبال كار و كاسبي و افتادن توي گردونه تكراري روزمرگي و رسيدن به زندگي و گرفتاري ها و نقشه ها و لذت ها و سرهم بندي ها و هزارها طرح و نقشه ها كه بيتابانه در انتظارند تا زود مجلس ختم شود و باجي به مذهب داده شود و دغدغه وجدان آرام شود و بعد هم برسند به كار و كاسبيشان ….اين است كه بعضي از مستمعين حرفه اي زرنگ و وارد به اين گونه مسائل ، در يك مجلس مذهبي شركت مي كنند و در حاليكه به منبر گوش مي دهند، قرآن هم تلاوت مي فرمايند، در همان حال ذكر هم مي گويند و تسبح هم مي اندازند و با اين كلك، با يك تير سه نشان مي زنند، هم ثواب روضه را بدست مي آورند و هم ثواب مربوط به تلاوت قرآن را و هم ثواب ذكر را5».
دغدغه اي كه شريعتي در سر داشت، تنها به مدد عقلانيتي كه از درياي مواج عشق مي گذرد، دريافت مي شود. بيان گرم و پرشور و روح ناآرام و بي تاب او وجدان آدمي را خطاب قرار مي دهد، چيزي كه آميزه اي از عقل و احساس است. كسي كه از اين آميزه بي بهره باشد، و كسي كه انديشه و احساس خود را در مدار «مصلحت ها و منفعت ها» گرفتار كرده باشد، پيام شريعتي را درك نخواهد كرد. اين است كه مي بينيد او پس از وصف حال و هوا فكري و مشغله هاي ذهني سخنرانان و مستمعين «حرفه اي» مي گويد : «من دردي دارم و پيامي و مخاطبي دارم (نه مستمعي) كه او نيز دردمند است و در جستجوي پيامي و پاسخ به اين مسئله حياتي و فوري كه : چه بايد كرد؟6».
روشنفكران و مصلحان امروز به جاي دغدغه هاي فكري، داراي مشغله فكري هستند. بعضي ها پرده مجاز از پيشاني حقيقت برداشته و خواهش هاي لذت هاي جويانه خود را از پس مكنونات باطني به بيرون مي ريزند. اينان ايدئولوژي را نه به حيث تحليل حقيقت، بلكه به حيث تمناها و خواهش هاي خود برمي تابند. با ايدئولوژي هاي انقلابي و تشيع علوي مخالف هستند، زيرا انتخاب «مبارزه نرم تنانه» با كسب و كار «قدرت و تجارت» و با خواهش هاي لذت پرستانه آنان سازگار تر است.
1- كتاب نظريه هاي سياسي نوشته توماس اسپرينگر ص 50
2- براي مطالعه بيشتر به كتاب دام جهان گرايي نوشته هانس پيتر مارتين و هارالد شومان مراجعه شود.
3- به كتاب شكست انديشه نوشته آلن فينكل كروت مراجعه شود.
4- به فصل نهم ص 188كتاب جامعه باز و دشمنانش نوشته كارل پوپر مرراجعه شود.
5- كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي نوشته دكتر علي شريعتي ص 26
6- همان منبع ص 26