يكشنبه 26 بهمن 1382

گزارشي از گردهمائي بيست و دوم بهمن هشتاد و دو، (از مجموعه مقالات طنز در طنز) س . باستان

اصغر آقا استوار بازنشسته ارتش : محمود آقا چه خبره امروز؟ واسه چي مردم ريختند تو خيابون؟
محمود آقا راننده كاميون بيست و چهار چرخ : جون اصغر منم مثل تو! خوب حالا كه زديم تو خيابون ، بريم قاطي مردم ببينم چه خبره! شايد حلوا پخش مي كنند!

مسعود خان پسر بزرگ محمود آقا : بابا چرا خودتو زدي ( بلانسبت ) به خريت! امروز بيست و دوم بهمن مگه نيست؟ يادت رفته انقلاب شده!؟

محمود آقا : عشقي چرا ميگي بلانسبت ! اگر من خر نبودم كه افسارمو نميدادم دست جنابعالي تا مار ورداري بياري اينجا كه سگ صاحبشو نميشناسه!

اصغر آقا: بابا صلوات بفرستيد ، تموم شه بره ! اومديم ناسلامتي هواخوري. بيخبال بيست و دو بهمن ! مسعود جون فدات شم ! برو مثل اينكه تو اون چادر آب ميوه ميدن! چند تا بگير ورداربيا ، تو نميري از عطش زيادي الان كه كف كنم!

محمود آقا : اصغر جون، طوره امام رضا به حضرت عالي چيزي سفارش نده ، به تريج قباش برميخوره! خودم ميرم برات ميگيرم ؛ نوكرتم!

مسعود خان : حالا بابا چرا بهت برخورد! تو كه ميدوني امروز جشن بيست و پنجمين سال انقلابه! پس چرا مارو گرفتي ! هوا را داشته باشيد تا من بيام!

اصغر آقا : محمود تو نميري پسرت خيلي قرقيه! خوشم اومد! مثل اينكه قاطي اين سوسولها هم نيست! حيف كه دختر ندارم!

محمود آقا : همون خوب شد كه دختر نداري كه اگر زننه اين ابولقاسم ميشد! رفقاتمون هم الان تو دادگاه بود! حالا ببينم اصغر جون جدي ـ جدي اينهمه مردم اومدن تهرون سيزده بدر يا براي بزرگداشت انقلاب ؟

اصغر آقا : مگه فرقي هم مي كنه! مردم دوست دارند براي هر مناسبتي بيان بيرون! خوب بيچاره ها چكار كنن ! نيست خونه هاشون تنگه، ميزنن تو خيابون ، دلشون باز شه!

محمود آقا : اصغر جون من يواش حرف بزن ! ميترسم خفتمون بگيرن! اين مسعودم رفت بجاي گرفتن آبميوه ؛ خواستگاري !

اصغر آقا : نگفتم اين مسعودت فرزه ! سر و كله اش پيدا شد! پاشو بريم منبر بعدي ، ببينيم دنيا دست كيه! من تا حالا فكر ميكردم انقلابو صادر كرديم!

محمود آقا : پسر چرا دير كردي ، دلم شور زد ؟!

مسعود خان : جون بابا نميدوني چه خرتوخريه ! انگار مردم آبميوه تو عمرشون نخوردند! بفرمائيد اصغر آقا اينم آبميوه كه ميخواستي !

اصغر آقا : فدات شم جوون!

دوستان ضمن نوشيدن آبميوه قدم زنان از ميان جمعيت رد ميشوند و به طرف جايگاهي ميروند كه مردم مشغول گوش دادن سخنراني هستند!

محمود آقا : راستي اصغر آقا جون اين كيه داره پشت ميكروفون حرف ميزنه؟ مثل اينكه دلخورم هست!

اصغر آقا : تو نميري يك جا ديدمش، اما نميدونم كجا!

مسعود خان : بابا شماهم مارو گرفتيد! خوب رئيس جمهوره ديگه! آقاي خاتمي ، نشنيديد!

اصغر آقا : اهه.... من فكر كردم رئيس جمهور آقاي بني صدره!

محمود آقا : بابا اينكه قيافش مثل آقاي طالقانيه !

