چهارشنبه 17 دي 1382

جاگينگ و بادي بيلدينگ؛ آقاي 25 و حاجي آقا... در زندان هاي جمهوري اسلامي، طنزنوشته اي از ف. م. سخن

بسم الله الرحمن الرحيم

در پي انتشار توضيحات سانسور نشدهء وزير محترم بازرگاني در خصوص وضعيت باطبي و گنجي، موج بزرگي از شور و هيجان، عدهء زيادي از ايرانيان مسلمان و انقلابي داخل و خارج را فرا گرفت و ترديد ها نسبت به اِعمال عاطفه و رافت در اندرزگاه هاي جمهوري اسلامي کلا از ميان رفت.

طبيعتا بودند و هستند ضد انقلاب بيکار و بيعار ِ خارج نشيني که از صبح تا شب کاري به جز غر زدن و قهوه خوردن و سيگار دود کردن و جست و خيز احمقانه از يک سايت خبري به سايت خبري ديگر ندارند و اينان همانها هستند که مانند کامنت گذاران حرفه اي، که صد و بيست بار در زير يک مطلب با نام هاي مختلف کامنت مي گذارند و بد و بيراه نسبت به نويسندهء مطالب اسلامي و انقلابي ابراز مي دارند، دستگاه هاي فکس وزارت بازرگاني را مورد هجوم ابلهانه خود قرار دادند و با امضاها و خطوط مختلف، سخنان وزير را ياوه و حرف مفت ناميدند.

در خلال فحاشي برخي از اين فکس نويسان حرفه اي وابسته به آمريکاي جهانخوار، برخي جملات به چشم مي خورد که نشان از ماهيت کثيف و توطئه چين و شبه ِ سروشي اينها داشت مانند اينکه حرف هاي جناب وزير پاردوکسيکال و اغراق آميز است و در جهان واقع ِ غير ايده آليستي چنين چيزهائي غير ممکن است.

برخي از سايت هاي خبري مزدور و آدمکش نيز که با اخبار و جعليات خود، نيزه به قلب امت اسلام مي زنند و آنها را به طور مجازي مي کشند، اين توضيحات را مورد تمسخر و استهزاء قرار دادند که باعث دلشکستگي شخص وزير شد. البته جناب وزير در زنگ تفريح ِ جلسهء هيئت دولت در حياط نخست وزيري، با دوست صميمي شان جناب يونسي در اين خصوص صحبت و تبادل نظر کردند و با بغض و ناراحتي که نشان از احساسات پاک اسلامي ايشان دارد، در ِ گوشي نام برخي از اين سايت ها را بردند، که جناب يونسي به عنوان رفيق قوي تر، ضمن دلداري ايشان و دادن يک آب نبات چوبي ليموئي، فرمودند با استناد به قانون بسيار محکمي که شخص خودشان وضع کرده اند، و با تکيه بر مورد "هتاکي به جمهوري اسلامي و اعضاي آن" با تمام سايت هاي خبري بي تربيت برخورد خواهند کرد و آنها را بر سر جاي خود خواهند نشاند. اولين گام موثر نيز برخورد با سايت ضالهء "امروز" بود که با مساعدت ِ دوستِ مشترک جناب وزير و آقاي يونسي، قاضي مرتضوي عزيز فيلتر شد.

البته جناب وزير که عمري را با دفتر و مشق و کتاب گذرانده اند به اين دلگرمي دوست عزيزشان بسنده نکردند و کتابي را در اختيار اينجانب گذاشتند که با استناد به آن بتوانم استحکام گفتار ايشان را نشان دهم و مشت محکمي به دهان ياوه گويان خارج نشين بزنم. اين کتاب "در مهماني حاجي آقا" نام دارد که دو تن از مهمانان اندرزگاه هاي جمهوري اسلامي به نام هاي آقايان دکتر حبيب الله داوران و دکتر فرهاد بهبهاني نوشته اند و در سال 1382 توسط انتشارات "اميد فردا" در ايران منتشر کرده اند. البته جنت مکان ، خلد آشيان آقاي داوران در اثر دوري از محيط صميمي اندرزگاه، و فشارهاي ناشي از زندگي بيرون از اندرزگاه، عالم فاني را ترک گفتند و به ديار باقي شتافتند اما آقاي بهبهاني حي و حاضرند و اگر کسي در خصوص مطالب اين کتاب شکي داشته باشد مي تواند ايشان را مورد سوال قرار دهد.

بديهي است اين دو تن ضد انقلاب که در طول حيات شصت هفتاد ساله شان کاري جز ناله و نفرين و غر زدن و به سر وسينه کوبيدن و نامه پراکني نداشتند، رافت و محبت اسلامي و مهماني رفتن شان را به گونه دلخواه خود در اين کتاب تشريح و توصيف کرده اند که رنگ و بوي کاملا ضد انقلابي و ضد اسلامي دارد، با اين حال خواننده نکته سنج مي تواند از خلال گفتار ايشان به صدق فرمايشات جناب وزير بازرگاني پي ببرد و به اين همه دقت و راستي آفرين، صد آفرين، هزار و سيصد آفرين بگويد. آنچه که در پي مي آيد شرحي است که با استناد به مفاد اين کتاب، بر جملات قيد شده در توضيحات جناب وزير نوشته مي شود:

آقاي فرهاد بهبهاني، سرمهماندار خود "حاجي آقا" را چنين توصيف کرده اند:
"در همان اتاقک که چند بار رفته بودم، مرا روي يک صندلي نشاندند و براي اولين بار ديدم که غير از آن بازجوي قوي هيکل، بازجوي ديگري نيز که جثه متوسطي (به طوري که از زير چشم بند در يک لحظه ديدم) و عينک ذره بيني به چشم داشت، در اتاق حضور دارد. بعدها متوجه شدم که به او حاجي آقا مي گويند..." (صفحات 102 و 103).

و تصوير مهماندار خود جناب "آقاي 25" را اين چنين ارائه داده اند:
"سواي حاجي آقا و بازجوي قوي هيکل، مرد ديگر نيز در جلسه بود که پيش روي من ايستاد و او را قبلا نيز ديده بودم که احساس مي کردم هيچ گونه موئي بر سر و صورت ندارد و براي پوشاندن بي موئي سر، کلاه لبه داري بر سر مي گذاشت و عينک ذره بيني شيشه کلفتي چشمان ريز و خاکستري او را مي پوشاند. بعدا فهميدم که به وي "آقاي 25" مي گفتند و حالت دستيار بازجو را داشت و در حقيقت مامور شکنجه بود..." (صفحهء 103).

که البته خوانندگان عزيز توجه خواهند داشت که جناب بهبهاني به لحاظ ماهيت ضدانقلابي اش، پذيرائي و مهمان نوازي و ورزش را شکنجه مي نامد و از مهماندار و مربي خود به عنوان بازجو ياد مي کند که منبعد براي تلخيص کلام هيچگونه شرحي بر اين توصيفات ضد انقلابي نمي دهم و قضاوت را به شما خوانندهء محترم واگذار مي کنم.

اما در مورد بادي بيلدينگ و بدن سازي، در ابتدا از مرحوم مغفور حبيب الله داوران چند مورد نقل مي کنم:
"وقتي وارد اتاق شدم يک نفر که در دست خود مقداري اوراق بازجوئي داشت و صورتش کاملا نمودار نبود و سري تراشيده داشت، به تخت چوبي ِ قرار گرفته در اتاق اشاره کرد و به من گفت: روي اين تخت بر شکم دراز بکش. اين کار را انجام دادم. سپس او دست و پاهاي مرا به وسيله طناب به تخت بست. آن گاه از من پرسيد که موضوع ملاقات خود را با نماينده کارتر در سفارت آمريکا در شهر پاريس به طور تفصيل بيان کنيد. من گفتم: چيزي را که اساس ندارد چگونه به آن پاسخگو باشم؟ در اين وقت روي تختي که دراز کشيده بودم، زيرم خالي شد و من، دست و پا بسته با تنه خويش، در هوا بودم و حائلي بر بدنم نبود. فشار دردناکي مچ دست هايم را آزار مي داد و سربازجو که به محل آمده بود خطاب به همکارش گفت: شروع کن و سپس زدن شلاق (کابل) بر پاهاي من شروع گرديد..." (صفحه 18).

و در جاي ديگر مي گويد:
"اين دفعه از دست هايم آويزان کردند و دو پايم را به هم بستند و شلاق را بر پشت من مي زدند. دست هاي من آويزان بود، آن قدر درد داشت که درد شلاق هاي پشتم را کمتر حس مي کردم..." (صفحهء 25).

آقاي دکتر بهبهاني نيز بادي بيلدينگ را چنين توصيف مي کنند:
"مرا بر شکم روي تخت خوابانده، دست هايم را با زنجير بر حلقه اي که در سر تخت نصب شده بود قفل کردند و پاهايم را با طناب به پايين تخت بستند و حاجي آقا روي پلکان نشسته و به آقاي 25 فرمان داد که : بزن!..." (صفحهء 105).