مسعود خان : ( با عصبانيت ) بابا جون ، نوكرتم ! آقاي طالقاني خدا بيامرز چندين ساله كه مرده! اين آقا كه داره سخنراني ميكنه ، رئيس جمهورمونه ديگه! همون كه من بهش راي دادم! يادت نيست؟

محمود آقا : مگه به رئيس جمهورهم راي ميدن!؟

اصغر آقا : مسعود جون شما يادت نمياد! ما قبلا شاه داشتيم ، كسي هم بهش راي نميداد! مادر زاد شده بود شاه! بابات واسه همينه كه مي پرسه! فكر ميكنه رئيس جمهور هم ، مادر زاديه !

مسعود خان ( با عصبانيت ) : اصلا بگوئيد شما دو تا رفيق تو اين بيست و پنج سال كجا بوديد!؟

محمود آقا : اگه از من ميخواي ، تو كاميون بودم! اصغرم ، تو پادگان! حالا شوما چرا عصباني شديد! فرض كن كه ما دوتا اصلا اينجا نبوديم و رفته بوديم قبرس ، آفتابه وارد كنيم! حالا مگه چي شده ! مگه ما مجبوريم همه چيزو بدونيم و بشناسيم! همينكه شما ميشناسين براي هفت پشت ما كافيه!

اصغر آقا : اي بابا شوما پدر و پسر ول كن هم نيستيد! از اول صبح تا حالا هي با هم گردگيري مي كنيد! با با يك خورده امان بديد ببينم آقاي طالقاني چي ميگه!

مسعود خان : ( با عصبانيت ) بابا جون اگه با من كاري نداري برم خونه! منكه از نفس افتادم!

در اين ميان چند نفر خبرنگار و فيلم بردار به طرف آنان آمده و از آنان نظر مي خواهند!

خبرنگار صدا و سيما : برادر محترم با سلام. ميخواستم نظر شما را در مورد اين انقلاب شكوهمند اسلامي جويا شوم!

مسعود خان ( با دلخوري ) من وقتي انقلاب شد دوساله بودم ، چيزي يادم نيست! از بابامو و رفيقش بپرس كه خيلي چيز يادشونه!

خبرنگار : ( ميكروفون را به طرف اصغر آقا مي برد) حضرت آقا ميشه شما خودتان را معرفي كنيد و در مورد اين انقلاب شكوهمند اسلامي براي بينندگان ما ، چند كلمه اي صحبت بفرمائيد!

اصغر آقا : من اصغر پادگان پناه ، فرزند ميرزا كاظم سوهان پز! متولد كاشان ، بزرگ شده در تهرون! شغل استوار كه الان شدم بازنشسته! بابام خدا بيامرز از قديم مي گفت جواب غريبه را نده ، امكان داره از راه بدرت كنه!

خبرنگار ( با تعجب ) : حضرت آقا ما قصدي نداريم، فقط نظرتان را جويا شديم!

اصغر آقا : مرد حسابي تو اين همه آدم ! كس ديگري رو پيدا نكردي!؟

خبرنگار ( ميكروفون را بطرف محمود آقا ميگيرد) : نظر شما را ميخواستم بدانم؟

محمود آقا : آقا اين چيه گذاشتي جلوي دهن من !؟

اصغر آقا : از همون چيزاس كه جلوي دهن آقاي طالقانيه! محمود جون تو دوربين و نگاه كن ، عكست خوب بيفته!

خبرنگار : ( با عصبانيت ) آقايان محترم اين ميكروفونه تا بشود صدايتان را ضبط و پخش كرد!

محمود آقا : ( با عصبانيت ) آقا جان ! ول ميكني قضيه را يا اينكه خوش داري شر بپا كني! اينهمه آدم اينجان، بريد خفت يكي ديگرو بگيريد! ما از راه دور اومديم ببنيم رئيس جمهور آقاي مصباح يزدي چي ميگه!

خبرنگار صدا و سيما سري تكان ميدهد و با تيم فيلمبرداري آنان را ترك مي گويند!

اصغر آقا : راستي مسعود جون بالاخره اين آقاهه كيه داره سخنراني ميكنه! منكه حسابي قاطي كردم ! چشمم هم از سو رفته !