و در جاي ديگر مي افزايد:
"آقاي 25 گفت که بايد آويزانش کنيم و دست هاي مرا به قلابي در سقف زير زمين بسته و طول طناب را ميزان کردند تا تمام وزن بدن روي پنجه هاي پا قرار بگيرد..." (صفحهء 134).

که ايشان نيز به خاطر خصلت شديدا ضد انقلابي شان، ورزش لازم براي تقويت عضلات دست و پا و شکم را دردناک توصيف مي کنند و بدين نحو سعي در تخريب چهرهء نوراني جمهوري اسلامي و خدمتگزاران صديق آن دارند. البته نبايد انکار کرد که شايد اين مقدار ورزش براي دو پيرمرد کمي سنگين بوده، ولي به هر حال ورزش ورزش است و پير و جوان نمي شناسد.

حال به توصيف جاگينگ مي پردازيم:
آقاي دکتر داوران مي نويسند: "از زير ناخن هايم خون مي چکيد و پاهايم ورم کرده بود. به من گفت راه برو. خيلي مشکل راه مي رفتم. به من توصيه مي کرد: کوشش کن تند راه بروي و من در آن طبقه اي که مداوا مي کردند، روي سنگفرش هاي ايوان که کاملا داغ بود، به راه رفتن اجباري وادار شدم... (صفحهء 19).

من از شما خوانندهء ضد انقلاب خارج نشين سوال مي کنم اگر اين جاگينگ نيست پس چيست؟ چرا به وزير محترم بازرگاني ما تهمت و افترا مي زني؟ براي اينکه سخنان ايشان را مستدل تر کنم، به تشريح جاگينگ از ديدگاه آقاي دکتر بهبهاني مي پردازم که ديگر مو لاي درز سخنان وزير محترم نرود. ايشان مي نويسد بعد از نوازش کف پاها:
"در محوطهء حياط زندان آقاي 25 به من فرمان داد که بر پنجهء پا اينطرف و آنطرف بدوم و چون از اين کار اظهار عجز کردم، گفت که اگر نکنم با لگد کمرم را خرد خواهد کرد! من بيچاره وار از اين سو به آن سوي حياط مي دويدم و قدم هايم را به دستور او مي شمردم..." (صفحهء 106).

و ادامه مي دهد:
"با پرخاش گفت: فقط چند دقيقه استراحت داري و بعد بايد 250 بار پا بزني... متعاقبا آقاي 25 به سراغم آمده و فرمان داد که رو به ديوار ايستاده بر پنجهء پا جست و خيز کنم و هر بار که به علت درد شديد در پنجهء پا، فشار را بر کف پا منتقل مي ساختم، مي گفت که از اول شروع کن و بدين ترتيب انجام اين حرکات به ميزان 250 بار، مدت ها به طول انجاميد..." (صفحهء 107).

اکنون من سوال مي کنم آيا تندي معلم بدن سازي و دلسوزي او براي "فيت" ماندن بدن و تناسب اندام گناه است؟ مگر ما در قديم نمي گفتيم چوب معلم گله، هر کي نخوره خله؟ پس اين هوچي گري ها براي چيست؟!

آنهائي که اظهارات وزير محترم را در بارهء "کوپ" موهاي جناب باطبي دروغ مي دانند، نقل قول زير را از جناب دکتر بهبهاني بخوانند:
"متعاقبا آقاي 25 آمد و مرا به سلماني برد... حاجي آقا خود به محل سلماني آمد و دستور داد ريش مرا از ته بزنند، مي گفت بايد عينا قيافهء خارج از زندانش را داشته باشد. حتي او از حذف ريش به وسيلهء ماشين نمرهء صفر سلماني، راضي نشد و به آقاي 25 گفت که آينه و تيغ و صابون در اختيارم گذارَد تا حين استحمام صورتم را با تيغ اصلاح کنم..." (صفحهء 205).

و اينک فاکت هائي را در بارهء پذيرائي و نوش جان کردن کباب و صبحانه و چاي خدمتتان تقديم مي کنم:
آقاي دکتر بهبهاني در بارهء "لابي" اندرزگاه و ميل کردن چاي عصرانه در کنار دانشمند محترم جناب آقاي حسين شريعتمداري چنين مي نويسند:
"فرداي آن روز – فکر مي کنم حوالي بعد از ظهر – آقاي 25 به سراغ من آمد و مرا به طبقهء فوقاني برد. اما بر خلاف انتظار به اتاق بازجوئي نرفتم، بلکه به همان اتاق نشيمن بازجوها هدايت شدم که در بدو ورود، دمپائي هاي پلاستيکي را از پاي به در آورده به دعوت حاجي آقا در گوشه اي روي زمين نشستم... بعد از لحظه اي صداي بازجوي عبدالعلي بازرگان را شنيدم که با من سلام و عليک گرمي کرد و از حالم پرسيد. براي اولين بار براي من يک ليوان چاي آوردند و احساس کردم مجلس کاملا دوستانه است..." (صفحهء 236).