مسعود خان : ( با تمسخر ) اصغر آقا همون كه گفتي آقاي مصباح يزدي برادرآقاي طالقاني مرحومه كه الان اسمشو گذاشته خاتمي !

محمود آقا : بابا مردم چه كارهائي مي كنن! هي اسم و فاميلشونو عوض مي كنن !

مسعود خان : بابا ما رفتيم. سر راه نون ميگيرم. شما زحمت نكش ! ( با پوزخند ) گوش كن ببين آقاي حسني چي ميگه!

محمود آقا : خير پيش بابا ! من و اصغر آقاهم واسه ناهار ميايم خونه! به مادرت بگو آب گوشتو زياد كنه!

محمود آقا : اصغر پاشو بريم تو نميري حوصله ام سر رفت! اين آقاي مصباح قبلا قصه هاي خوبي تعريف ميكرد. مثل اينكه ايشونم كفگيرش خورده ته ديگ!

اصغر آقا : جون محمود بدطوري هوس كردم يك ديزي بزنم! پاشو دوتائي بريم طرف بازار من يك قهوه خونه ميشناسم. ديزي مشتي خوبي داره. صاحبشو را از قديم ميشناسم! من و تو جامون تو اين شلوغ ـ پلوغي ها نيست! تهرون ام ، تهرون قديم!

محمود آقا : مشتي ناهار منتظرمونن ! پاشو خوش ـ خوشك ميريم منزل ما ! فردا اگه خوش داشتي ميريم قهوخونه!

در همين ميان سرو كله چند پاسدار گردن كلفت پيدا ميشود و جلوي آقايان را ميگيرند!

پاسدار اول : آقايون گويا فراموش كردن كجا هستند و براي چي آمدند در اين گردهمائي !

محمود آقا : پسرم چي ميخواي بگي ! ما اومديم تو خيابون هوا خوري ، ديديم خيابونا پر از آدمه!

پاسدار دوم : اصلا ميدوننين چه خبره!؟

اصغر آقا : برادر مگه فرقي هم ميكنه. چه ما بدونيم و چه ندونيم! داشتيم از اينجا رد ميشديم! فهميديم آقاي مصباح مشغول سخنرانيه! وايساديم چند لحظه گوش داديم. حالا هم ميخوام بريم منزل! البته اگر به شوما بر نمي خوره!

پاسدار سومي : شوما آقايون مثل اينكه مختون بوي قرمه سبزي ميده!سر پيري هنوز نگرفتيد كه ديوار موش داره....!

اصغر آقا : حالا گيريم ما نميدونيم كه ديوار موش داره! خوب تكليف چيه ، بازداشتيم! چكار كنيم! بريم موش بكنيم تو ديوار!

پاسدار چهارمي : شانس آورديد الان بيست و پنجمين سالگرد انقلابه و ما هم قرار نيست حال بگيريم! زود بزننيد به چاك تا براتون دردسر بوجود نيامده!

محمود آقا : بابا ما همين الان داشتيم ميرفتيم كه شوما را ديديم! به اين اصغر آقا گفتم پاشو برادر بريم منزل ، جاي ما اينجا نيست! اصرار داشت بببينه آقاي طالقاني چي ميگه !

پاسدار چهارمي : ( روي مي كند و به همكارانش ميگويد) بابا ولشون كن برند، مثل اينكه اينا از ديونه خونه در رفتند! هنوز نميدونن آقاي طالقاني فوت كرده!

اصغر آقا و محمود آقا سريع خيابان را به طرف منزل ترك مي كنند!

محمود آقا : خوب شد از دستشان سالم در رفتيم! گفتم اصغر آقا جون كمي يواش حرف بزن!

اصغر آقا : من ميگم ايندفعه اگر خوش داشتي بريم هوا خوري ، بايد بزنيم به كوه و كمر! گويا مملكت كله پا شده و ما حاليمون نيست! با تشكر از حوصله شما

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/4651

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گزارشي از گردهمائي بيست و دوم بهمن هشتاد و دو، (از مجموعه مقالات طنز در طنز) س . باستان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016