که لازم به تذکر است که بازجوي آقاي بازرگان، همان استاد شريعتمداري مي باشند.

در مورد ميل کردن ميوه، دکتر بهبهاني مي فرمايند:
"بعد از ضبط نوار، مدتي براي صحبت با حاجي آقا در اتاق بازجوئي منتظر ماندم و براي اولين بار آقاي 25 قدري ميوه برايم آورد که از بهترين ميوه هاي فصل بود و گيلاس و زردآلو در آن محيط و شرايط، يک پذيرائي اشرافي محسوب مي شد..." (صفحهء 238).

در مورد صرف صبحانه همو مي نويسد:
"سپس حاجي آقا مرا براي صرف صبحانه به اتاق نشيمن بازجويان دعوت کرد و توضيح مي داد که : نان بربري داغ گرفته ايم با کره و پنير و مربا و چاي، بيا!..." (صفحهء 253).

معلوم است که ضدانقلاب خارج نشين که در غربت دستش به ميوه هاي اشرافي تابستاني ايران و نان بربري داغ و کره و مربا نمي رسد، بايد عليه جمهوري رئوف اسلامي ما لجن پراکني کند! حالا براي اينکه دل اين ضد انقلاب را کاملا بسوزانم و دهانشان را آب بيندازم به اين فراز ها اشاره مي کنم. دکتر بهبهاني مي نويسد:
"در سلول 411 يک سيخ کباب برگ با نان و گوجه فرنگي و پياز و فلفل سبز برايم گذاشته بودند. کبابي به آن خوبي و بزرگي کمتر ديده بودم..." (صفحهء 138).

و براي اينکه خوب براي ورزش بعدي آماده شوند اين کار نه يک بار، بلکه بارها صورت مي گيرد. شايان ذکر است که اندرزگاه ايشان داراي امکانات "روم سرويس" بوده است که البته هنوز برخي از اندرزگاه ها فاقد اين نوع سرويس مي باشند:
"وقتي براي ناهار و نماز روانه سلولم ساختند، ديدم که باز طالبي و کباب برايم فرستاده اند..." (صفحهء 158).

و وقتي مهمانداران ملاحظه مي کنند که دکتر اشتهاي کافي ندارند و نسبت به غذا بي ميلند خود به سلول مي روند و موضوع را جويا مي شوند. دکتر در اين باره مي نويسند:
"چيزي نگذشت که صداي حاجي آقا به گوشم رسيد، آمدن او به سلول، امري غير عادي بود. با لحن گرمي پرسيد: آقاي بهبهاني حالتان چطور است، چه کار مي کرديد؟ گفتم: بد نيستم، قرآن مي خواندم. گفت: آيا از کباب هائي که برايتان مي آورند راضي هستيد؟ گفتم: بلي کباب هائي به اين خوبي کمتر خورده بودم (و اين مطلب واقعيت داشت) ولي مقدارش زياد است و من اين همه گوشت نمي توانم بخورم. در اين حال حاجي آقا رو به شخص ديگري که علي القاعده بايد سيني اي از کباب ها در دست داشت کرد و گفت: آقا به جاي سه پرس يک پرس بدهيد!..." (صفحهء 169).

حالا آيا ما حق داريم که به شما ضد انقلابي ها بگوئيم آدم هاي قدرنشناس و نمک خور و نمکدان شکن؟!

و بالاخره روز فراق فرا مي رسد و آقاي بهبهاني لحظهء پر سوز جدائي از معلم مهربانش را اين چنين تشريح مي کند:
"ديگر حرفي نداشتم، از جاي برخاسته به حاجي گفتم: ظاهرا ديگر شما را نمي بينم و او در حالي که صورت خود را براي روبوسي جلو مي آورد گفت: در هر حال روبوسي ضرر ندارد..." (صفحهء 292).

البته براي ما مشخص است که صد تا از اين کتاب ها هم که نوشته شود، ذره اي در دروغ پراکني ضدانقلاب تاثير نخواهد داشت، ولي جناب وزير اصرار داشتند که با ارائهء اين نمونه ها، صحت توضيحات ايشان را اثبات نمايم. والسلام.

رئيس دفتر وزير بازرگاني جمهوري اسلامي ايران

[وب لاگ ف.م.سخن]

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3013

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'جاگينگ و بادي بيلدينگ؛ آقاي 25 و حاجي آقا... در زندان هاي جمهوري اسلامي، طنزنوشته اي از ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016